-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
JOY
پیرزن بد قلق بووووووووووووووووق پدر منو در آورد انقدر وسواسی بود اه ، دقت کردید همه نقشی گرفتم|biggrinsmiley|
من که شوهرش بودم اینایی که گفتینو هیچوقت ندیدم ازش |wacsmiley|
پشت سر مرده حرف نزنید لطفاً |laughingsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تجربه
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه
وقتی کریشنا رو از خونه بیرون کردم، خانم بزرگ خیلی ناراحت شد.
شما باید قبل مزدوج شدن با من ،منو با خانوادتون آشنا میکردین!
این رسمش نبود آقاااا بزرگ
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
JOY
منم نمیشناسم شما فقط تایید کن :22: شب خوش باشد
شبت بخیر!
شب شما هم بخیر آقای تجربه!
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
شبت بخیر!
شب شماهم بخیر آقای تجربه!
شاد شدیم! :)
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تجربه
من که شوهرش بودم اینایی که گفتینو هیچوقت ندیدم ازش |wacsmiley|
پشت سر مرده حرف نزنید لطفاً |laughingsmiley|
عه خب زودتر بگید منظورتون از خانم بزرگ همسرتونه ، من فکک کردم مادربزرگو میگید
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parsana
شبت بخیر!
شب شماهم بخیر آقای تجربه!
شاد شدیم! :)
شادی از خودتونه|wubsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
JOY
عه خب زودتر بگید منظورتون از خانم بزرگ همسرتونه ، من فکک کردم مادربزرگو میگید
حالا اگه مادربزرگ باشه باید پشت سرش حرف زد؟ |laughingsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تجربه
حالا اگه مادربزرگ باشه باید پشت سرش حرف زد؟ |laughingsmiley|
الان سر شخص خیالی دعوا میشه|biggrinsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parsana
شما باید قبل مزدوج شدن با من ،منو با خانوادتون آشنا میکردین!
این رسمش نبود آقاااا بزرگ
من ورشکست شدم حواسم سرجاش نیس که.
دس رو دلم نذار شروع میکنم به خوندنا |laughingsmiley|
( فیلم هندیه دیگه )
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
JOY
الان سر شخص خیالی دعوا میشه|biggrinsmiley|
الان نقش شما چیه دقیقاً؟ :24:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تجربه
الان نقش شما چیه دقیقاً؟ :24:
هیچی فصل دومی ام فعلا همه نقشی میدم به خودم عاقد ، کلفت ، طنزپرداز،پارازیت|biggrinsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
JOY
هیچی فصل دومی ام فعلا همه نقشی میدم به خودم عاقد ، کلفت ، طنزپرداز،پارازیت|biggrinsmiley|
خدایا توبه |wacsmiley|
من نقش عروسمو بهتون میدم البته نقش منفی بود اگه قبول میکنید؟
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
تجربه
خدایا توبه |wacsmiley|
من نقش عروسمو بهتون میدم البته نقش منفی بود اگه قبول میکنید؟
نه ممنون من بیشتر نقش مثبت و احساسی میپسندم یک نقش دل کباب کن
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
JOY
نه ممنون من بیشتر نقش مثبت و احساسی میپسندم یک نقش دل کباب کن
اگه خانم نبودی نقش کریشنا رو میدادیم بهت|laughingsmiley|
بعد میومدی و میگفتی: اومدم بدبختیتو تماشا کنم دانراج|laughingsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
تا چند ساعت دیگر قسمت دوم داستان شبح
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
تا چند ساعت دیگر قسمت دوم داستان شبح
میشه بگید دقیقا تا چند ساعت دیگه? :o
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
جلوي آينه ايستاد و خودش را با لباس عروس
وارانداز كرد لبخندي از خوشحالي زد
دوستش كه یاسمن نام داشت مدام پشت در سر و صدا ميكرد
پریماه بدون توجه به اون جلوي آينه نشست و به خودش گفت:
چيه؟ چرا هول شدي؟؟؟ ديدي بالاخره گيرش آوردي...
چشمانش رو بست يكدفعه لبخند روي لباش خشك شد
در يك ثانيه يك چهره غرق خون وشبح شكل رو كه
چادر سياه و بلندي به سر داشت ديد...
جيغ كوتاهي كشيد و چشمانش رو باز كرد
به نفس نفس افتاده بود
http://forum.moshaver.co/imported/20...3584ajpg-1.jpg
هراسان برگشت و پشت سرش رو نگاه كرد
از پنجره باد مي وزيد و باعث ميشد پرده ها تكان بخوره
در همين حال موبايلش بلند زنگ خورد كه باعث شد از جا بپره
با ديدن تصوير نامزدش نفس عميقي كشيد و گوشي رو برداشت...
سلام پس كي مياي؟ باشه منتظرتم ...دوست دارم ...خدافظ
گوشي را سر جايش گذاشت و در رو بازكرد
يكدفعه دوستش یاسمن مثل جن زده ها پريد جلوش
پریماه با دلخوري مثل بچه ها دنبالش كرد
طبقه پايين آقا تجربه و خانومش پارسانا خانوم
خندان نظارگر اينها شده بودند
تا اينكه در باز شد و فرخ پسرخاله پریماه با خانوادش وارد شد
رز مریم خانوم مادر فرخ با روي باز صورت پارسانا خانوم رو بوسيد و تبريك گفت
اما فرخ با دلخوري به گوشه اي رفت و ماتم گرفته پریماه رو زير چشمي نگاه ميكرد
فرخ از بچگي عاشق پریماه بود اما پریماه هميشه اونو به چشم برادرش دوست داشت
ساعتها در گذر زمان بودند ...موقع شام كه رسيد آقا داماد كه امید نام داشت از راه رسيد
پسري با موهاي جو گندمي و قدي متوسط با كت و شلوار مشكي يكدست
او كه از قضاياي فرخ و پریماه خبر داشت حتي با فرخ دست هم نداد
و نرسيده به پيش پریماه رفت...آنها مشغول آماده كردن سور و سات عروسي بودند
فردا شب در حياط همان خانه جشن عروسي آنها بود
ساعاتي ديگر گذشت و همه آماده استراحت و خواب شدند
پریماه از امید خداحافظي كرد و به اتاقش برگشت
و زودتر از آنكه فكرشو كنه به خواب رفت
این داستان ادامه دارد......
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
من آواتر مادر عروس گذاشتم! ;)
پریماه و آقا بزرگ شما هم آواتارتون رو عوض میکردید یکم هیجان بدیم به داستان! ;) ;) ;) @پریماه. @تجربه
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parsana
من آواتر مادر عروس گذاشتم! ;)
پریماه و آقا بزرگ شما هم آواتارتون رو عوض میکردید یکم هیجان بدیم به داستان! ;) ;) ;) @
پریماه. @
تجربه
عروس بذارم؟؟:24:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
چرا اون به من نگفت دوستت دارم چرا من باید بگم ها؟؟
وای اقا فرخ هم که هست:24: متاسفم من فقط به چشم برادری میبینم:24: |wubsmiley|
امید کیه:14: نکنه شوهرمه:14: انگار قرار دستی دستی منو بدبخت کنید:14:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
عروس بذارم؟؟:24:
بلی!
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
چرا اون به من نگفت دوستت دارم چرا من باید بگم ها؟؟
وای اقا فرخ هم که هست:24: متاسفم من فقط به چشم برادری میبینم:24: |wubsmiley|
امید کیه:14: نکنه شوهرمه:14: انگار قرار دستی دستی منو بدبخت کنید:14:
گفت دیگه من شنیدم تو نشنیدی?
امید هم با موهای جو گندمیش شاید ۴۰ سالش اینا هم باشه!
آقاااااا من دخترمو به مرد ۴۰ ساله نمیدممممم!
قدشم که متوسط!دختر به این رعنایی دارم!آخه حیف نیست?!!
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
ماشاالله ماشاالله پریماه جان مادر چه خوشگل شدن امشب!
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
تا چند ساعت دیگر قسمت دوم داستان شبح
من مررررررررررررررررردم ینیییییییییییییییی|weirdsmiley|| weirdsmiley|واقعاااااااااااااا که thumbsdownsmileyanim|nono|همون دو خط اول داستان من مردم ..اونم سره زااااااااااااااااااا|ohno-smiley||worry|
واقعاااااااااااااا که |sadsmiley|thumbsdownsmileyanim|blushsmiley||nono|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
من رو با این همهههههه پتانسیل برای ایفای نقش کشتین اقا سام |laughingsmiley|انتخاب بازیگرانتون اصلا خوب نبود ..من دیگه با شما کار نمیکنم .حساب منو تصفیه کنین برم |biggrinsmiley|..فقط با محمدرضا شریفی نیا قرار داد میبندم دیگه |rolleyessmileyanim|
|laughingsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ghazal1
من مررررررررررررررررردم ینیییییییییییییییی|weirdsmiley|| weirdsmiley|واقعاااااااااااااا که thumbsdownsmileyanim|nono|همون دو خط اول داستان من مردم ..اونم سره زااااااااااااااااااا|ohno-smiley||worry|
واقعاااااااااااااا که |sadsmiley|thumbsdownsmileyanim|blushsmiley||nono|
ننه مرده که میگن شمایی:24: بذار برسی بعد بمیر:24:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parsana
گفت دیگه من شنیدم تو نشنیدی?
امید هم با موهای جو گندمیش شاید ۴۰ سالش اینا هم باشه!
آقاااااا من دخترمو به مرد ۴۰ ساله نمیدممممم!
قدشم که متوسط!دختر به این رعنایی دارم!آخه حیف نیست?!!
اگر من 30 سالم دوماد 40 خوبه که:4:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ghazal1
من مررررررررررررررررردم ینیییییییییییییییی|weirdsmiley|| weirdsmiley|واقعاااااااااااااا که thumbsdownsmileyanim|nono|همون دو خط اول داستان من مردم ..اونم سره زااااااااااااااااااا|ohno-smiley||worry|
واقعاااااااااااااا که |sadsmiley|thumbsdownsmileyanim|blushsmiley||nono|
چقد بی حوصله ای صبر کن ادامه را بخون
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
اگر من 30 سالم دوماد 40 خوبه که:4:
نه زیاده!
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parsana
نه زیاده!
نه 10 سال خوبه
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
نه 10 سال خوبه
من مامانتم میگم زیاده!
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parsana
من مامانتم میگم زیاده!
من خودم میگم خوبه مامانمم غزل :4:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
من خودم میگم خوبه مامانمم غزل :4:
عههههه!
فکر کنم تو قسمت های بعد باید بهت میگفتم مامانت غزله!
ورپریده از کجا فهمیدی مامانت غزله?
بعدشم مامانت الان تو باغچه همسایه خاکه احتمالا تا الانم تجزیه شده!!!
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
رزمریم مادر فرخ؟|blinksmiley||blinksmiley|:24::24::24::24: :24::24::24:
آقا من درخواست بازی نداده بودم دارین از سوپراستاری من سواستفاده میکنین که فیلمتون فروش بره|yeah||yeah|
پریماه چشم سفید چطور روت شد با پسر من ازدواج نکنیthumbsdownsmileyanimthumbsdownsmileyanim
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رزمریم
رزمریم مادر فرخ؟|blinksmiley||blinksmiley|:24::24::24::24: :24::24::24:
آقا من درخواست بازی نداده بودم دارین از سوپراستاری من سواستفاده میکنین که فیلمتون فروش بره|yeah||yeah|
پریماه چشم سفید چطور روت شد با پسر من ازدواج نکنیthumbsdownsmileyanimthumbsdownsmileyanim
سلام آبجی!
میبینی توروخدا دختر بزرگ کردم!
شده بلای جونم!
تو چیکار میکنی?
فرخ چطوره? ;) ;) ;)
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
parsana
سلام آبجی!
میبینی توروخدا دختر بزرگ کردم!
شده بلای جونم!
تو چیکار میکنی?
فرخ چطوره? ;) ;) ;)
سلام خواهر
آره والا حق داری
همون دیگه بهت گفتم این دختر غزل رو بزرگش نکن گوش نکردی که
شده لنگه مامانش
فرخ بچم دلش خونه |worry| میخوام براش برم خواستگاری همین دوست پریماه
اسمش یاسمن بود دیگه؟ |yeah|
وای خدا خودم مردم از خنده:24::24::24::24::24:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رزمریم
رزمریم مادر فرخ؟|blinksmiley||blinksmiley|:24::24::24::24: :24::24::24:
آقا من درخواست بازی نداده بودم دارین از سوپراستاری من سواستفاده میکنین که فیلمتون فروش بره|yeah||yeah|
پریماه چشم سفید چطور روت شد با پسر من ازدواج نکنیthumbsdownsmileyanimthumbsdownsmileyanim
ارزونی خودت اسم قحطی بود تو این دنیایی مدرن گذاشتی فرخ:24: فرخ 10 سالش بود که مامانش به دنیا امد:24:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
من نبوووووووودم ایااااااااااااااااااااااا ا داستان نیس بخونم برام نمیاره
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
چقد بی حوصله ای صبر کن ادامه را بخون
آقا اول داستان رو خوندم که نوشته بود "غزل مرد" |blinksmiley||laughingsmiley||laughingsmiley||laug hings
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
saraha
من نبوووووووودم ایااااااااااااااااااااااا ا داستان نیس بخونم برام نمیاره
======
شبح قسمت اول
================
http://forum.moshaver.co/imported/20...D8ACD986-1.jpg
شب از نيمه گذشته و ماه در آسمان غايب
ابرهاي پراكنده اي آسمان را پوشانده بود
در كوچه پس كوچه هاي يكي از محله هاي جنوب شهر
زني با چادري سياه به ديوار كوچه تكيه زده بود
لحظاتي گدشت در چوبي خانه اي كه كنارش بود باز شد
و يك پيرزن هراسان بيرون آمد
با ديدن زن جوان سري تكان داد و گفت: بيا تو
تا همسايه ها نيديدن...
زن كشان كشان وارد خانه شد و در حالي
كه از درد مثل كرم بخودش ميپيچيد
ناله ميكرد...!!! پيرزن زير كتف زن را گرفت
و در حاليكه با نگراني به درو ديوار نگاه ميكرد
اورا داخل اتاق برد و تمام پرده ها رو كشيد
همان لحظه صداي جيغ زن و گريه نوزاد تازه متولد شده
در خانه پيچيد...پيرزن با دستاني خوني پيشاني خيس از عرق
را پاك كرد و در حالي كه اشك ميريخت كسي را صدا زد
دختر جواني به نام یاسمن از راه رسيد در حالي كه ترسيده بود گفت:
مرده....آبجي غزل مرد...
پيرزن شانه دخترك رو گرفت و گفت:
خوب گوش كن چي ميگم
تو كه نميخواي ابرومون تو محل بره
اين بچه هم حروم زاده شده
معلوم نيست كدوم بی شرفی پدرشه
اگه همسايه ها بفهمن ديگه با چه رويي ختم قرآن بگيرم
همينجا توي باغچه آبجيتو خاك ميكنيم
ولي حواست باشه مبادا به كسي چيزي بگي
یاسمن كه به هق هق افتاده بود گفت: پس اون چي ؟
پيرزن نفس عميقي كشيد و گفت: ادم خير زياده همين امشب
ميزاريمش در يك خونه آقا تجربه اينا ...پارسانا خانم
بچه دار نميشه و آرزوش يه بچه اس... مطمئنم نگهش ميدارن
دم دماي سحر بود یاسمن چادرش رو به سر كرد
و بچه رو بغچه پيچ برد و جلوي خانه همسايه گذاشت
آرام در زد و بدو بدو از آنجا دور شد....
30 سال بعد: همان محله ...خانه آقا تجربه...
دختر جواني كه لباس عروس بتن داشت خندان از پله ها بالا رفت
و دوستش در حاليكه سر بسرش ميزاشت ميگفت:
پریماه راستشو بگو داشتي با آقا داماد صحبت ميكردي
پریماه هم در حالي كه ميخنديد گفت: به تو چه
داخل اتاق رفت و در و قفل كرد
جلوي آينه ايستاد و خودش را با لباس عروس
وارانداز كرد لبخندي از خوشحالي زد
دوستش كه یاسمن نام داشت مدام پشت در سر و صدا ميكرد
پریماه بدون توجه به اون جلوي آينه نشست و به خودش گفت:
چيه؟ چرا هول شدي؟؟؟ ديدي بالاخره گيرش آوردي...
چشمانش رو بست يكدفعه لبخند روي لباش خشك شد
در يك ثانيه يك چهره غرق خون وشبح شكل رو كه
چادر سياه و بلندي به سر داشت ديد...
جيغ كوتاهي كشيد و چشمانش رو باز كرد
به نفس نفس افتاده بود
http://forum.moshaver.co/imported/20...3584ajpg-1.jpg
هراسان برگشت و پشت سرش رو نگاه كرد
از پنجره باد مي وزيد و باعث ميشد پرده ها تكان بخوره
در همين حال موبايلش بلند زنگ خورد كه باعث شد از جا بپره
با ديدن تصوير نامزدش نفس عميقي كشيد و گوشي رو برداشت...
سلام پس كي مياي؟ باشه منتظرتم ...دوست دارم ...خدافظ
گوشي را سر جايش گذاشت و در رو بازكرد
يكدفعه دوستش یاسمن مثل جن زده ها پريد جلوش
پریماه با دلخوري مثل بچه ها دنبالش كرد
طبقه پايين آقا تجربه و خانومش پارسانا خانوم
خندان نظارگر اينها شده بودند
تا اينكه در باز شد و فرخ پسرخاله پریماه با خانوادش وارد شد
رز مریم خانوم مادر فرخ با روي باز صورت پارسانا خانوم رو بوسيد و تبريك گفت
اما فرخ با دلخوري به گوشه اي رفت و ماتم گرفته پریماه رو زير چشمي نگاه ميكرد
فرخ از بچگي عاشق پریماه بود اما پریماه هميشه اونو به چشم برادرش دوست داشت
ساعتها در گذر زمان بودند ...موقع شام كه رسيد آقا داماد كه امید نام داشت از راه رسيد
پسري با موهاي جو گندمي و قدي متوسط با كت و شلوار مشكي يكدست
او كه از قضاياي فرخ و پریماه خبر داشت حتي با فرخ دست هم نداد
و نرسيده به پيش پریماه رفت...آنها مشغول آماده كردن سور و سات عروسي بودند
فردا شب در حياط همان خانه جشن عروسي آنها بود
ساعاتي ديگر گذشت و همه آماده استراحت و خواب شدند
پریماه از امید خداحافظي كرد و به اتاقش برگشت
و زودتر از آنكه فكرشو كنه به خواب رفت
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
ghazal1
آقا اول داستان رو خوندم که نوشته بود "غزل مرد" |blinksmiley||laughingsmiley||laughingsmiley||laug hings
صبر کن صبرررر
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
صبر کن صبرررر
باشههه چرا میزنی حالا |laughingsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
رزمریم
رزمریم مادر فرخ؟|blinksmiley||blinksmiley|:24::24::24::24: :24::24::24:
آقا من درخواست بازی نداده بودم دارین از سوپراستاری من سواستفاده میکنین که فیلمتون فروش بره|yeah||yeah|
پریماه چشم سفید چطور روت شد با پسر من ازدواج نکنیthumbsdownsmileyanimthumbsdownsmileyanim
نقشت کمرنگ بود فقط اومدی جلو دوربین رد شدی رفتی ولی شاید نقشتو پر رنگ تر کردم در ادامه
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
تبلیغ نکنید بچه ها میان جواب میدن بهتون
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
نقشت کمرنگ بود فقط اومدی جلو دوربین رد شدی رفتی ولی شاید نقشتو پر رنگ تر کردم در ادامه
آره دیگه حضور افتخاری داشتم فقط واسه اینکه داستانت بگیره|coolsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
پریماه.
ارزونی خودت اسم قحطی بود تو این دنیایی مدرن گذاشتی فرخ:24: فرخ 10 سالش بود که مامانش به دنیا امد:24:
بزرگ آقا اسمشو انتخاب کرد |yeah| من هی میگفتم بذارید امید|worry|
نه به جان خودم فک کنم 15 سال بیشترش بود مامانش به دنیا اومد:24:
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
جلوي آينه ايستاد و خودش را با لباس عروس
وارانداز كرد لبخندي از خوشحالي زد
دوستش كه یاسمن نام داشت مدام پشت در سر و صدا ميكرد
پریماه بدون توجه به اون جلوي آينه نشست و به خودش گفت:
چيه؟ چرا هول شدي؟؟؟ ديدي بالاخره گيرش آوردي...
چشمانش رو بست يكدفعه لبخند روي لباش خشك شد
در يك ثانيه يك چهره غرق خون وشبح شكل رو كه
چادر سياه و بلندي به سر داشت ديد...
جيغ كوتاهي كشيد و چشمانش رو باز كرد
به نفس نفس افتاده بود
http://forum.moshaver.co/imported/20...3584ajpg-1.jpg
هراسان برگشت و پشت سرش رو نگاه كرد
از پنجره باد مي وزيد و باعث ميشد پرده ها تكان بخوره
در همين حال موبايلش بلند زنگ خورد كه باعث شد از جا بپره
با ديدن تصوير نامزدش نفس عميقي كشيد و گوشي رو برداشت...
سلام پس كي مياي؟ باشه منتظرتم ...دوست دارم ...خدافظ
گوشي را سر جايش گذاشت و در رو بازكرد
يكدفعه دوستش یاسمن مثل جن زده ها پريد جلوش
پریماه با دلخوري مثل بچه ها دنبالش كرد
طبقه پايين آقا تجربه و خانومش پارسانا خانوم
خندان نظارگر اينها شده بودند
تا اينكه در باز شد و فرخ پسرخاله پریماه با خانوادش وارد شد
رز مریم خانوم مادر فرخ با روي باز صورت پارسانا خانوم رو بوسيد و تبريك گفت
اما فرخ با دلخوري به گوشه اي رفت و ماتم گرفته پریماه رو زير چشمي نگاه ميكرد
فرخ از بچگي عاشق پریماه بود اما پریماه هميشه اونو به چشم برادرش دوست داشت
ساعتها در گذر زمان بودند ...موقع شام كه رسيد آقا داماد كه امید نام داشت از راه رسيد
پسري با موهاي جو گندمي و قدي متوسط با كت و شلوار مشكي يكدست
او كه از قضاياي فرخ و پریماه خبر داشت حتي با فرخ دست هم نداد
و نرسيده به پيش پریماه رفت...آنها مشغول آماده كردن سور و سات عروسي بودند
فردا شب در حياط همان خانه جشن عروسي آنها بود
ساعاتي ديگر گذشت و همه آماده استراحت و خواب شدند
پریماه از امید خداحافظي كرد و به اتاقش برگشت
و زودتر از آنكه فكرشو كنه به خواب رفت
این داستان ادامه دارد......
دارم میترکم از خنده ، فر کنید آقا فرخ ، نامزد پریماه آقای تابناک|yeah||weirdsmiley||wacsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
sam127
چقد بی حوصله ای صبر کن ادامه را بخون
دلم آب شد ، نقشم چیه میتونم بدونم یا قراره غافلگیر بشم|sadsmiley|
-
پاسخ : ...داستان جنایی با بازی بچه های مشاوره...
آقااااا سلام...من جا موندم...من الان وسط مسافرتم|yeah|
خوندم دو قسمتشو عالی بود ... فقط یه ابهامی برام بوجود اومده
من دختری جوان بودم که پریماه متولد شد چرااااا الان باهاش دوستم؟
ای خداااا...اول اینکه از خودم شاکی ام کار خوبی نکرد پریماه رو انداخت به پارسانا|winksmiley|
دوم اینکه مثلا بیست سال از پریماه بزرگترما پری چراااا میوفتی دنبال من مگه همسن توام|winksmiley|
ولی آقا سام عااااالی بود.|heart|