پنجشنبه رفتم ديدن پدر و مادرم و در مهموني جاريم شركت نكرديم مادرشوهر و خواهرشوهرم هم اصرار كردند كه بيايد ولي من بايد ميرفتم خونه مامانم هر بهانه اي آوردم كه چيزي نگن ولي باز انگار پيششون بدهكار بودم انگار من بايد به حرف مادرشوهرم حتما گوش بدم .
من دوست ندارم برام تعيين تكليف كنن ما خودمون مستقل شديم ولي مادرشوهرم مثل ديكتاتورهاست منم از لجش ميتونستم بذارم جمعه برم ولي نرفتم چون واسه خودم دليل هاي محكمي داشتم واسه نرفتنم به مهموني الان با من قهر كرده حرف نميزنه منم ميخوام قهر كنم ديكه به ديدنش نرم تا خودش زنگ بزنه منو دعوت كنه خونشون ولي از عكس العمل همسرم ميترسم اون ادم لجبازيه ولي تو اين مورد كه مهموني نريم به من حق داد و گفت تصميم با خودته
مادرشوهر من ادميه كه خيلي دخالت ميكنه لجبازه خاله زنك دهن لقه يعني هرچي ويژگي بده تو مادرشوهر من پيدا ميشه
به اين خاطر اين برداشت ها رو ازش دارم چون واقعيته و خيلي خوب شناختمش نه بخاطر اينكه مادرشوهره