نوشته اصلی توسط
tahoura
سلام . امیدوارم حال همتون خوب باشه. من از بچگی با فامیل مادرم مشکل داشتم ( خاله , مادربزرگ,پدربزرگ) چون اون ها کارایی میکردن که اصلا باب میل من نبودش . مثل کنایه زدن , مسخره کردن , فحاشی . من خیلی خیلی سعی کردم که مثل اون ها نباشم ولی انگار برخلاف میل من روم تاثیر,گذاشتن . منم الان زبونم تقریبا تیز شده و من اینو نمیدونستم . فکر میکردم که من از اون ها جدا هستم و روم تاثیری نذاشتن تا اینکه امروز دیدم دوستام دیگه باهام مثل قبل نیستن . ازشون خواستم تا بهم توضیح بدن و مشکل اون ها دقیقا با زبان من بود . وقتی من فهمیدم که حرف های من ناخواسته اونهارو اذیت کرده و من بدون اینکه بخوام و بدونم ناراحتشون کردم وقعا از ته ته دلم سوختم . هیچ وقت فکر نمیکردم که طرد شدن , مورد تمسخر قرار گرفتن , تو محیطی که توش کینه و دعوا همیشه هست قرار گرفتن ( خانواده مادرم به شدت کینه ای و دعوایی هستن و من بیشتر عمرم و با اون ها گذروندم ) که تو بچگی واسم اتفاق افتاده الان و توی این زمان از زندگی نه تنها من بلکه دوستام و که خیلی دوسشون دارم ازم دور کنن. توی این ماجرا من به پوچی رسیدم . چون فهمیدم خودم و نمیشناسم . نمیدونم چطوری ام . علایقم چیه . نقاط ضعف و قوتم چیه . حالت افسردگی گرفتم و گریه میکنم . هم به خاطر شخصیتم که الان فهمیدم باعث آزار هستش و هم به خاطر خودم و بچگیام که هیچ بچگی نداشتم و همش تو دعوا و کینه و تمسخر و طعنه بودش . چه راه هایی و میگید تا بتونم خودم و بهتر بشناسم. اصلا هم مهم نیست واسم که واقعیت چقدر میتونه تلخ باشه . من فقط میخوام مثل اونا نباشم و کسی و اذیت نکنم . ببخشید سرتون و درد آوردم . متنمم طولانی شدش . ممنون .