تو مو میبینی ومن پیچش مو ....تو ابرو او اشارت های ابرو
نمایش نسخه قابل چاپ
تو مو میبینی ومن پیچش مو ....تو ابرو او اشارت های ابرو
ولی امید به دیوانِ ما نمیمیرد . . .
خوشیم، خوش به همین دولتِ نداده هنوز
چه روزها که گذشت و غمِ تو کهنه نشد
فلک به عشق و وفا مثلِ من نزاده هنوز !
جویا معروفی
ز مغروری کلاه از سر شود دور
مبادا کس به زور خویش مغرور
بسا دهقان که صد خرمن بکارد
ز صد خرمن یکی را برندارد
شیخ بهایی
در قنات دل ما آب زلال است... ولی
صيد آن ماهی هشيار محال است، ولی
سر قلاب زدم تكه ای از جنس دلم
لمس آن ماهی خوش نقش، خيال است ولی...
غلام رضا ایل بیگی
یارب به کمند عشق پا بستم کن
از دامن غیر خودتهی دستم کن
یکباره زاندیشه عقلم برهان
وزباده صاف عشق سر مستم کن
|wubsmiley|
ناگهان قفل بزرگ تيرگی را می گشايد
آنکه در دستش کليد شهر پر آيينه دارد ...
قیصر امین پور
در زمانی که زمان یاد ندارد چه زمان / و مکانی که مکان یاد ندارد چه مکان
دل من در بی یک واژه ی بی خاتمه بود / اولین واژه که آمد به نظر فاطمه(س)بود.
درد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيست شربت بيماري فرهاد را شيرين كنيد
درد داریم که این موقع شب بیداریم
ورنه هر آدم سالم سر شب می خوابد ...
سعی هلیچی
دردم از یار هست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلقاند . . .
این شعر مدتیست که کامل نمیشود...
زندهیاد نجمه زارع
دل حیران من... انبوه خدایان زمین
چند روزی است به یک قبلهنما محتاجم
قصهها یکسره تکراری و مانند هماند
من به لالایی زیبایِ شما محتاجم
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر
آه! شرمنده که من ـخودـ به دعا محتاجم
از شاعرانی هستن که همه اشعارشون زیبا و دلنواز و مملو از احساسات ناب هست ... هیچ کدوم از شعرهاشون رو نمیشه دوست نداشت و با خوندنشون لذت نبرد ... جز بغض چیزی ندارم از اتفاقات این چنینی ... اشتباهتت جامعه پزشکی ...
من خواب دیده ام که تو در انتظار من
در ایستگاه آخر دنیا نشسته ای ...
گفتی عزیز من چه غم انگیز این که تو
می خواهی آسمان شوی اما نشسته ای...!
بابک سلیم ساسانی
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم.
حافظ شیرازی
من از اقلیم بالایم مرا در خاطرت بسپار
تـــو را باید به یاد شعر مولانا بیندازم
بیابان بود و ما بودیم ومقصد منزل لیلی
نیفتادم ز پا تا عقل را از پا بیندازم ...!
محمد سلمانی
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید|biggrinsmiley|
دلخوش نکن به "ندبه"ی جمعه، خودت بیا
با این همه گناه نگیرد دعای شهر . . .
اینجا کسی برای تو کاری نمی کند !
فهمیده ام که خسته ای از ادعای شهر...
فرزاد نظافتی
راست گوینده راست بیند خواب
خواب یوسف که کج نشد، دریاب
چون درو بود راست کرداری
خواب او گشت قفل بیداری
اوحدی
یک نگه کردی و دیدی که دوباره باز من
عاشقی با داغ دل مثل شقایق می شوم
بی تو من با این همه جنجال و این آشوبها
خسته از این روزگار و این خلایق می شوم
من را نگاه كن كه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود.
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی
چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست
باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟
باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست
شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟
وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
میروی و خانه لبریز از نبودت میشود
باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست...
بی تا امیری
ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را
کسی را تاب دیدار سرزلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر مارا؟
نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوی صحرا را
چه خواهد کرد با ما عشق ؟ پرسیدم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را
ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل میشود
تا کی سکوت و خلوت این کوچههای سرد
بر چشم های پنجره تحمیل میشود؟
آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل میشود؟
بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل میشود
«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل میشود»
در نو بهار آرزو دستم زمستانی است
دستی برآرید از سرِ امداد آدم ها...!
محسن سلطانی
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دست هایش تا خدا هم میرسد .
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
یادمان باشد از امروز جفایی نکنیم
گرچه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
من گمان میکردم...
دوستی همچون سروی سرسبز
چار فصلش همه آراستگی ست
من چه میدانستم
دل هرکس دل نیست
تمام شـهر خواستند بشنوم کــه رفته ای
تمام شهر! بشنوید! من کَر َم ! نمی شود!
پرتو پاژنگ
|worry|
دنـیـا بـه دور شهـر تــو دیــوار بسته است
هــر جـمـعـه راه سمت تــو انـگـار بسته است
کى عید می رسد که تکانى دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است!
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را...
کاظم بهمنی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار نه !
هر روز دیده می شوی اما کسی تو را
نشناخت ای غریبه ترین آشِنای شهر
جمعه، غروب، گریه ی بی اختیار من...
آقا دلم گرفته، شبیه هوای شهر . . .
فرزاد نظافتی
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
یارا بهشت، صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامناسب ، جهنم است . . .
سعدی
تا به کی جویم علی گویم علی کی بیاید زخم دل درمان کند یا علی
یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد.
دربیابان گرد گل بسیار گردیدم، ولی
از هزاران گل یکی حتی مثال یار نیست
تو شنیدی که دلم گفت: بمان ایست نرو...؟
بخدا وقت خداحافظیت نیست نرو...
نکند فکر کنی در دل من مهر تو نیست،
گوش کن نبض دلم زمزمه اش چیست نرو...
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو،
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو،
تو اگر کوچ کنی بغض دلم میشکند،
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو،
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود
باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای
از آسمان فاصله نازل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم
آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها
دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلقاند
این شعر مدتیست که کامل نمیشود
زندهیاد نجمه زارع
دیدنِ نیمه در سوخته سخت است ولی
دیدنِ صحنه به تکرار بیفتد سخت است ...
وحید محمدی
تا خبردار شد از قصّۀ وابستگی ام،
بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد
به سرش زد که دلم را بفروشد، برود
قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد!
سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد
سنگدل رفت و ندانست زمین گیرم کرد
رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد
که چه با این دل "لامصّب" بی پیرم کرد...
سونیا نوری
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد.
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد.
حافظ
در حیرتم از مرام این مردم پست ...
این طایفه ی زنده کش مرده پرست !
تا هست به ذلت بکشندش به جفا ،
تا رفت به عزت ببرندش سر دست ...
اقبال لاهوری
تا نگرید کودک حلوا فروش *** بحر رحمت هم نمی آید به جوش
مولانا
شرح اين آتش جانسوز نگفتن تا کي؟ سوختم، سوختم اين راز نهفتن تا کي؟
وحشي بافقي