تصاویر/پیدا کردن عشق گمشده

[ASSASSIN]

پیدا کردن عشق گمشده پس از 30 سال در فیس بوک


یک زن 48 ساله امریکایی از طریق فیس بوک توانست عشق گمشده اش را بعد از 32 سال بیابد و اکنون آنها رسما ازدواج کرده اند. این زوج در سال 1982 در حالیکه 19 و 17 ساله بودند با هم آشنا شدند ، اما آقای بری خیلی زود قلب خانم " مندی " 17 ساله را شکست و برای همیشه او را رها کرد. مندی هرگز نتوانست او را فراموش کند و به او فکر میکرد.



بعد از گذشت 32 سال از آن عشق نافرجام خانم مندی به صورت کاملا اتفاقی توانست او را در فیس بوک بیابد و این رابطه تازه به یک عشق عمیق و نهایتا ازدواج انجامید. آنها 6 ماه بعد از اینکه یکدیگر را بعد از سالها ملاقات کردند ازدواج کردند. این اتفاق برای این زوج بسیار خوشایند بوده و زندگی جدید خود را مدیون فیسبوک میدانند. آقای بری میگوید : ازوقتی ازدواج کرده ایم همیشه فکر میکنم کاش این تصمیم را 30 سال پیش گرفته بودم.

[پریماه.]

عشق واقعی به این میگن هرطور شده از هرطریقی شده پیدا میشه

مرسی

[arrram]

خوبه بعد از شکستن قلبش و رها کردنش دوباره رفته سمتش

[بهشت]

چه رمانتیک. عشق حقیقی هیچ وقت از بین نمیره

[زری62]

اینطور چیزا مینوسین خب ادم دلش میخوادددددد

[satare]

ما ادما گاهی اوقات غافل میشیم ازاینکه کسی مارو دوست داره و مدام میرنجونیمش بدش میریمو اینجوری میش

[RANAA]

من که واقعا معتقدم وقتی کسی تو سرنوشت دیگری باشه حتما یه روزی به هم میرسن

[سولی خان]

منم اینقدر زده شدم که دیگه چیزی به معنای عشق و باور ندارمممم

[Mike]

من هم همبازی بچگیمو بعد از 16-17سال دوباره پیداش کردم و تعجب کردم با ابنکه خیلی زیباست به این همه خواستگار تا حالا جواب رد داده بنظرتون قسمت منه؟!!!

[ملکه شیشه ای]

بعد32سال بازم نتونسته فراموشش کنه حالاخوبه پسره نخاستتشم
من اگه بودم پیداشم که میکردم روزی 2بارمیرفتم فیسبوکش بش گیرمیدادم حالشم میگرفتم
والابااین عشقاشون

[نهال 2]

جاذبه عشقو نادیده نگیرید

[fateme.68]

من هم همبازی بچگیمو بعد از 16-17سال دوباره پیداش کردم و تعجب کردم با ابنکه خیلی زیباست به این همه خواستگار تا حالا جواب رد داده بنظرتون قسمت منه؟!!!

برو خاستگاریش
شتید واقعا قسمت هم هسین
خبرش را بهمون بده

[Mike]

برو خاستگاریش
شتید واقعا قسمت هم هسین
خبرش را بهمون بده

مگه الکیه!
من هم مثلاً همه چیزم آماده است و آماده خواستگاری و تشکیل زندگی مشترکم!
فقط احساس میکنم مثل خودم زیبایی براش خیلی مهم بوده...
امشب عروسی داداشش بود من هم سنگ تموم گذاشتم ایران چک خشک گذاشتم تو یه پاکت خیلی شیک براشون بردم!
یعنی ممکنه بو برده باشه؟!

[fateme.68]

مگه الکیه!
من هم مثلاً همه چیزم آماده است و آماده خواستگاری و تشکیل زندگی مشترکم!
فقط احساس میکنم مثل خودم زیبایی براش خیلی مهم بوده...
امشب عروسی داداشش بود من هم سنگ تموم گذاشتم ایران چک خشک گذاشتم تو یه پاکت خیلی شیک براشون بردم!
یعنی ممکنه بو برده باشه؟!

واه
فک نکنم
خوب خواستگاری کنید یا میگن بله یا نه
نمیخوان ک دارت بزنن

[Mike]

واه
فک نکنم
خوب خواستگاری کنید یا میگن بله یا نه
نمیخوان ک دارت بزنن

بابا جو شهر ما خیلی خفقانه نمیشه به این راحتی.
اقوام هم تازه ممکنه فکر بد کنند.
فقط صبحها تا ظهر میاد شرکت داداشش کار میکنه که اون هم هر لحظه ممکنه داداشش برسه نمیشه حرف زد.
بعد هم من الآن اصلاً شرایط ازدواج رو ندارم، میخوام بهش بگم اگه تازه من با شرایطش موافق باشم یعنی شرایط هم رو قبول کنیم تازه باید کلی پای من بمونه و صبر کنه تا شرایط زندگیمو پرفکت کنم و برم دستشو بگیرم!
یعنی من ازدواج رو با دوستی شروع میکنم، اگه واقعاً همه چیز خوب پیش بره و مشکلی نباشه خود بخود به ازدواج ختم میشه...

پ.ن: من هم فوق العاده سخت عاشق میشم احساس میکنم اگه موقعیت رو مهندسی نکنم متحمل ضرر واقعاً بزرگی شدم!

[fateme.68]

خسته نباشی برادر
پ هروقت شرایطت جور شد برو تراولت را خرج کن
اخه دختره بیچاره علم غیب داره

[Mike]

خسته نباشی برادر
پ هروقت شرایطت جور شد برو تراولت را خرج کن
اخه دختره بیچاره علم غیب داره

یه مشکل دیگه هم هست یه بار یه سوتی دادم خیلی بزرگ بود!
یه بار رفتم شرکت داداشش بعد از سالها فکر کردم خواهر بزرگشه، شنیده بودم میگن این خوشکل شده اما نمیدونستم خیلی شبیه خواهرش شده من هم همیشه دوست داشتم با دختر بزرگتر از خودم ازدواج کنم خلاصه به یه بهانه ای یه کارت ویزیت رو که طراحی کرده بودم دادم بهش و گفتم یه مدته کارت ویزیت میزنم این هم شمارم شما هم خواستی براتون میزنم و رفتم!
دیگه نشد واقعاً بمونم.
خلاصه اومدم شمارشو از پسر عمش که دوستم بود گرفتم (شماره خواهر بزرگه) گفتم برا خواهرم میخوام بهش اس دادم از اون سوتیهای روزگاربود!!!
یادم نیست چی گفتم آها گفتم من فلانی هستم گفت نمیشناسم گفتم بابا صبح اومدم شرکت...
بهش گفتم اگه دوست داشته باشی رابطه دوستی داشته باشیم بهرحال برای ازدواج هم دوستی طولانی مدت شرط اوله نمیدونم چی شد یه خورده بد صحبت کرد گفتم بیخود نیست تا الآن ازدواج نکردی چون اصلاً اعتقادی به دوستی نداری، گفت اگه مردی اس بده تا بگم شوهرم دهنتو صاف کنه!!!
من دیگه هیچی نگفتم گفتم عجب دیوونه ایه، تعجب کردم توی شرکت اینقدر مؤدب بود و حالا اینجا اینطوری میگه احساس کردم یه امل دو روئه!!!
خلاصه سه ماهی گذشت دیگه اون طرفها نرفتم یه شب داشتیم با مامانم صحبت میکردیم مامانم گفت این خواهر کوچیکشه گفتم مطمئنی گفت آره مادرش بهم گفته میره شرکت کمک داداشش خلاصه انگار زیر پام خالی شد آبروم پیش دوتاشون رفته بود!
فقط تنها کاری که کردم یه پیامک دادم به خواهر بزرگه ازش عذرخواهی کردم البته اون هم دروغ میگفت شوهر نداشت مادرش به مامانم گفته بود برا این کوچیکه که دانشجوئه و شغل خاصی نداره خیلی بیشتر میان تا برا اون که کارمند رسمی بانکه.
اون شب هم اومد کارت عروسی آورد خیلی خوب برخورد کرد و آخر کار هم خواستند برن تو ماشین بهم گفت آقا مهدی شما هم تشریف بیارین!
من هم گفتم حداقل 16-17 سالی میشه اینجا نیمدین شما هم عید تشریف بیارین.
البته زیاد هم با هم رودروایسی نداریم اما دیگه نمیشه بی جنبه بازی درآورد.
این هم از این
حالا نسخه شما چیه؟
این هم بگم یه کم به خاطر زیباییش تو شهر نشونه است میدونید که پشت سر این آدمها حرف زیاد در میارند این یه مشکل من هم تا قبل از این قید دخترهای همشهری رو زده بودم و دوستم که دنبال زن میگشت اینو بهش معرفی کرده بودم که دیگه از ازدواج منصرف شده فعلاً چون بهم نمیخوردند این چیزها هم هست.

[رود آرام]

نمیدونم. ولی به نظرم عشق گمشده خیلی معنایی نداره. با یه آدمی که تا حدودی به معیاهای تو سازگاره هم میشه زندگی عاشقانه ای داشت. البته هر دو طرف باید تلاششون رو بکنن.

[fateme.68]

من به دوستی قبل از ازدواج اعتقادی ندارم پس پیشنهادی براتون ندارم آقا مهدی

[ملکه شیشه ای]

یه مشکل دیگه هم هست یه بار یه سوتی دادم خیلی بزرگ بود!
یه بار رفتم شرکت داداشش بعد از سالها فکر کردم خواهر بزرگشه، شنیده بودم میگن این خوشکل شده اما نمیدونستم خیلی شبیه خواهرش شده من هم همیشه دوست داشتم با دختر بزرگتر از خودم ازدواج کنم خلاصه به یه بهانه ای یه کارت ویزیت رو که طراحی کرده بودم دادم بهش و گفتم یه مدته کارت ویزیت میزنم این هم شمارم شما هم خواستی براتون میزنم و رفتم!
دیگه نشد واقعاً بمونم.
خلاصه اومدم شمارشو از پسر عمش که دوستم بود گرفتم (شماره خواهر بزرگه) گفتم برا خواهرم میخوام بهش اس دادم از اون سوتیهای روزگاربود!!!
یادم نیست چی گفتم آها گفتم من فلانی هستم گفت نمیشناسم گفتم بابا صبح اومدم شرکت...
بهش گفتم اگه دوست داشته باشی رابطه دوستی داشته باشیم بهرحال برای ازدواج هم دوستی طولانی مدت شرط اوله نمیدونم چی شد یه خورده بد صحبت کرد گفتم بیخود نیست تا الآن ازدواج نکردی چون اصلاً اعتقادی به دوستی نداری، گفت اگه مردی اس بده تا بگم شوهرم دهنتو صاف کنه!!!
من دیگه هیچی نگفتم گفتم عجب دیوونه ایه، تعجب کردم توی شرکت اینقدر مؤدب بود و حالا اینجا اینطوری میگه احساس کردم یه امل دو روئه!!!
خلاصه سه ماهی گذشت دیگه اون طرفها نرفتم یه شب داشتیم با مامانم صحبت میکردیم مامانم گفت این خواهر کوچیکشه گفتم مطمئنی گفت آره مادرش بهم گفته میره شرکت کمک داداشش خلاصه انگار زیر پام خالی شد آبروم پیش دوتاشون رفته بود!
فقط تنها کاری که کردم یه پیامک دادم به خواهر بزرگه ازش عذرخواهی کردم البته اون هم دروغ میگفت شوهر نداشت مادرش به مامانم گفته بود برا این کوچیکه که دانشجوئه و شغل خاصی نداره خیلی بیشتر میان تا برا اون که کارمند رسمی بانکه.
اون شب هم اومد کارت عروسی آورد خیلی خوب برخورد کرد و آخر کار هم خواستند برن تو ماشین بهم گفت آقا مهدی شما هم تشریف بیارین!
من هم گفتم حداقل 16-17 سالی میشه اینجا نیمدین شما هم عید تشریف بیارین.
البته زیاد هم با هم رودروایسی نداریم اما دیگه نمیشه بی جنبه بازی درآورد.
این هم از این
حالا نسخه شما چیه؟
این هم بگم یه کم به خاطر زیباییش تو شهر نشونه است میدونید که پشت سر این آدمها حرف زیاد در میارند این یه مشکل من هم تا قبل از این قید دخترهای همشهری رو زده بودم و دوستم که دنبال زن میگشت اینو بهش معرفی کرده بودم که دیگه از ازدواج منصرف شده فعلاً چون بهم نمیخوردند این چیزها هم هست.

سلام
من پستاتونوخوندم که باخانم فاطمه حرف زده بودین
من فکرمیکنم اون خانومه تاالان ازحس شماباخبرشده باشن هم بابت کارت ویزیت هم شایدداستان چک واینا هم اینکه اون اسی که به خواهرش دادین احتمالابه گوشش رسیده وفهمیده منظورش شمابودین بعدم که براتون کارت اوردن وشمارم مخصوصادعوت کرده خب خودتونوبدارین جای یه دختر،اگرم بخاین به کسی بگین نظرتون نسبت بهش خوبه راه دیگه ای غیراین کارامیمونه؟
اگه ازشماناراحت بودیاخوشش نمیومدباهاتون سردمیشدنه اینکه مخصوصادعوتتون کنه...
به نظرمن اگه دوسش دارین حداقل به خاطرش یکم ریسک کنید وباخودش حرف بزنین اگه قبول کنه که هیچ اگرم قبول نکردشماچیزیوازدست نمیدین
توجامعه ی ما به خاطرفرهنگ سنتی که داریم دختراتوی این جورمواقع نمیتونن چیزی ازاحساسشون بگن ومجبورن منتظربمونن تاطرفشون یه کاری بکنه....

[Mike]

من به دوستی قبل از ازدواج اعتقادی ندارم پس پیشنهادی براتون ندارم آقا مهدی

من هم نمیتونم در غیر اینصورت ازدواج موفقی رو در ذهنم مجسم کنم.
تا حالا هم خیلیها تأیید کردند این عقیده من رو از شما خیلی تعجب میکنم اعتقادی ندارید.

سلام
من پستاتونوخوندم که باخانم فاطمه حرف زده بودین
من فکرمیکنم اون خانومه تاالان ازحس شماباخبرشده باشن هم بابت کارت ویزیت هم شایدداستان چک واینا هم اینکه اون اسی که به خواهرش دادین احتمالابه گوشش رسیده وفهمیده منظورش شمابودین بعدم که براتون کارت اوردن وشمارم مخصوصادعوت کرده خب خودتونوبدارین جای یه دختر،اگرم بخاین به کسی بگین نظرتون نسبت بهش خوبه راه دیگه ای غیراین کارامیمونه؟
اگه ازشماناراحت بودیاخوشش نمیومدباهاتون سردمیشدنه اینکه مخصوصادعوتتون کنه...
به نظرمن اگه دوسش دارین حداقل به خاطرش یکم ریسک کنید وباخودش حرف بزنین اگه قبول کنه که هیچ اگرم قبول نکردشماچیزیوازدست نمیدین
توجامعه ی ما به خاطرفرهنگ سنتی که داریم دختراتوی این جورمواقع نمیتونن چیزی ازاحساسشون بگن ومجبورن منتظربمونن تاطرفشون یه کاری بکنه....

قبول دارم دیدگاه شما رو حالا ببینم چیکار میتونم بکنم مشکل بزرگ اینه که 90درصد دخترها اول از هر چیزی به پول طرف نگاه میکنند و من هم اوضاع مالیم فعلاً مساعد نیست.

[mahtab1366]

جالب بود حالا خدا کنه پایدار باشه نه اینکه بعد دو سال با هم خدافظی کنن

[monika]

خیلی قشنگه کاش از این عشقا زیاد بشه که وفاداری بیشتر بشه