من از اين فاصله ها فاصله ها دلگيرم
بي تو اينجا چه غريبانه شبي ميميرم
من از اين فاصله ها فاصله ها دلگيرم
بي تو اينجا چه غريبانه شبي ميميرم
مهرخوبان را همیشه میتوان دریاد داشت
میتوان درسینه ی خودكلبه ای آباد داشت
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
تو با من باش و بگذارعالمی از من جدا گردد
چو یکدم با تو بنشینم دل از هر غم رها گردد
آسمون اوری گرهد دنیا رو کرد سرد
گفته بودم بی تو میمیرم ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی ولی انگار نه
هر چی گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست
خو نمیگیرم به این تکراره طوطی وار نه
تا که پابندت شوم از خویش میرانی مرا
دوست دارم همدمت باشم
ولی سربار نه
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
در داوِ عشق دستِ تهی نیست عذرِ مرد
من از میانِ مدعیان جان گذاشتم
در خاک و خون میان علَمهای سرنگون
با رایتِ وفای عهد تو سر بَر فراشتم
ما مدعیان صف اول بودیم ....از اخر مجلس شهدا را چیدند .
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند
و
بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
دانی ک را سزد صفت پاکی؟
آنکه او وجود پاک نیالاید
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
آن قدر که اشک ها خشک شوند
باید این تن اندوهگین را چلاند
و
بعد دفتر زندگی را ورق زد
به چیز دیگری فکر کرد
باید پاها را حرکت داد
و
همه چیز را از نو شروع کرد
دنیا همه هیچ اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
مهر است محبت باقی همه هیچ
فرستاده شده از E2333ِ من با Tapatalk
esmiz
چشم مست تو عجب جلوه گه بیداد است
خم ابروی تو سرمشق کدام استاد است؟
خم ابروی تو را دیدم و رفتم به سجود،
صید را زنده گرفتن هنر صیاد است
تو آفتاب و جهان جز به جستجوی تو نیست
بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست
تو را با غیر می بینم، صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دیده ام خورشید را در خواب ، تعبیرش تویی
خواب دریا و شب مهتاب ، تعبیرش تویی
ﯾﮏ ﺩﻡ ﺑﯿﺎ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﭼﺮﺧﯽ ﺑﺰﻥ، ﻣﺴﺘﯽ ﻧﻤﺎ، ﺩﻝ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﺭﺍﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
ﺗﺎ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻭﺍﭘﺴﯿﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﺷﻮﺭ ﻭﺻﻞ
ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻓﻠﮏ، ﭼﺮﺧﯽ ﺑﭽﺮﺧﺎﻥ ﻭ ﺑﺮﻭ
با و نداشتم بیت بفرما مصرع
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد
دوریت از نظرم مایه ی بی اقبالیست
هرکجا مینگرم جای تو پیشم خالیست
ترسم که عشق در غم ما پرده در شود ....وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود .
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
می رفت نهفته بر سر بام
نظاره کنان ز صبح تا شام
تا مجنون را چگونه بیند
با او نفسی کجا نشیند
فرستاده شده از E2333ِ من با Tapatalk
esmiz
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
ﺩﺭ ﺩﺍﻡ ﺗــﻮﺃﻡ ، ﻧﯿﺴﺖ ﻣـــﺮﺍ ﺭﺍﻩ ﮔـﺮﯾـﺰﯼ
ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾــﻦ ﺩﺍﻡ ﻭ ﺗﻮ ﺻﯿّﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
یا چشم بپوش از منو از خویش برانم
یا تنگ درآغوش بگیرم که بمیرم
مست عشقم ، مست شوقم، مست دوست
مست معشوقی که دنیا دست اوست
تمام شهر در چشم ترم حل مي شود انگار
نمي آيد صدايي جز صداي عشق در گوشم
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
یک بوسه بس است از لب سوزان تو ما را
تا آب کند این دل یخ بسته ی ما را
ای شرم زده غنچه مستور از تو
حیران و خجل نرگس مخمور از تو
گل با تو برابری کجا یارد کرد
کو نور ز مه دارد و مه نور از تو
آسایش دو گیتی تقسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
ای سایه سنبلت سمن پرورده
یاقوت لبت در عدن پرورده
هر دو باهم تا سحر بیدار، از این بیشتر
چشمهایت زلزله، آغوش تب دارت گسل
قاطی پاتی شد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)