من چون فردا دسترسی به نت ندارم قسمت دوم داستان را هم الان میزارم
من چون فردا دسترسی به نت ندارم قسمت دوم داستان را هم الان میزارم
شبح قسمت دوم
دم دماي سحر بود دخترك چادرش رو به سر كرد
و بچه رو بغچه پيچ برد و جلوي خانه همسايه گذاشت
آرام در زد و بدو بدو از آنجا دور شد....
30 سال بعد: همان محله ...خانه آقا آروین...
دختر جواني كه لباس عروس بتن داشت خندان از پله ها بالا رفت
و دوستش در حاليكه سر بسرش ميزاشت ميگفت:
پریماه راستشو بگو داشتي با آقا داماد صحبت ميكردي
پریماه هم در حالي كه ميخنديد گفت: به تو چه
داخل اتاق رفت و در و قفل كرد
جلوي آينه ايستاد و خودش را با لباس عروس
وارانداز كرد لبخندي از خوشحالي زد
دوستش كه دریاک نام داشت مدام پشت در سر و صدا ميكرد
پریماه بدون توجه به اون جلوي آينه نشست و به خودش گفت:
چيه؟ چرا هول شدي؟؟؟ ديدي بالاخره گيرش آوردي...
چشمانش رو بست يكدفعه لبخند روي لباش خشك شد
در يك ثانيه يك چهره غرق خون وشبح شكل رو كه
چادر سياه و بلندي به سر داشت ديد...
جيغ كوتاهي كشيد و چشمانش رو باز كرد
به نفس نفس افتاده بود
هراسان برگشت و پشت سرش رو نگاه كرد
از پنجره باد مي وزيد و باعث ميشد پرده ها تكان بخوره
در همين حال موبايلش بلند زنگ خورد كه باعث شد از جا بپره
با ديدن تصوير نامزدش نفس عميقي كشيد و گوشي رو برداشت...
سلام پس كي مياي؟ باشه منتظرتم ...دوست دارم ...خدافظ
گوشي را سر جايش گذاشت و در رو بازكرد
يكدفعه دوستش دریاک مثل جن زده ها پريد جلوش
پریماه با دلخوري مثل بچه ها دنبالش كرد
طبقه پايين آقا آروین و خانومش یلدا خانم
خندان نظارگر اينها شده بودند
تا اينكه در باز شد و سام پسرخاله پریماه با خانوادش وارد شد
پایان قسمت دوم...
ویرایش توسط heh_heh : 07-03-2018 در ساعت 07:54 PM
من نخوام سام پسر. خالم باشه باید کی ببینم
صبا شدی ننم که خاک تو مخت اینجوری بچه میترسونی به من چه اخه
کمم همین بود یلدا بشه مامانم اروین بابام
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
صبا کشف حجاب کن، دیگه روحی قدرت دست توه... سراغ منم بیا... من روح بی حجاب دوس دارم
آقا من احساس میکنم داستان تکراریه ...سااممم اینو قبلا گذاشته بودی فک کنماااااا
من همش دوروز نبودم،حالا که اومدم دوفصل از داستان رفته
ویرایش توسط daryak : 07-04-2018 در ساعت 02:29 PM
[QUOTE=sam127;271879]اسمتو بگو
دریا
یه پیشنهاد بدم ؟
من همیشه وقتی داستان میخونم همش جذب عکساش میشم و اینجوری میرم تو عمق داستان . کاش میشد داستانات درکنارش عکس بازیکرا هم بود .مثلا دوست دارم بدونم پری و صبا و سام و اروین و یلدا و مریم و حتی خودم و همه دوستان تو این داستان چه شکلی هستن( عکسای کارتونی یا سینمایی) نمیشه درکنارش عکس باشه ؟؟؟؟
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
خب بریم واسه قسمت سوم
شبح قسمت سومعاطفه خانوم مادر سام با روي باز صورت یلدا خانوم رو بوسيد و تبريك گفت
تا اينكه در باز شد و سام پسرخاله پریماه با خانوادش وارد شد
اما سام با دلخوري به گوشه اي رفت و ماتم گرفته پریماه رو زير چشمي نگاه ميكرد
سام از بچگي عاشق پریماه بود اما پریماه هميشه اونو به چشم برادرش دوست داشت
ساعتها در گذر زمان بودند ...موقع شام كه رسيد آقا داماد كه امید نام داشت از راه رسيد
پسري با موهاي جو گندمي و قدي متوسط با كت و شلوار مشكي يكدست
او كه از قضاياي سام و پریماه خبر داشت حتي با سام دست هم نداد
و نرسيده به پيش پریماه رفت...آنها مشغول آماده كردن سور و سات عروسي بودند
فردا شب در حياط همان خانه جشن عروسي آنها بود
ساعاتي ديگر گذشت و همه آماده استراحت و خواب شدند
پریماه از امید خداحافظي كرد و به اتاقش برگشت
و زودتر از آنكه فكرشو كنه به خواب رفت
سام از ناراحتي خوابش نميبرد و كنار حوض نيلي رنگ
داخل حياط بزرگ نشسته بود و به مرور خاطرات دوران كودكي اش با پریماه ميپرداخت
همان لحظه كابوس پریماه شروع شد..همان شبح چادر به سر و خونين بار ديگر
به سراغش آمد پریماه خيس عرق شده بود و ميلرزيد
او هر لحظه نزديك و نزديكتر ميشد تا حدي كه پریماه بخوبي صورت جسد گونه اش را ديد
شبح دستش رو از زير چادر بيرون آورد و بشكل عجيبي اورا سمت خودش كشيد
پریماه در بين خواب و بيداري ناخواسته از جا بلند شد و بي اختيار به سمت پنجره
حركت كرد ، همان لحظه سام از پنجره پریماه رو ديد كه در خواب با چهره اي پريشون
شده داشت راه ميرفت..بدو بدو به داخل خونه رفت و پله ها رو طي كرد ..
از شانسش در قفل نشده بود ...پریماه پنجره رو باز كرده و ناخواسته داشت بيرون ميپريد
كه سام از راه رسيد و اورا گرفت و هر دو داخل اتاق افتادند
پایان قسمت سوم
ازینجا به بعدش دیگه ترسناک نیست، وارد ژانر ترکیه ای میشه، همدیگه رو بغل میکنن و میوفتن رو تخت و پسر کاملا زیرکانه می پرسه الان یارانه یه بچه چقدره؟ دختره میگه چطور؟ میگه میخوام حقوق ماهیانه برات درست کنم، اون روح هم این صحنه رو میبینه جیغ میکشه و تا بلایی سر اون هم نیاوردن در افق محو میشه
اولالا من چقدر خاطر خواه دارم لطفا به صف شید مرسی آه
خدا زده تو سرم ما دو تا عاشقم شدین بیا از شوهر و پسر خاله هم شانس نیاوردم
آه لعنتی به این شانس
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
فقط موندم سام میخوات چه نقشی به من بده احتمالا ساقدوشم
بابا اخر قصه مشخص شد که پری با سام ازدواج میکنه خخخخخخخخخ این وسط موندم چجوری قراره سره امید بی کلاه بزارن
و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...
نه بابا آخرش میگه امید که سوار بر ماشین بود و میخواست با سرعت از محیط دور بشه، زد به یه یاکریم (دیدی یاکریم بوق هم میزنی نمیره کنار؟) من اون یاکریمه هم نیستم که... بچه ش که تو لونه داره جیک جیک میکنه منم که اصلا تو داستان نیست...
ویرایش توسط saba95 : 07-05-2018 در ساعت 08:50 PM
شبح قسمت چهارم :
.پریمه پنجره رو باز كرده و ناخواسته داشت بيرون ميپريد
كه سام از راه رسيد و اورا گرفت و هر دو داخل اتاق افتادند
پریماه كه تازه از خواب پريده بود با ديدن سام جيغ كشيد
سام هم سعي در آرام كردنش داشت كه امید هراسان از راه رسيد!
با تصويري كه روبرويش بود ، پریماه با رنگي پريده افتاده كف اتاق
و سام هم بالاي سرش. بدون هيچ حرفي بسمت سام حمله ور شد
و مشت محكمي به صورتش كوبيد ...از سر و صدايي كه بوجود آمد
باقي اهالي خانه هم از راه رسيدند و آنها رو سوا كردند ...
آقا آروین با عصبانيت گفت: يكي بگه اينجا چه خبره؟؟؟
همين كه سام اومد حرفي بزنه ..امید با دلخوري گفت: نصفه شبي
با پررويي اومده اتاق زن من بزور ميخواست بهش تجاوز كنه...
آقا آروین نگاهي به سام و سپس نگاهي به پریماه كرد و گفت:
راست ميگه بابا؟؟؟؟؟پریماه كه هنوز نفس نفس ميزد گفت:
من هيچي نميدونم ...داشتم كابوس ميديدم اصلا نميدونم چرا از تختم بيرون بودم
وقتي هم بهوش اومدم سام ديدم...
سام تند تند گفت: بخدا اشتباه ميكنيد اون نزديك بود از پنجره بيرون بپره
خدا ميدونه اگه نرسيده بودم چي بسرش اومده بود...
امید كه ميخواست يبار ديگه بستمش حمله كنه توسط سايرين مهار شد و گفت:
دروغگوي كثيف راستشو بگو...عوضي
اينبار سام از جا بلند شد و داد زد: اون تورو نميخواد
بزور كه نميتوني باهاش عروسي كني
اون اينقدر ناراحته و از تو بدش مياد كه ميخواست خودشو بكشه!!!!
پریماه كه ديگه زده بود زير گريه ناله كنان گفت: بس كنيد....اين چرت و پرتا چيه
من عاشق امیدم...سام خفه شو...
عاطفه خانوم مادر سام با دلخوري گفت: سام پاشو بريم
سپس رو به یلدا خانوم كرد و گفت: آبجي از اول هم گفتم
اومدن ما به اين عروسي اشتباهه... ديگه بيشتر از اين مزاحمتون نميشيم
هر سه با دلخوري آنجا رو ترك كردند و یلدا خانوم هم در حالي كه
از تأسف سر تكان ميداد ميگفت: اقلا ميذاشتين صبح شه بعد ميرفتين آبجي
در با صداي بلندي به هم كوبيده شد و سكوت بار ديگه فضاي خانه رو در بر گرفت
پایان قسمت چهارم..
ویرایش توسط sam127 : 07-06-2018 در ساعت 03:50 PM
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)