سواستفاده در کودکی

سلام شش هفت سالم بود که ییه آقایی تو اداره بابام کار تعمیر وشایلو اینا رو انجام میداد دیگه هر موقع تعمیری تو خونه داشتیم بابام خبرش میکرد ،یه بار خواهرم که یک سال ازم کوچکتره بهم گفت که از این آقا می ترسم،هر بار که می اومد به خواهرم گفته بود که بیا یه وسیله برام نگه دار،و در این حین چون بابام معمولا برمیگشت سر کار،بعد که وسیله رو دست خواهرم میداد ،مثلا آچری چیزی،بعد در اون لحظه بدن خواهرمو پایین تنشو لمسخواهرمو لمس کرده بود؛بعد که خواهرم گفت خیلی نارحت شدم،بهم گفت اگه دفعه بعد صدا کرد تو برو من میترسم،دفعه بعد که صدا کرد من رفتم،یه چیزی دستم داد گفت نگهش دار،بعد که چشم مادرمو دور دید شروع کرد از رو شلوار به...،منم آچرو پرت کردم و فرار کردم،بعد گفت که یعنی داد زد گفت به مامانم این بچه تون ترسوه اون یکیو بفرستین،اینن بگم ما با مامانم انقد راحت نبودیم که قضیه رو بهش بگیم،بعد اینکه این کارو میکرد(لمس)یه پولی به خواهرم میداد،از چن سال بعدش که بزرگ شدم تا الان از این قضیه زجر میکشم که چرا از خواهرم دفاع نکردم چرا آچرو نزدم تو سرش،خیلی نارحتم خیلی عذاب میکشم

هنوزم دیر نشده این مسئله رو به خانواده بگو تا حساب اون حروم زاده رو بزارن کف دستش.
شاید بگی این مسئله ای بوده که تموم شده ولی همینا طرحواره هایی تو وجود خواهرت ایجاد میکنه که حتی بعد ازدواجم دامن گیرش میشه.

سلام
بهتره دیگه بهش فکر نکنین
مطرح کردن این قضبه به خانواده الان فایده ای نداره باید همون موقع میگفتین
الان گفتن این قضیه نه محکمه قانونی داره نه اینکه خانواده ات کاری میکنن
مثلا برن به مرده بگن تو ده سال پیش با دخترم فلان کار را کردی
خوب مرده میگه چرا بچه همون موقع نگفت و منکر همچی میشه و فقط ابروریزی هست.
بهتره ذهنتون را از اون قضیه دور کنین و بسپاریدش به خدا

فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط کیفسان

سلام شش هفت سالم بود که ییه آقایی تو اداره بابام کار تعمیر وشایلو اینا رو انجام میداد دیگه هر موقع تعمیری تو خونه داشتیم بابام خبرش میکرد ،یه بار خواهرم که یک سال ازم کوچکتره بهم گفت که از این آقا می ترسم،هر بار که می اومد به خواهرم گفته بود که بیا یه وسیله برام نگه دار،و در این حین چون بابام معمولا برمیگشت سر کار،بعد که وسیله رو دست خواهرم میداد ،مثلا آچری چیزی،بعد در اون لحظه بدن خواهرمو پایین تنشو لمسخواهرمو لمس کرده بود؛بعد که خواهرم گفت خیلی نارحت شدم،بهم گفت اگه دفعه بعد صدا کرد تو برو من میترسم،دفعه بعد که صدا کرد من رفتم،یه چیزی دستم داد گفت نگهش دار،بعد که چشم مادرمو دور دید شروع کرد از رو شلوار به...،منم آچرو پرت کردم و فرار کردم،بعد گفت که یعنی داد زد گفت به مامانم این بچه تون ترسوه اون یکیو بفرستین،اینن بگم ما با مامانم انقد راحت نبودیم که قضیه رو بهش بگیم،بعد اینکه این کارو میکرد(لمس)یه پولی به خواهرم میداد،از چن سال بعدش که بزرگ شدم تا الان از این قضیه زجر میکشم که چرا از خواهرم دفاع نکردم چرا آچرو نزدم تو سرش،خیلی نارحتم خیلی عذاب میکشم

---

سلام

مطلب شما را خواندم عزیز , متاسفم ولی هر دوی شما کودکان معصومی بودید.که قربانی یک فرد بالغ بیماری شدید!!!! و هیچ گونه تقصیری و خطایی متوجه هیچ کدام شما نیست عزیز.

پس نه خشمی بر خودتان داشته باشید و نه ترسی و شکی.

.و حتما بهتره برای اینکه این زخم یکبار برای همیشه بسته بشه و عفونت ناشی از ان نیز پاک بشه از ذهن و روان شما . به یکی از همکاران حاذق روانشناس ما رجوع کنید.


موفق و شاد باشید

سپاس

دکتر

اون آقا فوت کرده،بیشتر غصه م بخاطر خواهرمه چون خیلی معصوم بود باید اون پولو ازش میگرفتم تیکه پاره میکردم