سلام نمیدونم کارم درسته یا نه ولی ترجیح میدم بنویسم...خواهر من22سالشه از سال اول دبیرستانش افسردگی گرفت دلیلش هم خودش نبود و خودش تو افسردگیش دخیل نبود...خواهرم دختر نخبه ای بود همه انتظار داشتند که یه آدم بزرگی بشه و خیلی ها حسرت میخوردند که جای اون باشند ولی وقتی وارد دوره ی دبیرستان شد و سال اولش بود شرایطش جوری اکتفا داد که افسرده شه...یه شب پدرم رفت تا خواهرم رو از خواب بیدار کنه و خواهرم داد میزد و هوار میکرد و اون رو شکل دیگه ای میدید و مادرم بغلش کرد آرومتر شد...الان که دارم این رو مینویسم دارم گریه میکنم...خواهرم از اون به بعد زیر نظر روانپزشک بود و قرص مصرف میکرد الان خدارو شکر حالش خیلی بهتره ولی از یه دکتر دندانپزشک خوشش اومده و خیلی برامون سخته چون همه معتقدیم که اون اصلا بهش توجه نمیکنه...یه مدت فکر میکرد که یه دوربین لای دندون هاش گذاشته که قانعش کردم که اونجوری که فکر میکنه نیست...الان میگه تلگرام من و تورو هک کرده و قانع نمیشه...هر موقع میره مطبش قول میده که ازش خواستگاری کنه و بعدش میاد خونه و میره یه اتاق گریه میکنه و داغون میشه...حتی باهاش حرف زدم که بی خیال شه و شاید اون زن داشته باشه و اختلاف سنیشون زیاده ولی گفت نه ...هروقت میگم بهم ثابت کن تلگرامت رو هک کرده میگه بذار بیاد خواستگاریم بهت میگم...خواهرم خیلی سرکوب شد و الانم گاهی به خاطر حرف زدن درمورد کسی که بهش علاقه داره سرزنش میشه و تنها کسی که میتونه باهاش حرف بزنه منم...خیلی سعی کردم فراموشش کنه خیلی...همه میگند ساخته های ذهنی خودشه...راهنماییم کنید چه جوری قانعش کنم؟چه جوری کمکش کنم؟دارم میبینم که عمرش رو سرهیچ داره ازدست میده
قرص هاش کمتر شدند شکر خدا و ان شاالله قطعش میکنه دکتر
دلسوزانه راهنمایی کنید لطفا