نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: مشکل در دوران عقد

1398
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30740
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    مشکل در دوران عقد

    سلام،دختری هستم 24 ساله،یک ساله که عقد کردم،اونم با اقایی که تو دوران دانشجویی همکلاسی من بود،ازدواجمون مدرنیته سنتی بود،یعنی همدیگه رو میشناختیم و سلام و علیک داشتیم، ولی دوست نبودیم،تا اینکه ایشون از طریق یکی از خانم های کلاس درخواست ازدواجشونو دادن و مسئله رسید به خانواده ها و شد در نهایت عقد

    من حس میکنم به بن بست خوردم،همسر من دو تا برادر داره و خودش پسر دوم و محبوب خانواده هست،پسر اول ازدواج کرده و زن و بچه داره،و پسر اخری مجرد هنوز

    مشکل از جشن عقد من شروع شد در واقع،جشن رو خانواده داماد تو منزلشون گرفتن چون ما مخالف مراسم جشن بودیم،البته اینو بگم که پدر من یه مراسم نامزدی توی تالار گرفت و شام هم داد،مادرشوهر من به جاریم گفت از مادرعروس پذیرایی کن و جاری هم ظرف میوه رو گرفت جلوی زن عموی شوهرم و گفتم برای اینم بردار(این رو خطاب به مادرم گفت) که مادرم بلند شد و مراسم عقد رو ترک کرد که به طبع من هم بند شدم،البته جاریم بار اولش نبود که به مادرم توهین میکرد،بار سوم یا چهارم بود

    بهرحال داستانا شروع شد و اشتباه من این بود که تصمیم گرفتم هفته ای یکی دو شب برم خونه مادرشوهرم و شب بمونم،ک خب رابطه من و همسرم هم نصفه و نیمه شروع شد

    کم کم ی سری تیکه پرونی ها شروع شد ک پسرم بسه دیگه،اینهمه سال خرجت کردم،پاشو برو سر خونه خودت،یا ببین دختر خالت چه جهیزیه ای برده،ببینم واسه تو چیکار میکنن،یا زن عموی همسرم خطاب به مادرشوهرم بگه وای چقد عروس بزرگت خوبه،خوش هیکله،کمکت میکنه،دستش درد نکنه،از عروس شانس اوردی ها، و یا تیکه هایی که از چپ و راست از سمت جاریم میرسید بهم و همسرم در برابر این ها فقط میگه خب من چیکار کنم،گفته که گفته و این صحبت ها


    ما خونه داریم،همسرمم هم شاغله،منتظر بودیم مستاجرش بلند بشه تا یه سری بازسازی انجام بشه ولی همسرم تا مرداد ماه پشت گوش مینداخت

    بهرحال خانوداه همسرم تصمیم گرفتن برن سفر،همسرم و برادرکوچیکه موندن خونه، و من دو شب رفتم و موندم و خونه رو جمع و جور کردم و اشپزی کردم،یه روز دیگه هم تاعصر رفتم و ناهار و شام گذاشتم و برگشتم خونه پدریم،توی این ده روز سفر هم هرموقع به مادرشوهرم زنگ میزدم میگفت باز فرار کردی که،سریع زدی بیرون ک،منم میگفتم بچه ها بزرگن شام و ناهار دارن،به لله احتیاج ندارن،حتی یک جا برگشت گفت مسافرتمون شده 10 روزه،به هوای تو بوده(اینو بگم ک جاریم تهران نیست ولی رابطش به شدت با مادرشوهرم خوبه،هرموقع تهران میاد کل خونه رو تمیز میکنه و میروبه و میسابه ک مادرشوهرمم از من همین انتظارو داره ک تا الان به نتیجه دلخواهش نرسیده)

    جریان اصلی از موقعی شروع شد ک برادرشوهرم اومد تهران ،از ماه رمضون این سومین بار بود ک میومد و من نرفتم خونه مادرشوهرم،مثل دو دفعه قبلیم چون از دست جاریم ناراخت بودم و نمیخاستم ببینمش،شوهرمم قبلا ناراحتی کرده بود ک داداشم اینجاس و تو چرا نیستی اینجا،همون عصری اومد ک به ما سر بزنه بق کرده نشست و صحبت نکرد،منم عصبانی شدم و داستان شروع شد و رسید به توهین های تو لفافه به مادرم و بعدم رفت

    تا اینکه مادرشوهرم دو روز بعد زنگ زد حالمو بپرسه،بعد گفت اینجا نمیایی منم گفتم نه مامان،مسیر خیلی دوره،دو ساعت طول میکشه تو گرما و اینا ک خودش برگشت گفت عاره دیگه،خودش یه مسافرته،بعدم گفت زنگ زدم حالتو بپرسم و خدافظی،نیم ساعت چهل دیقه دیگه زنگ زد و داد و هوار که دفعه اخرت باشه با من اینطوری بد حرف میزنی!!!! میگم مگه من چی گفتم؟؟ میگه نباید میگفتی اینجا نمیام،میگفتی بعدا میام،یه روز دیگه میام،ک منم گفتم مگه من دروغگوعم،که بعد گفت تو بی ادبی،تو خاله زنکی،به تو چه ربطی داره،تو چیکاره حسنی و این حرفها،شوهرمم طرف مادرشو گرفت ک عاره،حتما تو بد حرف زدی و این مسائل

    الانم یک هفته هست رفتن سفر دوباره،و همسر من تنهاست،هعی پیام میده که خسته شدم،تنهام،نیاز جنسی دارم،زن گرفتم ک شام بیرون بخورم،زن گرفتم ک ظرفا و رختا رو خودم بشورم؟؟!!!به شدت این حرفها بمن برخورده،توی این اتفاق هایی هم ک افتاد خانواده من گفتن دیگه اجازه نمیدن خونه مادرشوهرم برم تا خونه خودمون درست بشه،من دارم از اهرم دوری استفاده میکنم ک شوهرم به راه بیاد و خونه رو زودتر جمع کنه،یک سال تمام به سازش رقصیدم،مسافرت های خانوادگی،رفتن خونشون،اشپزی،ولی الان شده یه سال و من خسته شدم،6 ماهه ک دونفری گردش درست و حسابی نرفتیم جز سالروز عقد،خرجی هایی که بمن میده ماهی یک بار،اونم 50 تومن ماکزیممش

    حالا هم یه دو شب خونمو کرده تو شیشه ک تنهام،چرا به وظایفت عمل نمیکنی،کار کردن مثل تراکتور مگه وظیفه منه فقط،بشین تو خونه افتاب بهت نخوره و این حرفها،بهش هم میگم بیا امشب بریم پارک،میگه من میخام بغلت کنم پارک مگه جای بغل کردنه!!!

    رسیدم به بن بست،فکرم قد نمیده،چیکار کنم دیگه؟
    ویرایش توسط baran.yi90 : 09-03-2016 در ساعت 02:53 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل در دوران عقد

    سلام
    ای بابا ...چی بگم که با یکسری مسایل ساده زندگی ها به کجا و رابط به چه حدودی میرسه !

    اگر دلخور نمیشید باید بگم که مادرتون توی شروع دلخوری ها کم تقصیر نبودن !
    ایتکه مجلس رو بخاطر نوع حرف زدن جاریتون ترک کردن شایسته نبوده !
    گفتید چندمین بار بوده و ... درست !ولی بهرحال مجلس شادی دختر خودش بود ؛بهتر بود خودخوری کنن و به روشون نیارن .

    نوع خرف زدن دیگران و توهینی که گفتید ؛به سخصیت اونها مربوطه نه ما !
    جاری شما اگر وقار کلامی نداره و نداشت ؛به مادرتون ربط نداشت به خودش مربوط بود و شخصیت خودش زیر سوال میره .

    بلند شدن مادرتون و بهم خوردن مجلس شما ؛شاید هدف جاریتون بودخه ؛و با اینکار شما اونو به هدفش رسوندید !
    اینارو به عنوان مثال میگم .



    عزیزم ؛اینقدر پستی بلندی تو زندگی زناشویی ؛تو روابط خانواوگی ؛تو رابطه با خانوادههمسدر هست که ؛هضمش ؛کناراومدن باهاش ؛فقط صبرو گذشت و یه گوش در و یه گوش دروازه میخواد .

    و مشخصه که شما و خانوادتون کمی حساسید و خاتواده همسرتون هم از مقایسه و انتظارات و توقعات زیادی ؛استفاده میکنن که پسندیده نیست .

    حالا به نظر شما عاقبت چی میشه ؟!

    مطمینا با همین روال پیش برین خیلی زود کارتون به بن بست میخوره !!!

    شما مجلس عروسی و جهیزیه و این مراسمات بزرگ رو در پیش دارین که تو بی مشکل ترین خانواده ها ؛یه سرو صدای هرچند کوچولو هم بپا میشه همیشه .


    پس باید یه فکر اساسی بکنید !
    با همسرتون به نتیجه و نگاه مشترک برسید که خانوهدش نباید شمارو با جاریتون مقایسه کنن !

    شما خودتون باشید ؛ولی خوده مهربون ؛با گذشت ؛خانواده همسر دوست و کاری !
    همسرتون رو قاطی دلخوریهاتون از خانوادش نکنید .

    شما وظیفه ندارید در غیاب پدر مادرش ؛مسیولیت خونشون رو برعهده بگیرین .
    ولی میتونین با سرکشی کردن و دعوتشون کردن به منزل خودتون ؛لطفتون رو نشون بدین .

    خودتونم سعی نکنید مثل جاریتون بشید تا تو دل اونها جا بشید !
    چون دیر یا زود از نقش بازی کردن خسته میشید و اوضاع بدتر از قبل میشه !

    پس یک رویه ثابت رو در رابطه با خاتوادش در پیش بگیرید و به همون پایبند باشید !رویه ای که نیاز به تغییر انچنانی در شما وجود نداشته باشه .

    تغییر مثبت ؛لازمه ی رشده ولی نه تا حدی که خودتون رو گم کنید .

    از مادرتون ؛هم انتظار میره با صبر ؛گذشت و مهربانی به دخترش عشق و وفاداری و مهربانی رو متذکر بشه وبهش بگه که خونه شوهر ؛با همه خوبی ها سختی هایی هم داره که باید باهاشون مدارا کرد .

    اون صحبت تلفنی هم ؛درست نبود بگید راه دوره نمیام !!!!!!!!
    هرمادرشوهر دیگه ای هم بود بهش برمیخورد .
    اینجور مواقع باسیاست رفتار کنید و بگید ؛دوست دارم بیام ؛دلم براتون تنگ شده ؛در تولین فرصت میام .


    خبر کشی خانواده همسر رو پیش همسرتون نکنید ؛چون بدووووووووون شک ؛فقط و فقط از چشمش میفتید !!
    رفته رفته کار به جایی میرسه که بعد از عروسی دلتنگی خانواده و خونه پدر و مهربونی های مادر به همسرتون غالب میشه و با کوچکترین گله و شکایت شما از اونها ؛ دعوا و مشاجره و بی حرمتی بینتون به وجود میاد .



    من خیلی رک دارم حرف میزنم و واقعیت هارو براتون روشن میکنم .
    پس از الان یک رویه ثابت که بر پایه گذشت و صبرو خویشتن داری و در عین حال رضایت خود و خدا باشه رو در پیش بگیرید و با همسرتون اونو در جریان بزارید .

    به همسرتون هم بیشتر برسید که اون اصلا مقصر رفتارهای خاتوادش نیست .
    همسرتون رو بین دوراهیه شما و مهدرش قرار ندید ..چون بی شک یک روزی یه جایی مادرش رو انتخاب خواهد کرد .

    پس بزارین هر کسی سرجای خودش با احترام باقی بمونه .

    برای زندگیت و حفظش تلاش کن
    اجازه نده تو رابطه خودت و همسرت احدی دخالت کنه و دلخوری بوجود بیاره .
    مدیریت روابط رو در دست بگیر و قوی باش !

    موفق باشید .

  3. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30740
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشکل در دوران عقد

    ممنون بانو

    ی سری حرفاتون درسته ولی تحمل ادمی هم حدی داره

    من چقدر طعنه بشنوم ک ای عروس بزرگه اومد تو چرا نبودی و نیستی، که اومدی کشوی پسرمو غصب کردی و روت هم زیاده!!! که عروس بزرگه میاد کل خونه رو میشوره توعم ظرفامو با وایتکس بشور،ک شام و ناهار رو توبذار،که اتوکشی کن،که حموم و دستشویی رو بچه ها میان میشورن،که خونه ت************ی دست تنهام،که باباهه به پسرش بگه اینهمه سال خرجت کردم بسه دیگه پاشو برو،ک بگن دختر خاله شوهرم فلان قدر جهیزیه برده ببینیم خانواده زن تو چیکار میکنن و چه گلی به سرت میزنن!!!!

    صبر منم حدی داره!!! که سفرشون بشه 10 روزه چون بگن من هستم!!!

    من نمیخام اجازه بدم ولی دیگران دخالت میکنن

    قرار بود یه مدت همسرم خونه رو بفروشه،ببینید تا کجا پیش رفته که با جاریمم مشورت کرد و من اخرین نفر متوجه موضوع شدم

    ک من درامدشو نمیدونستم ولی مادرش جیک و پوک پولاشو میدونست

    من بهش گله نکنم بی کی گله کنم؟؟با کی حرف بزنم؟؟ ناراحتی هامو به کی بگم؟؟؟

    رفتن مسافرت خانوادش،میگم بیا خونه ما میگه کار دارم تو بیا!!!وقتی نمیاد چیکار کنم؟؟ دوباره من پاشم برم؟؟

    فقط میگه دلم میخاد زنم کنارم باشه اشپزی کنه،ذوق میکنم از غذا پختنش اما من نباید خواسته ای داشته باشم

    ک خونه داریم پول داریم ولی چون من همش ور دلش بودم نمیخاد خونه رو جکع کنه بریم سر زندگیمون

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18214
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    32
    تشکر شده 55 بار در 26 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : مشکل در دوران عقد

    نقل قول نوشته اصلی توسط baran.yi90 نمایش پست ها
    ممنون بانو

    ی سری حرفاتون درسته ولی تحمل ادمی هم حدی داره

    من چقدر طعنه بشنوم ک ای عروس بزرگه اومد تو چرا نبودی و نیستی، که اومدی کشوی پسرمو غصب کردی و روت هم زیاده!!! که عروس بزرگه میاد کل خونه رو میشوره توعم ظرفامو با وایتکس بشور،ک شام و ناهار رو توبذار،که اتوکشی کن،که حموم و دستشویی رو بچه ها میان میشورن،که خونه ت************ی دست تنهام،که باباهه به پسرش بگه اینهمه سال خرجت کردم بسه دیگه پاشو برو،ک بگن دختر خاله شوهرم فلان قدر جهیزیه برده ببینیم خانواده زن تو چیکار میکنن و چه گلی به سرت میزنن!!!!

    صبر منم حدی داره!!! که سفرشون بشه 10 روزه چون بگن من هستم!!!

    من نمیخام اجازه بدم ولی دیگران دخالت میکنن

    قرار بود یه مدت همسرم خونه رو بفروشه،ببینید تا کجا پیش رفته که با جاریمم مشورت کرد و من اخرین نفر متوجه موضوع شدم

    ک من درامدشو نمیدونستم ولی مادرش جیک و پوک پولاشو میدونست

    من بهش گله نکنم بی کی گله کنم؟؟با کی حرف بزنم؟؟ ناراحتی هامو به کی بگم؟؟؟

    رفتن مسافرت خانوادش،میگم بیا خونه ما میگه کار دارم تو بیا!!!وقتی نمیاد چیکار کنم؟؟ دوباره من پاشم برم؟؟

    فقط میگه دلم میخاد زنم کنارم باشه اشپزی کنه،ذوق میکنم از غذا پختنش اما من نباید خواسته ای داشته باشم

    ک خونه داریم پول داریم ولی چون من همش ور دلش بودم نمیخاد خونه رو جکع کنه بریم سر زندگیمون
    من حس میکنم یه جاهایی شما اشتباه کردی...مثلا اینکه دوری کنی برای اینکه زودتر خونه رو جمع کنه و زندگی رو راه بندازه شاید درست نباشه و بیشتر ایشون رو دلسردتر و یا بدبین به زندگی مشترک کنه...اتفاقا رفتن خانواده همسرتون به سفر بهترین فرصت بوده برای اینکه بهش ثابت کنید خونه زندگی داشتن و شما خانم خونش بودن چقدر دلنشینه...من اگر جای شما بودم عین ده روز رو اونجا میموندم و به شوهرم ثابت میکردم که با هم بودن خیلی دلنشینه و خوب همسر شما انتظاراتی داره که حق هم داره و به نظر میرسه که شما دارین با زندگی خودتون سرِ یکسری مسایل لجبازی میکنید.مادر شوهر اسمش مادرشوهره، هم برای شما خوشایند نیست هم برای ایشون ولی خداییش من از حرفهای شما چیزی جز دوست داشتن ایشون و علاقه به رفتنتون به منزلشون حس نکردم...به مادرشوهرتون به چشم مامان همسرتون(که الان باید همه زندگی شما باشه) نگاه کنین.اینطوری کمتر اذیت میشین.چه ایرادی داره برای دل خوش کردنشون یه کارهایی رو بکنین ؟ مطمئن باشین اگر احترام و محبتتون رو به ایشون بیشتر کنین ارتباطتون و زندگیتون زیباتر میشه.عزیزم شما اصلا مشکل بزرگی نداری و سعی کن حرفهای خونه شوهرت رو خونه پدرتون نبرین چون پدر و مادر حساسن به دخترشون و خوب طبیعیه که عکس العمل خوبی نشون نمیدن و در نهایت به اینجا میرسن که میگن حق نداری بری خونه مادرشوهرت...هرچی خانوادت کمتر بدونن خودت تو آرامش بیشتری هستی...درضمن زندگی رو به چشم موقت نبین عزیزم...شما هنوز راه زیادی در پیش داری که باید ازش لذت ببری.سعی کن محبتت رو به همسرت بیشتر کنی و اشتیاقتو بهشون نشون بدی...خوشبخت باشی خانمی

  6. کاربران زیر از aram37 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشکل در دوران عقد

    نقل قول نوشته اصلی توسط baran.yi90 نمایش پست ها
    ممنون بانو

    ی سری حرفاتون درسته ولی تحمل ادمی هم حدی داره

    من چقدر طعنه بشنوم ک ای عروس بزرگه اومد تو چرا نبودی و نیستی، که اومدی کشوی پسرمو غصب کردی و روت هم زیاده!!! که عروس بزرگه میاد کل خونه رو میشوره توعم ظرفامو با وایتکس بشور،ک شام و ناهار رو توبذار،که اتوکشی کن،که حموم و دستشویی رو بچه ها میان میشورن،که خونه ت************ی دست تنهام،که باباهه به پسرش بگه اینهمه سال خرجت کردم بسه دیگه پاشو برو،ک بگن دختر خاله شوهرم فلان قدر جهیزیه برده ببینیم خانواده زن تو چیکار میکنن و چه گلی به سرت میزنن!!!!

    صبر منم حدی داره!!! که سفرشون بشه 10 روزه چون بگن من هستم!!!

    من نمیخام اجازه بدم ولی دیگران دخالت میکنن
    قرار بود یه مدت همسرم خونه رو بفروشه،ببینید تا کجا پیش رفته که با جاریمم مشورت کرد و من اخرین نفر متوجه موضوع شدم

    ک من درامدشو نمیدونستم ولی مادرش جیک و پوک پولاشو میدونست

    من بهش گله نکنم بی کی گله کنم؟؟با کی حرف بزنم؟؟ ناراحتی هامو به کی بگم؟؟؟

    رفتن مسافرت خانوادش،میگم بیا خونه ما میگه کار دارم تو بیا!!!وقتی نمیاد چیکار کنم؟؟ دوباره من پاشم برم؟؟

    فقط میگه دلم میخاد زنم کنارم باشه اشپزی کنه،ذوق میکنم از غذا پختنش اما من نباید خواسته ای داشته باشم

    ک خونه داریم پول داریم ولی چون من همش ور دلش بودم نمیخاد خونه رو جکع کنه بریم سر زندگیمون


    میفهمم چی میگی عزیزم
    برای همینه که میگم با همسرت صحبت کن و سنگاتونو وابکنین و حدو حدود و رویه ی خودت رو براش مشخص کن .

    اینکه میگم براش بگو که نباید تو رو با جاریت مقایسه کنن و انتظار همون کارها رو ازت داشته باشن ؛برای اینه که میفهمم چقدر اذیت میشی .
    همسرت باید قبول کنه که شما و جاریتون دو تا ادم مختلف از دو تا خانواده مختلفین و فرهنگ و روش تربیتی متفاوت ؛ پس اعمالتون هم نمیتونه مثل هم باشه .

    ولی اگر همسرتون از شما رنجیده خاطر باشه و باهوتون سر لج بیفته دیگه تکیه گاهتون و مدافعتون نمیشه .

    پس شما در برابر خاتوادش به حمایتش نیاز دارین .
    همونطور که میگن :
    وقتی همسرت پشتته ؛ دنیا تو مشتته !
    همه دنیا بر علیه ت باشه ؛ همسرت کنارت باشه ؛ هیچ غمی نداری

    پس شما باید قلق همسرت رو بدست بگیری و از ناراحت کردنش خصوصا این اوایل اجتناب کنی .
    کارهایی کنی که از شدت دوست دتشتن بپرستدت .
    قرار نیست همه کارها برای خانوادش باشه تا اون خوشحال بشه نه !
    برای خودش ؛برای شادیش ؛با گذشت و مثبت نگر باش تا عاشقت بشه .

    مطمینا با این نظرات متفاوته شما و 7انواده همسر ؛ باید بعد عروسی مستقل و جدا زندگی کنین تا ارامش داشته باشید و در عین حال احترام ها حفظ بشه .

    پس تا اون موقع دندون رو جگر بزارید و با سیاست جوری رفتار کنید که نه خودتون اذیت بشین و نه اونها بر علیهتون بیشتر جبهه بگیرن .
    یجور جای گله رو باقی نزارین .
    توقعاتشون گاها بیجا و غیر منطقی هست درست ...

    ولی تا زمانی که همسر شما تو خونه پدر مادرشه مطمینا حرف اونها بر حرف شما ارجحیت داره و اونها میتونن همسرت رو برعلیه شما شماتت کنن و گله گزاری شما رو بکننن .


    پس شما نباید این اجازه رو بدین .
    چجوری ؟نه با زبان و حرف زدن و دفاع کردن و گله کردن
    بلکه با رفتارتون ...
    گاهی سکوت از هر جوابی دندان شکن تره ...

    در حال حاضر هم با توجه به اینکه میگین :
    همسرم نمیاد خونمون ..به منم میگه بیا اینجا بدای اینکه کار کنم .
    چاره اینه که :

    از هپسرت ب7وای بیاد برین جای خلوتی بیرون با هم صحبت کنین و سنگاتونو وا بکنین .

    فقط خیلی خیلی حواست باشه که چی میگی و چجور برخورد میکنی ..
    حتما شما با مهربونی و عشق و علاقه صحبت کن و کاملا نرمش کن تا بر علیه حرفات جبهه نگیره .
    از علاقت به خانووادش بگو ..بگو که دوسشون دارم ولی نمیتونم شبیه جاریم بشم ..من یک ادم دیگه ام و اونها باید اینو درک کنن .

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد