نمایش نتایج: از 1 به 28 از 28

موضوع: ماجرای خواهرم

2732
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    ماجرای خواهرم

    سلام نمیدونم کارم درسته یا نه ولی ترجیح میدم بنویسم...خواهر من22سالشه از سال اول دبیرستانش افسردگی گرفت دلیلش هم خودش نبود و خودش تو افسردگیش دخیل نبود...خواهرم دختر نخبه ای بود همه انتظار داشتند که یه آدم بزرگی بشه و خیلی ها حسرت میخوردند که جای اون باشند ولی وقتی وارد دوره ی دبیرستان شد و سال اولش بود شرایطش جوری اکتفا داد که افسرده شه...یه شب پدرم رفت تا خواهرم رو از خواب بیدار کنه و خواهرم داد میزد و هوار میکرد و اون رو شکل دیگه ای میدید و مادرم بغلش کرد آرومتر شد...الان که دارم این رو مینویسم دارم گریه میکنم...خواهرم از اون به بعد زیر نظر روانپزشک بود و قرص مصرف میکرد الان خدارو شکر حالش خیلی بهتره ولی از یه دکتر دندانپزشک خوشش اومده و خیلی برامون سخته چون همه معتقدیم که اون اصلا بهش توجه نمیکنه...یه مدت فکر میکرد که یه دوربین لای دندون هاش گذاشته که قانعش کردم که اونجوری که فکر میکنه نیست...الان میگه تلگرام من و تورو هک کرده و قانع نمیشه...هر موقع میره مطبش قول میده که ازش خواستگاری کنه و بعدش میاد خونه و میره یه اتاق گریه میکنه و داغون میشه...حتی باهاش حرف زدم که بی خیال شه و شاید اون زن داشته باشه و اختلاف سنیشون زیاده ولی گفت نه ...هروقت میگم بهم ثابت کن تلگرامت رو هک کرده میگه بذار بیاد خواستگاریم بهت میگم...خواهرم خیلی سرکوب شد و الانم گاهی به خاطر حرف زدن درمورد کسی که بهش علاقه داره سرزنش میشه و تنها کسی که میتونه باهاش حرف بزنه منم...خیلی سعی کردم فراموشش کنه خیلی...همه میگند ساخته های ذهنی خودشه...راهنماییم کنید چه جوری قانعش کنم؟چه جوری کمکش کنم؟دارم میبینم که عمرش رو سرهیچ داره ازدست میده
    قرص هاش کمتر شدند شکر خدا و ان شاالله قطعش میکنه دکتر
    دلسوزانه راهنمایی کنید لطفا

  2. 2 کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    سلام. روانپزشک خواهرتون در جریان افکار و هذیان های ایشون هستن؟ اینکه خواهرتون فکر میکنن که دندانپزشکشون دوربین لای دندوناش گذاشته یا توسط ایشون هک میشن رو به پزشکشون اطلاع دادید؟
    سلام...پدرم همراه خواهرم میرند برای همین خواهرم نمیتونه چیزی در این مورد بگه و از یک طرف خودش فکر میکنه واقعییت داره و حقیقته و قبول نمیکنند افکار خودشند...همین الانم کنارمه ساکت و غمگین...کلی هم گریه کرد..........یه وقتایی واقعا داغون میشم حالش رو میبینم......خواهر من چرا اینجوری شد؟خواهر نخبه ی من.....
    ویرایش توسط مرسانا 19 : 06-19-2016 در ساعت 11:34 PM

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    خب این کار اشتباهیه. پزشک خواهرتون باید در جریان افکار ایشون باشند، این افکار نوعی هذیان هستند که توی خیلی از بیماریهای روانپزشکی دیده میشه. و درمان هم داره. فکر میکنم اگر میخواین به خواهرتون کمک کنید باید پزشکشو در جریان بزارید
    چه جوری قانعش کنم به پزشکش بگه وقتی پدرم همراهشه و خودش هم قبول نمیکنه...پزشکش شهر خودمون نیست و باید با پدرم بره.....
    چه جوری قانعش کنم...هرکاری کردم که فراموش کنه ولی یه مدت فراموش میکرد و باز با افکار خودش دلیل تراشی میکرد و برمیگشت نقطه ی اول

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    خیلی دلم گرفته...سعی میکنم این بار باهاش برم...مشکل اینجاست پدرم هم داخل میاد و از طرفی خواهرم ممکنه نخواد در این باره چیزی بگم و خودش هم بیرون نره...الان ممکنه از دستم عصبانی بشه بفهمه اینجا چیزی فرستادم چون ممکنه احساس کنه اینترنتمون هک شده...میخوام از مادرم بخوام همراهش بره این بار و یا خودم برم...مادرم بره حرفش رو گوش میده و بیرون میره ولی حرف من رو گوش نمیده چون از طرفی ممکنه پدرم بیاد و ببینه اون داخل اتاق نیست و...
    خواهرم اینجوری نبود آزارش دادند...مثل خوره به جونش افتادند...الان هرکاری لازم باشه براش میکنم حتی به قیمت جونم ولی انگار همه ی راه هارو امتحان کردم

  6. کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    شاید مفهوم من از خاص با معناش خیلی متفاوت باشه...راستش پدرم تعصبیه و نمیشه و ممکنه بیشتر سرکوبش کنه...همه ی راه هارو شاید نرفته باشم ولی خیلی از راه ها رو رفتم
    خیلی براش تلاش کردم...اونقدر بهش پایبند و متعهده که چندبار بهش گفتم انقدر پایبند کسی نباش که بهت تعهدی نداده.....
    یه وقتایی از ته دلم براش گریه میکنم...حتی اونوقت ها انقدر مطمعن بود دوربین لای دندونشه که باهاش حرف میزد
    دیگه نمیدونم چی بگم

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    آخی الهی

  9. کاربران زیر از yasamanH بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    سلام
    روانپزشک تشخیص چه اختلالی دادند ؟؟؟؟
    چه داروهایی مصرف میکنند؟؟؟؟
    روانپزشک از هذیان و توهم و کابوس هاشون مطلعن ؟؟؟

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    سلام
    روانپزشک تشخیص چه اختلالی دادند ؟؟؟؟
    چه داروهایی مصرف میکنند؟؟؟؟
    روانپزشک از هذیان و توهم و کابوس هاشون مطلعن ؟؟؟
    مطلع نیستند و نتونستیم تا الان بهشون بگیم
    افسردگیش مربوطه به چهار سال پیش و گفتند احتمال زیاد ریشه در ژن ها دارند و ارثیه

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    مطلع نیستند و نتونستیم تا الان بهشون بگیم
    افسردگیش مربوطه به چهار سال پیش و گفتند احتمال زیاد ریشه در ژن ها دارند و ارثیه
    میتونی یخورده بیشتر از علایمش بگی ..
    دوتاشواشاره کردی مثل هزیان ..توهم
    دیگه چی ؟

    راستی کاربر "شهرام2014" رو هم حتما دعوت کن تایپیکت رو ببینه .

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    میتونی یخورده بیشتر از علایمش بگی ..
    دوتاشواشاره کردی مثل هزیان ..توهم
    دیگه چی ؟

    راستی کاربر "شهرام2014" رو هم حتما دعوت کن تایپیکت رو ببینه .
    .....
    ویرایش توسط مرسانا 19 : 06-20-2016 در ساعت 12:34 AM

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نمیدونم

  15. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    دوقطبی
    اینطور که میگی از زمان تشخیص اختلال به بعد ..بیماریش پیشرونده بوده .
    به این علایم دقت کن :
    اشفتگی بیانی ..مثلا نتونه احساس و خواسته هاشو درست بیان کنه
    کمبود عاطفی ..احساس کمبود محبت کنه
    اختلال حافظه
    اختلال توی انگیزه و اراده
    مشکل در روابط اجتماعی ..مثلا گوشه گیر شدن و انزوا ..ناتوان بودن تو روابط اجتماعی
    فقدان لذت ..احساس عدم لذت

    توی شیش ماه یا یک سال اخیر این نشانه ها رو داشته ؟؟

  16. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    اینطور که میگی از زمان تشخیص اختلال به بعد ..بیماریش پیشرونده بوده .
    به این علایم دقت کن :
    اشفتگی بیانی ..مثلا نتونه احساس و خواسته هاشو درست بیان کنه
    کمبود عاطفی ..احساس کمبود محبت کنه
    اختلال حافظه
    اختلال توی انگیزه و اراده
    مشکل در روابط اجتماعی ..مثلا گوشه گیر شدن و انزوا ..ناتوان بودن تو روابط اجتماعی
    فقدان لذت ..احساس عدم لذت

    توی شیش ماه یا یک سال اخیر این نشانه ها رو داشته ؟؟
    نه خواهرم خیلی حرف میزنه ولی تموم احساساتش رو شاید بیان نکنه
    روابط اجتماعیش خوبه ولی بقیه رو داشت

  17. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    نه خواهرم خیلی حرف میزنه ولی تموم احساساتش رو شاید بیان نکنه
    روابط اجتماعیش خوبه ولی بقیه رو داشت
    ببین منظورم از روتبط اجتماعی دقیقا اینه :خوب دقت کن

    اختلال در عملکرد اجتماعی یا شغلی: برای مدت قابل توجهی از زمان شروع اختلال، یک یا چند منطقه عمده از عملکرد مانند کار، روابط بین فردی، یا مراقبت از خود، به طور قابل توجهی پایین‌تر از سطح به دست آمده قبل از شروع اختلال می‌باشند


    هزیان و توهمش چندبار تاحالا اتفاق افتاده ؟
    مدام صداهایی رو بشنوه یا حس کنه چیزی میبیه ..اینطور هست ؟بیشتر شنیداری .

    افسردگی اصلا توهم و هذیان نداره .اولش افسردگی بوده ولی بعدش شاید نباشه .وقتی پیشرونده شده .

    من متنتظر نظر جناب شهرام 2014 میمونم .

  18. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نه همش فکر خودشه نه صدا میشنوه و نه میبینه

  19. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط رنگو نمایش پست ها
    برای درمان درست، اول باید یه تشخیص درست گذاشت. تشخیص بیماری خواهرتون فقط از طریق گرفتن یک شرح حال دقیق از ایشون هست و اینجا کسی نمیتونه تشخیص بزاره. پزشک خواهرتون درحال حاضر تشخیص اختلال دوقطبی رو گذاشتن. ولی طبق گفته های شما خواهرتون هذیان های خودشو از پزشکش مخفی میکنه، که این کار موجب اختلال در درمان ایشون میشه. پس به کمک مادرتون پزشکشو در جریان بزارید که درصورت صلاحدید ایشون داروی ضدتوهم هم براشون شروع بشه.
    این تشخیص مال چهار سال پیشه...این دوسال این اتفاقات جدید افتاد

  20. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    سلام نمیدونم کارم درسته یا نه ولی ترجیح میدم بنویسم...خواهر من22سالشه از سال اول دبیرستانش افسردگی گرفت دلیلش هم خودش نبود و خودش تو افسردگیش دخیل نبود...خواهرم دختر نخبه ای بود همه انتظار داشتند که یه آدم بزرگی بشه و خیلی ها حسرت میخوردند که جای اون باشند ولی وقتی وارد دوره ی دبیرستان شد و سال اولش بود شرایطش جوری اکتفا داد که افسرده شه...یه شب پدرم رفت تا خواهرم رو از خواب بیدار کنه و خواهرم داد میزد و هوار میکرد و اون رو شکل دیگه ای میدید و مادرم بغلش کرد آرومتر شد...الان که دارم این رو مینویسم دارم گریه میکنم...خواهرم از اون به بعد زیر نظر روانپزشک بود و قرص مصرف میکرد الان خدارو شکر حالش خیلی بهتره ولی از یه دکتر دندانپزشک خوشش اومده و خیلی برامون سخته چون همه معتقدیم که اون اصلا بهش توجه نمیکنه...یه مدت فکر میکرد که یه دوربین لای دندون هاش گذاشته که قانعش کردم که اونجوری که فکر میکنه نیست...الان میگه تلگرام من و تورو هک کرده و قانع نمیشه...هر موقع میره مطبش قول میده که ازش خواستگاری کنه و بعدش میاد خونه و میره یه اتاق گریه میکنه و داغون میشه...حتی باهاش حرف زدم که بی خیال شه و شاید اون زن داشته باشه و اختلاف سنیشون زیاده ولی گفت نه ...هروقت میگم بهم ثابت کن تلگرامت رو هک کرده میگه بذار بیاد خواستگاریم بهت میگم...خواهرم خیلی سرکوب شد و الانم گاهی به خاطر حرف زدن درمورد کسی که بهش علاقه داره سرزنش میشه و تنها کسی که میتونه باهاش حرف بزنه منم...خیلی سعی کردم فراموشش کنه خیلی...همه میگند ساخته های ذهنی خودشه...راهنماییم کنید چه جوری قانعش کنم؟چه جوری کمکش کنم؟دارم میبینم که عمرش رو سرهیچ داره ازدست میده
    قرص هاش کمتر شدند شکر خدا و ان شاالله قطعش میکنه دکتر
    دلسوزانه راهنمایی کنید لطفا
    سلام

    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم

    تشخیص این همکار ما چی بوده و چه نوع داروهایی به خواهر داده اند؟؟

    لطفا پاسخ به صورت نقل قول

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  21. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    عزیز متاسفم از آنچه که خواندم

    تشخیص این همکار ما چی بوده و چه نوع داروهایی به خواهر داده اند؟؟

    لطفا پاسخ به صورت نقل قول

    سپاس

    دکتر
    دو قطبی ولی در جریان داروهاش نیستم

  22. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    سلام نمیدونم کارم درسته یا نه ولی ترجیح میدم بنویسم...خواهر من22سالشه از سال اول دبیرستانش افسردگی گرفت دلیلش هم خودش نبود و خودش تو افسردگیش دخیل نبود...خواهرم دختر نخبه ای بود همه انتظار داشتند که یه آدم بزرگی بشه و خیلی ها حسرت میخوردند که جای اون باشند ولی وقتی وارد دوره ی دبیرستان شد و سال اولش بود شرایطش جوری اکتفا داد که افسرده شه...یه شب پدرم رفت تا خواهرم رو از خواب بیدار کنه و خواهرم داد میزد و هوار میکرد و اون رو شکل دیگه ای میدید و مادرم بغلش کرد آرومتر شد...الان که دارم این رو مینویسم دارم گریه میکنم...خواهرم از اون به بعد زیر نظر روانپزشک بود و قرص مصرف میکرد الان خدارو شکر حالش خیلی بهتره ولی از یه دکتر دندانپزشک خوشش اومده و خیلی برامون سخته چون همه معتقدیم که اون اصلا بهش توجه نمیکنه...یه مدت فکر میکرد که یه دوربین لای دندون هاش گذاشته که قانعش کردم که اونجوری که فکر میکنه نیست...الان میگه تلگرام من و تورو هک کرده و قانع نمیشه...هر موقع میره مطبش قول میده که ازش خواستگاری کنه و بعدش میاد خونه و میره یه اتاق گریه میکنه و داغون میشه...حتی باهاش حرف زدم که بی خیال شه و شاید اون زن داشته باشه و اختلاف سنیشون زیاده ولی گفت نه ...هروقت میگم بهم ثابت کن تلگرامت رو هک کرده میگه بذار بیاد خواستگاریم بهت میگم...خواهرم خیلی سرکوب شد و الانم گاهی به خاطر حرف زدن درمورد کسی که بهش علاقه داره سرزنش میشه و تنها کسی که میتونه باهاش حرف بزنه منم...خیلی سعی کردم فراموشش کنه خیلی...همه میگند ساخته های ذهنی خودشه...راهنماییم کنید چه جوری قانعش کنم؟چه جوری کمکش کنم؟دارم میبینم که عمرش رو سرهیچ داره ازدست میده
    قرص هاش کمتر شدند شکر خدا و ان شاالله قطعش میکنه دکتر
    دلسوزانه راهنمایی کنید لطفا
    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    دو قطبی ولی در جریان داروهاش نیستم

    !!!!؟؟

    سن شما؟

    تحصیلات شما و خواهر؟

    سابقه اختلال و بیماری رو انی در خانواده؟

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  23. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    !!!!؟؟

    سن شما؟

    تحصیلات شما و خواهر؟

    سابقه اختلال و بیماری رو انی در خانواده؟

    سپاس

    دکتر
    من 18سالمه حدودا و فارغ التحصیل انسانی...خواهرم دانشجوی مترجمی زبان و 22ساله
    خانوادگی کسی نبوده که مشکلی داشته باشه که قرص مصرف کنه ولی جو خونه مون سنگینه

  24. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    بهترین راه ممکن اینه که شماره تلفن مطب ویا همراه دکتر رو به دست بیارید .
    روزی که خواهرتون قراره ویزیت بشه با دکتر تماس بگیرید ودر مورد خواهرتون براش توضیح بدید .
    خود دکتر پدرتون رو از اتاق خارج کنه وبا خواهرتون صحبت کنه .
    اگر پزشک حاذقی باشه میتونه خواهرتون رو قانع کنه .
    از کارت ویزیت و یا نسخه میتونید شماره مطب رو به دست بیارید .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  25. کاربران زیر از ستیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    !!!!؟؟

    سن شما؟

    تحصیلات شما و خواهر؟

    سابقه اختلال و بیماری رو انی در خانواده؟

    سپاس

    دکتر
    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    من 18سالمه حدودا و فارغ التحصیل انسانی...خواهرم دانشجوی مترجمی زبان و 22ساله
    خانوادگی کسی نبوده که مشکلی داشته باشه که قرص مصرف کنه ولی جو خونه مون سنگینه
    بین دختر گلم اگر گزارش شما تا حدودی دقیق باشه مطلب بیشتر از یک افسردگی و یا دوقطبی ساده است و ظاهرا با توجه به مختصر توضیحات شما بیشتر به اسکیزو افکتیو میزنه!!!!؟؟

    و حتما ریشه در جایی در خانواده داره(جنبه ژنتیک) . پس لطفا و حتما ایشون رو پهلوی یکی از همکاران روانشناس ما نه روانپزشک!! ببرید.

    موفق باشید

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  27. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    بین دختر گلم اگر گزارش شما تا حدودی دقیق باشه مطلب بیشتر از یک افسردگی و یا دوقطبی ساده است و ظاهرا با توجه به مختصر توضیحات شما بیشتر به اسکیزو افکتیو میزنه!!!!؟؟

    و حتما ریشه در جایی در خانواده داره(جنبه ژنتیک) . پس لطفا و حتما ایشون رو پهلوی یکی از همکاران روانشناس ما نه روانپزشک!! ببرید.

    موفق باشید

    سپاس

    دکتر

    نمیدونم واقعا سعی میکنم پیش روانشناس بریمش

  29. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    نمیدونم واقعا سعی میکنم پیش روانشناس بریمش
    آره عزیزم مسئله رو البته پدر و مادر باید جدی بگیرند, و در ضمن شما هم گلم باید در این سن و سال خیلی مراقب خودت و تفریحات و درست باشی پس حتما خوبه که بتوانی کاری برای خواهرت بکنی

    ولی لطفا مسئولیت خودت رو در قبال خودت هرگز دست کم مگیر و فراموش نکن

    موفق باشی

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  30. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    آره عزیزم مسئله رو البته پدر و مادر باید جدی بگیرند, و در ضمن شما هم گلم باید در این سن و سال خیلی مراقب خودت و تفریحات و درست باشی پس حتما خوبه که بتوانی کاری برای خواهرت بکنی

    ولی لطفا مسئولیت خودت رو در قبال خودت هرگز دست کم مگیر و فراموش نکن

    موفق باشی

    سپاس

    دکتر
    بله...چشم...سعی میکنم

  32. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    بله...چشم...سعی میکنم
    منم دقیقا همین اختلال رو شک کردم که جناب شهرام گفتند ..دقیقا منتطر بودم که همینو میگن
    مسیله خیلی جدیه حتما باید تحت نطر یک روانپزشک مرتب باشه ..حتما باید علایمش رو و شرح حالش زرو دقیق هم خودش بگه و هم نزدبک ترین فرد بهش .
    قانعش کنین همه ی همه ی حال و گزارشش رو دقیق به دکترش بده .

    اگر دکترش خوب نیست یک دکتر خبره تر پیدا کنین اصلا .
    دکتر به شما هم توصیه هایی جهت کمک به خواهرت خواهد کرد ..حتما اینبار باهاش برو .

  33. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  34. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    راستش با مادرم صحبت کردم و اون اول مخالفت میکرد که ببریمش پیش روانشناس و آخرش قانعش کردم که یه روز ببریمش پیش روانشناس
    قرار شد روزی که پدرم شهرستان باشه ببریمش یا به بهانه ی کارهای دیگه

  35. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20096
    نوشته ها
    182
    تشکـر
    345
    تشکر شده 132 بار در 83 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ماجرای خواهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط من خاص نمایش پست ها
    شاید مفهوم من از خاص با معناش خیلی متفاوت باشه...راستش پدرم تعصبیه و نمیشه و ممکنه بیشتر سرکوبش کنه...همه ی راه هارو شاید نرفته باشم ولی خیلی از راه ها رو رفتم
    خیلی براش تلاش کردم...اونقدر بهش پایبند و متعهده که چندبار بهش گفتم انقدر پایبند کسی نباش که بهت تعهدی نداده.....
    یه وقتایی از ته دلم براش گریه میکنم...حتی اونوقت ها انقدر مطمعن بود دوربین لای دندونشه که باهاش حرف میزد
    دیگه نمیدونم چی بگم
    اول از همه خیللللی خوبه که خواهری به دلسوزی تو داره
    دوم اینکه بنظرم با پدرت صحبت کن بهش بگو بزاره خواهرت تنها بره با مشاور صحبت کنه به پدرت موضوع رو نگو فقط بگو خواهرت بهت گفته
    تنها راحتتره
    اگر پدرت قبول نکرد
    با مشاوره تماس بگیر و بهش بگو از پدرت بخواد بیرون اتاق منتظر خواهرت بمونه
    بزار روانپزشک کمکش کنه عزیزم
    تنها کاری که از دستت برمیاد اینه که همدمش باشی و سعی کنی ترتیب مشاوره دونفره رو با مشاورش بدی که اتفاقا همدم هستی فقط سعی نکن بهش بگی اینا توهمه چون اذیتش میکنه فقط گوش بده به حرفهاش

  36. کاربران زیر از یاسمین بانو بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد