من دختری 24 ساله هستم.10سال پیش با دختری دوست شدم.رابطه خیلی صمیمی و نزدیکی باهم پیدا کردیم،بدون هم آبم نمیخوردیم. بعد ازمدتی فهمیدم اون از لحاظ روحی کاملا پسره و به من به چشم ناموس نگاه میکنه. هردومون احساساتی نسبت بهم داشتیم. من مخالفت میکردم که اینجوری درست نیست و نباید باشه ولی هردفعه دعوامون میشد.خیلی سعی کردم ازین فکرا درش بیارم ولی نشد البته خودشم میخاست ولی نمیتونست و دست خودش نبود. رابطمون خیلی نزدیک و به اصطلاح عاشقانه شد...
چندمدت پیش باهم بحثمون شد و من گفتم رابطه ما به این شکل صحیح نیست و من فقط تورو به چشم یه دختر میبینم و بس.واسش خیلی سخت بود اینو بشنوه چون منو به چشم شریک زندگیش میدید. حالش خیلی بد شد.
همش میگه چرا من 10 سال روتو اینجوری فک کردم و در اشتباه بودم. اون حتی نمیتونه ببینه کسی به من نگاه کنه. من هیچوقت تاحالا بهش نگفتم با ازدواج کردنت مشکل دارم.الان که میگم ندارم میگه منو نابود کردی، کشتی، این چه عشقیه توداری که منو میدی به یکی دیگه...
خیلی نگرانشم؛ حالش خیلی بده. دلم میخاد کمکش کنم و ازین وضع دربیاد و زندگی کنه ... اما اون میگه من بمیرمم تو از تصمیمت کوتاه نمیای و هیشکی حقیقت وجود منو نمیخاد حتی تو.
بنظر شما چیکار کنم ؟؟؟؟؟