با سلام
من دختری 31 ساله و مجرد هستم تو یه شرکتی مشغول به کارم جایگاه و موقعیت کاریم هم خوبه، 6 ساله با آقای متاهلی همکارم که به نظرم خیلی متین و با شخصیت هستند همیشه تو شرکت مراقب رفتارم بوده اگه خطایی ازم سر میزده بهم گوشزد میکرده در تمام مسائل کاری جلوی مدیرعامل شرکت چه در حضور من و چه در نبود من از من دفاع کرده این رفتارهاش باعث شده بود که من خیلی براش ارزش و احترام قائل بشم و همیشه تو ذهنم می گفتم این مرد رویاهام بود کاش مجرد بود و اگه مجرد بود قطعا با من ازدواج میکرد ولی هیچوقت
دوست داشتنم رو بروز نمیدادم که خودش یا کسی بفهمه.
پارسال تو شرکت چند تا از همکارام برای تولدم جشن گرفتند و ایشون هم تو اون جشن شرکت کرد و برام کادو هم خرید در حالی که وقتی تولدش شد من حتی تبریک هم نگفته بودم انگار برام مهم نبود و احساسم این بود که اگه کادویی خریده به خاطر موقعیت کاریمه که بعدها کارشو زودتر از بقیه راه بندازم.
تا اینکه یه روز تو اسفندماه 95 سر مسئله کاری داشتیم با هم صحبت می کردیم بهم ابراز علاقه کرد این مرد انقدر متین و باوقار و مورد اعتماد همه بود که من اول اصلا باورم نمیشد گفتم داره امتحانم میکنه چون بارها ازش شنیده بودم و حتی دیده بودم که زن و زندگیشو خیلی دوست داره تازگیها بچه دار هم شده.
رفتارهاش همیشه در طول این 6 سال مورد تایید من بوده انگار من فقط به یک تلنگر نیاز داشتم زیاد طول نکشید فقط با دوسه بار ابراز علاقه نسبت به من ، یه دفعه به خودم اومدم دیدم عاشقش شدم و این آدم خیلی خیلی برام مهم شده وقتایی که تو شرکت نیست جای خالیشو احساس می کنم من کمبود محبت نداشتم که بگم به خاطر محبتش بوده من عاشقش شدم جایی که کار میکنم همه بهم احترام میذارن ، دوستا و خانواده خیلی خوبی دارم و از لحاظ عاطفی چیزی کم ندارم.
روزای اول بهش گفتم تو از من چی میخوای گفت برای همدیگه باشیم و با هم دوست باشیم، در حالی من اصلا اهل دوستی با هیچ پسر یا مردی نبودم و نیستم من دختر کاملا با حجاب ومعتقد و نمازخونی هستم تو این 6 سال همکاری به خودش هم ثابت شده و بارهای بارها بهم گفته ولی نمیدونم چرا به من چنین پیشنهادی داد میگه عاشقت شدم ولی زن و بچمو به هیچ عنوان کنار نمیذارم البته من هیچوقت ازش نخواستم که به زن و بچش خیانت کنه.
میدونم مردی که زن و زندگی و بچشو خیلی دوست داره ابراز علاقش به نفع من نیست فقط میخواد از من سوء استفاده کنه و من چون عاشقش شدم نمی تونم خودمو قانع کنم که نزدیک شدن این آدم به من فقط یک سوء استفاده از منه ، داره با احساساتم بازی میشه
تازگیها رفتارش این شکلی شده که وقتی روی باز بهش نشون میدم مثلا حرفی میزنه میخندم و یا زبونا احساساتم رو بروز میدم میگه اینجوری فایده نداره اگه واقعا دوستم داری باید بیای بغلم و وقتی من امتناع می کنم از دستم ناراحت میشه و از من فاصله میگیره و وقتایی که من با ساعتها صحبت با خودم و سرزنش کردن خودم، ازش فاصله میگیرم به بهونه های مختلف میاد تو اتاقم یا بهم زنگ میزنه.وقتایی که باهاش حرف میزنم حالم خوبه، نوع برخورد این آدم با من، تو رفتارم با بقیه تاثیر گذاشته وقتایی که با من خوبه حالم عالیه و برعکس..
من تو این احساس بدجور گیر کردم و هرچقدر دارم با خودم کلنجار میرم می بینم نمیشه در حالی میدونم نباید اصلا احساسم رو برای آدمی که مال من نیست خرج کنم تو رو خدا
راهنماییم کنید که چیکار کنم تا مهر این آدم از دلم بیرون بره و وجودش برام مهم نباشه.
یک مشاور بهم گفته باید محل کارتو عوض کنی که دیگه نبینیش یه مدت دنبال کار گشتم و به این نتیجه رسیدم که این یه مورد رو نمی تونم انجام بدم چون واقعا آینده کاریم لطمه میخوره و شرایطی که تو این شرکت دارم قطعا جای دیگه نخواهم داشت و من این جایگاه رو بعد از 5 سال بدست آوردم.
لطفا کمکم کنید.