نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: مشکل با برادر شوهر

2377
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    Unhappy مشکل با برادر شوهر

    سلام بچه ها .نمیدونم یادتون میاد یا نه ی تاپیک در مورد تلپ شدن برادر شوهرم گذاشته بودم .اما خیلی هاتون گفتین که سخت نگیرم و صبوری کنم و منم واقعا ممنونتون شدم که اونقدر ب من امید دادین .
    اما الان حدود ی ماهی میشه که اینجاست و من دیگه نمیتونم تحمل کنم .اقا تا ساعت 12-1 خوابن اونم وسط پذیرایی و منم باید با شال و استین بلند وایسم پای گاز غذا درست کردن .خودتون میدونین مخصوصا خانوما توی خونه های اپارتمانی سخته عذر میخوام دستشویی رفتن ...حمام رفتن .فقط تنها لطفی که میکنه اینکه عصرا ی 2 ساعتی میره بیرون همین .شوهرمم دوشیفت کار میکنه فقط ظهر واسه استراحت 1 ساعتی میاد خونه و میره .نمیدونم چطور بهش حالی کنم ....
    شوهرمم چیزی بهش نمیگه یعنی نمیتونه که بگه .هم برادر بزرگشه هم اینکه شوهر من وظیفه خودش میدونه که بزاره جلو برادرش بخوره و بخوابه .سر کار نمیره .فعلا به دلیل مشکلاتی خونه ندارن و مادر شوهرم هم پیش یکی دیگه از بچه هاشه اما احتمالش شاید باشه که بیاد اینجا.اخه اونا میخوان از این شهر برن. یک ماهه که با شوهرم تنها نبودم فقط شب تو اتاق خوابمون .تا میام عصرا ی ذره راحت تو خونه بگردم زییییینگ زنگ در میخوره و من میخوام از عصبانیت اتیش بگیرم .فک میکنم حالا حالا ها باشه پیشمون .اصلا این خونواده وضعیتشون مشخص نیس بین زمین و اسمونن ولی هیچ تلاشی هم نمیکنن .مادر شوهره که از همشون بیخیال تر . این وسط فقط منم که اذیت میشم .تا حالا مستقیم به همسرم نگفتم .
    چن وقت پیش به شوهرم گفتم اگه میشه به داداشش بگه شبو پیش مامانش باشه .اونم گفت باشه .
    ولی فقط همون ی شب بود دوباره فردا ظهرش پاشد اومد .گاهی وقتا هم کم محلی میکنم بهش ولی بازم نمیفهمه یا خودشو میزنه به اون راه پسره پررو .

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    سلام

    خیلی سخته که یکماهه پیشت هستن .

    حق داری خسته بشی بیشتر هم ازین نظر که تشنه ی یک ساعت تنها شدن با همسرتی ولی خب شاید اون بنده خداها هم فعلا آوارن ، تا تکلیفشون مشخص بشه مجبورن رو بندازن به اینو اون ، با خودشون میگن چه کسی بهتر از پسرم ، یا برادرشوهرت حتما خونه ی شما احساس راحتی میکنه که تو فکر نیست جای دیگه بره .

    میگی مستقیم به همسرت نگفتی حالا سر فرصت باهاش صحبت کن ، بهش بگو خیلی خیلی اذیتم ، نه بخاطر اینکه داداشت اینجاست ، بخاطر اینکه تایم با هم بودن نداریم ، بهش بگو خیلی دلم واست تنگ شده ، دلم میخواد یکم تنهایی پیش هم باشیم ، با هم صحبت کنیم ، بهش بگو صبرم کم میشه وقتی از این نظر آروم نگیرم و امکان داره خدای نکرده بدخلقی کنم .


    ازش بخواه که با برادرش صحبت کنه که یک هفته خونه ی یکی دیگه از اقوام بره تا تو رفرش بشی و اوکی بشی اونوقت دوباره بیاد .

    حتما شوهرتم درکت میکنه وقتی که از احساساتت و خواسته هات باهاش صحبت کنی .

    فقط حواست باشه ازشون بد نگی ، یا نگی پسره ی پررو اومده همش میخوره و میخوابه ... بگو حق دارن جایی رو ندارن برن ولی منم خسته شدم ، خیلی وقته باهات صحبت نکردمو تنها نبودیم ، دوست دارم یکم بیشتر با هم باشیم و ...


    این رو هم درنظر بگیر رها جان ، اگه اونا واقعا جایی رو ندارن برن و خونه ندارن فعلا ، نمیتونن که تو خیابون بمونن مجبورن پیش شما یا بقیه ی اقوام باشن تا تکلیفشون مشخص بشه .

    شماهم اینکارایی که داری میکنی همش ثوابه و خدا جای دیگه هواتو داره ولی خب با همسرت هم صحبت کن بهش بگو جوری باشه که منم اذیت نشم .

  3. 3 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    عزیزم اگه واقعا جایی رو ندارن شما یه کم تحمل کنین بد نیست. اما جوری نشه که اونا هم خیالشون راحت باشه و دنبال خونه نگردن و حس کنن فعلا جایی هست که بتونن راحت زندگی کنن و قضیه بلاتکلیفی شون رو جدی نگیرن.
    زندگی مستقل حق شماست. تا اینجا هم خیلی فداکاری کردین. حتما با شوهرتون صحبت کنین و مشکلاتی که با اومدن خانواده ش به خونه شما براتون پیش اومده رو شرح بدین. مسلما ایشون هم قصدش راحتی شماست و فکری برای این مشکل میکنه.
    در ضمن وقتی برادرشوهر شما یک ماه خونه شما مونده، ادب حکم میکنه یا تو کارای خونه کمک کنه یا لااقل بخشی از درامدش رو برای هزینه های خورد و خوراکش اختصاص بده تا شوهر شما مجبور نشه دو شیفت کار کنه.
    پس اصلا ناراحت نباشین. شما بیشتر از حد هم براشون مایه گذاشتین و حق دارین بدونین این ماجرا تا کی ادامه داره. پس با همسرتون صحبت کنین و عذاب وجدان هم نداشته باشین.

  5. کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27944
    نوشته ها
    4,023
    تشکـر
    3,916
    تشکر شده 2,513 بار در 1,691 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    بیچاره برادر شوهر

    تنها و خانه به دوش بدون یار غمخوار

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط تجربه نمایش پست ها
    بیچاره برادر شوهر

    تنها و خانه به دوش بدون یار غمخوار
    درسته شاید دلتون واسش بسوزه .ولی شما که اونو نمیشناسید .بنظر شما با نشستن تو خونه میتونه کاری رو پیش ببره .
    من نمیتونم تقاص پس بدم واسه اشتباهات اون . شما خیلی چیزا رو نمیدونی که داری اینطوری میگی .ادم باید ی جفت غیرت و اراده هم داشته باشه تا بتونه گلیم خودشو از اب بکشه بیرون .
    با نشستن ی گوشه و فقط حرف زدن که چیزی درست نمیشه .
    مادر شوهره هم وقتی بهش میگن میخوای چیکار کنی میگه ی ماه میرم خونه این ی ماه میرم خونه اون .اصلا عین خیالش نیست .که حداقل به پسرش بگه بابا برو سر ی کاری فعلا تا بتونیم ی خونه اجاره کنیم .انگار نه انگار

  8. کاربران زیر از رها75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    سلام
    خوب به شوهرت بگو وقتی تو خونه نیسی من سختمه
    بگو :اگه خیلی داداشت را دوست داری ی خونه براشون اجاره کن و خودش و مادرش برن اونجا زندگی کنن.

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    سلام

    خیلی سخته که یکماهه پیشت هستن .

    حق داری خسته بشی بیشتر هم ازین نظر که تشنه ی یک ساعت تنها شدن با همسرتی ولی خب شاید اون بنده خداها هم فعلا آوارن ، تا تکلیفشون مشخص بشه مجبورن رو بندازن به اینو اون ، با خودشون میگن چه کسی بهتر از پسرم ، یا برادرشوهرت حتما خونه ی شما احساس راحتی میکنه که تو فکر نیست جای دیگه بره .

    میگی مستقیم به همسرت نگفتی حالا سر فرصت باهاش صحبت کن ، بهش بگو خیلی خیلی اذیتم ، نه بخاطر اینکه داداشت اینجاست ، بخاطر اینکه تایم با هم بودن نداریم ، بهش بگو خیلی دلم واست تنگ شده ، دلم میخواد یکم تنهایی پیش هم باشیم ، با هم صحبت کنیم ، بهش بگو صبرم کم میشه وقتی از این نظر آروم نگیرم و امکان داره خدای نکرده بدخلقی کنم .


    ازش بخواه که با برادرش صحبت کنه که یک هفته خونه ی یکی دیگه از اقوام بره تا تو رفرش بشی و اوکی بشی اونوقت دوباره بیاد .

    حتما شوهرتم درکت میکنه وقتی که از احساساتت و خواسته هات باهاش صحبت کنی .

    فقط حواست باشه ازشون بد نگی ، یا نگی پسره ی پررو اومده همش میخوره و میخوابه ... بگو حق دارن جایی رو ندارن برن ولی منم خسته شدم ، خیلی وقته باهات صحبت نکردمو تنها نبودیم ، دوست دارم یکم بیشتر با هم باشیم و ...


    این رو هم درنظر بگیر رها جان ، اگه اونا واقعا جایی رو ندارن برن و خونه ندارن فعلا ، نمیتونن که تو خیابون بمونن مجبورن پیش شما یا بقیه ی اقوام باشن تا تکلیفشون مشخص بشه .

    شماهم اینکارایی که داری میکنی همش ثوابه و خدا جای دیگه هواتو داره ولی خب با همسرت هم صحبت کن بهش بگو جوری باشه که منم اذیت نشم .
    مرسی از این که اینقدر خوب راهنمایی میکنی .
    ولی میدونی چیه .....خیلی دوس دارم با همسرم صحبت کنم ولی میترسم فکرش مشغوول بشه .اون مشغله کاریش خیلی زیاده و شبا که میاد خونه بیحال میفته .بیشتر ترسم از اینکه نگران و ناراحت شه .با این که من تو صحبت کردنام خیلی محتاطم وهمیشه اروم و با مهربونی حرف میزنم ولی میترسم ذهنش درگیر شه .....
    نمیدونم شاید واسه اینکه اون خیلی رو خانوادش حساسه و جلو خودم به ی نفر گفت اگه داداشم بیاد خونم 2 ماهم که بمونه من وظیفمه که تامینش کنم .
    شاید من زیادی ترسو ام در این مورد .ولی اون روز که بهش گفتم فقط ی شب تنها باشیم بدون هیچ ناراحتی قبول کرد (البته خیلی عذر میخوام خودش خیییییییییییییییییییییلی نیاز داشت)
    نمیدونم کی باهاش حرف بزنم .باید بذارم اخر هفته تا سرشم خلوت باشه.واسم دعا کنید .
    از ی طرف هم من خانواده تعصبی دارم و اگه بفهمن من با برادر شوهرم تو خونه تنهام خون بپا میشه

  11. کاربران زیر از رها75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط رها75 نمایش پست ها
    مرسی از این که اینقدر خوب راهنمایی میکنی .
    ولی میدونی چیه .....خیلی دوس دارم با همسرم صحبت کنم ولی میترسم فکرش مشغوول بشه .اون مشغله کاریش خیلی زیاده و شبا که میاد خونه بیحال میفته .بیشتر ترسم از اینکه نگران و ناراحت شه .با این که من تو صحبت کردنام خیلی محتاطم وهمیشه اروم و با مهربونی حرف میزنم ولی میترسم ذهنش درگیر شه .....
    نمیدونم شاید واسه اینکه اون خیلی رو خانوادش حساسه و جلو خودم به ی نفر گفت اگه داداشم بیاد خونم 2 ماهم که بمونه من وظیفمه که تامینش کنم .
    شاید من زیادی ترسو ام در این مورد .ولی اون روز که بهش گفتم فقط ی شب تنها باشیم بدون هیچ ناراحتی قبول کرد (البته خیلی عذر میخوام خودش خیییییییییییییییییییییلی نیاز داشت)
    نمیدونم کی باهاش حرف بزنم .باید بذارم اخر هفته تا سرشم خلوت باشه.واسم دعا کنید .
    از ی طرف هم من خانواده تعصبی دارم و اگه بفهمن من با برادر شوهرم تو خونه تنهام خون بپا میشه

    عزیزم نگران نباش اگه فکرش مشغول بشه ، تو حرفتو بزن ولی با احتیاط ، همینطور که میگی همیشه با مهربونی باهاش حرف میزنی الان هم طوری حرف بزن و از احساساتت بگو که هم تو رو درک کنه هم فکر چاره باشه برای این موندناشون .

    الانم همینطور که خودت گفتی بزار آخر هفته ، یا هروقت که خسته نبود باهاش صحبت کن .

    اصلا تو دلت نزار بمونه حرفا ، اگه هی دوری از همسرتو تحمل کنی آخرش یه جایی کم میاری و کلافه میشی ، آدم گاهی دلش میخواد حرف بزنه با شوهرش ، حتی حرفای عادی و معمولی ولی وقتی یه نفر باشه دیگه نمیشه حرف زدو همین به مرور باعث میشه آدم خفه شه ... ولی به همسرت پیشنهاد یه هفته رو بده هم تو حالت بهتر میشه هم همسرت استقبال میکنه .

    به خانوادتم اگه خیلی حساسن چیزی نگو ، این مشکل حل میشه یه روزی ولی ناراحتی اگه پیش بیاد سخت فراموش میشه .

  13. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    راستی یه چیزی بگم گفتنش خالی از لطف نیست [replacer_img]

    همسر منم خیلی بها میداد به خانوادش اوایل ، میدیدم تو بدترین شرایط هواشونو داره ، حتی وقتی خیلی بهمون بدی میکردن ولی بعدش کمکی میخواستن همسرم نه نمیگفت .

    اوایل ناراحت میشدم میگفتم چرا وقتی اذیتمون میکنن ولی باز کمکشون میکنه ، ولی کم کم که پخته تر شدم و با خودم فکر کردم خیلی خوشحال شدم ازین روحیه اش ، از اینکه اگه از دستشون به شدت عصبانی بود ولی باز هم اگه کمکی ازش میخواستن کمکشون میکرد .

    خیلی

    خیلی

    خوشحال شدم بعد از اون و تحسینش میکردم میدونی چرا ؟

    چون آینده ی خودم رو تضمین شده دیدم

    چون میدونستم مرد روزای سخته

    چون با خودم میگفتم پس منم اگه بعدا برام یه مشکلی پیش بیاد هیچوقت تنهام نمیزاره

    هیچوقت بهم پشت نمیکنه

    نهایت تلاشش رو میکنه تا مشکلمو حل کنه

    واقعا هم همینطور بود و هست و به چشم میبینم .

    تو هم همینطور ، از همون اول که پستتو خوندم حسه دلسوزی که همسرت به خانوادش داره منو یاد همسرم انداخت

    وقتی گفتی همسرت گفته وظیفه ی منه که تامینشون کنم خیلی خوشحال شدم

    تو دلم گفتم پس اگه یه روزی برای همسرش هم مشکلی پیش بیاد هیچوقت پشتشو خالی نمیکنه و هواشو داره

    پس خوشحال باش از اینکه همسرت دلسوزه

    ولی شماهم حق داری نیاز به محبت و عاطفه ی همسرت داشته باشی ازش بخواه درکنار اونا از تو هم غافل نشه
    ویرایش توسط love : 09-05-2016 در ساعت 12:11 AM

  15. 3 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل با برادر شوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    راستی یه چیزی بگم گفتنش خالی از لطف نیست [replacer_img]

    همسر منم خیلی بها میداد به خانوادش اوایل ، میدیدم تو بدترین شرایط هواشونو داره ، حتی وقتی خیلی بهمون بدی میکردن ولی بعدش کمکی میخواستن همسرم نه نمیگفت .

    اوایل ناراحت میشدم میگفتم چرا وقتی اذیتمون میکنن ولی باز کمکشون میکنه ، ولی کم کم که پخته تر شدم و با خودم فکر کردم خیلی خوشحال شدم ازین روحیه اش ، از اینکه اگه از دستشون به شدت عصبانی بود ولی باز هم اگه کمکی ازش میخواستن کمکشون میکرد .

    خیلی

    خیلی

    خوشحال شدم بعد از اون و تحسینش میکردم میدونی چرا ؟

    چون آینده ی خودم رو تضمین شده دیدم

    چون میدونستم مرد روزای سخته

    چون با خودم میگفتم پس منم اگه بعدا برام یه مشکلی پیش بیاد هیچوقت تنهام نمیزاره

    هیچوقت بهم پشت نمیکنه

    نهایت تلاشش رو میکنه تا مشکلمو حل کنه

    واقعا هم همینطور بود و هست و به چشم میبینم .

    تو هم همینطور ، از همون اول که پستتو خوندم حسه دلسوزی که همسرت به خانوادش داره منو یاد همسرم انداخت

    وقتی گفتی همسرت گفته وظیفه ی منه که تامینشون کنم خیلی خوشحال شدم

    تو دلم گفتم پس اگه یه روزی برای همسرش هم مشکلی پیش بیاد هیچوقت پشتشو خالی نمیکنه و هواشو داره

    پس خوشحال باش از اینکه همسرت دلسوزه

    ولی شماهم حق داری نیاز به محبت و عاطفه ی همسرت داشته باشی ازش بخواه درکنار اونا از تو هم غافل نشه
    مرسی واقعاااااااااااا

  17. کاربران زیر از رها75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد