نوشته اصلی توسط
هستی نبی لو
سلام
حدود سه سال پیش با پسری درفضای مجازی آشنا شدم و چون من تک فرزند هستم با ایشون به عنوان خواهر برادر یا مثل یه دوست معمولی ارتباط داشتم.کم کم بعد دو سال این رابطه تبدیل به عشق شد.اون خیلی منو دوست داشت واقعا عاشقم بود منم همینطور خیلی دوستش داشتم,از اینکه اون اتفاق افتاده بود واقعا احساس خوشبختی میکردم,پسری پاک و نجیب بود,اصلا شبیه آدمای این دوره زمونه نبود,فردی بسیار احساساتی و نازک نارنجی و غیرتی, اونم تک فرزند بود,ولی بعد تقریبا یکسال حرف زدن من کم کم به دلایل مختلفی ازش سرد شدم,قیافش و تیپ و هیکلش به دلم نمینشست,باخودم میگفتم الان اگه ما همینجوری ادامه بدیم و خانواده هامون نزارن ازدواج کنیم بخاطر شدت وابستگی جدایی خیلی برامون سخت میشه ولی اون میگفت اگه اجازه ندن من تا آخر عمرم مجرد میمونم,رابطمون بیش از حد جدی و صمیمی بود,ولی خب من این اعتقادو نداشتم,چون بالاخره تک فرزند خانواده بودیم,دوما به این فکر میکردم که هردومون تک, بعدها بچه هامون خیلی تنها خواهند بود حتی خودمون,دلیل دیگم اینکه مادرش خیلی وابستش بود وهمیشه میگفت من دلم نمیاد تور با کسی ینی مثلا عروسش تقسیم کنم,میترسیدم بعدا مادرش با من مشکل پیدا کنه,خلاصه روز بروز سردتر میشدم اما از ترسم نمیتونستم بهش بگم,تا اینکه چند روز پیش حدود یکی دوهفته باهاش صحبت نکردم و بعد دوهفته وقتی دیدمش بهش گفتم من واقعا حوصله حرف زدن با پسریو ندارم, نمیخوام وابسته شم,و دوست داشتم این مسائلو بسپرم دست قسمت, از هم جدا شدیم ولی اون خیلی داغون شد,گفت هیچ وقت حلالت نمیکنم چون زندگیمو به اتیش کشیدی و من تا اخر عمر خواهم سوخت,حالم ازت بهم میخوره وازت متنفرم...الان من دچار یه عذاب وجدان خیلی سخت شدم,حس میکنم باعث شدم دیگه به کسی اعتماد نکنه و به قول خودش زندگیشو به اتیش کشیدم و هم از یه طرفی پشیمونم بخاطر اینکه فکر میکنم دیگه نمیتونم کسیرو به پاکی و عاشقی اون پیدا کنم...دچار یه حس مبهم شدم و واقعا نمیدونم چیکار کنم