با سلام
خانواده همسر من از انجا كه پدر همسرم رانندگي بلد نيست براي هر كار كوچكي از شوهر من كمك ميخان و شوهر من هم بهشون نه نميگه.كه اين باعث شده اختلافات زيادي در زندگي ما پيش بياد.
مثلا روز اول عيد انتظار داشتن همسرم منه تازه عروس رو تنها بزاره و اونارو ببره كرج
روزاي اول عيد كلا دراختيار اونا بوديم جوري كه من خانه خواهر برادر خودمم نرفتم.اصلا نگفتن شمام ميخان برين جايي يا مهمون ميخاد براتون بياد
سر سيزده بدرم كه قرار بود نوبتي امسال نوبت خانواده من بود.شوهرمو واونا خودشونو زدن به اون راهو انتظار داشتند ما با اونا بريم كه باز كارمون به دعوا كشيد . چون من و خانواده منو اصلا حساب نميكنن
در كل ميخام بگم شوهر من با وجود اينكه فرزند سوم خانوادست و برادر بزرگترم داره كه خيلي ادعاي همه چي داني داره.باز تو همه چيز مزاحم ما ميشن و اصلا فكر اين رو نميكنن شوهر من خودش زن داره و زندگي داره
تا قبل از ما هم پدر عروس بزرگه رو دراورده بودند كه اونام زرنگي كردن تا ما عروسي كرديم خونه شو نو دور كردنو همه زحمتا رو اندختن گردن ما
من اصلا نميتونم همچين چييزي رو تحمل كنم چون خودم كارو زندگي خودم رو دارم و نميتونم به حرف اونا زندگي كنم.