ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده..
نمایش نسخه قابل چاپ
هر آنکس که دارد هش و رای و دین / پس از مرگ بر من کند آفرین
عاشق این ترانه ام
میون یه دشت لخت ... زیر خورشید كویر
مونده یك مرداب پیر ... توی دست خاك اسیر
منم اون مرداب پیر ... از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم ... زنجیر زمین به پام
○•○•○•○•○•○•○•○• •○•○•○•○•○•○•○•○ ○•○•○•○•○•○•○
اولش چشمه بودم ... زیر آسمون پیر
اما از بخت سیام ... راهم افتاد به كویر
چشم من به اونجا بود ... پشت اون كوه بلند
اما دست سرنوشت ... سر رام یه چاله كند
○•○•○•○•○•○•○•○• •○•○•○•○•○•○•○•○ ○•○•○•○•○•○•○
توی چاله افتادم ... خاك منو زندونی كرد
آسمونم نبارید ... اونم سرگرونی كرد
حالا یه مرداب شدم ... یه اسیر نیمه جون
یه طرف میرم تو خاك ... یه طرف به آسمون
○•○•○•○•○•○•○•○• •○•○•○•○•○•○•○•○ ○•○•○•○•○•○•○
خورشید از اون بالاها ... زمینم از این پایین
هی بخارم می كنن ... زندگیم شده همین
با چشام مردنمو ... دارم اینجا می بینم
سرنوشتم همینه ... من اسیر زمینم
○•○•○•○•○•○•○•○• •○•○•○•○•○•○•○•○ ○•○•○•○•○•○•○
هیچی باقی نیست ازم ... لحظه های آخره
خاك تشنه همینم ... داره همراش می بره
خشك میشم تموم میشم ... فردا كه خورشید میاد
شن جامو پر می كنه ... كه میاره دست باد
ز کار هر که يک مشکل گشايي به خود صد مشکل آسان کرده باشي
یار رب به که شاید گفت این نکته که در عالم //رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
دلا دردت بجان خویش برگیر و به دست غصه ها سر کن
که یاری نیست در دنیا بجز قلبی که داری و به ایمانش تو باور کن
نمی دانم چه می خواهم بگویم / زبانم در دهان باز بسته ست
تاکسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست //روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است
تو طاعت حق کنی به امید بهشت نه نه تو نه عاشقی که مزدوری تو
ور تو سالم بوده ای این کار نا سالم چه بود / توده یی محکوم امر و امری حاکم چه بود
دلم تنهاست ماتم دارم امشب دلي سرشار از غم دارم امشب
باز باران با ترانه با گوهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
هر سر موي تو را با زندگي پيوندهاست / با چنين دلبستگي از خود بريدن مشکل است
توکه سود و زیان خود ندانی //به یاران کی رسی هیهات هیهات
تو درياي من بودي آغوش وا كن/كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد
دلا اصلا نترسی از ره دور دلا اصلا نترسی از ته گور دلا اصلا نمیترسی که روزی شوی بنگاه مار و لانهٔ مور
رسم دو رنگی آیین ما نیست / یکرنگ باشد شب و روز من
نگفتی بی وفا یارا که دلداری کنی از ما / الا گر دست می گیری بیا کز سر گذشت آبم
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست / ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
تا توانی دلی به دست اور/دل شکستن هنر نمیباشد
دلي كز معرفت نور و صفا ديد / به هر چيزي كه ديد اول خدا ديد
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین/به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم /که چرا غافل از احوال خویشتنم
من مَلِک بودم و فردوس بَرین جایم بود / آدم آورد در این دِیرِ خراب آبادم
ما زاده عشقيم و فزاينده درديم
با مدّعيِ عاکفِ مسجد، به نبرديم
با مدّعيان، در طلبش عهد نبستيم
با بيخبران، سازش بيهوده نکرديم
در آتش عشق تو، خليلانه خزيديم
در مسلخ عشّاق تو، فرزانه و فرديم
میتراود مهتاب ... میدرخشد شبتاب
نیست یک دَم شِکند خواب به چَشمِ کس و لیک / غمِ این خُفته ی چَند , خواب در چَشمِ تَرَم میشِکند ...
در بند غمت بنده صفت حلقه به گوشيم
وز دام تو چون آهوى وحشى نرميديمتشريف غمت بر دل و با درد فراقتجفتيم، ولى جامه طاقت ندريديم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم,
جامهی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم.
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن / منم که دیده نیالوده به بد دیدن
نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پر چین و جبین پر آژنگ
گویند ذکرخیرش در خیل عشقبازان
هرجاکه نام حافظ در انجمن برآید|smilingsmiley|
درخت تو گر بار دانش بگیرد / به زیر آوری چرخ نیلوفری را
ای نسیم آرامگه یار کجاست / منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می گردم
توای پیدا و ناپیدا به دنبال تو می گردم
من آنم که در پای خوکان نریزم / مَر این قیمتی دُرّ لفظ دَری را
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژه دهید باغ را بوی بهار میرسد
دل به دلداران سپردن کار هر دلدار نیست
من به تو جان میسپارم دل که قابل دار نیست
تو با هوش و رای از نکو محضران چون / همی برنگیری نکو محضری را ؟
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت / جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تني آلوده درد و لبريز غم دارمز اسباب پريشاني تو را اي عشق كم دارم
مرا میبینی هر دم زیادت میکنی دردم
ترا میبینم و میلم زیادت میشود هردم
ماییم به صد هزار غم رفته به خاک
پیدا شده در جهان و بنهفته به خاک
کار با جذبه ی عشق است عزیزان ور نه / بوی پیراهن یوسف گرهی بر باد است
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود
تو هم تنها شدی اما کجا حالت مثل من بود
دستها میسایم ,
تا دری بگشایم
بر عبث میپایم ,
که به در کَس آید ...
در و دیوارِ بهم ریختشان , بر سَرَم میشِکند .
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم