نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

573
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17406
    نوشته ها
    124
    تشکـر
    81
    تشکر شده 173 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    9

    سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    سلام
    من هرازگاهی که حالم طوفانی باشه دوست دارم شعر بگم (یا بهتره بگیم شعرو ور )
    آلانم یکم که نه خیلی هوای دلم طوفانی ولی حیف خبری از بارون نیست


    ابرای سیاه آسمون قلبم و پوشونده
    رعد و برق قلبم به تپش میکشه
    خیلی وقته دارن بهم شک میدن
    دورم پر فرشته است که دارن بهم میرسن
    نکنه تصادف کردم ؟؟نکنه مردام ؟
    نمیدونم فقط میدونم چشام بسته است اما داره میبینه
    دستام بی حرکته اما همه چیز و لمس و حس میکنه
    پاهام ت************ نمیخوره اما دارم راه میرم بعضی وقتا هم میدوئم خخخخخ
    میدونم خنده داره
    من ی فرشته ی مبارز نبودم
    ی جوجه فرشته معمولی بودم
    نوک قله تو آشیانه گرم زندگی نفس میکشیدم
    صبح سرد و خشک میزدم بیرون از خونه
    میرفتم لب کوه سرم و میبردم بالا
    میخواستم خدارو ببینم
    اما ابرای سفید جلوم و گرفته بودن و نمیزاشتن بهش نگاه کنم
    همون موقع بود که رویای پرواز تو دلم شکل گرفت
    ی دفه سرم آوردم پایین ی دره عمیق و تاریک و سوزان دیدم
    چقدر قشنگ بود
    چ منظره زیبایی بود
    وقتی سیاهی صخره ها با رنگ مذاب مخلوط میشد
    صدای غلغل مذاب ی شوق عجیبی رو دلم روشن میکرد
    چه موجود عجیبی بودم من
    نه به اون پرنده معصوم و پاک که منتظر تماشای سیمای خداش بود
    نه به این عقاب آتیشین که بال هاش با آتیش قدرت میگرفت
    تو رویاهای بچگانه ام غرق بودم که پشتم حس کردم گرمای دستی رو
    دستی که برای عقب کشیدن من از اون منظره نبود
    اون مامور پرت کردن من بود و هلم داد
    وقتی دستم و گرفتم سمتش خندید و گفت حالا اگه میتونی پرواز کن
    من از درد بی هوش شدم سقوط من هر لحظه اش مرگ بود
    حالا من بزرگ شدم بال هام در آمده
    اما نمیتونم بازشون کنم
    و سرخی مذاب داره قلبم و میسوزونه
    و این یعنی داره وقتم تموم میشه
    دارم میرم به سوی جهنم
    سرم و میگیرم بالا
    ابرای سفیدی که ی روزی دیوار منو بین خدا بود رنگش عوض شده
    همشون سیاه شدن و زیر سلطه رعد و برق دارن میشکنن
    بال های بسته ام دارن آتیش میگیرن از شدت سرعت و حرارت
    هراز گاهی صورتم آتیش میگیره و از خشم زنجیر دور بالهامو
    مثل ی کش میکشم اما نمیتونم پاره اش کنم
    من بزرگ شدم اما قوی نشیدم
    نمیدونم قدرتی که میخوام و از کجا پیدا کنم ؟
    اما واسه رها شدن از زنجیر سرنوشت باید پیداش کنم
    باید این زنجیر هارو پاره کنم و برگردم پیش گمشده ام

    این داستان ادامه دارد ...


    آخیش چقدر حالم خوب شد .

    حقیقت تلخه اما ی حبه قند کنارشه
    اونو سر میکشم ...

    خخخخخخ


  2. 7 کاربران زیر از ReepaaR بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15307
    نوشته ها
    249
    تشکـر
    1,185
    تشکر شده 204 بار در 134 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    سلام
    خوب بود.
    ميشه گفت نثر هست ...اين شعر نيست پسر جهنمي.
    موفق باشيد و هميشه شاد

  4. کاربران زیر از atoosa66 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    15277
    نوشته ها
    1,816
    تشکـر
    345
    تشکر شده 2,644 بار در 1,053 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    خوب بود..موفق باشید
    امضای ایشان
    خداحافظ
    این ایدی دیگه دست من نیست..خصوصی نفرستید..
    اینم از سعید021 ک ب پایان رسید.....

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    قشنگ بود
    شعرتو نمیخاین چاپ کنید که بخایم نقدش کنید فقط مهمه یه راهی داشته باشی حستو بگی تا تو دلت نمونه همین خوبه تبریک

  7. 3 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,742 بار در 6,990 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    به به عالی بود داداش رضا


    کم پییداییی امیدوارم هرجا هستی. خوش و سلامت باشی داداش گلم
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  9. 2 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    عاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا لللللللللللللللللیییییییی یییییییییی بببوووووووووووووووووووددد دددددددددد

    بهت تبریک میگم داداش رضا گلم

    انقد زیبا گفتی حست رو که اشک تو چشمام جمع شد

    اینکه محو یه دره عمیق بشی و خدا رو یادت بره

    و اون دره تو رو انقد پایبند و محو خودش میکنه که وقتی میخوای بکنی و بری سمت خدا اون تعلقات نمیذاره

    من اینجوری برداشت کردم

    واقعا بهت تبریک میگم خیلی قشنگ کلمات رو به کار بردی

    فوق العاده بود

  11. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14634
    نوشته ها
    80
    تشکـر
    15
    تشکر شده 65 بار در 42 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    نقل قول نوشته اصلی توسط ReepaaR نمایش پست ها
    سلام
    من هرازگاهی که حالم طوفانی باشه دوست دارم شعر بگم (یا بهتره بگیم شعرو ور )
    آلانم یکم که نه خیلی هوای دلم طوفانی ولی حیف خبری از بارون نیست


    ابرای سیاه آسمون قلبم و پوشونده
    رعد و برق قلبم به تپش میکشه
    خیلی وقته دارن بهم شک میدن
    دورم پر فرشته است که دارن بهم میرسن
    نکنه تصادف کردم ؟؟نکنه مردام ؟
    نمیدونم فقط میدونم چشام بسته است اما داره میبینه
    دستام بی حرکته اما همه چیز و لمس و حس میکنه
    پاهام ت************ نمیخوره اما دارم راه میرم بعضی وقتا هم میدوئم خخخخخ
    میدونم خنده داره
    من ی فرشته ی مبارز نبودم
    ی جوجه فرشته معمولی بودم
    نوک قله تو آشیانه گرم زندگی نفس میکشیدم
    صبح سرد و خشک میزدم بیرون از خونه
    میرفتم لب کوه سرم و میبردم بالا
    میخواستم خدارو ببینم
    اما ابرای سفید جلوم و گرفته بودن و نمیزاشتن بهش نگاه کنم
    همون موقع بود که رویای پرواز تو دلم شکل گرفت
    ی دفه سرم آوردم پایین ی دره عمیق و تاریک و سوزان دیدم
    چقدر قشنگ بود
    چ منظره زیبایی بود
    وقتی سیاهی صخره ها با رنگ مذاب مخلوط میشد
    صدای غلغل مذاب ی شوق عجیبی رو دلم روشن میکرد
    چه موجود عجیبی بودم من
    نه به اون پرنده معصوم و پاک که منتظر تماشای سیمای خداش بود
    نه به این عقاب آتیشین که بال هاش با آتیش قدرت میگرفت
    تو رویاهای بچگانه ام غرق بودم که پشتم حس کردم گرمای دستی رو
    دستی که برای عقب کشیدن من از اون منظره نبود
    اون مامور پرت کردن من بود و هلم داد
    وقتی دستم و گرفتم سمتش خندید و گفت حالا اگه میتونی پرواز کن
    من از درد بی هوش شدم سقوط من هر لحظه اش مرگ بود
    حالا من بزرگ شدم بال هام در آمده
    اما نمیتونم بازشون کنم
    و سرخی مذاب داره قلبم و میسوزونه
    و این یعنی داره وقتم تموم میشه
    دارم میرم به سوی جهنم
    سرم و میگیرم بالا
    ابرای سفیدی که ی روزی دیوار منو بین خدا بود رنگش عوض شده
    همشون سیاه شدن و زیر سلطه رعد و برق دارن میشکنن
    بال های بسته ام دارن آتیش میگیرن از شدت سرعت و حرارت
    هراز گاهی صورتم آتیش میگیره و از خشم زنجیر دور بالهامو
    مثل ی کش میکشم اما نمیتونم پاره اش کنم
    من بزرگ شدم اما قوی نشیدم
    نمیدونم قدرتی که میخوام و از کجا پیدا کنم ؟
    اما واسه رها شدن از زنجیر سرنوشت باید پیداش کنم
    باید این زنجیر هارو پاره کنم و برگردم پیش گمشده ام

    این داستان ادامه دارد ...


    آخیش چقدر حالم خوب شد .

    حقیقت تلخه اما ی حبه قند کنارشه
    اونو سر میکشم ...

    خخخخخخ

    داشم یه کار واجب باهات دارم اگه لاین داری ادد کن=mahdi_over
    اینم ایمیل = over_2se@yahoo.com
    حتما یه پیام بده کارت دارم
    امضای ایشان
    حـــــس شاعــــرانــه نـــــــدارم اصلا //// یـــک از خودمـــــ دو ازین ادمــــا خســــــــــتم

  13. کاربران زیر از MAHDI-ALONE بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17406
    نوشته ها
    124
    تشکـر
    81
    تشکر شده 173 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : سرنوشت پسری از جنس جهنم ....

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    عاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا لللللللللللللللللیییییییی یییییییییی بببوووووووووووووووووووددد دددددددددد

    بهت تبریک میگم داداش رضا گلم

    انقد زیبا گفتی حست رو که اشک تو چشمام جمع شد

    اینکه محو یه دره عمیق بشی و خدا رو یادت بره

    و اون دره تو رو انقد پایبند و محو خودش میکنه که وقتی میخوای بکنی و بری سمت خدا اون تعلقات نمیذاره

    من اینجوری برداشت کردم

    واقعا بهت تبریک میگم خیلی قشنگ کلمات رو به کار بردی

    فوق العاده بود
    سلام آبجی مریم
    ممون بابت تعریفت
    این دره عمیقم ساخته دست ههمون خداست (کنایه به بعضی ها که میگن مشکلات ما آدما به خدا ربطی نداره )
    چیزی که منو به سمت اون دره میکشه تعلقات نفسی یا شخصی من نیست (چون در این صورت به راتی ازشون دست میکشیدم)
    بلکه اراده خداست و سرنوشتی که برام نوشته شده
    زنجیری که اطرافیانم دورم بستن و من زورم بهش نمیرسه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد