وه که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
یه دل میگه برم برم
یه دلم میگه نرم نرم
طاقت نداره دلم دلم
بی تو چه کنم؟
می ترسم امشب واژه ها هم عاشقت باشند
تصویر هر بیتم فقط بوس و بغل باشد
دل بی تاب من با دیدنت آرام می گیرد
اگر دوری ز آغوشم نگاهم کام می گیرد
در سیاهی هایِ بی تو روزگارم ناخوش است
حاضرم با جانِ خود شمع شبستانت شوم
من از می چشمان سیاهت مستم
گفتم بنویسم که به یادت هستم
می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
می خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
ای گل بیا بهارست بر تخت سبزه بنشین
تا بر تو گل فِشانم در حال بوسه باران
سایت واسم هنگیده یه پستم دوبار ارسال شد
تا کی در انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا کنی
تو گذشتی و چو دیدم ، رخ چون ماه تو را ...
دل وامانده دمی ، عاشق آن روی تو شد ...
دوست آن است که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی
ﺩﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻣــﺮﺍ ﺑﯽ ﺧﺒـــﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺁﺧﺮ
ﺩﯾــــﻮﺍﻧﻪ ﺷــﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺁﺑﺎﺩ ، ﮐﺠﺎﯾﯽ؟
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيده ام
ماه در روی کسی غیر تو دیدن ممنوع
ناز چشم کسی جز تو خریدن ممنوع
تابلویی بر سر دروازه ی قلبم زده ام
که ورود احدی جز تو اکیدا ممنوع
ﻋﻤﺮﯼ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﻮﯼ ﻭ ﮔﺬﺭ ﮔﺸﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﻢ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ، ﺑﻨﺸﯿﻦ ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﺖ ﮐﻨﻢ
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)