سعیددددد کووووووووفت
همنشینی اونا با من اثر کرده البته فقط یه دندگی و لجبازیشون
سعیددددد کووووووووفت
همنشینی اونا با من اثر کرده البته فقط یه دندگی و لجبازیشون
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
- یبار یه شهرستانی دعوت بودیم سوییچ بابامو برداشتم نشستم پشت رول ماشین رو روندم سرعت زیاد بود جایه اینکه ترمز بگیرم هول شدم گاز رو گرفتم زدم به سطل اشغال سطل برگشت منم خودم ماشین رو ول کردم دوویدم سمت خونه هیچی دیگه همین
- یبارم مدرسه بودیم شیر بهمون میدادن سر دسته همه بچه ها شدم شیر هارو جمع کردیم پنکه کلاس رو روشن کردیم شیرارو کوبیدیم به پنکه میترکید شیر بعد میریخت روی سره خودمون
پریسا چندسالته مگه
اخه جدیدا رسم شده ک شیر میدن به مدارس
یک روز تو بچگی گفتم ببینم فرق موتور با دوچرخه چیه ؟ !
آخه هنوز کوچیک بودم بهم نمیدادن ، موتورش از این 125 ها بود راحت روشن میشد سوار شدم یکی از پاهام به زور به زمین میرسید اونم باید موتور رو کج میکردم
خلاصه از تنهای استفاده کردم موتور برداشتم و روشن کردم ، کلاجو گرفتم زدم دنده ، گاز دادم کلاج رو که ول کردم با تمام سرعت یهو رفت زمین هم سنگ فرش خیس شده بود ، با سرعت داشتم میرفتم سمت درخت
ترمز گرفتم جواب نداد ، سُر خورد رفتم تو درخت ، منو درخت یکی شدیم
موتور چراغ جولوش با راهنما هاش شکست ، منم یکم زخمی شدم و داغون
خودمو جمو جور کردم و رفتم لوازم یدکی قطعه های که شکسته بود رو خریدم فستی اومدم عوضشون کردم ، درست مثل روز اول شد ، کسی هم چیزی نفهمید
فقط پرسیدن خودت چی شدی؟ گفتم: با دوچرخه خوردم زمین
اعتراف میکنم،....
12 ،13 ساله ..که بودم دوست داشتم همه چیو تجربه کنم ،
موتورسواریو خیلی دوست داشتم و چون واسه دختر مرسوم نبود،نمیتونستم!
برای همین طی یک عملیات انتحاری ،با دوستم تصمیم گرفتیم،موتور سواری کنیم...
یه بار که هیچکس نبود خونمون،یه لباس پسرونه ی گشاد پوشیدیم و کلاه کاسکت گذاشتیم با موتور رفتیم بیرون
البته هیچی بلد نبودم،اعتراف میکنم تا سر کوچه بیشتر نرفتم،
آخه خیلی سنگین بود،نمیتونستم تعادلشو حفظ کنم
یه بارم مدرسم دیر شده بود،بابام خواب بود من ماشینو برداشتم رفتم مدرسه،اوله دبیرستان بودم...بابام پا شده بود،دیده بود ماشین نیست
اعتراف میکنم خیلی آدم خوبیم و کلا کار بدی تو عمرم انجام نداده ام
ویرایش توسط روح اله : 04-28-2015 در ساعت 03:15 PM
یاخدا این اعترافات را اگه میخواستی حکم صادر کنیم فک کنم اعدام رو شاخته خخخخخخخخخخ
10 سالم بود داداشم همیشه پولی که مامان یا بابا میدادن به من نصفشو برمیداشت اونم بزرگتر از منه نمیتونستم چیزی بگم یه شب رفتم تو اتاقش خوابیده بود شاشیدم تو تختش صبح آبروش رفت مامان کلی فحش داد بهش 2 روز خونه نیومد رفت خونه خالم از خجالت
منو تحریک نکنید انقد .اعترافایه روم به دیوارو کنماااا
اعتراف میکنم تو راهنمایی بودیم کیف جیبی همکلاسی مو با دوستم از جیبش در آوردیم نفهمید پولشو برداشتیم نصف کردیمولی سال بعد تو خواب دیدم دارن منو میبرن داد میزنم منو نبرید من دو هزار تومن بدهکارم.از خواب بیدار شدم ی کم فکر کردم یادم افتاد ...بردم دو هزارتومنو دادم به دوستم بهش گفتم یادته کیف ات نیست شد؟؟؟اون کار من بود.بیا اینم پولت.
اعتراف میکنم دو بار ماشینمو بخاطره آلودگی صوتی توقیف کردن.دفعه دوم دیگه جرات نکردم به خونه بگم الکی گفتم ماشینو فروختم بعد ی هفته گفتم خریدار چکش پاس نشد ماشینو پس,گرفتم. ولی بعدها که مادرم راجبه همچین معامله ای حرف زدم تعجب کردم گفتم کدوم معامله!!!بعد یهو یادم افتاد خالی بسته بودم.گفتم بابا داستان اینه فروشی در کار نبود
اعتراف میکنم تو دانشگاه وقتی استاد میگفت میخوام امتحان بگیرم همه مخالفت میکردن میگفتن نه استاد ما آماده نیستیم من میگفتم استاد بگیرید بگیرید همه آماده ایم. همه ام حرصشون میگرفت منم میخندیدماااا.خخخ.
من ی اعتراف میکنم
از ابان همتون سره کارید،امیدوارم ناراحت نشین . نمیدونم چرا ولی دوس داشتم خودمو دختر جا بزنم....
من ،پسر هستم
اونایی هم که عکسم رو دیدن یا صدام رو شنیدن همش چاخان بوده
همنورد
برووو... برووو... اااالکی میگه....[replacer_img]اگه راست میگی بگو جون پسرهمسادتون راستکی میگمممم
پس اون کلیپسه چی بود روی موهات زده بودی هااان
کلا سرکار گذاشتن خیلی لذت بخشه اون موقع ها ی همخونه ای داشتم همیشه سرکار بود ،خیلی وخت بود تجربش نکرده بودم....
میل خودتونه باور نکنین
هر کی دوس داشت بیاد ی قرار بذاریم ببینه که همنورد ،پسر هست ی گل پسره مرصع
همتون مورد بخشش قرار گرفتید آمیننننننن
خخخخ
اعتراف میکنم دوست دارم اینجا پیشتون باشم اما باید برم سر کلاس
امیدوارم این اعترافات باعث گرفتن درس عبرت برای زندگی بهترمون شده باشه
حالا جدای از این همه شوخی ... حق الناس رو نمیشه به سادگی از کنارش رد شد
چیزی که خیلی از دوستان در غالب شوخی انجامش میدن
خـــــدانـگهــــــدار
اعتراف میکنم دلم میخواد ننه بهار باهام آشتی کنه.
اعتراف می کنم پارسال وقتی نتایج ارشد اومد وقتی دیدم دانشگاه شهید بهشتی مدرس و علم و صنعت قبولیم قطعیه و از طرفی بابام عمل قلب داشت و دوست نداشتم خونوادمو تو اون شرایط تنها بزارم
الکی ب بابام گفتم همه رو زدم و فقط دانشگاه تهرانو انتخاب رشتم زدم ک احتمال قبولیم خیلی کم بود تا قبول نشم
ب هیشکیم نگفتم جز خاهرم
اگه بفهمن زندم نمیزارن
اعتراف میکنم قراره امشب غذای سوخته بذارم جلو خانواده ... خخخخخخخخ
نشستم پای سایت ، یادم رفت زیر بادمجونا رو خاموش کنم ... ته دیگ شدن
اعتراااااااااااااف می کنم...
امروز اومدم ماشین رو پارک کنم یه لاستیکم رفت تو جوب ملت ریختن دراوردنش
فکر کنم خانوما از شنیدن این اعتراف خیلی خوشحال شدن: آره یه مرد هم ممکنه تو پارک مشکل پیدا کنه
کل کل اعتراف شده ها
اعتراف میکنم که بچه بودم دوست داشتم برم جلو گوسفند و چوپان بودن رو تجربه کنم و رفتم
اعتراف میکنم یک بار نمره پاسی گرفته بودم بعد به استادم تجدید نظر نوشتم گفتم منو بنداز اونم جدی انداخت
اعتراف میکنم تو بچگی نمیدونسم مار چیه یک کوچیکشو گرفته بودم گذاشته بودم تو جیبم با هاش بازی هم میکردم
اعتراف میکنم. دل نازک ترین دختر دنیاااام
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
بخاطر اعتقادات و سخت گیری های خانواده تو دوران دبیرستان که دبیر مرد داشتیم تو مدرسه و سرکلاس هم چادر سرم میکردم
با این حال اعتراف میکنم شرررررر کلاس من بودم
اکثرا کارم این بود که من میزدم رو میز و بچه ها میرقصیدم وقتی هم ناظم میومد واسه دعوا همه میگفتن کار بهشت بوده ولی ناظم به هیچ عنوان تو کتش نمیرفت که من باشم و میگفت این حزب الله رو چه به این کارا!!!!
زنگ ورزش هم مامان میومد با دبیر ورزش حرف میزد که چون بابای مدرسه هست و با چادر نمیشه ورزش کرد از ورزش هم معاف میشدم
فکرکنید که زنگ ورزش رو چه جوری میپیچوندم
Who looses today, won’t find tomorrow, There is nothing important as today
اعتراف میکنم راهنمایی بودم گفتن چادر اجباری
منم نپوشیدم تنها تنها کسی بودم نمیپوشیدم بدم میامد
بهم گفتن اگه چادر نپوشی کارت بسیج بهت نمیدیما گفتم ندید سال اخر مدرسه رفتم کارت گذاشتم رو میز پرورشیمون برام مهر زد هواسش اصلا نبود
بعدش امدم بیرون یه رقصی جلو بچه ها رفتم ای زووورشون گرفته بود
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اعتراف میکنم باخوندن اعترافای شما خیلی به خودم افتخار میکنم ک چقد خووووب و خانم هستم خخخخخخ
پدرمادرم اخه چیه بچه مردم را تو سرم میزنن
باید بیارمشون اینجا اینا را بخونن و صبح تا شب قربون صدقه ام برن والاااااا
.....اعتراف میکنم یه بار کف کلاسمون سرامیک بود اب ریخته بودن بچه ها کف کفش همه هم سیاه. خلاصه کلاس رو به گند کشوندیم.
مدیر امد با عصبانیت گفت کار کی گفقتم من و دوستان گفت حالا که دوروغ نگفتی با دوتا از دوستات کلاس تمیز کنید با اب. بچه ها برن تو حیاط. بقیه معلم اونجا بهتون در میده
اقا ما با سه تا از دوستام تو کلاس اب بازی میکردیم تی برداشته بودم معلممون تو حیاط روروش به بچه ها بود بچه ها منو میدیدن انقد...انقد مسخره بازی در اورددم با تی یعنی دارم گیتار میزنم خعلیییی خوش گذشت
مدرسه ما یه خونه بود چون غیر انتفاعی بودیم
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
.......
ویرایش توسط پریماه. : 01-19-2016 در ساعت 06:57 PM
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
من اول دبیرستان که بودم
بچه های پیش دانشگاهی و سوم عاااشقم بودنا
سومی ها بهم میگفتن ملودی
پیش دانشگاهی ها میگفتن اتیش معرکه
اصلا زنگ که میخوردمن همش با سومی ها میپریدم. میرفتم تو کلاسشون میزدم. میرقصیدم
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اصلا از اذیت کردن معلم ها کیف میبردم
روز معلم که میشد بدترین شعرهارو میساختم یاد بچه ها میدادم. بلند بخونن صداش برسه دفتر
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
چه اعترافات جالبی
از همه بیشتر به اعتراف بهار خندیدم که گلاب ریخته بود
بهار چرا با داداش سعید آشتی نمیکنی این همه اعتراف کرد
اعترافات همتون قشنگ بوووود
اما من از اونجایی که ته تغاری بودم بیشتر اعترافاتم لوس خواهند بود احیانا
اعتراف میکنم شبا که میرفتیم مهمانی خونه عمه و عموم چون نزدیک بودن با ماشین نمیرفتیم
واسه همین موقع برگشتن من خودمو میزدم به خواب که بابام بغلم کنه تا خونه ببرتم
اعتراف میکنم وقتی یه چیزی میخواستم واسم نمیخریدن قهر میشدم و سر سفره نمیرفتم و یه گوشه میخوابیدم
بعد بابام میگفت هر کی خوابه یه پااااش بالااااااا...منم عین مونگلا یه پامو میبردم بالا
یه اعتراف دیگه هم بکنم بقیش باشه واسه بعد...
اعتراف میکنم که دوران راهنمایی معلم ریاضیمون خیلی بداخلاق و سخت گیر بود
ما هم نقشه کشیدیم واسش اینکه...بخاریمون دیواری بود ، میز و صندلیشو گذاشتیم زیر بخاری..حواسش نبود نشست
اما وقتی خواست بلند بشه ...بوووووووووممممممم سرش خورد تو بخاری
دوباره نشست سرجاش کلی هم فوشمون داد ولی ما دلمون خنک شد
هر چند از ترسش رو خفه کن خندیدیم ولی زنگ تفریح خیلی خندیدیمممم
عاقا من اعتراف می کنم خیلی شکمو ام ... اینقدر خوردم که دارم می ترکم
اعتراف میکنم نه لاین دارم نه وایبر نه هم بی تالک و ... ولی دارم با خوبی و خوشی زندگی میکنم . اصنم دوست ندارم این قرطی بازیا رو.
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
اعتراف میکنم تو زمان دبستان معلمونم بد اخلاق بود ومن تو زنگ تفریح با دوستام فرار میکردیم وفرداش ی دست خط کش یا شلنگی میخوردیم
یا موقی که امتحان داشتیم ومن جواب سوالو نمیدونستم تو برگه بجای جواب از معلم تعریف کردم ویه تکیه کلامی رو نوشتم که معلمم خوشش اومد وبهم نمره داد خخخ
اعتراف میکنم که ظرف قدیمی مامانمو که قیمتی هم بود ش************دم وشکسته هاشو چال کردم وبعدش گفتن خواهرم چون کوچیکه رفته دست زده وش************ده
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
اعتراف میکنم هنوز اون همه ناهاری که خوردم هضم نشده ... بعد دارم بستنی چوبی میخورم .هنوز به سه چارمش هم نرسیدم ... دیگه نمی توننننننننننننم
الان داشتیم با بچه ها سر ورزش کل کل میکردیم
اعتراف میکنم. مسابقه هندبال داشتم. رو چهارشنبه بود. واقعا استرس داشتم بدجور میخواستم تیم مقابلمون با خاک یکسان کنم.
همه همه بچه های مدرسه تربیت بدنی امده بودن تشویق کنن
خیلییی صحنه قشنگی بود تا وارد زمین شدم بچه ها بلند شدن برام سوت و جیغ زدن تشویقم کردن.یه غرور خاصی به ادم دس میده. تو طول بازی که همشش داشتن کری میخوندن تا گل میزدم. صدای جیغا میرفت بالا
خلاصه تیم ما جلو بود
تا سوت پایان زدن با یکی از دوستام که گل زده بودیم دودیدم وسط زمین چندتا چرخ و فلک زدیم. با هم دوتایی رقصیدیم بعدش بچه های تماشاگر ریختن وسط زیمن بزن برقص
این دوستم که میگم تو مدرسمون بود.
این خودش تو تیم تنیس خاکی کشور ولی هندبال هم کم کار میکنه
و لحظه قشنگتر موقع جایزه دادن. مربی بین و المملی هندبال
جلو همه گفت پری ایندت خیلی روشن هندبالتو. حتما ادامه بده بعدش یواشکی باز گیرم امد گفت. استعدادی که تو میبینم. تاحالا ندیدم کسی تو این سن انقد قشنگ بازی کنه. و خدا بخواد تا چندماه دیگه. به صورت حرفه ای شروع میکنم به بازی
بچه ها برام خیلیییییییییییییی دعا کنید یکی از بزگترین ارزوهام همین
ویرایش توسط پریماه. : 01-19-2016 در ساعت 06:49 PM
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اعتراف میکنم حال ندارم اعتراف کنم
خداحافظ
این ایدی دیگه دست من نیست..خصوصی نفرستید..
اینم از سعید021 ک ب پایان رسید.....
پری تو نهایت بهت میخوره بری سرکوچه با دخترا لی لی بازی کنی تو رو چه به هندباااال
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
دختر و زن یکی ان دیگه چه فرقی میکنه مگه با هم هردو از یک جنس ان میشه یکم شفاف سازی کنید مهستی جونم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)