سلام به دوستای خوبم بازم من اومدم با درد دل های همیشگی .....
تو این یک سالی که با هم عروسی کردیم (اون دو سال عقدمون رو فاکتور گرفتم)
حتی نشده یه بار منو ببره ی دور کوچیک بزنه تو خیابون .هیچ وقت دو تایی با هم نبودیم .هیچ وقت مسافرت دوتایی با هم نرفتیم .
اما الان این بار دومیه که تو این یه سال میخواد مجردی بره مسافرت .اولی خارج کشور بود و زیارتی . ولی این یکی شماله .
توی این سه سال فقط ی بار منو برده مسافرت اونم به همراه خوانواده بوده . خیلی دلم پره بچه ها خیلی .
زندگیمون شده دوستاش . یادمه اولای عروسیمون تا 2-3 نصف شب منو تو خونه تنها میذاشت با دوستاش میرفت باغ .
من اینجا هیشکیو ندارم .
عصر جمعه ها خیلی دلم میگیره ی بار ازش خواهش کردم و گفتم امشب فقط بریم ی دور کوچولو تو خیابونا بزنیم ولی با بی حوصلگی گفت نه و خودش از خونه زد بیرون . دلم خیلی شکست .
هر وقت جایی هستیم نهایت تلاشمو میکنم بهش خوش بگذره . ولی نمیدونم چرا ترجیح میده بیشتر با دوستاش باشه .
مثل همیشه بازم من دم نمیزنم و هیچی نمیگم . بهم نگفته میخواد بره شمال فقط گفته میخوایم بریم مسافرت خارج از استان و قطعی نیست و از من خواست که فردا برم خونه بابام .
اما من فهمیدم که برنامه هاشونم ریختن ولی اون به من دروغ گفت .میخواد بذاره دم اخری بهم بگه تا من حرفی توش نیارم با این که واسه من فرقی نمیکنه .
خسته شدم دیگه . چیکار کنم؟