دلم از دست بشد دوش چو حافظ میگفت
کای صبا نکهتی از کوی فلانی بمن آر
نمایش نسخه قابل چاپ
دلم از دست بشد دوش چو حافظ میگفت
کای صبا نکهتی از کوی فلانی بمن آر
در عشق تو روح من جان میگیرد
با یاد تو نیز عقل من میمیرد
ای ساقی عشق سوی من باز بیا
درعشق تو روح من جان میگیرد.
وا.اخری که شعر یکی دیگه بود با دال تموم میشد.چطوری الان شعر رز مریم اومد؟؟؟؟|blinksmiley|
سحر کرشمه چشمت به خواب می دیدم
ز هی مراتب خوابی که به زبیداری است
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن,
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن.
از جان طمع بریدن
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا...
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هرجا که پا می زارم تورو اونجا میبینم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود هرچه می پنداشتیم
یا علی مدد
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته ام از بدنم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زبامی که برخواست مشکل نشیند .
دست تقدیر چنان کن ک پس از دادن جان
در جوار حرم عشق همه خاک شویم
فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk
ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته ی روزگار دریاب
باز باران
با ترانه
میخورد بربام خانه
یادم آید
روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
چست و چابک
نرم و نازک
می دویدم همچو اهو
می پریدم از سر کوه
(دست و پا شکسته از بچگی یادمه
خخ اشکال هاش را نادیده بگیرین)
فرستاده شده از LG-D855ِ من با Tapatalk
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
یروزی یوقت یجایی چشم من میوفته تو چشمهای تو
اما این فقط خیاله که با من هست تا همیشه
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
در شهر یکی کس را هوشیار نمیبینیم
هریک بدتر از دیگر
شوریده و دیوانه!
هر که منظور خود از غير خدا مي طلبد
چو گدايي است که حاجت ز گدا مي طلبد
درون و سوز و برون آرا ، زبان خاموش و دل گویا
برون خاکستر سردو درون آتش سراپایی
#رحیم معینی کرمانشاهی
یک نگاهی به من دیوانه بکن
هرچه دیدی زمن، همه را رو بکن
هر نگاهی که مرا به بوستان خیالت برده ای
چهره زیبایی است، سرابی است،راه به بیراهه رفته ای
#محمد
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست / هرکه در این حلقه نیست/ فارغ ازین ماجراستفایل پیوست 3239
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم - کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
حافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز - زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده ی گل بلبل خوش الحان راای صبا گر به جوانان چمن باز رسی
خدمت مابرسان سرو گل و ریحان را
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غم هایش سپردم
نیست آرامم هنوز
ترک ما کردی برو هم صحبت اغیااااااااااار باش یار ما چون نیستی باهرکه خواهی یاااار باش ای دل غمدیده ی من تا سحر بیداااااااار باش تا ابد تکراااااار در تکررااااااااار در تکرررراااااااار باش
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول - آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو - مردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو
بتا چون غمزهات ناوک فشاند - دل مجروح من پیشش سپر باد (ناوک: تیر)
به جان مشتاق روی توست حافظ - تو را در حال مشتاقان نظر باد
ای که هستی به همه خلق امیر
نظر محترمی کن به فقیر
ای که دربارگاه قدس نبی
هم مشیری و دبیری و وزیر
مهر از شرم رُخَت گشته خجل
ماه پیش تو سر افکنده به زیر
به چه سان وصف تو گویم که خدا
کرده وصف توبه قرآن تفسیر
چه کسی غیر تو ای آیت حق
بدهد آگهی از سر ضمیر
چه کسی غیر تو سه شب داده غذا
به یتیم و به فقیر و به اسیر
به خدائیِ خدا نیست تورا
بعد احمد به جهان مثل مثل و نظیر
خم به اَبرویت نیاید هرگرز
به در آرند گر از پایت تیر
دین حق شد زولایت کامل
درچه روزی بکجا روز غدیر
گفته درمَدحَت تو پیغمبر
علی فتح الفتوح هر زمان است
نشانی از نشان لا مکان است