نوشته اصلی توسط
faeze hastam
سلام باکسی دوساله رابطه دارم ازاین دوسال خاطرات شیرین وبدزیادی دارم وگذشتن ازاوناغیرممکنه فکراینکه بعدابایکی دیگه بخوادازدواج کنه دیوونه ام میکنه اماخانوادم درکم نمیکنن ومیگن محل زندگیش خیلی بده وفسادزیاده اینوقبول دارم اماخودش واقعاخوبه پدرنداره وخیلی زندگی براش سخته صبح میره سرکارشب برمیگرده توی تمام مشکلاتم پشتم بوده من قبل ازرابطه درموردش تحقیق کذدم وهمه خیلی ازش تعریف کردن وبامشورت خواهرای بزرگترم پیشنهادازدواجش روقبول کردم بعدازاینکه دوبارفرستادخواستگاری پدرش فوت کرد والان ک یکسال ازفوتش میگذره دوباره اومدن ولی خانوادم ب شدت مخالفن من چیکارکنم میدونم جدایی از اون باعث مرگم میشه