سلام
من دوستام یا فامیل هم سن من رو که از من موفق ترن مدرک زبان دارن ، خارج رفتن برا ادامه تحصیل یا داخل کشور اما تو دانشگاه با رنک بالاتر تحصیل میکنن ، ازدواج موفق خونه و زندگی عالی دارن میبینم بعد به خودم میگم من تو دنیا چی دارم یه مدرک ارشد از دانشگاه درجه دو کارشناسی البته از دانشگاه تاپ کشور اما معدل پایین، عرضه تحول تو زندگیم رو ندارم دوس دارم برم خارج دکترا بگیرم کار کنم مدرک زبان داشته باشم
نمیدونم چرا کلا قدرت جذب جنس مخالف هم ندارم . تو عمرم تنها یه پسر عاشقم بوده که همکلاسیم بود اون دوران(کارشناسی) دوس داشتم باش مراوده داشته باشم اما میترسیدم در نتیجه نگاشم نمیکردم و ج سلامشم نمیدادم درنتیجه رابطمون به جایی نرسید . دوس دارم تحصین بشم اما هیچ وقت نشدم برعکس تا دلتون بخواد تحقیر شدم از بچگی خودمو بی مقدار دیدم اگه نمره خوبی میگرفتم پدر و مادرم تو سرم میزدن کوه کندی وضیفته و حتما امتحان آسون بوده. اگه با کسی حرفم میشد و دعوا میکردیم بدون کسب اطلاعات و قضاوت عادلانه منو محکوم و تحقیر وتنبیه میکردن .جلوی اطرافیان تحقیرم میکردن دعوام میکردن .حتی یادمه مدام تو روم میگفتن چقد چهرم زشته و صدام مثل جیرجیرکه
من اصلا چهره بدی ندارم نمیگم زیبا هستم اما لااقل زشت نیستم این طبیعیه در دوران بلوغ چهره تغییر میکنه و در زشت ترین وضع ممکن قرار میگیره تا بعد از بلوغ دوباره زیبا بشه صدا هم که در مرحله بلوغ مسلما متحول و زشت میشه اما دلیل نمیشه مادری و یا خواهری شروع به تحقیر و خرد کردن شخصیت من نوعی بکنن .
همواره شماتت شدم بدون دلیل خاصی . بچه که بودم برای مسائل کوچیک پدرم تنبیه های سختی(کتک) برام در نظر میگرفت و توجیهش این بود که باید ترس تو وجود بچه باشه تا خطا نکنه . بدبین بود بدون دلیل تهمت میزد . تو یه دوره ای از زندگیم اعتماد به نفسم صفر شده بود و از ترس تمسخر همکلاسیام از خونه بیرون نمیرفتم و اگه خوانوادم بیرون میرفتن من خونه تنها میموندم اما پدرم هیچوقت فکر نکرد کار من دلیل روانشناسی داره بعدها فهمیدم که تصورش این بوده در زمان غیبت اونا پسر میارم خونه یعنی انقد بدبین
کلا خوشی تو زندگیم ندیدم .آرزوی توجه و دوست داشته شدن دارم خیلی دوست داشتم دوست پسر داشته باشم اما جرئتشو هیچوقت نداشتم
زندگی من اینه بدون امید بدون آینده و بدون عشق .کمکم کنید من مثل یک مرغ سرکنده ام