نمایش نتایج: از 1 به 22 از 22

موضوع: نوبتی بازی کردن بچه ها

1946
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36144
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    نوبتی بازی کردن بچه ها

    سلام
    دختر من سه سالشه و پسر دوستم 5 شش ماهی کوچک تر یک روز از صبح تا عصر خونه ما مهمون بودند دختر من خوب راحت اینو قبول داشت که شریکی و نوبتی با اسباب بازی هاش بازی کنند ولی اون حاضر نبود و اسباب بازی های دخترمو که دوست داشت برمی داشت می ذاشت کنار و می گفت فقط خودم منم هی سر دخترمو با چیز دیگه گرم می کردم یا می گفتم اگر شریکی بازی نکنید اسباب بازی را جمع می کنم و این رفتار به صورت مداوم تکرار شد دیگه دختر منم عصبی شد و کوتاه بیا نبود مادر بچه هم بهش تذکر می داد اما حالا نه اون قدر جدی
    تو این شرایط من باید چه کار کنم ؟ خصوصا که حس می کنم حتی جمع کردن اسباب بازی هم اشتباه هست یعنی دختر منم تقاض رفتار اونو داره پس می ده ولی مهمونم هست

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    سلام
    بهترین راه این هست ک وارد بازی بچه ها نشین
    هربچه باتوجه به نوع تربیت و برخورد خانواده خودش رفتار میکنه و شما نمیتونید اون بچه را تغییر بدین
    دخالت کردن شما باعث میشه دختر شما ک میدونه بی تقصیر هست اما شما محاکمه اش میکنید ,ازتون سرد میشه و چهره بدی تو ذهنش میسازین
    فقط از قبل به دخترتون بگین تو دختر مهربونی هستی وقتی بچه ای میاد مهمونی تو اگه میخوای بازی کنی باید به اونم اسباب بازی بدی اما اگه دوست نداری بعضی اسباب بازی هات را بدی میتونی اونا را نیاری تو بازی.
    بعد دیگه تو بازی بچه ها توجه نکنید و بزارید خودشون کنار بیان
    بچه ها باهم اشتی میکنن اما بزرگترا کینه میکنن.

    فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    28060
    نوشته ها
    87
    تشکـر
    478
    تشکر شده 157 بار در 96 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط قیامت نمایش پست ها
    عجب گرفتاری هایی دارن ملت

    توسکا خانم مجبورم کردن از شکلک مخصوصت استفاده کنم
    بزرگترین گرفتاری ما اینه که یکسری پدر و مادرا به تربیت بچه هاشون اهمیت نمیدن و یه ادم مخرب و افسرده و پر از عقده بوجود میارن .پس چه بهتر که به تربیت بچه ها و مواظبت از اونا بیشتر اهمیت بدیم چون نیم زیادی از مشکلات ما به دوران کودکی مون برمیگرده و این مسائل به ظاهر پیش پا افتاده تو روند شکل گیری رفتار بچه اثر داره.
    خودتونم فکر میکنم با توجه به صحبتایی که کردین خیلی از جانب خانواده رضایت ندارین و بیشتر مشکلات روحی شما به احتمال زیاد از همین بابت بوده.

  4. کاربران زیر از Asal78 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2017
    شماره عضویت
    34635
    نوشته ها
    26
    تشکـر
    39
    تشکر شده 70 بار در 33 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    سلام فرانک خانم
    طبق چیزایی که روانشناس ها میگن شالوده شخصیت آدم توی سن کودکی درست میشه.
    به نظر من اگه نتونه الان از حق خودش دفاع بعدا براش مشکل ساز میشه پس بهش یاد بدید

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط FARANAK_HASTAM نمایش پست ها
    سلام
    دختر من سه سالشه و پسر دوستم 5 شش ماهی کوچک تر یک روز از صبح تا عصر خونه ما مهمون بودند دختر من خوب راحت اینو قبول داشت که شریکی و نوبتی با اسباب بازی هاش بازی کنند ولی اون حاضر نبود و اسباب بازی های دخترمو که دوست داشت برمی داشت می ذاشت کنار و می گفت فقط خودم منم هی سر دخترمو با چیز دیگه گرم می کردم یا می گفتم اگر شریکی بازی نکنید اسباب بازی را جمع می کنم و این رفتار به صورت مداوم تکرار شد دیگه دختر منم عصبی شد و کوتاه بیا نبود مادر بچه هم بهش تذکر می داد اما حالا نه اون قدر جدی
    تو این شرایط من باید چه کار کنم ؟ خصوصا که حس می کنم حتی جمع کردن اسباب بازی هم اشتباه هست یعنی دختر منم تقاض رفتار اونو داره پس می ده ولی مهمونم هست
    با سلام:

    در جواب به سوال شما که مستواند سوال خیلی از پدر و مادرها باشه اینه که:

    حتما باید دو سری اسباب بازی داشته باشید که میتوانند از یک شکل و یک نوع نباشند. و تعدادی از انها مخصوص فرزند خودتان که حتما با دیگر کودکان شریک نخواهد بود و تعدادی دیگر مخصوص کوکان مهمان.

    و در حین بازی اگر خواستند میتوانند با هم شریک باشند و بازی کنند(البته فقط و فقط اسباب بازیهای کودکان مهمان رو).

    موفق باشید

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  7. 2 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36144
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    ببینید مشکلم با همین تیپ اسباب بازیه همون اسباب بازی مهمان را بچه من حاضره نوبتی باشه ولی مهمونش می گفت همش مال خودم

  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2017
    شماره عضویت
    36144
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط easypeasy نمایش پست ها
    سلام فرانک خانم
    طبق چیزایی که روانشناس ها میگن شالوده شخصیت آدم توی سن کودکی درست میشه.
    به نظر من اگه نتونه الان از حق خودش دفاع بعدا براش مشکل ساز میشه پس بهش یاد بدید
    خوب چاره چیه ؟

  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30982
    نوشته ها
    912
    تشکـر
    459
    تشکر شده 875 بار در 507 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط FARANAK_HASTAM نمایش پست ها
    سلام
    دختر من سه سالشه و پسر دوستم 5 شش ماهی کوچک تر یک روز از صبح تا عصر خونه ما مهمون بودند دختر من خوب راحت اینو قبول داشت که شریکی و نوبتی با اسباب بازی هاش بازی کنند ولی اون حاضر نبود و اسباب بازی های دخترمو که دوست داشت برمی داشت می ذاشت کنار و می گفت فقط خودم منم هی سر دخترمو با چیز دیگه گرم می کردم یا می گفتم اگر شریکی بازی نکنید اسباب بازی را جمع می کنم و این رفتار به صورت مداوم تکرار شد دیگه دختر منم عصبی شد و کوتاه بیا نبود مادر بچه هم بهش تذکر می داد اما حالا نه اون قدر جدی
    تو این شرایط من باید چه کار کنم ؟ خصوصا که حس می کنم حتی جمع کردن اسباب بازی هم اشتباه هست یعنی دختر منم تقاض رفتار اونو داره پس می ده ولی مهمونم هست
    سلام عزیزم منم جایی خوندم که وقتی مهمون میاد باید اسباب بازی های تک رو کلا جمع کنید و جلو دست مهمون نیاریدو اسباب بازی هایی که چندتا هستن مثل لگو خونه سازی یا مثلا ازین عروسک جغ جغیا رو بیارید بدید بهشون که دعواشون نشه
    چون تربیت اونها رو بچه شمام تاثیر میزاره و اینکه افرین که انقدر فکر تربیت فرزندتون هستید جامعه ما به داشتن مادریایی مثل شما بسی افتخار میکنه
    امضای ایشان
    دندانم شکست

    برای سنگریزه ای که در غذایم بود

    دردم گرفت

    نه برای دندانم

    برای کم شدن سوی چشم مادرم

  11. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    با سلام:

    در جواب به سوال شما که مستواند سوال خیلی از پدر و مادرها باشه اینه که:

    حتما باید دو سری اسباب بازی داشته باشید که میتوانند از یک شکل و یک نوع نباشند. و تعدادی از انها مخصوص فرزند خودتان که حتما با دیگر کودکان شریک نخواهد بود و تعدادی دیگر مخصوص کوکان مهمان.

    و در حین بازی اگر خواستند میتوانند با هم شریک باشند و بازی کنند(البته فقط و فقط اسباب بازیهای کودکان مهمان رو).

    موفق باشید

    سپاس

    دکتر
    نقل قول نوشته اصلی توسط FARANAK_HASTAM نمایش پست ها
    ببینید مشکلم با همین تیپ اسباب بازیه همون اسباب بازی مهمان را بچه من حاضره نوبتی باشه ولی مهمونش می گفت همش مال خودم

    .........

  12. بالا | پست 10


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط FARANAK_HASTAM نمایش پست ها
    ببینید مشکلم با همین تیپ اسباب بازیه همون اسباب بازی مهمان را بچه من حاضره نوبتی باشه ولی مهمونش می گفت همش مال خودم
    سلام.

    الان اینجا مشکل اینه که کودک مهمان شما رفتار درستی نداره٬

    قطعا شما نمیتونید به اون کودک بگید چیکار کنه چیکار نکنه چون هم اینکه احتمالا گوش نمیده و ممکنه لجبازی کنه هم اینکه جلوی مادرش که مهمان شماست صورت خوشی نداره؛

    اما دختر خودتونو میتونید توجیه کنید.

    اول تشویق و تحسینش کنید که چه دختر خوب و مهربونیه که به دوستاش اجازه میده با اسباب بازیاش بازی کنن٬

    بعد بهش توضیح بدید که دوستت خونه ما مهمونه و ما نباید مهمونمون رو ناراحت کنیم پس اشکالی نداره اگه چند ساعتی اون اسباب بازیها دست مهمونمون باشه ٬ بعد از چند ساعت اون میره و همه این اسباب بازیها واسه تو میمونه و خودم باهات بازی میکنم.
    ویرایش توسط رامونا : 08-09-2017 در ساعت 07:24 PM

  13. کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35751
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    149
    تشکر شده 312 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    درود
    بانو رامونا حرف قشنگی زد.
    فرزند خودتان را تشویق کنید که تا به این حد سخاوتمند است
    یک توصیه هم دارم مثلا وقتی فرزندتان اسباب بازیش را داد بجایش به او مثلا پاستیل بدهید چون کار خوب کرده , طوری که آن نفر ثالث صحنه را ببیند
    البته میدانید به نظرم وقتی قرار است همچین کسانی بیایند خانه باید موازنه منفی کرد!
    مثلا خودم را میگویم:
    کودک بودم و یک پسرخاله دهاتی وحشی داشتم, از آنجا که خاله سخاوتمندی داشتیم هروقت میامدند ده ما خانه ما تلپ میشدند , یک پسر پرو بد قواره نکره بی تربیت که همیشه یک فحش رکیک ورد زبانش بود , من یک پسر کوچولویه فسقلی نحیف عینکی که بزور جلویه خودم را میدیدم. راستش زبان هم نداشتم (لکنت) و او تا میتوانست به من زور میگفت از دست من کاری بر نمیامد! اسباب بازی آنچنانی نداشتم یک ماشین عقب کش داشتم هدیه پدر بزرگ مرحومم بود با یک دایناسور کوچک , سر دایناسورم را شکسته بود ایندفعه هم ماشینم را شکست بود
    تازه یکبار هم که با عنبر زده بود تویه صورتم گونه ام ورم کرده بود مادرم میگفت "دندان رویه جگر بگیر خاله اینها بیشتر از اینها به ما لطف دارند!"
    خلاصه ما مانده بودیم یک پسره گولاخ وحشی! لاید ایندفعه که میامدند نه که اسباب بازی برایم نمانده بود سر من را میشکاند
    باز آمدند این آمد ته خانه که اسباب بازیت را بیاور بازی کنیم , من هم بزور با ترس گفتم اسباب بازی ندارم , او هم عصبانی شد محکم با مشت زد تویه صورتم که عینکم شکست.
    گفت یا اسباب بازی میاوری یا انقدر میزنمت اسباب بازی بشوی! , تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید به او گفتم بیا یه بازی بکنیم , یکهو نظرش جلب شد که خب چه؟
    من گفتم هرکس توانست این آتش های درون بخاری را بگیرد باید از نفر دیگر "کولی بگیرد" او هم که عاشق این وحشی بازی ها سریع ما را پرت کرد آنور خودش برود آتش در بخاری را بگیرد!
    خلاصه دستش را کرد داخل گذاشت رویه آتش جیغش رفت هوا آمد دستش را بکشذ بیرون گرفت به تیزی درب شکسته بخاری زخم هم شد , چنان جیغی میزد که نگو نپرس , خلاصه روزهای بعد که آمدند با ما قهر بود که گولش زدیم و ما هم از خدا خواسته با او قهر ماندیم!
    قرض از روده درازی این بود به نظرم بگذارید خود بچه ها با مشکلاتشان کنار بیایند ما که آمدیم

  15. 2 کاربران زیر از Aamir2121 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 12


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    بانو رامونا حرف قشنگی زد.
    فرزند خودتان را تشویق کنید که تا به این حد سخاوتمند است
    یک توصیه هم دارم مثلا وقتی فرزندتان اسباب بازیش را داد بجایش به او مثلا پاستیل بدهید چون کار خوب کرده , طوری که آن نفر ثالث صحنه را ببیند
    البته میدانید به نظرم وقتی قرار است همچین کسانی بیایند خانه باید موازنه منفی کرد!
    مثلا خودم را میگویم:
    کودک بودم و یک پسرخاله دهاتی وحشی داشتم, از آنجا که خاله سخاوتمندی داشتیم هروقت میامدند ده ما خانه ما تلپ میشدند , یک پسر پرو بد قواره نکره بی تربیت که همیشه یک فحش رکیک ورد زبانش بود , من یک پسر کوچولویه فسقلی نحیف عینکی که بزور جلویه خودم را میدیدم. راستش زبان هم نداشتم (لکنت) و او تا میتوانست به من زور میگفت از دست من کاری بر نمیامد! اسباب بازی آنچنانی نداشتم یک ماشین عقب کش داشتم هدیه پدر بزرگ مرحومم بود با یک دایناسور کوچک , سر دایناسورم را شکسته بود ایندفعه هم ماشینم را شکست بود
    تازه یکبار هم که با عنبر زده بود تویه صورتم گونه ام ورم کرده بود مادرم میگفت "دندان رویه جگر بگیر خاله اینها بیشتر از اینها به ما لطف دارند!"
    خلاصه ما مانده بودیم یک پسره گولاخ وحشی! لاید ایندفعه که میامدند نه که اسباب بازی برایم نمانده بود سر من را میشکاند
    باز آمدند این آمد ته خانه که اسباب بازیت را بیاور بازی کنیم , من هم بزور با ترس گفتم اسباب بازی ندارم , او هم عصبانی شد محکم با مشت زد تویه صورتم که عینکم شکست.
    گفت یا اسباب بازی میاوری یا انقدر میزنمت اسباب بازی بشوی! , تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید به او گفتم بیا یه بازی بکنیم , یکهو نظرش جلب شد که خب چه؟
    من گفتم هرکس توانست این آتش های درون بخاری را بگیرد باید از نفر دیگر "کولی بگیرد" او هم که عاشق این وحشی بازی ها سریع ما را پرت کرد آنور خودش برود آتش در بخاری را بگیرد!
    خلاصه دستش را کرد داخل گذاشت رویه آتش جیغش رفت هوا آمد دستش را بکشذ بیرون گرفت به تیزی درب شکسته بخاری زخم هم شد , چنان جیغی میزد که نگو نپرس , خلاصه روزهای بعد که آمدند با ما قهر بود که گولش زدیم و ما هم از خدا خواسته با او قهر ماندیم!
    قرض از روده درازی این بود به نظرم بگذارید خود بچه ها با مشکلاتشان کنار بیایند ما که آمدیم
    اول ممنون از لطفتون.

    اما بعدش :


    از این دست شیطنتای کودکانه زیاد دیده و شنیده بودم اما این دیگه واقعا تهش بود

    اولش آدم دلش ریش میشه واسه اون پسر کوچولویه نحیف لاغر ولی آخرش میشه مثل داستانای آموزنده که میگه قدرت فقط به زور بازو نیست٬
    همون پسر لاغر عینکی میشه قهرمان عاقل داستان که بدون هیچ زحمتی رقیب قُلدرشو از میدون به در میکنه و مینشونتش سر جاش

    درسته منم موافقم که باید به بچه آموزش بدیم تا خودش بتونه از پس مشکلاتش بربیاد و اجازه نده کسی بهش ظلم کنه٬
    البته نه با آتیش بازی و این کارای خطرناک ٬
    منطقی و از راه درست و البته با نظارت والدین از دور.
    ویرایش توسط رامونا : 08-09-2017 در ساعت 09:50 PM

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    سلام
    به نظر منم اول از همه باید دخالت نکنید تا بچه ها یاد بگیرند خودشون با هم کنار بیاند. اگه از همین کوچیکی تو هر مسئله جزئی دخالت مستقیم داشته باشید بچه زیادی بهتون متکی میشه و فکر می کنه بدون شما از پس هیچی برنمیاد. ولی صد در صد کنترل دو را دور لازمه.

  18. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    .........
    خوب همینجاست که بچه مهمان میتونه اسباب بازی ها رو داشته باشه برای بازی ولی صد البته نمیتونه :

    اسباب بازی رو با خودش ببره.

    فرزند شما هم میتونه اسباب بازی خودش رو داشته باشه.

    حق ندارند با هم بازی کنند مگر اینکه هر دو متوجه بشن که فقط در صورتی میتوانند با هم بازی کنند که اسباب بازی ها رو به شراکت بگذارند(اسباب بازی مهمان)

    در هر صورت این را بدانید که خیلی از کودکان امروز به علت تک فرزندی بودن و عدم ارتباطات صحیح و اموزش, توانایی ارتباط برقرار کردن و بازی کردن با دیگر همسنان خود را نمیدانند!!!؟؟

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  19. 2 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35751
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    149
    تشکر شده 312 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط رامونا نمایش پست ها
    اول ممنون از لطفتون.

    اما بعدش :


    از این دست شیطنتای کودکانه زیاد دیده و شنیده بودم اما این دیگه واقعا تهش بود

    اولش آدم دلش ریش میشه واسه اون پسر کوچولویه نحیف لاغر ولی آخرش میشه مثل داستانای آموزنده که میگه قدرت فقط به زور بازو نیست٬
    همون پسر لاغر عینکی میشه قهرمان عاقل داستان که بدون هیچ زحمتی رقیب قُلدرشو از میدون به در میکنه و مینشونتش سر جاش

    درسته منم موافقم که باید به بچه آموزش بدیم تا خودش بتونه از پس مشکلاتش بربیاد و اجازه نده کسی بهش ظلم کنه٬
    البته نه با آتیش بازی و این کارای خطرناک ٬
    منطقی و از راه درست و البته با نظارت والدین از دور.
    درود
    درست است اصولا آدمی بد عنق هستم که گاهی در یک پستی نظری مخالف نظر اکثریت میدهم اما حقیقتا نظرات خوب را ستایش میکنم , از نظر من حرف شما پاسخی مناسب تر بود , و خوب باور کنید "لطف نکردم" که تعریفی کردم بلکه واقعا سزاوار این تعریف بودید.
    میدانیدمن خودم در زندگی شخصیم فهمیدم هیچ گاه تحت هیچ شرایط آدم نباید بگذارد دیگران به او ظلم کنند.نباید بگوید چون زن است , چون ضعیف است چون هزار یک دلیل دیگر...
    البته خب در این حیث کمی هم شانس با من همراه بود و پسر خاله گرام "ناهوش" از آب درآمد و دستش را کرد درون بخاری که اگر کمی باهوش تر بود واقعا کار خودم زار بود
    البته بعدها بیشتر فکر کردم فهمیدم اگر باهوش تر بود طبیعتا عاقل تر میبود و اصلا این اتفاقات نمی افتاد.
    میدانید به نظرم بهترین آموزش این است کاری بشود که بچه خودش دست به ابتکار دفاعی بزند.خب حالا یک کبریتی هم بسوزد چه اشکال دارد
    حالا ما به فراخور عقل خود آنطوری دفاع کردیم (لزومی ندارد اینها هم بگردند یک بخاری نفتی پیدا کنند و اینطوری انتقام بگیرند!)بعید میدانم الان هنوز هم در خانه ایی بساط بخاری نفتی این چیزها باشد و اصلا بچه ها مثل زمان ما در خاک خل بغلتند و ابتکارشان کمتر باشد, الان اتفاقا راه های دفاع بیشتر و راحتتر هم شده مثلا باطری ایپد ایفونش را عوض کند گوشی طرف بسوزد
    یک حرفتان زیبا بود "کنترل از را دور"
    واقعا دور دیگر , نه از این دورها که دخالت میکنند گوش میچلانند

  21. 2 کاربران زیر از Aamir2121 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 16


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    31215
    نوشته ها
    1,462
    تشکـر
    1,960
    تشکر شده 1,912 بار در 980 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    درست است اصولا آدمی بد عنق هستم که گاهی در یک پستی نظری مخالف نظر اکثریت میدهم اما حقیقتا نظرات خوب را ستایش میکنم , از نظر من حرف شما پاسخی مناسب تر بود , و خوب باور کنید "لطف نکردم" که تعریفی کردم بلکه واقعا سزاوار این تعریف بودید.
    میدانیدمن خودم در زندگی شخصیم فهمیدم هیچ گاه تحت هیچ شرایط آدم نباید بگذارد دیگران به او ظلم کنند.نباید بگوید چون زن است , چون ضعیف است چون هزار یک دلیل دیگر...
    البته خب در این حیث کمی هم شانس با من همراه بود و پسر خاله گرام "ناهوش" از آب درآمد و دستش را کرد درون بخاری که اگر کمی باهوش تر بود واقعا کار خودم زار بود
    البته بعدها بیشتر فکر کردم فهمیدم اگر باهوش تر بود طبیعتا عاقل تر میبود و اصلا این اتفاقات نمی افتاد.
    میدانید به نظرم بهترین آموزش این است کاری بشود که بچه خودش دست به ابتکار دفاعی بزند.خب حالا یک کبریتی هم بسوزد چه اشکال دارد
    حالا ما به فراخور عقل خود آنطوری دفاع کردیم (لزومی ندارد اینها هم بگردند یک بخاری نفتی پیدا کنند و اینطوری انتقام بگیرند!)بعید میدانم الان هنوز هم در خانه ایی بساط بخاری نفتی این چیزها باشد و اصلا بچه ها مثل زمان ما در خاک خل بغلتند و ابتکارشان کمتر باشد, الان اتفاقا راه های دفاع بیشتر و راحتتر هم شده مثلا باطری ایپد ایفونش را عوض کند گوشی طرف بسوزد
    یک حرفتان زیبا بود "کنترل از را دور"
    واقعا دور دیگر , نه از این دورها که دخالت میکنند گوش میچلانند

    واقعا ممنون که با قلم طنزتون حتی شده برای چند لحظه خنده به لب خواننده مطالبتون مینشونید.

    شادی اتفاق ارزشمندیه که مسببش شایسته تشکر هست به خصوص برای ما ایرانی جماعت که به زور لبامون به خنده باز میشه!

    بله موافقم باید به کودک طوری آموزش بدیم که خودش بتونه از پس مشکلاتش بربیاد.

    یادمه به اتفاق فامیلمون به گردش رفته بودیم که کودک خانواده فامیلمون برای تاب سواری مشکل پیدا کرده بود٬ بچه ای که سوار تاب بود حاضر نمیشد بیاد پایین تا دیگران سوار بشن.

    حالا این کودک اومده بود و از ما کمک میخواست ٬ من اول حواسم به جنبه تربیتی موضوع نبود دلم براش سوخت و پاشدم که ببرمش تاب سواری که همسرم گفت نرو بزار خودش مشکلشو حل کنه٬

    بعد بهش توضیح داد که برو و به اونی که سوار تابه بگو تو سوار شدی من بیست تا هُلت میدم تاب بخوری بعد من سوار میشم تو بیست تا هلم بده.

    واقعا تربیت کودک و تقویت ویژگیهای مثبت در اون مثل شجاعت٬ اعتماد به نفس٬ روابط اجتماعی٬ مهر ورزی و خیلی چیزای دیگه در دل همین اتفاقات کوچیکی که از نظر ما بزرگترا بی اهمیت به نظر میاد نهفته ست که لازمه براش فکر کرد و وقت صرف کرد تا بتونیم یک انسان کامل رو وارد اجتماع کنیم.

  23. 2 کاربران زیر از رامونا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    خوب همینجاست که بچه مهمان میتونه اسباب بازی ها رو داشته باشه برای بازی ولی صد البته نمیتونه :

    اسباب بازی رو با خودش ببره.

    فرزند شما هم میتونه اسباب بازی خودش رو داشته باشه.

    حق ندارند با هم بازی کنند مگر اینکه هر دو متوجه بشن که فقط در صورتی میتوانند با هم بازی کنند که اسباب بازی ها رو به شراکت بگذارند(اسباب بازی مهمان)

    در هر صورت این را بدانید که خیلی از کودکان امروز به علت تک فرزندی بودن و عدم ارتباطات صحیح و اموزش, توانایی ارتباط برقرار کردن و بازی کردن با دیگر همسنان خود را نمیدانند!!!؟؟

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر

    ممنون ازتون
    چند بار دیده بودم بچه های مهمان سر این مسائل بگو مگو داشتن
    راهکارتون بسیار مفید و کاربردی بود.
    باز هم ازاین نکات آموزنده و خوب بهمون بگید.
    بسیار تشکر

  25. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    بانو رامونا حرف قشنگی زد.
    فرزند خودتان را تشویق کنید که تا به این حد سخاوتمند است
    یک توصیه هم دارم مثلا وقتی فرزندتان اسباب بازیش را داد بجایش به او مثلا پاستیل بدهید چون کار خوب کرده , طوری که آن نفر ثالث صحنه را ببیند
    البته میدانید به نظرم وقتی قرار است همچین کسانی بیایند خانه باید موازنه منفی کرد!
    مثلا خودم را میگویم:
    کودک بودم و یک پسرخاله دهاتی وحشی داشتم, از آنجا که خاله سخاوتمندی داشتیم هروقت میامدند ده ما خانه ما تلپ میشدند , یک پسر پرو بد قواره نکره بی تربیت که همیشه یک فحش رکیک ورد زبانش بود , من یک پسر کوچولویه فسقلی نحیف عینکی که بزور جلویه خودم را میدیدم. راستش زبان هم نداشتم (لکنت) و او تا میتوانست به من زور میگفت از دست من کاری بر نمیامد! اسباب بازی آنچنانی نداشتم یک ماشین عقب کش داشتم هدیه پدر بزرگ مرحومم بود با یک دایناسور کوچک , سر دایناسورم را شکسته بود ایندفعه هم ماشینم را شکست بود
    تازه یکبار هم که با عنبر زده بود تویه صورتم گونه ام ورم کرده بود مادرم میگفت "دندان رویه جگر بگیر خاله اینها بیشتر از اینها به ما لطف دارند!"
    خلاصه ما مانده بودیم یک پسره گولاخ وحشی! لاید ایندفعه که میامدند نه که اسباب بازی برایم نمانده بود سر من را میشکاند
    باز آمدند این آمد ته خانه که اسباب بازیت را بیاور بازی کنیم , من هم بزور با ترس گفتم اسباب بازی ندارم , او هم عصبانی شد محکم با مشت زد تویه صورتم که عینکم شکست.
    گفت یا اسباب بازی میاوری یا انقدر میزنمت اسباب بازی بشوی! , تا اینکه یک فکری به ذهنم رسید به او گفتم بیا یه بازی بکنیم , یکهو نظرش جلب شد که خب چه؟
    من گفتم هرکس توانست این آتش های درون بخاری را بگیرد باید از نفر دیگر "کولی بگیرد" او هم که عاشق این وحشی بازی ها سریع ما را پرت کرد آنور خودش برود آتش در بخاری را بگیرد!
    خلاصه دستش را کرد داخل گذاشت رویه آتش جیغش رفت هوا آمد دستش را بکشذ بیرون گرفت به تیزی درب شکسته بخاری زخم هم شد , چنان جیغی میزد که نگو نپرس , خلاصه روزهای بعد که آمدند با ما قهر بود که گولش زدیم و ما هم از خدا خواسته با او قهر ماندیم!
    قرض از روده درازی این بود به نظرم بگذارید خود بچه ها با مشکلاتشان کنار بیایند ما که آمدیم

    متاسف شدم
    اگه من بچه ای داشتم هزارتا خواهر هم داشتم اجازه نمیدادم بچه هاشون اینکارو بکنن
    آخه پررویی بچه هم حدی داره والا
    بچه ی شیطون رو باید از راه درستش نشوند سرجاش!
    آدم حرصش میشه

    من یادمه بچه بودم ، از بین اسباب بازی هام یه عروس بزرگ داشتم که اونقدر دوسش داشتم خودم هم توی بازی کردن باهاش قناعت میکردم!
    گاهی همسایه ی بغلی میومدن خونمون دختر کوچیکشون تا عروسک رو دید گفت مامان من اونو میخوام، مادرش هم طفلی همه ی تلاششو کرد که پشیمونش کنه ولی اگه هم میخواست موفق بشه مادرم گفت چه اشکالی داره مگه نه دخترم میاریم بازی کنید با هم میدونم هم مراقبش هستید!
    اون موقع دوست داشتم سرمو ازدست مادرم به دیوار بکوبم! حس کردم داره در حقم ظلم میشه ولی خب نمیشد چیزی بگم
    ولی بعدش که اون ها میرفتن حسابی از مادرم شاکی شدم و ازش قول گرفتم دیگه اون عروسک رو به کسی نده

    یه بار دیگه هم که سنم خیلی کم بود، دایی ام یه عروس خیلی خوشگل بهم هدیه داد که هیچ کدوم از دوستام از اون ها نداشتن
    خیلی دوسش داشتم، لباسای خوشگل داشت با گوشواره و کفش و یه سیم که به برق میزدی میرقصید و موزیک هم داشت فکر کنم
    یه روز که مادرم منو حموم برده بود برادرهام با بی رحمی و شیطنت تمام رفته بودن سراغش و سیمش رو قطع کرده بودن کفش و لباساش هم همینطور
    یعنی به حدی بود وقتی دیدمش نمیدونستم از غصه چیکار کنم!

    بعدها که بزرگ شدم خیلی روی وسایلم حساس بودم گاهی فکر میکنم تاثیر اون کار برادرهام هست!
    مثلا در حالی که برادرهام با خودکار توی کتابهاشون مینوشتن و براشون زیاد مهم نبود من همیشه فقط با مداد مینوشتم و مثل اون ها هم به عنوان دفترچه ی یادداشت از کتاب هام استفاده نمیکردم
    خیلی پیش میومد میگفتن تو سوسولی مارو ببین چقدر ریلکسیم ولی خب من کوتاه نمیومدم!
    با اینکه اون ها سه تا پسر بودن ولی همیشه سعی کردم از حق خودم کوتاه نیام!
    یا وقتی که با پسرخاله هام جمع میشدیم پلی استیشن بازی میکردیم خب اون ها 5 تا پسر میشدن من یه دختر
    ولی سعی کردم بهشون یاد بدم جر زنی نکنن و بذارن نوبتی بازی کنیم!
    گاهی هم از عمد میخواستن تو کتاب هام خط بکشند بلکه حساسیت من رو کم کنن
    منم گفتم از این تزهای روانشناسی روی من اجرا نکنید چون دلم میخواد کتابام تمیز باشند!
    هنوز هم بعد سال ها هم کتاب های دبیرستان و هم دانشگاهم رو دارم
    کتاب قبلی هامم داشتم ولی دیگه یه روز مادرم صداش در اومد گفت وسایل زیاد و بهم ریخته است متقاعدم کرد کتاب های نازنینم که نذاشتم کسی روشون خط بکشه رو بذارم بریزه دور!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-11-2017 در ساعت 05:25 PM

  27. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35751
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    149
    تشکر شده 312 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    متاسف شدم
    اگه من بچه ای داشتم هزارتا خواهر هم داشتم اجازه نمیدادم بچه هاشون اینکارو بکنن
    آخه پررویی بچه هم حدی داره والا
    بچه ی شیطون رو باید از راه درستش نشوند سرجاش!
    آدم حرصش میشه

    من یادمه بچه بودم ، از بین اسباب بازی هام یه عروس بزرگ داشتم که اونقدر دوسش داشتم خودم هم توی بازی کردن باهاش قناعت میکردم!
    گاهی همسایه ی بغلی میومدن خونمون دختر کوچیکشون تا عروسک رو دید گفت مامان من اونو میخوام، مادرش هم طفلی همه ی تلاششو کرد که پشیمونش کنه ولی اگه هم میخواست موفق بشه مادرم گفت چه اشکالی داره مگه نه دخترم میاریم بازی کنید با هم میدونم هم مراقبش هستید!
    اون موقع دوست داشتم سرمو ازدست مادرم به دیوار بکوبم! حس کردم داره در حقم ظلم میشه ولی خب نمیشد چیزی بگم
    ولی بعدش که اون ها میرفتن حسابی از مادرم شاکی شدم و ازش قول گرفتم دیگه اون عروسک رو به کسی نده

    یه بار دیگه هم که سنم خیلی کم بود، دایی ام یه عروس خیلی خوشگل بهم هدیه داد که هیچ کدوم از دوستام از اون ها نداشتن
    خیلی دوسش داشتم، لباسای خوشگل داشت با گوشواره و کفش و یه سیم که به برق میزدی میرقصید و موزیک هم داشت فکر کنم
    یه روز که مادرم منو حموم برده بود برادرهام با بی رحمی و شیطنت تمام رفته بودن سراغش و سیمش رو قطع کرده بودن کفش و لباساش هم همینطور
    یعنی به حدی بود وقتی دیدمش نمیدونستم از غصه چیکار کنم!

    بعدها که بزرگ شدم خیلی روی وسایلم حساس بودم گاهی فکر میکنم تاثیر اون کار برادرهام هست!
    مثلا در حالی که برادرهام با خودکار توی کتابهاشون مینوشتن و براشون زیاد مهم نبود من همیشه فقط با مداد مینوشتم و مثل اون ها هم به عنوان دفترچه ی یادداشت از کتاب هام استفاده نمیکردم
    خیلی پیش میومد میگفتن تو سوسولی مارو ببین چقدر ریلکسیم ولی خب من کوتاه نمیومدم!
    با اینکه اون ها سه تا پسر بودن ولی همیشه سعی کردم از حق خودم کوتاه نیام!
    یا وقتی که با پسرخاله هام جمع میشدیم پلی استیشن بازی میکردیم خب اون ها 5 تا پسر میشدن من یه دختر
    ولی سعی کردم بهشون یاد بدم جر زنی نکنن و بذارن نوبتی بازی کنیم!
    گاهی هم از عمد میخواستن تو کتاب هام خط بکشند بلکه حساسیت من رو کم کنن
    منم گفتم از این تزهای روانشناسی روی من اجرا نکنید چون دلم میخواد کتابام تمیز باشند!
    هنوز هم بعد سال ها هم کتاب های دبیرستان و هم دانشگاهم رو دارم
    کتاب قبلی هامم داشتم ولی دیگه یه روز مادرم صداش در اومد گفت وسایل زیاد و بهم ریخته است متقاعدم کرد کتاب های نازنینم که نذاشتم کسی روشون خط بکشه رو بذارم بریزه دور!
    درود
    خاطره تان کمی تلخ بود مخصوصا وقتی که آمدید و عروسک زبان بسته را در آن حالت دیدید (میتوانم تصور کنم چون من هم به دستور مادر رفتم نوشمک بگیرم برگشتم دیدم سر دایناسورم را شکسته)
    میدانید همیشه از دست دادن "تک چیزها" برای آدم سخت است.دایناسور من هم اگرچه نه قیمتی داشت و نه زیاد توانایی خاص داشت(یک گودزیلای سبز در هر پلاسکو فروشی هم میفروختند) اما برای من خیلی خاص بود, میدانید در تمام دوران کودکی هیچوقت بجه ها در کوچه مثلادر بازی من را راه نمیدادند(حق هم داشتند) چون چشمم ضعیف بود توپ ها را اشتباه مینداختم میباختیم , لذا این دایناسور فرای یک اسباب بازی ساده بود یک طورهایی برادر و هم بازی من بود...بگزریم خاطرات همش غمناک است خیر سرمان میخواهیم راهنمایی کنیم
    فکر کنم از خاطره شما بشود این نتیجه را گرفت که این بانویه گرامی بهتر است به فرزندش بیاموزد که چطور دفاع کند؟
    البته اگر درست فهمیده باشم

  28. کاربران زیر از Aamir2121 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    خاطره تان کمی تلخ بود مخصوصا وقتی که آمدید و عروسک زبان بسته را در آن حالت دیدید (میتوانم تصور کنم چون من هم به دستور مادر رفتم نوشمک بگیرم برگشتم دیدم سر دایناسورم را شکسته)
    میدانید همیشه از دست دادن "تک چیزها" برای آدم سخت است.دایناسور من هم اگرچه نه قیمتی داشت و نه زیاد توانایی خاص داشت(یک گودزیلای سبز در هر پلاسکو فروشی هم میفروختند) اما برای من خیلی خاص بود, میدانید در تمام دوران کودکی هیچوقت بجه ها در کوچه مثلادر بازی من را راه نمیدادند(حق هم داشتند) چون چشمم ضعیف بود توپ ها را اشتباه مینداختم میباختیم , لذا این دایناسور فرای یک اسباب بازی ساده بود یک طورهایی برادر و هم بازی من بود...بگزریم خاطرات همش غمناک است خیر سرمان میخواهیم راهنمایی کنیم
    فکر کنم از خاطره شما بشود این نتیجه را گرفت که این بانویه گرامی بهتر است به فرزندش بیاموزد که چطور دفاع کند؟
    البته اگر درست فهمیده باشم


    سلام
    بله واقعا ، میدونید خاطره ها خوب یا بد همیشه در زندگی به یادگار میمونن
    الان هم وقتایی که از خاطرات قدیمی حرف میزنیم میگم همتون بدجنسی کردید و باید چند بار تلافی کنم اون کار تون رو، البته الان دیگه حرص نمیخورم با اون ها میخندم!
    خودشون هم اعتراف میکنن که اشتباه کردن منم دیگه میبخشمشون!


    خاطره ی شما هم تلخ بود، امیدوارم از این به بعد خاطرات شیرین رو تجربه کنید


    بله دقیقا
    باید به بچه ها یاد داد قدرت نه گفتن داشته باشن و همینطور بتونن از خودشون دفاع کنن
    من از برادر کوچیکم سه سال بزرگتر بودم
    چون تو خونواده یه دختر بودم گاهی داداشم میخواستن مثل عروسک با من بازی کنن!
    البته شیطنت های برادرانه میکردن ولی خب خیلی از وقت ها هم منو تو بازی راه میدادن و خب خوش میگذشت
    اما برادر کوچیکم که گاها از محبت های زیادی مادرم به من حسادت میکرد گاهی سر به سرم میذاشت
    خب پدرمادرم هم چون یه دخترشون رو توی نوزادی از دست داده بودن خیلی منو دوست داشتن


    یادمه کلاس اول دبستان بودم وقتی اسم معلمم رو فهمید و میدونست من خیلی دوسش دارم عمدا اسمش رو مسخره میکرد که من حرصم در بیاد
    خب من هم به مادرم شکایت میکردم بلکه مادرم یک چیزی به داداشم بگه که من دلم خنک میشد!
    یا اینکه وقتی دبستان و راهنمایی بودم چون بچه درسخون بودم و معمولا بیشتر وقتم رو با کتاب هام سرگرم بودم داداشم هم میخواست بیاد کنار من درس بخونه
    دختر دلسوز هست و با محبت خب منم دوست داشتم بهش محبت کنم گفتم اگه جایی سوال داشتی بهم بگو
    بعد نیم ساعت که هر دو مشغول درس خوندن بودیم دید که من حواسم بهش نیست یکی از وسایلمو برمیداشت یا میخواست رو کتابم خط بکشه
    منم چند بار که تذکر دادم وقتی دیدم درست بشو نیست دیگه دوباره رفتم شکایت پیش مادرم
    بعد مادرم هم میومد داداشم دور میکرد خب من بزرگتر شده بودم و درس هام سخت تر بود ولی اون بچه تر بود و فقط مشقاش رو مینوشت دیگه بقیه ی وقت رو برای بازی و شطینت میذاشت
    بعد چند دقیقه که مادرم رفت سراغ کارهاش دیدم مرموزانه دوباره اومده توی اتاق، گفت قول میدم دیگه اذیتت نکنم بذار پیشت باشم یا سرمو بذارم روی پاهات
    منم خب دختر بودم و احساسی دیدم احساس ندامت میکرد دلم به رحم میومد ولی خب گاها باز تکرار میکرد


    بعد ها هم که بزرگتر شدیم گاهی سر به سرم میذاشت که مثلا شوخی کنه و فیزیکی منو اذیت میکرد
    وقتی هم گفتم بسه دیگه گفت میدونی راستش نمیدونم چه مرضیه وقتی اذیتت میکنم انقدر احساس خوبی بهم دست میده که نگو!
    میگفت مثل عروسک میمونی آدم دوست داره باهات بازی کنه و اذیتت کنه!
    خب به دلایل ژنتیک یا هر دلیل دیگه ای ما ریزه شدیم اون هیکلی و بلند قد
    ولی الان دیگه شکایت نمیکنم حتی گاهی بابام میگه تو بزرگتری یه بار بزن توی گوشش که دستش بیاد نباید زیاد شوخی کنه ولی خب باز هم دلم نمیاد چون میدونم قصدش اذیت کردن نیست!


    یه بار دیگه هم وقتی دانشجو بودم یه شب میخواست مثلا به من محبت فیزیکی کنه گردنم رو خیلی خم کرد یهویی درد شدیدی احساس کردم
    تا دوسه روز دردش تموم نمیشد، حتی یادمه یه روز خیلی ترسیدم که نخاع گردنم ممکنه آسیب دیده باشه زدم زیر گریه!
    مادرم این ها بردند بیمارستان مونده بودم به دکتره چی بگم، مادرم گفت برادرش خواسته باهاش شوخی کنه اینجوری شده!
    عکس گرفتن دیدن نخاع آسیب ندیده ولی خب یه آمپول شل کننده زدند دیگه کامل دردش خوب شد
    اون روز که داییم متوجه موضوع شد داداشمو تهدید کرد گفت باید یک حالی ازش بگیرم دیگه اذیتت نکنه!
    داداشم از خونه فراری بود و تا شب رفته بود خونه ی خالم
    بعد که اومد دید من خوب شدم عکس رو نگاه کرد دیدم یک ریز میخنده، گفتم کجاش خنده داره
    گفت ببین گوشواره ات چقدر باحال توی عکس رادیولوژی افتاده
    البته راست هم میگفت برای خودمم جالب شده بود!
    دیگه پدرم و برادرهام ازش تعهد کلامی گرفتن که شوخی خطرناک با من نداشته باشه
    ولی خب کو گوش شنوا!

    امروز برای سربازی ثبت نام کرده
    به این فکر میکنم که وقتی بره چقدر دلم براش تنگ میشه
    انگاری همین دیروز بود که بچه بودیم
    زمان خیلی زود میگذره واقعا.
    ولی خب حالا نوبت منه وقتی کچل بشه اذیتش کنم!
    ویرایش توسط یلدا 25 : 08-12-2017 در ساعت 09:27 PM

  30. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2017
    شماره عضویت
    35751
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    149
    تشکر شده 312 بار در 229 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط یلدا 25 نمایش پست ها
    سلام
    بله واقعا ، میدونید خاطره ها خوب یا بد همیشه در زندگی به یادگار میمونن
    الان هم وقتایی که از خاطرات قدیمی حرف میزنیم میگم همتون بدجنسی کردید و باید چند بار تلافی کنم اون کار تون رو، البته الان دیگه حرص نمیخورم با اون ها میخندم!
    خودشون هم اعتراف میکنن که اشتباه کردن منم دیگه میبخشمشون!


    خاطره ی شما هم تلخ بود، امیدوارم از این به بعد خاطرات شیرین رو تجربه کنید


    بله دقیقا
    باید به بچه ها یاد داد قدرت نه گفتن داشته باشن و همینطور بتونن از خودشون دفاع کنن
    من از برادر کوچیکم سه سال بزرگتر بودم
    چون تو خونواده یه دختر بودم گاهی داداشم میخواستن مثل عروسک با من بازی کنن!
    البته شیطنت های برادرانه میکردن ولی خب خیلی از وقت ها هم منو تو بازی راه میدادن و خب خوش میگذشت
    اما برادر کوچیکم که گاها از محبت های زیادی مادرم به من حسادت میکرد گاهی سر به سرم میذاشت
    خب پدرمادرم هم چون یه دخترشون رو توی نوزادی از دست داده بودن خیلی منو دوست داشتن


    یادمه کلاس اول دبستان بودم وقتی اسم معلمم رو فهمید و میدونست من خیلی دوسش دارم عمدا اسمش رو مسخره میکرد که من حرصم در بیاد
    خب من هم به مادرم شکایت میکردم بلکه مادرم یک چیزی به داداشم بگه که من دلم خنک میشد!
    یا اینکه وقتی دبستان و راهنمایی بودم چون بچه درسخون بودم و معمولا بیشتر وقتم رو با کتاب هام سرگرم بودم داداشم هم میخواست بیاد کنار من درس بخونه
    دختر دلسوز هست و با محبت خب منم دوست داشتم بهش محبت کنم گفتم اگه جایی سوال داشتی بهم بگو
    بعد نیم ساعت که هر دو مشغول درس خوندن بودیم دید که من حواسم بهش نیست یکی از وسایلمو برمیداشت یا میخواست رو کتابم خط بکشه
    منم چند بار که تذکر دادم وقتی دیدم درست بشو نیست دیگه دوباره رفتم شکایت پیش مادرم
    بعد مادرم هم میومد داداشم دور میکرد خب من بزرگتر شده بودم و درس هام سخت تر بود ولی اون بچه تر بود و فقط مشقاش رو مینوشت دیگه بقیه ی وقت رو برای بازی و شطینت میذاشت
    بعد چند دقیقه که مادرم رفت سراغ کارهاش دیدم مرموزانه دوباره اومده توی اتاق، گفت قول میدم دیگه اذیتت نکنم بذار پیشت باشم یا سرمو بذارم روی پاهات
    منم خب دختر بودم و احساسی دیدم احساس ندامت میکرد دلم به رحم میومد ولی خب گاها باز تکرار میکرد


    بعد ها هم که بزرگتر شدیم گاهی سر به سرم میذاشت که مثلا شوخی کنه و فیزیکی منو اذیت میکرد
    وقتی هم گفتم بسه دیگه گفت میدونی راستش نمیدونم چه مرضیه وقتی اذیتت میکنم انقدر احساس خوبی بهم دست میده که نگو!
    میگفت مثل عروسک میمونی آدم دوست داره باهات بازی کنه و اذیتت کنه!
    خب به دلایل ژنتیک یا هر دلیل دیگه ای ما ریزه شدیم اون هیکلی و بلند قد
    ولی الان دیگه شکایت نمیکنم حتی گاهی بابام میگه تو بزرگتری یه بار بزن توی گوشش که دستش بیاد نباید زیاد شوخی کنه ولی خب باز هم دلم نمیاد چون میدونم قصدش اذیت کردن نیست!


    یه بار دیگه هم وقتی دانشجو بودم یه شب میخواست مثلا به من محبت فیزیکی کنه گردنم رو خیلی خم کرد یهویی درد شدیدی احساس کردم
    تا دوسه روز دردش تموم نمیشد، حتی یادمه یه روز خیلی ترسیدم که نخاع گردنم ممکنه آسیب دیده باشه زدم زیر گریه!
    مادرم این ها بردند بیمارستان مونده بودم به دکتره چی بگم، مادرم گفت برادرش خواسته باهاش شوخی کنه اینجوری شده!
    عکس گرفتن دیدن نخاع آسیب ندیده ولی خب یه آمپول شل کننده زدند دیگه کامل دردش خوب شد
    اون روز که داییم متوجه موضوع شد داداشمو تهدید کرد گفت باید یک حالی ازش بگیرم دیگه اذیتت نکنه!
    داداشم از خونه فراری بود و تا شب رفته بود خونه ی خالم
    بعد که اومد دید من خوب شدم عکس رو نگاه کرد دیدم یک ریز میخنده، گفتم کجاش خنده داره
    گفت ببین گوشواره ات چقدر باحال توی عکس رادیولوژی افتاده
    البته راست هم میگفت برای خودمم جالب شده بود!
    دیگه پدرم و برادرهام ازش تعهد کلامی گرفتن که شوخی خطرناک با من نداشته باشه
    ولی خب کو گوش شنوا!

    امروز برای سربازی ثبت نام کرده
    به این فکر میکنم که وقتی بره چقدر دلم براش تنگ میشه
    انگاری همین دیروز بود که بچه بودیم
    زمان خیلی زود میگذره واقعا.
    ولی خب حالا نوبت منه وقتی کچل بشه اذیتش کنم!
    درود
    چه زیبا.
    آدم حسودی میکندها
    همیشه خواهر و برادر ها از این شوخی ها میکنند , درست است گاهی شیرین و گاهی تلخ است اما خب برآیندش نهایت شیرین است.
    امیدوارم سربازی برادرتان را خراب نکند(البته خودم هم سربازم!) و شیرینی این زندگی تا همیشه برایتان باقی بماند.
    خب ما هم الکی امیدواریم روزی اتفاقی خوب بیوفتد اگرچه احتمالا خودمان شیرینش خواهیم کرد.به قول بزرگی یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است.

  31. کاربران زیر از Aamir2121 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  32. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نوبتی بازی کردن بچه ها

    نقل قول نوشته اصلی توسط Aamir2121 نمایش پست ها
    درود
    چه زیبا.
    آدم حسودی میکندها
    همیشه خواهر و برادر ها از این شوخی ها میکنند , درست است گاهی شیرین و گاهی تلخ است اما خب برآیندش نهایت شیرین است.
    امیدوارم سربازی برادرتان را خراب نکند(البته خودم هم سربازم!) و شیرینی این زندگی تا همیشه برایتان باقی بماند.
    خب ما هم الکی امیدواریم روزی اتفاقی خوب بیوفتد اگرچه احتمالا خودمان شیرینش خواهیم کرد.به قول بزرگی یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است.
    متشکر
    امیدوارم برادرم با شما و سربازهای دیگه سلامت و سربلند باشه
    ان شاالله اتفاقات خوب براتون بیفته.

  33. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ارجحیت عروسک بازی نسبت به ماشین بازی برای پسرها!
    توسط Artin در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 04-29-2022, 02:21 PM
  2. تغذیه بدن سازی:ماهیچه سازی
    توسط ali001 در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 8
    آخرين نوشته: 05-29-2017, 12:02 PM
  3. حیواناتی که به این راحتی ها نمی میرند! /تصاویر
    توسط ASSASSIN در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 09-13-2015, 02:07 AM
  4. ......... (........ به سلامتی رفقای مجازی سایت ........) ..........
    توسط naghme در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 13
    آخرين نوشته: 10-13-2014, 12:18 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد