......میگم عجب شری بودی داداش ما نمیدونستیم
......میگم عجب شری بودی داداش ما نمیدونستیم
لعنت به من ..چه ساده دل سپردم
لعنت به من...اگر واسش میمردم
دست منو گرفت و بعد ولم کرد
لعنت به اون کسی که عاشقم کرد
یکی بگه که ماه من کی بوده...مسبب گناه من کی بوده
سهم من از نگاه تو همین بود ...عشق تو بد ترین قسمت بهترین بود
تو دل باروون منو عاشقم کرد..بین زمین و آسمون ولم کرد
یکی بگه چه جوری شد که این شد...سهم تو آسمنون و من زمین شد
اعتراف میکنیم یه بار که رفتم روستا ، 7 سالم بود ، سوار بز شدیم اینقده حال داد
فقط یک بار بود ، اما خیلی حال داد ، بزه مثل فراری میرفت
شاخاش مثل فرمون بود
اعتراف میکنم دیشب. اکثر فامیل دورهم جمع شده بودیم تو یه فست فوتی اقواممون تازه افتتاح شده بود
خلاصه عمه من تهران بود ساعت 7هی همه عکس دست جمعی میگرفتن براش میفرستادن اونم هی میگفت کوفتتون شه
خلاصه ساعت 10 نیم شد همه گرم حرف زدن بودن یهو دیدم عمم داره نزدیکمون میشه با دوتا بچشو چمدونش میگه به به وای تا دیدمش جیغ زدم دودیم. پسر عمه بابام با جیغ من گفت موش موش بقیه هم دنبال من جیغ زدن دویدن. جمعین بود که به ما نگاه میکرد
وقتی عممو بغل کردم فهمیدن. عمم امده
تا. .... اینا فک کردن. من جیغ زدم موش امده بقیه فرار کردن
وای خیلییی دیشب صحنه جالبی بود همه دودین با من تو خیابون
پسر عمه بابام. نذاشته بفهمه جیغ من برا چی بود زود پشت سرش گفته موش موش
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اعتراف میکنم تو بچگیم همیشه با آدم فضاییا حرف میزدم و منتظر بودم بیان دنبالم و باهاشون برم فضا رو بگردم..همینطور با اسباب بازیام و همه ی وسیله هام...
و اعتراف بزرگتر اینکه هنوزم اینجوریم و به فضاییا فک میکنم و با همه وسیله هام حتی وقتی ظرف میشورم با ظرفا هم میحرفم
اعتراف میکنم تو بچگی چند بار زنگ خونه ها رو زدم و در رفتم!
یه بارم طرف پشت در بود!انقدر ضایع شدم!:d
بچه بودیم دوستم زنگ در خونه ها رو میزد فرار میکرد
یه بار که زنگ زد یه پیرمرد پشت در بود دست دوستمو گرفت گفت بیا تو زنم میخواد سوزن نخ کنه نمیتونه کمکش کن منم دم در منتظر موندم تا بیاد.... خیلی خندیدیم
حضرت محمد(ص) فرمودند:
برای هر چیزی قلبی است و قلب قران سوره یس است.
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با دختر خالم زنگ در خونه هارو میزدیمو الفراررررررررر . اینقده حال میداد ک نگووووووو
امسال سال اخر دانشگام میشه
اعتراف میکنم
ترم اول دوم
با هم اتاقیام تا صب بیدار بودیم چرت و پرت میگفتیم
خابمون ب ی ساعت هم نمیرسید
و اعتراف میکنم که
مزاحم (تلفنی) میشدیم
نمیدونم چرا طرف مقابل همیشه پسر بود
بعدش با لهجه های غلیظظظظ
ادای خانمای مسن و پیر درمیاوردیم
یکی از سناریو هامون این بود
هی میگفتیم
مجید ماااادر
گوسفندارو اب دادی؟؟؟علف دادی؟؟؟
اون طرفم کلی میخندید
نصف شبی دلش شاد میشد
حالا مجید مادررررر کجایی؟؟؟؟؟؟
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند
و
بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد
منم اعتراف دارم
یه بار نصف شب هرکاری میکردم خوابم نمیبرد
10 تا از شماره های اشناها و دوستامو برداشتم براشون 3 تا پیام نوشتم
اولیش : کارا انجام شد مرحله ی بعد چیه؟؟
دومی : جنازه دختره عقب ماشینه کجا چالش کنم
سومی : این لش خونش بند نمیاد د جواب بده بگو کجا چالش کنم لامصب
فرداش همشون زنگ زده بودن بهم یکیشونم همش فحش میداد فکر میکرد من قاتلم
یکیم تا 2 هفته هر روز زنگ میزد تا جوابشو بدم ببینه داستان چیه
منم خطمو دیگه روشن نکردم ترسیدم بدنش دست پلیس
هر وقت فکر میکنم اول صبح از خواب بیدار شدن اون پیامارو خوندن چه شکلی شدن خندم میگیره
اعتراف میکنم ...
یه پسر عمو دارم من ، خیلی واسم طاقچه بالا میذاره . منم تا میتونم حالشو میگیرم
عاقا یه وقتایی یه خوابایی میبینم درموردش که وقتی از خواب بیدار میشم تا یه ساعت تو بهتم !
مثلا یه بار خواب دیدم تو دفتر کارش نشسته ( حالا بی کارتر از خودش ، خودشه !) من براش چایی میبرم (اونم کی؟ من!) میذارم رو میزش میخوام بیام از اتاق کارش بیرون ، دستاشو باز میکنه میگه بیا بغلم ! منم میرم تو بغلش !!!
یا چن روز بعدش خواب دیدم خونه مامان بزرگم برا ناهار دعوتیم ، یهو عمه و عمو هام گیر می دن که تو و پسرعموت باید با هم تانگو برقصین (!!!) من از مامانم اجازه میگیرم . با پسرعموم و عمه ام میریم خرید لباس مناسب رقص ! وقتی برمیگردیم خونه ی مامان بزرگم می بینیم اونجا تبدیل شده به پیست رقص ! یه نور آبی هم افتاده تو صحنه ... بعدش ... سیندرلا و اون شاهزاده هه رو موقع رقص یادتونه ؟ حالا من خودمو با لباس سیندرلا می دیدم ، اون فلک زده رو هم با لباس اون شاهزاده هه !!!! در حال رقص !!!!!!!!!
عاقا من تا چن وقت اصن جرئت نمیکردم تو چشمای پسرعموم نگاه کنم ! میترسیدم اونم همین خوابا رو دیده باشه!!!
بعد از یه مدت تصمیم گرفتم یه کم با پسرعموهه مهربون تر باشم ، کمتر بهش ضدحال بزنم .... دیگه نمیاد به خوابم ! حیف ! خوابای جذّابی بودن !!!
یه اعتراف دیگه
بی خوابی زده به سرم ....
میخوام برم فیلم ترسناک ببینم
به نظرتون سکته نمیکنم نصفه شبی؟؟؟؟
اعتراف میکنم بچه بودم همیشه میگفتن پری رو یه کفه ترازو 100تا پسر دیگه رو کفه ترازو دیگه بذارید باهم دیگه برابری میکنن
یعنی تا این حد اوضام داغون بوده ها همیشه سردسته لشکر پسرا بودم من دستور میدادم بزنند به کی ااونا هم اجرا میکردن
ویرایش توسط پریماه. : 08-19-2015 در ساعت 09:17 AM
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
اعتراف میکنم از بچگی همیشه فکر میکردم ی روز ملکه ی قصر میشم
البته هنوزم همین حس را دارم.
تنها خدا،آرام بخش دلها
منم اعتراف میکنم
ی بار خونه رو داشتم جارو میزدم
بچه بودم...اونموقه ذوق داشتم کار خونه انجام بدم
برگ گل رفت داخل جارو برقی
مامانم تا مدتها میپرسید این برگ گل چی شد
هنوزم نفهمیده ک چی شد
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند
و
بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم خیلی خوردن ماستو دوست داشتم وهمش سرمو میکردم تو یخچال وظرف ماستو سر میکشیدم
ماه رمضون بود منم دراي اتاق و پنجره رو بستم بچه بودم روزه كله گنجشكي گرفته بودم ولي گشنم بود كلم رو كردم زير پتو يه گاز از لقمه زدم به حساب خودم اينجوري خدا منو نميديد
فرعون باشی یا قارون یا انیشتین یا نیوتن....
آخرت خاک است و مرگ
دنبال چیزهایی باش که ابدی هستند...
يه بار امتحان عربي داشتيم دو نفر روي نيمكت مي نشستن يك نفر مي رفت اون پايين مينشست منم شاگرد زرنگ كلاس
ديدم اون پاييني داره تقلب ميكنه تند تند مينويسه از رو كتاب منم تو ذهنم گفتم الان اين مينويسه نمرش از مني كه خوندم بيشتر ميشه
منم نامردي نكردم توي كاغذ نوشتم براي معلم كه خانم عليخاني داره تقلب مينويسه كتاب رو باز كرده بعد بردم به خانم نشون دادم واسه اينكه طبيعي باشه گفتم خانم اين جواب من درستههههههههه؟؟ اونم دادم خوند اومد كتاب عليخاني رو گرفت بلندش كرد جلو چشمش نشوند
من چقدر نامردماااااا
فرعون باشی یا قارون یا انیشتین یا نیوتن....
آخرت خاک است و مرگ
دنبال چیزهایی باش که ابدی هستند...
فرعون باشی یا قارون یا انیشتین یا نیوتن....
آخرت خاک است و مرگ
دنبال چیزهایی باش که ابدی هستند...
اگه یه زمانی یه روانشناسی دیدی که عصبیه بدون هیچی نمیفهمه
روانشناس اصلی اونه که همیشه بخنده حتی تو اوج مشکلات
اینم یه نکته کلیدی هدیه به تو در شناخت روانشناسا
فرعون باشی یا قارون یا انیشتین یا نیوتن....
آخرت خاک است و مرگ
دنبال چیزهایی باش که ابدی هستند...
اعتراف میکنم از دیوار یه پارک رفتم بالا از اون طرف که میخواستم بپرم افتادم توی سطل آشغالی که خیلی بزرگ بود
تا خود خونه از بغل هرکی رد میشدم دماغشو میگرفت و پیف پیف میکردن
اعتراف میکنم بچه که بودم می رفتم بالا پشت بوم رو سر عابرا آب میریختم
اعتراف میکنم بچه که بودم توی سوپری محلمون ج ی ش کردم
اعتراف میکنم بچه که بودم یه سنگ بزرگ به یه پسره پرتاب کردم فقط خدا رحم کرد به سرش نخورد
اعتراف میکنم یه بار سیفون دستشوییمونو خراب کردم ظاهر سازی کردم بابام فکر کرد خودش خراب کرده
اعتراف میکنم خودمو شبیه پیرزنا کردم رفتم سوپری محلمون و سرکار گذاشتم
اعتراف میکنم کلاس اول ابتدایی به خاطره پیچوندن زنگ فارسی تعهد انظباطی دادم
اعتراف میکنم زنگای ورزش مدرسه میپیچوندم زودتر میومدم خونه
اعتراف میکنم همیشه زنگای اول مدرسه خواب بوذم
اعتراف میکنم سر زنگ حسابان با بچه ها کباب گرفتیم از نزدیک مدرسه اومدیم ته کلاس خوردیم پنجره ها رو باز کردیم بوش بره
اعتراف میکنم یه بار رفتم پشت میکروفون مدرسه امون گفتم دنگ دنگ دنگ خانووووووووم شووتیاااااااان به دفتر مدرسه مراجعه کند
اعتراف میکنم با دختر خاله ام جلوی یه رستوران شیک و باکلاس ادای گدا ها رو در آوردیم
اعتراف میکنم رفته بودیم شهمیرزاد به ماشین یه پسره خیلی پررو خط انداختم
اعتراف میکنم یه بار خودمو شبیه پسرا کردم با دوچرخه رفتم بیرون
.....
خسته شدم از بس اعتراف کردم بسه دیگه
وقتی پنجم دبستان بودم یبار معلممون منو چندتا از بچه ها روصدا کرد برای درس پرسیدن، من اونروز درس نخونده بودم. وقتی سوال اولو پرسید من بلد نبودم یک نقشه شیطانی به ذهنم خطور کرد که خودمو به غش کردن بزنم وقتی خواست سواله دومو بپرسه یدفعه ادای سرگیجه و آه و ناله و آخرش خودمو انداختم زمین ولی چشمامو نبستیدم که مبادا منو نبرن بیمارستان خلاصه معلممون سکته رو زد همچین از جاش پریدو منو بغل کرد وآب قند وچای نبات و کیک وشیرینی بهم دادن فقط حسابی داشتم کیف میکردم .
البته ازین نقشه تو خونه هم استفاده میکنم وقتی مثلا یه دعوایی میشه سریع ادای سکته کردنو و وای قلبم گرفتو خودمو میندازم زمین و دراین حالت همه رو میترسونم
... من از اینکه تو خوشبختی نه آرومم نه دلگیرم ...
... یه جوری زخم خوردم که نه می مونم نه میمیرم ..
... تمام آرزوم این بود یه رویایی که شد دردم ...
... یه بارم نوبت ما شد ببین چی آرزو کردم ...
... یه عمره با خودم میگم خدارو شکر خوشبخته ...
... خدارو شکر خوشبختی چقد این گفتنش سخته ...
اعتراف میکنم امروز ماشین استاده سخت گیرمونو با بستی مزین کردم
بیچاره انقدر تمیزه که نگو اما حقش بود
...
ویرایش توسط ghazal1 : 05-11-2016 در ساعت 12:37 AM
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)