من که شعر با کلمه رویا رو گفتم
نمایش نسخه قابل چاپ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﭘﺮﻭﺍﺯ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻧﮑﺎﺭ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِﻫﻤﯿﻦ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﻨﺎﺭِ ﺳﻮﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺑﺎﺧﺘﻦ نمیﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﺎﺧﺘﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺧﺘﻦِ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ میﺗﺮﺳﻢ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﯾﮏ ﭘﺮﻭﺍﺯِ ﺑﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﻭﺍﺳﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭِ ﺍﻧﮑﺎﺭِ ﺩﻝِ ﺣﺴﺎﺱ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ...!
"نه مردم من ئه گه ر ئه مجاره بی تو
نه چم، شه رت بی، هه تا ئه م خواره بی تو
ده روونم خالییه، وه ک نه ی ده نالی
هه واریکی چ پر هاواره بی تو
بیناییم کویره، هه لنایی به رووی که س
موژه م یه ک یه ک ده لیی بزماره بی تو
هه موو ئه غزایی نالینم ده نالی
سه راپام میسلی موسیقاره بی تو
قه سه م به و شه ربه تی دیداری پاکه ت
شه رابم عه ینی ژه هری ماره بی تو
له کن تو خار و خه س گولزاره بی من
له کن من خه رمه نی گول خاره بی تو
له کن من با وجوودی ناس و ئه جناس
که سی تیدا نییه ئه م شاره بی تو
هه تا توم ئاشنا بووی، ئاشنام بوون
ئه میستا موو به مووم ئه غیاره بی تو
هه موو روژی له تاو هیجرانی ئه مسال
ته مه ننای مردنی پیراره بی تو
له حه سره ت سه روی قه ددت چاوی " نالی"
دو جوگه، به لکو دوو رووباره بی تو"
ترجمه: فارسی
"نمردم من اگر این بار بی تو
زندانی از خود خواهم ساخت تا خود را در آن حبس کنم بی تو
قلبام خالی است از هر شادی و
همچون نی فریاد پر غمی بر میآورد بی تو
چشمانام دیگر کسی را نخواهد دید بمانند کوران
پلکهایم انگار میخهای طویل آسیاب بادیست بی تو
ذرهذرهی وجودم ناله برآورده
انگار سازیست که تنها ناله بر میآورد بی تو
قسم به آن تلاقی دیدارت که همچون شربتی پاک در وجودم ریخت
شرابام دیگر زهرهماریست بی تو
از برای تو خار و خس گلزار است بی من
از برای من خرمنی از گل خاریست بی تو
از برای من این همه شلوغی و هیاهو
انگار شهریست خالی از همه بی تو
وقتی تو بودی، همه بودن
اما حتی موهایم با هم بیگانهاند بی تو
هر روز از درد جدایی امسالت التماس مرگ پارسالم بی تو
از حسرت سرو قدت چشمان "نالی"
دو جوی آبی که نه بلکه دو رودباریست بی تو"
یک شبی قفل قفس وا می شود
عاقبت راه نفس وا می شود
آدمی در خواب از دست کسی
ناز حوا.... سیب... اغوا می شود
ذره ای در خاک... سر وا میکند
بال پروازی که پر... وا میکند
می رود هجرت کند... از جسم خویش
پلک را... این چشم تر وا می کند
من حساب سال و ماه و روز را
چاه یوسف... غصه ها و سوز را
دارم و هر روز ثبتش میکنم
دفتری... نور کم گرسوز را
این قفس وا شد... ولی ماندم درآن
حس تلخی بود... جام شوکران
در دلم شوق رسیدن بود و بس
پر زدم.... اما نبود آن آسمان
دلا درد و دلم زخم و دلم درد
دلم در این هیاهو میکند صبر
دلا گفتی که بی دل نباشد
کسی که بی دل است
جایش در این عالم نباشد
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت یا عاشق بی چاره تو باری چه کسی
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی
من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
چقدر اینجا خلوت شده
شده منطقه محروم
یادش بخیر یه زمانی میومدیم درباره ی فسنجون شعر می سرودیم |biggrinsmiley|
دوستان شعرهایی که بیش از ئو الی سه مصراعه اینجا قرار بدین .
http://forum.moshaver.co/f83/چند-خط-شعر-28019/
مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین
می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین
هم سرای قلب من، سر زن و هم دل جا گذار
جسم من قربان تو، وا کن دلُ و بر جان نشی
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
فرستاده شده از E2333ِ من با Tapatalk
اي آن که گاه گاه ز من یاد می کنی
پیوسته شادزي که دلی شاد می کنی
خود را به خدا بسپار،
وقتی که دلت تنگ است،
وقتی که صداقت ها
آلوده به صد رنگ است،
خود را به خدا بسپار،
چون اوست که بی رنگ است
با تشکر از دوست خوبمون که هر دوبار شعر بنده رو بی ربط و بی قانون جواب دادن، این آخرین شعری هست که توی تاپیک مشاعره میذارم :53:
نسبتِ عشق به مَـن، نسبتِ جان است به تـَـن...
تـو بگــو... مَـن به تــو مشتاق تـرم، یا تو به مـن؟!
استاد فاضل نظری
بعضی دوستان تاپیک رو خراب کردن|sadsmiley|
مشاعره که اینجوری نیست...با حرف آخر شعر نفر قبل یه شعر جدید بگید...روال خودش باشه...
من با حرف آخر شعر desboy شروع میکنم|smilingsmiley|
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته ای یعنی چه
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
رو مسخرگی پیشه کن مطربی آموز....تا داد خود از مهتر وکهتر بستانی
ای بابا قوانین مملکت ما هر روز عوض میشه.
ما تاپیک رو خراب نکردیم .
توی یک مسابقه مشاعره همه مشاعره با حروف هست هم مشاعره موضوعی
برای این که تاپیک حالت تکراری به خودش گرفته بود .
دوستان تاپیک رو به مسخره گرفته بودن
شعرهای کوچه بازاری وفیلم فارسی های قدیم رو میزاشتن
من هم روالش رو تغییر دادم.
ولی باز هم به روال قبل برگشته بود .
متاسفم اگر تاپیک و خراب کردم
دیگه شعر نمیذارم تا قوانین بهم نخوره
نپندارم این کام حاصل کنی
مبادا که جان در سرکنی
چون مفتون صادق ملامت شنید
بدرد از درون ناله بر کشید
که بگذار تا زخم تیغ هلاک
بغلطاندم لاشه در خون و خاک