نمیدانم دلیلش چیست
هربار که بیشتر با تو مهربان تر میشوم
هر بار که سر تو دعوا میکنم
هر بار که حمایتت میکنم
هنوزهم نمیخواهی بگویی که دوستم داری
برادر تو شاهد تعدادی از مشکلاتم بودی
شاهد هق هق هایی بودی که با سوز دل سر میدادم
تو شاهد سردی هایم بودی
بغض هایت را هنوز در خاطر دارم
اشک هایی که توی چشمانت حلقه میزد
فریادی که بخاطر من سر میدادی
و صدایی که وقتی آرزوی مرگ میکردم
میگفت:نه خدا نکند
تو برادری بودی که وقتی فریادت را میشنیدم
برای حمایت کردنت تا کنارت میدویدم
من بارها گفتم که دوستت دارم
اما تو به خودت اجازه ندادی و سعی میکردی که بگویی از من نفرت داری
یادم است پیش دیگران میگفتی که چقدر این خواهرت را دوست داری
اما رو به روی من حاشا میکردی
اما برادر من به برادران دیگرم زیاد دلخوش نیستم
نمیدانم کجای دنیا بعد از سه-چهار سال ندیدن هنوز هم برادرت میماند کسی که حتی به ظاهر هم برادرت نیست
تنها چیزی که خوب یادم است اسمشان است
راستی برادر گاهی نیستی حامی ام باشی
مرد میشوم و نقشت را بازی میکنم
خیالت راحت باشد.........کسی زورش به من نمیرسد