صفحه 1 از 2 12
نمایش نتایج: از 1 به 50 از 66

موضوع: سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

5544
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    سلاااام

    شده تاحالایه اشتباهایی بکنیدکه هم تودردسربیفتین هم
    براتون خنده دارباشه
    همه مون ازین جورخاطره های بامزه داریم
    بیاین برای هم تعریفشون کنیم ببینیم سوتی کی بامزه تره

    اینم یه دلیل واسه اینکه بدونیداین تایپیک جنبه اموزشیم داره تازه
    شكست بيش از موفقيت آموزنده است؛ كسي كه هيچگاه اشتباه نمي كند، هرگز به جايي نمي رسد.((راكفلر))

  2. 9 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    اولیشم خودم میگم
    یه بارصب ازخواب بیدارشدم میخاسم برای خودم چایی درست کنم اومدم کتری ابوبذارم رو گازچون خواب وبیداربودم پیچ همه ی شعله هاروکم وزیادکردم بعدم همه روبستما امایکیش بازموند
    ازشانس من همونم شعله ی زودپزبودکه مامانم توش سوپ گذاشته بودتابپزه شعله ی زودپزم میدونیددیگه بایدکم باشه چون اگه زیادباشه به خاطراینکه درش بستست فشاربخاراب زیادمیشه وزودپزمنفجرمیشه...
    منم رفته بودم تواتاق بعدازیه چنددیقه ای زودپزمنفجرشدددددد
    رفتم تواشپزخونه کلی جوچسبیده بودبه سقف همینجوری راه میرفتی بارون جومیبارید
    یه تیکه مرغم گیرگرده بودبالای هشتی در روشیشه ی پنجره ام کلی لوبیاپرس شده بود عوضش زودپزخالی خالی بود کلاهمه چیزش تواشپزخونه پخش شده بود
    همون موقع ام مامانم رسیدخونه
    منم گریه ،ضعف ،لرز(علکی مثلاترسیده بودم) گفتم مامان چرااینجوری میکنی خومن ترسیدم اصن حالاناهاروچیکاااارکنیم
    مامانمم فک کردخودش یادش رفته زیرزودپزوکم کنه هههه
    هیچی دیگه اونروزازسوپ خوردن نجات پیداکردم ولی تاشبش داشتیم ازتوسالن لوبیاجمع میکردیم
    درزودپزم تافرداش گم بوداخرم زیرکابینتاپیداشد هههه
    هنوزم مامانم چیزی نمیدونه خواگه بش بگم کارم ساختست

    ویرایش توسط ملکه شیشه ای : 03-02-2015 در ساعت 09:53 PM

  4. 9 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    یه بار بحث شیرین و فرهاد و مجنون و لیلی بود
    خیلی بحث داغ بود هههههه
    من گفتم واای چی میگید جنون عاشق شیرین بوده
    کل جمعیت پوکیدن از خنده
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  6. 7 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    یه بار رفته بودیم کنار دریا موتور یکی از پسرای فامیلمون برداشتم شدشب بود برا خودم کنار دریا موتور سواری میکردم خواستم پیاده شم موتور اقا یهو دستم رفت رو گاز موتور برو من برو داشتم میخندیدم شدید نشستم موتور انداختم رو خودم خاک بلند شد مامان بزرگم میگفت پاشو دخترو یه چیش شد بابام میگفت ولش کن هیچیش نمیشه اگه بچه منه میشناسمش اقا ما میخندیدم دویدیم طرف خانوادم عموم با نی قیلون افتاده بود دنبالم گفتم عمو نمردم حالا تو میخوایی بکشیم هههه اخر گرفتم زد پس سرم..پسر فامیلمون امد بهم گفت پول بده گفتم چرا گفت زنجیر موتورم پوکیده هههههه
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  8. 7 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    یه باسرواسه امتحان ترم اخرتقلب نوشته بودم کاغذشوچسبوندم به مانتوم بالای زانوم
    سرجلسه انقدرحواسم پرت شد اصن یادم رفت ازش یهودیدم مراقبمون داره اینطوری نگامیکنه
    سرمانتوم برگشته بودکاغذه قشنگ پیدابود خخخخ
    اونم اصل ادم بدجنس منوبرددفتر
    دیگه واسه اینکه وقتم نگذره زودی برمگردوندن فقط کاغذوگرفتن یکمم دعواکردن
    ولی جلوبچه هاکه میخاسم ردشم خیلی بدبودیه جوری نگامیکردن انگارمن جنایت کردم


  10. 4 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    امروزاومدم براخودم ازین فالای روزانه که توسایت هست بخونم صفحش که اومد نشستم تااخرش خوندم تموم که شددیدم اون گوشه یه چیزی هست صفحه هه چون بزرگ بودیکمش دیده نمیشد دراگ که کردم دیدم اسم 12تاماهه خخخخ
    تازه یادم اومدماه خودموانتخاب نکردم همه ی 12تاماهوهمینجوری واسه خودم خونده بودم هاهاهاها....
    تازه میدنیدجالبیش چیه؟؟؟همه ی اون 12تاماهم واسه خودم به نظردرست میومدیعنی هموشونااا
    من که دیگه فال نمیخونم

  12. 4 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    شمام سوتیاتونوبذارین دیگه مگه خسیسیتون میاد؟؟؟؟؟
    یه اقاییم به من قول داده بودیکی ازسوتیاشواینجابذاره پس کووووووووووو


  14. 2 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    یه بار رفتم دم مغازه عشقم اون طرفا هم کار داشتم گفت پری کارت بهت بدم میری فلان جا برام پلاستیک به سلیقه خودت از خوشکل حالت اسپرت داشته باشه بخر بیا گفتم باشه یهو گفت نبینم پول الکی خرج کنیا اس ام اسش برام میادا گفتم دلوم میخواد کارت و گرفتم فرار کردم رفتم یه پلاستیک خوشکل خریدم بعد رفتم تو مغازه موبایل فروشی برا خودم هندسفری خریدم 25تومن اقا زنگ زدگفت پرررررررررررییییی ه نگفتم جیز الکی نخر گفتم دلوم میخوااااااد دعوام نکنا بدتر لج مییکنم بدترش میکنما گفت کنار ایساه وایسا مغازه ببندم بیام دنبالت ..اقا ما کنار یه بانک رسیدیم. بانک ملی کارتی هم که رضا بهم داده بود ملی بود رفتم طرف دستگاه خود پرداز رمز کارتشو عوض کردم تاریخ تولد خودم گذاشتم روش
    امد دنبالم دستو پیچوند گفت مگه نگفتم خرج الکی نکن گفتم دستم دستمممم ول کن ..وقتی دستمو ول کرد بهش گفتم بخاطر همین کارت اگه دیگه رمز کارتت بهت گفتم ...گفت وای وای پری چرا انقد اذیت میکنی. اسم رو کارت و اصلا خوندی ؟؟؟وقتی کارت و خوندم دیدیم کارت خواهرشه واااای. ای خندیدم ........ولی هنوز که هنوزه رمز کارت و نغیر نداده)

    خعلی کیف میده لج عشقتو در بیاری
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  16. 8 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    خب من گفتم که رشتم تربیت بدنیه ..همیشه از باشگاه که میامدیم با مینی بوس میبردنمونن میاوردنمون موتوری همیشه دنبالمون بود
    یه روز همین روزا موتوری یه گل برداشت پرت کرد طرف یکی از بچه ها لباسش گلی شد اقا رفتیم جلوتو با تخم مرغ میزدن به مینی بوس ( راانده سرویس خیلی صبور بود هیچی نمیگفت ) ماهم همه پنجره ها بستیم اینا تخم مرغ هی میزدن تو شیشه ..البته بجه های ماهم براشون هی شکلک در میاوردن. مسخرشون میکردن اقا پسرا رفتن جلوتو ول کردن بلاخره ما رو بد جور لجم گرفته بود پنجره ها باز کرده بودیم یهو دیدم موتوری جلو زده کنار واییاده یکیش نشسته یکی دیگش داره نگاه موتورش میکنه منم نامردی نکردم بتری ابی یکی از بچه ها برداشتم در حین حرکت مینی بوسمون از کنارشون شیشه اب وخالی کردم رو سرشون ای بچه ها سرشون اکردن بیرون پنجره مسخره پسرا کرددددن ههههه خیلی حال داد
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  18. 3 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    کوچیک که بودم تازه میرفتم مدرسه دبستانو اینا بودم یه باربافامیلامون رفتیم مشهد حرم امام رضا
    صبح زودش رفتیم حرم که دعای ندبه بخونن (نمیدونم دقیق صبح زودبودیاشب بود)
    من ودوستم توقسمت زناباهم بودیم کسی دیگه پیشمون نبود منتظربودیم دعای ندبه روبخونن ودیه بریم خونه صبحونه بخوریم ازگرسنگی دربیایم
    هرچی صب کردیم شروع نکردن دیگه حوصلمون سررفته بود دوسم گفت بپرس ببین دعاروکی میخونن منم به مفاتیح نگاه کردم دیدم نوشته ندبه به یه اقاهه که مامورن اونجا گفتم اقادعای nadabeکی شروع میشه؟؟؟
    دیدم مرده خندش گرفت منم گرسنم بوداعصاب نداشتم هرچی اون میخندید من جدی ترمیشدم اونم سوزه پیداکرده بود یعنی 4بارازمن پرسید دعای چییییییییی؟
    حسابی که خنده هاش تموم شد گفت اون nadabe نیست nodbeست
    خعلی پیش دوسم ضایع شدم اصن کمرم شیکست هههههه

  20. 7 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5713
    نوشته ها
    150
    تشکـر
    118
    تشکر شده 193 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذاریدd

    پریروز با بچه های دانشکده داشتیم میرفتیم اداره پست منم ادرسو نمیدونستم اونا پشت نشستنو من کنار راننده به چهار راه که رسیدیم راننده گفت میتونین پیاده شین منم پیاده شدم دیدم دوستام نشستن دارم میخندن
    هیچی دیگه فهمیدم یکی دیگه هم با ما تو تاکسی بوده راننده با اون بود منم خیلی خونسرد برگشتم تو ماشینو گفتم خوشحالم خوشحالتون کردم بچها
    آخه نصف راهو داشتن میخنیدن نامردا )

  22. 9 کاربران زیر از erfaneh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    یه بار با رضا رفته بودم بیرون گفت میخوای رانندگی یاد بگیری گفتم اره جاهامون عوض کردیم
    با دنده یک همش میرفتم میگفتم دنده دوش کن میخوام تند برم گفت نمیشه باید یواش بری منم برا لجش با دنده یک گاز میدادم میگفت وای ماشینم ترکید. اذیت نکن پری یواش برو اقا خواستم کنار بگیرم وایسم جاهامون عوض کنیم هرچی ترمز میکردم دیدم داریم میریم تو سوتون منم دستی کشیدم وسط خیابون (206هم که خیلی دستی تیز میکشه ) یهو ماشین استپ کرد گفت برو برو پیاده شو تا به کشتنم ندادی ول کن نیستی
    ههههههه خلاصه ماشین ترکید
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  24. 6 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    پسرا جون تو جونشون کنی عشق اولشون ماشینشونه :|
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  26. 3 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5713
    نوشته ها
    150
    تشکـر
    118
    تشکر شده 193 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    اره بعد مادرشونه البته من به این یکی احترام میزارم

  28. 3 کاربران زیر از erfaneh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13491
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    5
    تشکر شده 21 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    بذاریداخرین سوتیم رو بگم اخه سوتی که کم نمیدوم ماشالله
    اون هفته یه خواستگار برام اومده بود خواننده بود
    همش بحث گروه و موزیک و اینا بود یدفه اومدم سریع بگم گوره موزیک به صورت کاملا حرفه ای مخففش کردم گفتم گوزیک
    اون بنده خدا که به روش خودش نیاورد ولی من تا کلی وقت یادش میافتادم ریز میخندیدم

  30. 8 کاربران زیر از وروجک خانم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5713
    نوشته ها
    150
    تشکـر
    118
    تشکر شده 193 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    خخخخخ گوزیک

  32. 4 کاربران زیر از erfaneh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    گوزیک بامزه بودمرسی
    یه بارم دوسم داشت بامن حرف میزد سریه موضوعی گفت مبارک باشه منم گفتم بروبابانمیخام مبارک باشه اونم گفت وقتی من میگم مبارک باشه توبگوچشم
    (عاخه ازکی تاحالاجواب مبارک باشه چشمه؟؟؟؟؟)
    دیگه منم ولش نکردم تایه هفته بعدش باهم جایی میرفتیم بش میگفتم بگومبارک باشه میگفت منم میگفتم چشم ههههه خعلی حرص میخوردقیافش دیدن داشت




  34. 6 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13491
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    5
    تشکر شده 21 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    یه بار یه چیز از دوستم گرفته بودم یادم نیست چی بود تو مدرسه بود حتما مدادی چیزی بوده
    اومدم بهش پس بدم گفتم ممنون گفت قابل نداره منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم میدونم بنده خدا شوکه شد
    هیچی دیگه اومدم خونه به مامانم گفتم با من تمرین کن تا دیگه اینجوری سوتی ندم

  36. 5 کاربران زیر از وروجک خانم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    بچه هااین سوتی مامانمه
    یه بارادامس تودهنش بود رفت بخابه یادش رفت ادامسوبندازه بره
    همینطوری خاب که بودهرچن دقه یه بارهی یکم ادامس میجویدیکم هیچ کارنمیکرد بعدش دوباره ادامس میجویدخخخخخ خیلی خنده داربود ماهاهمه نگاش میکردیم پوکیده بودیم ازخنده
    اجیمم هی میرفت کنارگوشش اروم میگفت بادکنک درس کن بادکنک درس کن


  38. 7 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5713
    نوشته ها
    150
    تشکـر
    118
    تشکر شده 193 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    بادکنکم درست کرد؟؟))

  40. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    ما پسر ها هم که سوتی نمیدیم کارمون درسته



  41. 4 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  42. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    حالا سوتی نه خاطره بوگو
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  43. 2 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  44. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    باشه یک خاطره میگم :

    یک بار عموم یک تیکه آهن رو میخواست بهم جوش بده بعد بلد نبود با دستگاه جوش کار کنه ، بعد از من پرسید رضا بلدی با دستگاه جوش کار کنی ؟
    منم که تابحال جوش کاری نکرده بودم با تمام اعتماد بنفس و خونسردی گفتم : بعله
    بعد حالا بلد نبودم که هیچ میگفتم بلدم که هیچ بیا بهت یادم میدم
    بعد یک چهار آهنی رو با دستگاه جوش و تجهیزات رو داد خدمت من گفت بفرما درستش کن
    منم خاستم کلاس بزارم گفتم اول ایمنی و عینک جوشکاری زدم ، بعد دیدم از پست عینک کامل شبه هیچی دیده نمیشه ، دید صفر
    بعد گفتم عینک برا من لازم نیست من کارمه ، اصلاً عینک مال مبتدی هاس
    بعد شروع کردم به جوش کاری
    آقا هرجا سیم جوش میزاشتم ذوب میشد فاتحه اش خونده میشد ، و دیگه غیر قابل تعمیر ، کلی هم کنتر برق فیوز مینداخت
    آخرش گفتم این دستگاه مناسب این نیست ، و برق تون هم خوب نیست
    خراب کاری و ماس مالی به کنار ، شب که شد خواستم بخوابم چشمام شروع کرد به درد ، تا صبح درد میکرد نتونستم بخوابم ، انگار که تو چشمام شن ریخته باشن ، یا سوزن فرو کنن
    روز بعد هم کلاس داشتم چشمام از بس قرمز بود میسوخت با عینک دودی رفته بودم سر کلاس همه میگفتن مواد مصرف کردی چشمات اینجوری شده هیچی دیگه سر کلاس هم نتونستم بمونم
    تا دو روز میسوخت


    نتیجه داستان :
    1-اعتماد بنفس زیادی خوب نیست
    2-در حد توانتون مسئولیت قبول کنید
    3- نکات ایمنی را نادیده نگیرید
    4- یاد بگیرد نه بگویید

  45. 8 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  46. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5713
    نوشته ها
    150
    تشکـر
    118
    تشکر شده 193 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    داستان آموزنده ای بود

  47. 3 کاربران زیر از erfaneh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  48. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط erfaneh نمایش پست ها
    بادکنکم درست کرد؟؟))
    نچ

  49. 4 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  50. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    رضا اعتماد به نفس نبوده دادش بزنم به تخته اعتمادت از سقف هم زده بالا
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  51. 4 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  52. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza1 نمایش پست ها
    ما پسر ها هم که سوتی نمیدیم کارمون درسته


    اهــــــــــــم بعله


  53. 4 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  54. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13491
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    5
    تشکر شده 21 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    والا اعتمادش از سقفم رد شده بوده

  55. 4 کاربران زیر از وروجک خانم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  56. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12792
    نوشته ها
    202
    تشکـر
    149
    تشکر شده 154 بار در 76 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    پريماه مي خواستي بگي 206 دارين فهميديم

  57. کاربران زیر از isa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  58. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط isa نمایش پست ها
    پريماه مي خواستي بگي 206 دارين فهميديم

    ادم های عقده ای همچین برداشتی رو میکنن چون خودشون ..همچین کارایی میکنن و خوشبختانه یا بدیختانه کسی مس تو این فکر و نکرد
    ببین عزیز من نمیدونم چرا با من مشکل داری دنبال چی هستی هی هیچی نمیگم بدترت میشه
    لطفا مواظب حرف زدنت باش احترام خودتو نگهدار
    ویرایش توسط پریماه. : 03-11-2015 در ساعت 12:42 AM
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  59. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  60. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12245
    نوشته ها
    144
    تشکـر
    512
    تشکر شده 104 بار در 64 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    یادمه وقتی بچه بودم رفته بودیم مشهد کوه سنگیش بودیم بالاترین نقطه مشهد داشتم به افق نگاه میکردم هی اینور اونورو مامانم گفت داری دنبال چی میگردی؟ گفتم دنبال برج میلاد مامانم خندش گرفته بود گفت خنگ برج میلاد تو تهرانه نه مشهد ....

  61. 5 کاربران زیر از barani بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  62. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7244
    نوشته ها
    44
    تشکـر
    7
    تشکر شده 19 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    اول بگم که خونه عمه م دیوار به دیوار خونه خودمونه.یه روز داشتم از جلو خونه عمه رد میشدم که دیدم جلو در وایساده و داره زمینو آب و جارو میکنه سلام کردم،جواب داد و گفت بفرما(یعنی بیا تو).منم نمیدنم هول شدم و گفتم: خیلی ممنون،نوش جان!نمیدونم درس شنید یا نه اما من سریع سرمو انداختم پایینو رفتم خونه.

  63. 6 کاربران زیر از mhtn بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  64. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12792
    نوشته ها
    202
    تشکـر
    149
    تشکر شده 154 بار در 76 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    فقط شوخي بود دوست من

  65. 3 کاربران زیر از isa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  66. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    شوخی حدی داره ..من قیافه شمارو که نمیبینم و با شما هم هیچ وقت شوخی نداشتم
    و اکثر دیدم تو تایپک ها با من مشکل داشتی ..

    حالا هم بیخیال
    خاطره هاتون بگید
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  67. 3 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  68. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    بچه ها این یه سوتی ازتلویزیونه اینم بگم که مااینجااگه سوتی میذاریم قصدمون مسخره کردن و خندیدن به کسی نی چون اگه اینطوری بود من ازسوتیای خودم نمیذاشتم هرچی باشه ماادمیم ربات نیسیم که اشتباه نکنیم اگه قرارباشه خندیدنم همیشه ازش سوبرداشت بشه وهمه فک کنن منظورمون ازخنده یه چیزمنفیه دیگه همه چی خیلی غیرقابل تحمله
    ایناروگفتم بدونیدنمیخام بااشتباهای کسی تفریح کنم همین....


    امروزازشبکه استانی بوشهر یه برنامه گذاشتن مجریش محسن افشانی بود مهمونش علیرضانورایی
    توبرنامه محسن افشانی همش اسم اسپانسرارومیگفت مثلامیگفت اقااین مبل راحته؟ چجوریه ؟علیرضانورایی میگفت خوبه بعدش افشانی میگفت بله ایناعالین وواسه اسپانسرن وبعدم یه ساعت ادرس اسپانسرومیگفت وتبلیغ واینا
    خلاصه به هربهونه ای افشانی اسم اسپانسرارومیگفت کمم نبودن که دیگه علیرضانورایی کلافه شده بود
    اخرای برنامه علیرضاطفلی اومدیه لیوان ابمیوه بخوره خستگیش دربره محسنم انگارمنتظرموقعیت بود
    گفت اقاابمیوه چطوره راضی هسی؟نوراییم گفت بله اینـــــم اسپانسره(بیچاره حواسش نبودخو)
    محسن افشانیم گفت نعععععععع اینواسپانسرزحمتشوکشیدن
    فک کینید ابمیوه======>اسپانسر هههههههه
    دیگه خودشون ازخنده قرمزشده بودن علیرضاروکه دیگه ازش کادرنگرفتن محسنم میانبرنامه گفت وقتی برگشتن علیرضام کلی ازاسپانسرابمیوشون تشکرکرد تا مراحل ماست مالی به درستی انجام شه

  69. 6 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  70. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    منم که امشب دلم گرفته خوابم نمیبره یه سوتی بنویسم حداقل شما بعدا میخونین دلتون شاد شه...

    چند تا دوست داشتم تو خوابگاه دانشجویی که پاتوق اختصاصیمون بالای پله اضطراری طبقه ششم یکی از بلوکا بود،میدونین که پله اضطراری بیرون ساختمونه و استفاده غیراضظراری از پله اضطراری برای دانشجوهام که ممنوعه...
    یبار طبق معمول یواشکی رفته بودیم اون بالا به حرف زدن که من پیشنهاد دادم بیاین ایندفه بریم رو خود پشت بوم
    رفتیم یه طبقه بالاتر، دیدیم ای بابا، از اونجا به بعد راه پله رو با یه در نرده ای راهشو بستن، بچه ها گفتن بیخیال برگردیم... من گفتم نه بابا چیزی نیست کهههه از بغلش میشه آویزون شد رفت اونور!!!، بعدشم سریع شروع کردم به بالا رفتن از نرده....
    حالا یکی از دوستان بنده هم به شدت ترسو هستش شروع کرد جیغ جیغ کردن که نروو. نرووو میفتیییی ، هرچی میگم آروم باش چیزیم نمیشه گوش نمیکرد که...
    بعد منم یه لنگم در هوا، یه لنگ دیگه م اونور در اینم هی جیغ بنفش میزد!
    اینقدر سر و صدا کرد که ملت توجهشون جلب شد و جماعتی اون پایین شروع کردن به فریاد زدن که یکی داره خودکشی میکنه!!!!
    همین دیگه پله اضطراری هم که راه پس و پیش نداره از دفتر سرپرستی خوابگاه اومدن انضباطیمون کردن
    هنوز که هنوزه به دوستم میگم با این جیغای بی موردت ببین چیطو مارو نابود کردیااا،اونم پررو پررو میگه من جونتو نجات دادم!
    امضای ایشان



  71. 6 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  72. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    بچه ها این یه سوتی ازتلویزیونه اینم بگم که مااینجااگه سوتی میذاریم قصدمون مسخره کردن و خندیدن به کسی نی چون اگه اینطوری بود من ازسوتیای خودم نمیذاشتم هرچی باشه ماادمیم ربات نیسیم که اشتباه نکنیم اگه قرارباشه خندیدنم همیشه ازش سوبرداشت بشه وهمه فک کنن منظورمون ازخنده یه چیزمنفیه دیگه همه چی خیلی غیرقابل تحمله
    ایناروگفتم بدونیدنمیخام بااشتباهای کسی تفریح کنم همین....


    امروزازشبکه استانی بوشهر یه برنامه گذاشتن مجریش محسن افشانی بود مهمونش علیرضانورایی
    توبرنامه محسن افشانی همش اسم اسپانسرارومیگفت مثلامیگفت اقااین مبل راحته؟ چجوریه ؟علیرضانورایی میگفت خوبه بعدش افشانی میگفت بله ایناعالین وواسه اسپانسرن وبعدم یه ساعت ادرس اسپانسرومیگفت وتبلیغ واینا
    خلاصه به هربهونه ای افشانی اسم اسپانسرارومیگفت کمم نبودن که دیگه علیرضانورایی کلافه شده بود
    اخرای برنامه علیرضاطفلی اومدیه لیوان ابمیوه بخوره خستگیش دربره محسنم انگارمنتظرموقعیت بود
    گفت اقاابمیوه چطوره راضی هسی؟نوراییم گفت بله اینـــــم اسپانسره(بیچاره حواسش نبودخو)
    محسن افشانیم گفت نعععععععع اینواسپانسرزحمتشوکشیدن
    فک کینید ابمیوه======>اسپانسر هههههههه
    دیگه خودشون ازخنده قرمزشده بودن علیرضاروکه دیگه ازش کادرنگرفتن محسنم میانبرنامه گفت وقتی برگشتن علیرضام کلی ازاسپانسرابمیوشون تشکرکرد تا مراحل ماست مالی به درستی انجام شه
    خب شاید اینم خودش یه سوتی باشه

    چون ایشون اسمشون علیرام نورایی هستش نه علیرضا...

  73. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  74. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    13491
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    5
    تشکر شده 21 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    خب شاید اینم خودش یه سوتی باشه

    چون ایشون اسمشون علیرام نورایی هستش نه علیرضا...


    اره منم میخواستم بگم خود نویسندم سوتی داده
    من اون برنامه رو دیدم از شبکه خلیج فارس بود نه بوشهر
    کلا همه برنامه ها محسن افشانی داره مسخره بازی میکنه
    مهمونش پایه باشه برنامه جالبی داره

  75. 2 کاربران زیر از وروجک خانم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  76. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط وروجک خانم نمایش پست ها
    اره منم میخواستم بگم خود نویسندم سوتی داده
    من اون برنامه رو دیدم از شبکه خلیج فارس بود نه بوشهر
    کلا همه برنامه ها محسن افشانی داره مسخره بازی میکنه
    مهمونش پایه باشه برنامه جالبی داره
    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    خب شاید اینم خودش یه سوتی باشه

    چون ایشون اسمشون علیرام نورایی هستش نه علیرضا...
    تویه پست 2تاسوتی دادم ههههه خسته نباشم واقعا
    ولی شماکه غریبه نیستین راسش این یه پیشنهادبودازطرف ادمین سایت گفت ببین کاربراچقدرحواسشون جمه
    خخخخخ شوخی کردم نصف شب اومدم پست نوشتم دیه حواسم نبود...

  77. 3 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  78. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10779
    نوشته ها
    186
    تشکـر
    314
    تشکر شده 360 بار در 123 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    خوانواده من شدید غیرتی ان

    جوری که اصن اجازه نداری تنها بری بیرون

    ولی خونواده شوهرم نه زیاد اهل این حرفا نیستن

    یه روز با دوستم قرار گزاشتیم بریم پارچه فروشی پارچه بخرم مادرم بدوزه

    مامانم وقتی پرسید با کی رفتی خریدی گفتم با مادر شوهرم

    شب لباسم اماده شد وقتی خاستم برم خونه شانس من مادرم به شوهرم میگه حالا که دخترم با مادرت رفته خرید مادرت که چند وقت پیش ازم پرسید چقد پارچه بخره پس چرا نیم متر بیشتر نگرفت (واسه خواهر شوهرم امار پارچه ها رو پرسیده بود )

    شوهرمم حسابی آبرو داری کرد اسم مادرش که اومد بلند گفت کی با مادر من رفت ؟
    خودش با فلان دوستش رفت

    بماند چقد خجالت کشیدم
    چقد به شانسم فحش دادم

    کلا هر وقت دروغ میگم روز تموم نشده مچم باز شده

    اینم شانس منه

    نتیجه اخلاقی امثال من که شانس تو دروغ گفتن ندارن همون یه دفعه رو هم دروغ نگید چون وقتی وچتون باز شه صد دفعه میخاید بمیرید راستشو بگید اگه قرار باشه کتک هم بخورید همون موقع بخورید تموم شه بره

    والا
    امضای ایشان
    . وقتی به کسی،به طور کامل
    وبدون هیچ شک وتردیدی
    اعتماد
    می کنید درنهایت دونتیجه کلی خواهد داشت. :
    یا شخصیبرای زندگی
    یادرسیبرای زندگی

  79. 6 کاربران زیر از n@jmeh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  80. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6140
    نوشته ها
    244
    تشکـر
    159
    تشکر شده 386 بار در 165 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    میرزا جنگل خان کوچکی

  81. 3 کاربران زیر از Taghi Titan بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  82. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11278
    نوشته ها
    57
    تشکـر
    8
    تشکر شده 13 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    یه روز یکی از دوستان مامانم زنگ زد به مامانم مامانم هم میدونست که این میخاد بیاد خونمون حوصلشو نداشت برای همینم گفت ما خونه نیستیم خلاصه یه 5 دقیقه ای حرف زدند بعدگفت مادرم هفته پیش فوت کردند بعد مامانم گفتخب به سلامتی دیگه چه خبر؟ وای تا یک ساعت بعد همین جوری میخندیدیم

  83. 3 کاربران زیر از نسترن-2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  84. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    میخام یه اعترافی بکنم
    من کوچیک بودم تو خاب فیلم هندی میدیدممثل فیلم سینمایی بودن ، کامل و با جزئیات
    به خدا راست میگم
    تازه قصه هاشم همه جدید بود قبلا ندیده بودمشون.
    بعضی وقتام تو یه شب نصفه میموند شب بعد ادامشو میدیدم
    یادمه اولش نگران بودم ولی کم کم از فیلما خوشم اومد دیگه بیخیال نگرانی شدم

  85. 5 کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  86. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6383
    نوشته ها
    1,127
    تشکـر
    5,296
    تشکر شده 3,316 بار در 981 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نوبتی هم باشه نوبته منه..استاده خاطرهاا تقدیم میکند


    اینو ی سریا شنیدن واسه اونا که نشنیدن تعریف میکنم.


    من تقریبا 20سالم بود دو سال بود گواهینامه گرفته بودم و تو این دو سال رانندگی نکرده بودم .شب پاتختی خواهرم بود که دیگه همه مهمونا رفته

    بودن و خودمونیا مونده بودن.داماده ما ی خواهر زاده داشت 16 17 سالش بود .من ی جورایی ازش خوشم میومدو واسه خودم توهماتی زده بودم

    در حد بندسلیگاه..خلاصه این بنده خدارو میدیدم هول میکردمو استرس میگرفتتم.اون شب دامادمون سویچ پیکان لگنشو داد به من گفت

    خواهرمینا رو ببر برسون بیا(که شامل خواهر زاده مورد نظر هم میشد) منو میگی کپ کردم گفتم علی آقا بیخیال من خیلی وقته رانندگی نکردم

    بلاخره با اسرار دامادمون قبول کردم...من سر تا پا استرس رو دروایسیو خجالت...کوچشونم طوری بود که باید دنده عقب میومدی بیرون.

    چشتون روز بد نبینه 2 بار که سویچ از دستم افتاد ب شدت هول شده بودم دستام میلرزید مث تو فیلما.3 بار ماشینو خاموش کردم با هزار

    بدبختی

    بلاخره دنده رو گذاشتم دنده عقب..اومدم دستمو بزارم پشت صندلی که عقبی برم دستمو گذاشتم رو پایه اون دختره...اونا هم زدن زیره

    خنده.من فقط دوست داشتم زمین دهن باز کنه من برم توش...استرسم 2برابر شد خلاصه از کوچه با بدبختی اومدم بیرون

    خواستم وارده خیابون رو بروی بشم که انقد هول کرده بودم لاین مخالفو رفتم تو.ماشین از رو برو میومد...دستندازو چالو چولهارو میپریدم.

    اصلا ی وضعی بود که فقط میگفتم خدایا کی تموم میشه من خلاص بشم...هیچی دیگه هر طور شد رسوندمشون موقع برگشت تا

    خونه به دامادمون فوش میدادم.آخه چ وقته سویچ دادن بود..

    این بدترین سوتیه زندگیم بود.

    نتیجه اخلاقی به حرف دامادتان گوش ندهید.

  87. 6 کاربران زیر از sr1494 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  88. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10779
    نوشته ها
    186
    تشکـر
    314
    تشکر شده 360 بار در 123 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط sr1494 نمایش پست ها
    نوبتی هم باشه نوبته منه..استاده خاطرهاا تقدیم میکند


    اینو ی سریا شنیدن واسه اونا که نشنیدن تعریف میکنم.


    من تقریبا 20سالم بود دو سال بود گواهینامه گرفته بودم و تو این دو سال رانندگی نکرده بودم .شب پاتختی خواهرم بود که دیگه همه مهمونا رفته

    بودن و خودمونیا مونده بودن.داماده ما ی خواهر زاده داشت 16 17 سالش بود .من ی جورایی ازش خوشم میومدو واسه خودم توهماتی زده بودم

    در حد بندسلیگاه..خلاصه این بنده خدارو میدیدم هول میکردمو استرس میگرفتتم.اون شب دامادمون سویچ پیکان لگنشو داد به من گفت

    خواهرمینا رو ببر برسون بیا(که شامل خواهر زاده مورد نظر هم میشد) منو میگی کپ کردم گفتم علی آقا بیخیال من خیلی وقته رانندگی نکردم

    بلاخره با اسرار دامادمون قبول کردم...من سر تا پا استرس رو دروایسیو خجالت...کوچشونم طوری بود که باید دنده عقب میومدی بیرون.

    چشتون روز بد نبینه 2 بار که سویچ از دستم افتاد ب شدت هول شده بودم دستام میلرزید مث تو فیلما.3 بار ماشینو خاموش کردم با هزار

    بدبختی

    بلاخره دنده رو گذاشتم دنده عقب..اومدم دستمو بزارم پشت صندلی که عقبی برم دستمو گذاشتم رو پایه اون دختره...اونا هم زدن زیره

    خنده.من فقط دوست داشتم زمین دهن باز کنه من برم توش...استرسم 2برابر شد خلاصه از کوچه با بدبختی اومدم بیرون

    خواستم وارده خیابون رو بروی بشم که انقد هول کرده بودم لاین مخالفو رفتم تو.ماشین از رو برو میومد...دستندازو چالو چولهارو میپریدم.

    اصلا ی وضعی بود که فقط میگفتم خدایا کی تموم میشه من خلاص بشم...هیچی دیگه هر طور شد رسوندمشون موقع برگشت تا

    خونه به دامادمون فوش میدادم.آخه چ وقته سویچ دادن بود..

    این بدترین سوتیه زندگیم بود.

    نتیجه اخلاقی به حرف دامادتان گوش ندهید.

    اخه برادر من این که سوتی نبود بازی با عزراعیل بود

    لاین مخالف !!!!!!

    رفتن تو چاله چوله !!!!!!!!

    از همه مهمتر صندلی رو پای دختره اشتباه گرفتن

    اخه چه وجه تشابهی بین صندلی و پای اون دختر حس کردی ؟؟؟؟

    خخههههه مردم از خنده

    به این نتیجه رسیدم از منم خل تری
    امضای ایشان
    . وقتی به کسی،به طور کامل
    وبدون هیچ شک وتردیدی
    اعتماد
    می کنید درنهایت دونتیجه کلی خواهد داشت. :
    یا شخصیبرای زندگی
    یادرسیبرای زندگی

  89. 4 کاربران زیر از n@jmeh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  90. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    10779
    نوشته ها
    186
    تشکـر
    314
    تشکر شده 360 بار در 123 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza1 نمایش پست ها
    باشه یک خاطره میگم :

    یک بار عموم یک تیکه آهن رو میخواست بهم جوش بده بعد بلد نبود با دستگاه جوش کار کنه ، بعد از من پرسید رضا بلدی با دستگاه جوش کار کنی ؟
    منم که تابحال جوش کاری نکرده بودم با تمام اعتماد بنفس و خونسردی گفتم : بعله
    بعد حالا بلد نبودم که هیچ میگفتم بلدم که هیچ بیا بهت یادم میدم
    بعد یک چهار آهنی رو با دستگاه جوش و تجهیزات رو داد خدمت من گفت بفرما درستش کن
    منم خاستم کلاس بزارم گفتم اول ایمنی و عینک جوشکاری زدم ، بعد دیدم از پست عینک کامل شبه هیچی دیده نمیشه ، دید صفر
    بعد گفتم عینک برا من لازم نیست من کارمه ، اصلاً عینک مال مبتدی هاس
    بعد شروع کردم به جوش کاری
    آقا هرجا سیم جوش میزاشتم ذوب میشد فاتحه اش خونده میشد ، و دیگه غیر قابل تعمیر ، کلی هم کنتر برق فیوز مینداخت
    آخرش گفتم این دستگاه مناسب این نیست ، و برق تون هم خوب نیست
    خراب کاری و ماس مالی به کنار ، شب که شد خواستم بخوابم چشمام شروع کرد به درد ، تا صبح درد میکرد نتونستم بخوابم ، انگار که تو چشمام شن ریخته باشن ، یا سوزن فرو کنن
    روز بعد هم کلاس داشتم چشمام از بس قرمز بود میسوخت با عینک دودی رفته بودم سر کلاس همه میگفتن مواد مصرف کردی چشمات اینجوری شده هیچی دیگه سر کلاس هم نتونستم بمونم
    تا دو روز میسوخت


    نتیجه داستان :
    1-اعتماد بنفس زیادی خوب نیست
    2-در حد توانتون مسئولیت قبول کنید
    3- نکات ایمنی را نادیده نگیرید
    4- یاد بگیرد نه بگویید
    نتیجه اخلاقی

    هو الشششششششششفاااااااااااء

    آخیش دلم خنک شد

    داداش به منم اموزش بده البته باعینک
    امضای ایشان
    . وقتی به کسی،به طور کامل
    وبدون هیچ شک وتردیدی
    اعتماد
    می کنید درنهایت دونتیجه کلی خواهد داشت. :
    یا شخصیبرای زندگی
    یادرسیبرای زندگی

  91. 5 کاربران زیر از n@jmeh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  92. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    آقا امروز تربیت بدنی داشتیم کلی سوتی دادم ، من بعد این همه کلاس ورزش آخر هم فوتبال یاد نگرفتم

    توپ رفته اوت میخوام با دست بندازم میگن خطا ، نه باید با پا شوت کنی
    دیدم هیچی نفهمیدم گفتم برم دروازه واستم با دست توپ بگیری آزاده ، توپ رو باز با دست گرفتم خطا ، میگن وقتی یار پاس میده نباید بگیری
    گل میکنی گلت قبول نیست ، دفاع وایمیستی میگن بازیکنا رو نگیر
    آخه فوتبال همش شد ورزش

  93. 3 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  94. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    کاش سوتی های منم قابل تعریف بود

  95. 2 کاربران زیر از prv بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  96. بالا | پست 49

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6691
    نوشته ها
    4,297
    تشکـر
    18,649
    تشکر شده 9,823 بار در 3,399 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط prv نمایش پست ها
    کاش سوتی های منم قابل تعریف بود
    خب تعریف کنید

    لازم نیست که حتماً از خنده بمیرم

    شما فقط تعریف کن

  97. 2 کاربران زیر از reza1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  98. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9838
    نوشته ها
    273
    تشکـر
    590
    تشکر شده 390 بار در 180 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : سوتی های خودرابامابه اشتراک بگذارید

    نقل قول نوشته اصلی توسط reza1 نمایش پست ها
    خب تعریف کنید

    لازم نیست که حتماً از خنده بمیرم

    شما فقط تعریف کن
    مشکل اینجاست که اگر بگم شاید بامزه باشه ولی برای خودم گریه داره،

  99. 3 کاربران زیر از prv بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 2 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد