ممنون آقای سام عزیز...
داستان بسیار جالب نوشته شده
ممنون آقای سام عزیز...
داستان بسیار جالب نوشته شده
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
به طرز تابلویی معلومه من به پریماه حسودی میکنم
آقا بلا نگیرتم کی کل کشیدنو یاد گرفتم
پری دفعه آخرت باشه با غرور جلو من راه میریا
فقط از یه چیزی میترسما...
هروقت این دختره شبح میبینه بعدش منو میبینه
راستش به خودم مشکوکم
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
بچه ها دور از شوخی اون عکس دومی رو تو خواب دیده بودم!
عکسه خیلی رو اعصابمه!
مخصوصا اون چاه یا فرو ریختگی زمین!
Life is beautiful!!!
ویرایش توسط parsana : 09-15-2016 در ساعت 11:32 PM
یه سوال
کل یا کر?
Life is beautiful!!!
یه چیز دیگه دستان داره خیلی جذاب میشه!
آقای سام اینو از چه فیلم یا کتابی الهام گرفتید? @sam127
Life is beautiful!!!
نه من منتظرم رز مریم بیاد خواستگاریممردم سه تا سه تا خاطرخواه دارن...من کارم این شده تجزیه تحلیل کنم ببینم آیا فرخ از همین مردم خوشش می آید یا نه
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
خاک به سرممممم عروس کووووووو ، واییییی آقا امید عروس کووووو
اى خدا بى تو ميسر نمى شود...
بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود
آقای سام جدا بابت قوه ی تخیل و قدرت بیانتون تبریک میگم.عالیه
مث یه نمایش نامه حرفه ای شده
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
دقت کردد داماد اصن نیس
اى خدا بى تو ميسر نمى شود...
بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود
شبح پریماه را با خودش به داخل خانه كشاند و در با صداي مهيبي بسته شد
همان لحظه امید به خودش آمد و ديد اثري از پریماه نيست
همان لحظه فرخ سوار بر موتور سر كوچه پشت ماشيني پنهان ماند
تا شايد براي آخرين بار پریماه رو ببينه ...
امید از زنها جوياي پریماه بود اما عجيب اينكه هيچكدام اورا نديده بودند...
شبح كشان كشان پریماه رو به زير يك درخت تنومند كه مملو از خاك بود برد
خانه حالت ويران شكلي داشت...پریماه بي اختيار با دستانش شروع به كندن خاك كرد
هرقدر كه بيشتر ميكند دستانش زخم و سپس خونين ميشدند
تا اينكه لحظاتي بعد با ديدن جسدي پوسيده و خونين جيغ بلندي كشيد كه همه اهالي
رو باخبر كرد شبح با دستانش گلوي پریماه رو فشرد تا جايي كه كمي خون از دهان
پریماه بيرون روي صورت جسد پاشيد همان لحظه امید و چند نفر از اهالي توي كوچه
حيران دنبال پریماه بودند...فرخ هم كه از ديدن اين صحنه دستپاچه شده بود
هراسان از موتور پايين پريد و به دنبال صدا رفت...
پریماه به سلفه افتاده و شبح در حال خفه كردن او بود...
و زير لب با صدايي روح گونه گفت: بايد پيش خودم برگردي دخترم
نميزارم تورو از من بگيرن.....
همان موقع love خانوم صاحب خانه كليد رو چرخاند و وارد شد
او فقط پریماه رو ميديد كه گويي فرد نامرئي سعي به خفه كردنش داشت
با آخرين تواني كه داشت فرياد زد: آبجي غزل ولش كن..بزار بره
شبح كه گويي خشكش زده بود نگاهي به پيرزن انداخت و دستاشو ول كرد
و آرام آرام در حالي كه بشكلي كه انگار پرواز ميكرد به سمت ساختمان
رفت و ناپديد شد...پریماه سرفه كنان روي جسد افتاد
اهالي وارد خانه شدند فرخ و امید هردو در محوطه حياط ايستاده بودند
چند زني كه جلوتر بودند با ديدن جسد پوسيده اي كه از خاك بيرون زده بود
جيغ هاي شديدي كشيدند ...صداي چند نفر از اهالي بلند شد كه يكي به پليس زنگ بزنه
امید دوان دوان به كنار پریماه رفت يكي از زنها آب قند برايش آورد و بزور به خوردش داد
پریماه كه از حال رفته و رنگ پريده بود مدام ميگفت: اون ميخواست منو بكشه!!!
يكهفته بعد پریماه داخل بيمارستان بستري بود و love همه چيز رو به مأموران گفت
و نامه اي هم براي پریماه فرستاد كه توش همه چيز رو توضيح داده بود....
مادرت غزل خواهر بزرگ من بود او بخاطر خرج من و مادر پيرمون
توي يك فاحشه خونه كار ميكرد تا اينكه ناخواسته تورو حامله شد
اون شبي كه تو توي حياط بدنيا آمدي اون سر زا رفت
و مادرم از ترس اينكه آبرويش توي محل نره
اونو توي حياط خاك كرد و تورا شبانه دم خانه آقا تجربه گذاشتيم...
در طول همان روز جسد را از خاك بيرون آوردند و در بهشت زهرا خاكش كردند
بعد از اون شبح هيچوقت ديگه پيدايش نشد....و روحش در گور آرام گرفت
امید با دسته گل به ملاقات پریماه آمد اما بعد از اينكه پریماه همه چيز رو بهش گفت
بخاطر اينكه حلالزاده نبوده اورا ترك كرد و دیگه پیداش نشد اما فرخ دلسوزانه كنارش ماند
يكماه بعد جشن عروسي پریماه و فرخ با شكوه برگزار شد
یکسال گذشت...........
پایان فصل اول
شروع فصل 2 جمعه هفته بعد با بازیگرای جدید
:\ خودتون چرا نقش ندارید؟؟؟؟؟ جمعه هفت دیگههههههه، نه تو رو خدا کی میتونه وسط مهر بیاد
اى خدا بى تو ميسر نمى شود...
بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود
من خودم راویم
شایدم تا قبل مهر
دستتون درد نکنه اما چقدر داستان رو زیادی خلاصه کردین!
Life is beautiful!!!
دیدین دیدین من با فرخ عروسی کردم
خاک توسر امید
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
بنده هیچ گونه نقشی حتی به شکل گذرا در قسمت آخر نداشتم حتی به پریماهم نگفتن من اونو در خونه تجربه گذاشتم...آخرشم فرخ و پری ازدواج کردن و من...بیخیال...
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
آقا شما چرا واسه فرخ زن گرفتین؟؟؟
من خودم میخواستم واسه پسرم یاسمن رو بگیرم
آخرش پریماه خودشو انداخت به فرخ بدبخت که انقد فحشش دادن
ولی یک ماه بعد خیلی زیاد بود هااااا
حداقل باید میگفتی شش ماه بعد
رز مریم چقد خوبی تو مادر شوهر
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
نههههههههههههههههههه
اى خدا بى تو ميسر نمى شود...
بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود
نقش من کم رنگ شده
دست و جیغغغغغغغ و هوراااااااااا ، گفتم فضا عوض شه[replacer_img]
اى خدا بى تو ميسر نمى شود...
بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود
آقای ساممممم????پس ادامه داستان چی شد??? @sam127
Life is beautiful!!!
خب من برام سخته پ من چیکا کنم ، عین پاتریک گفتم
اى خدا بى تو ميسر نمى شود...
بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود
یعنی ادامشو الان بزارم؟؟؟؟
فصل دوم شبح :
شبي از شبها ماه به ميان آسمان دويد و نورش رو نثار شهر كرد..
در زير سقف يكي از هزاران خانه شهر شلوغ دو جوان روبروي هم نشسته و يك كيك طلايي
بينشون قرار داشت..لبخند روي لبان دختر جوان نقش بسته بود.
چشم از چشمان هم برنميداشتند ..تا اينكه دختر لب به سخن گشود..فرخ
دارم به اين فكر ميكنم كه چقدر زود يكسال شد نه؟
فرخ جوابشو با لبخند كوتاهي داد چون همان لحظه صداي زنگ تلفن آرامش شبانه آنها
را برهم زد..پریماه بسمت تلفن رفت : الو سلام..چطوري یاسمن...بميري ..بگو چي شده خب؟؟!
لحن صحبتش بيكباره از خنده رويي به جديت تغيير كرد...فرخ كه نگراني رو در صداي پریماه
حس ميكرد گوشهايش رو تيز كرد...جدي ميگي.يعني همين فردا.؟؟؟ يه لحظه گوشي
فری تلويزيونو روشن كن بزن شبكه يك اخبار ....باشه یاسمن خداحافظ
فرخ كه بهت زده پریماهو نگاه ميكرد...پریماه هم بدون مقدمه گفت: عزيزم فردا قراره
زلزله شديدي بياد...بايد بريم مسافرت!!!!
همان لحظه گوينده اخبار تلويزيون حرفاي پریماه تاييد كرد..
به گزارش ايسنا احتمال وقوع زلزله شديدي در شهر تهران وجود دارد...
از مردم عزيز خواهشمنديم ضمن حفظ خونسردي خود، تمام نكات ايمني رو رعايت كرده
سعي به تخليه موقت خونه هاي خود بزنن..
فرخ درجا تلويزيون رو خاموش كرد..
پریماه متعجب نگاهش كرد: چرا تلويزيون رو خاموش ميكني؟
فرخ روي مبل نشست و در فكر فرو رفت...پریماه به كنارش آمد
و دست دور گردنش انداخت: عيب نداره...
فرصتي هم شد كه يه مسافرت بريم..نظرت راجب شمال چيه؟؟؟
دلم براي دريا تنگ شده بريم ديگه.....فرخ كه چاره ديگري نداشت
به عنوان تاييد سرتكان داد: باشه ميريم...سپس پریماه شروع به بريدن كيك كرد
و جشن سالگرد ازدواجشون هرچند كوتاه و ساده برگزار شد..بعد از خوردن كيك
از جا بلند شدن و لوازم منزل از قبيل تلويزيون و لوازم گرون
و شكستني رو زير ستون هاي اتاق قرار دادند...
يك ساعت بعد پریماه با چمدوني بزرگ از اتاق بيرون زد...فرخ با تعجب پرسيد:چه خبره
مگه ميخوايم بريم ماه عسل؟؟؟پریماه خنديد گفت: شايد....
دقايقي بعد سوار ماشين شدند و به كوچه زدند
انگار كل شهر بهم ريخته بود ...چند نفر مثل آنها بار سفر بسته بودند
و عده زيادي هم بسمت پاركها رهسپار ميشدند...
از بين شلوغي هاي شبانه گذشتند و به جاده رسيدند...
این داستان ادامه دارد
ویرایش توسط sam127 : 09-18-2016 در ساعت 12:23 AM
منوچهر???????!
چی شد???
اسم دیگه فرخه???
Life is beautiful!!!
مممنونونمممم
@sam127
اى خدا بى تو ميسر نمى شود...
بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود
منوچ کی بود؟
فک کنم سام داشته وسط داستان با یکی دیگه میحرفیدی حواسش نبوده نوشتش تو داستان
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)