صفحه 101 از 123 ... 519199100101102103111 ...
نمایش نتایج: از 5,001 به 5,050 از 6148

موضوع: مشاعره

237996
  1. بالا | پست 5001


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بانگ برآمد ز خرابات من

    چرخ دوتا شد ز مناجات من

    عاقبت امر ظفر دررسید

    یار درآمد به مراعات من

    یا رب یا رب که چه سان می‌کند

    دلبر بی‌کفو مکافات من

    طاعت و ایمان کند آن کیمیا

    غفلت و انکار و جنایات من

    قصر دهد از پی تقصیر من

    زله دهد از پی زلات من

    جوش نهد در دل دریا و کوه

    از تبش روز ملاقات من

    گر نبدی پرده خیالات خلق

    سوخته بودی ز خیالات من

    در سپه جان زندی زلزله

    طبل و علم نعره و هیهات من

    در افق چرخ زدی شعله‌ها

    نیم شبان آتش میقات من

  2. بالا | پست 5002


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بانگ برآمد ز خرابات من

    یار درآمد به مراعات من

    تا که بدیدم مه بی‌حد او

    رفت ز حد ذوق مناجات من

    موسی جانم به که طور رفت

    آمد هنگام ملاقات من

    طور ندا کرد که آن خسته کیست

    کآمد سرمست به میقات من

    این نفس روشن چون برق چیست

    پر شده تا سقف سماوات من

    این دل آن عاشق مستان ماست

    رسته ز هجران و ز آفات من

    آمده با سوز و هزاران نیاز

    بر طمع لطف و مکافات من

    پیشتر آ پیشتر آ و ببین

    خلعت و تشریف و مکافات من

    نفی شدی در طلب وصل من

    عمر ابد گیر ز اثبات من

    از خم توحید بخور جام می

    مست شو این است کرامات من

    پهلوی شه آمده‌ای مات شو

    مات منی مات منی مات من

    بس کن ای دل چو شدی مات شه

    چند ز هیهای و ز هیهات من
    ..

  3. بالا | پست 5003


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ظلمت شب پرتو ظلمات من

    نور مه از نور ملاقات من

    گوهر طاعت شد از آن کیمیا

    زلت و انکار و جنایات من

    هست سماوات در آن آرزو

    تا نگرد سوی سماوات من

    ای رخ خورشید سوی برج من

    ای شه جان شاهد شهمات من

  4. بالا | پست 5004


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای تو چو خورشید و شه خاص من

    کفر من و توبه و اخلاص من

    رقص کند بر سر چرخ آفتاب

    تا تو بگوییش که رقاص من

    سجده کنان پیش درت نفس کل

    کای ز تو جان یافته اشخاص من

    نفس کل و عقل کل و آن دگر

    بحر منی گوهر و غواص من

    کفر من و گوهر ایمان من

    جرم من و واعظ و قصاص من

  5. بالا | پست 5005


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بانگ برآمد ز دل و جان من

    که ز معشوقه پنهان من

    سجده گه اصل من و فرع من

    تاج سر من شه و سلطان من

    خسته و بسته‌ست دل و دست من

    دست غم یوسف کنعان من

    دست نمودم که بگو زخم کیست

    گفت ز دست من و دستان من

    دل بنمودم که ببین خون شده‌ست

    دید و بخندید دلستان من

    گفت به خنده که برو شکر کن

    عید مرا ای شده قربان من

    گفتم قربان کیم یار گفت

    آن منی آن منی آن من

    صبح چو خندید دو چشمم گریست

    دید ملک دیده گریان من

    جوش برآورد و روان کرد آب

    از شفقت چشمه حیوان من

    نک اثر آب حیاتش نگر

    در بن هر سی و دو دندان من

    آب حیات است روانه ز جوش

    تازه بدو سدره ایمان من

    بنده این آبم و این میراب

    بنده تر از من دل حیران من

    بس کن گستاخ مرو هین خموش

    پیش شهنشاه نهان دان من

  6. بالا | پست 5006


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بازرسید آن بت زیبای من

    خرمی این دم و فردای من

    در نظرش روشنی چشم من

    در رخ او باغ و تماشای من

    عاقبت امر به گوشش رسید

    بانگ من و نعره و هیهای من

    بر در من کیست که در می‌زند

    جان و جهان است و تمنای من

    گر نزند او در من درد من

    ور نکند یاد من او وای من

    دور مکن سایه خود از سرم

    باز مکن سلسله از پای من

    در چه خیالی هله ای روترش

    رو بر حلوایی و حلوای من

    هم بخور و هم کف حلوا بیار

    تا که بیفزاید صفرای من

    ریش تو را سخت گرفته‌ست غم

    چیست زبونی تو بابای من

    در زنخش کوب دو سه مشت سخت

    ای نر و نرزاده و مولای من

    مشک بدرید و بینداخت دلو

    غرقه آب آمد سقای من

    بانگ زدم کای کر سقا بیا

    رفت و بنشنید علالای من

    آن من است او و به هر جا رود

    عاقبت آید سوی صحرای من

    جوشش دریای معلق مگر

    از لمع گوهر گویای من

    گوید دریا که ز کشتی بجه

    دررو در آب مصفای من

    قطره به دریا چو رود در شود

    قطره شود بحر به دریای من

    ترک غزل گیر و نگر در ازل

    کز ازل آمد غم و سودای من

  7. بالا | پست 5007


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمده‌ای بی‌گه خامش مشین

    یک قدح مردفکن برگزین

    آب روان داد ز چشمه حیات

    تا بدمد سبزه ز آب و ز طین

    آن می گلگون سوی گلشن کشان

    تا بگزد لاله رخ یاسمین

    راح نما روح مرا تا که روح

    خندد و گوید سخنی خندمین

    درکشد اندیشه گری دست خود

    چونک برافشاند یار آستین

    گردن غم را بزند تیغ می

    کاین بکشد کان حلاوت ز کین

    بام و در مجلس افغان کند

    کاغتنموا الهوه یا شاربین

    گوش گشا جانب حلقه کرام

    چشم گشا روشنی چشم بین

    سجده کند چین چو گشاید دو چشم

    جعد تو را بیند پنجاه چین

    خرمیش بر دل خرم زند

    سوی امین آید روح الامین

    مادر عشرت چو گشاید کنار

    بازرهد جان ز بنات و بنین

    بس کنم و رخت به ساقی دهم

    وز کف او گیرم در ثمین

  8. بالا | پست 5008


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیشتر آ ای صنم شنگ من

    ای صنم همدل و همرنگ من

    شیوه گری بین که دلم تنگ شد

    تا تو بگوییش که دلتنگ من

    جنگ کنم با دل خود چون عوان

    تا تو بگویی سره سرهنگ من

    چند بپرسی که رخت زرد چیست

    از غم تو ای بت گلرنگ من

    دوش به زهره همه شب می‌رسید

    زاری این قالب چون چنگ من

    جان مرا از تن من بازخر

    تا برهد جان من از ننگ من

    ای شده از لطف لب لعل تو

    صیرفی زر دل چون سنگ من

    صلح بده جان مرا و مرا

    کز جهت توست همه جنگ من

    پای من از باد روانتر شود

    گر تو بگویی که بیا لنگ من

    زان شده‌ام بسته آونگ تو

    کز تو شود چون شکر آونگ من

    ای تو ز من فارغ و من زار زار

    اه چه شوم چون کنی آهنگ من

    زنگی غم بر در شادی روم

    روم مرا بازخر از زنگ من

    بی‌گهی و دوری ره باک نیست

    نیم قدم شد ز تو فرسنگ من

    پیری من گشته به از کودکی

    تازه شده روی پرآژنگ من

    خامش کن چون خمشان دنگ باش

    تات بگوید خمش و دنگ من

  9. بالا | پست 5009


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    می تلخی که تلخی‌ها بدو گردد همه شیرین

    بت چینی که نگذارد که افتد بر رخ ما چین

    میش هر دم همی‌گوید که آب خضر را درکش

    رخش هر لحظه می‌گوید که گلزار مخلد بین

    زبان چرب او کرد درختانی پر از زیتون

    لب شیرین او خواند به افسون سوره والتین

    ایا من عشق خدیه یذیب الف حور العین

    هواه کاشف البلوی کعسق او یاسین

    شعاع وجهه یعلو علی شمس الضحی نورا

    کمال ساده الوافی یفوق الطور فی المتکین

    فکم من عاشق اردی مقال الحب زر غبا

    و کم من میت احیا محیاه کیوم الدین

    همی‌گوید مگو چیزی وگر نی هست تمییزی

    که زنده کردمی هر دم هزاران مرده زین تلقین

    سکوتی عند احرار غدا کشاف اسرار

    وراء الحرف معلوم بیان النور فی التعیین

    چو می‌گوید بگو حاجت دهد گوشی بدین امت

    که او ناگفته دریابد چو گوش غیب گو آمین

    سکتنا یا صبا نجد فبلغ انت ما تدری

    و ترجم ما کتمناه لاهل الحی حتی حین

  10. بالا | پست 5010


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر امروز دلدارم درآید همچو دی خندان

    فلک اندر سجود آید نهد سر از بن دندان

    الا یا صاح لا تعجل بقتلی قد دنا المقتل

    ترفق ساعه و اسال وصل من باد بالهجران

    بگفتم ای دل خندان چرا دل کرده‌ای سندان

    ببین این اشک بی‌پایان طوافی کن بر این طوفان

    عذیری منک یا مولا فان الهم استولی

    و انت بالوفا اولی فلا تشمت بی الشیطان

    مرا گوید چه غم دارد دل آواره چه کم دارم

    نه بیمارم نه غمخوارم مرا نگرفت غم چندان

    الا یا متلفی زرنی لتحیینی و تنشرنی

    قد استولیت فانصرنی فان الفضل بالاحسان

    مکن جانا مکن جانا که هم خوبی و هم دانا

    کرم منسوخ شد مانا نشد منسوخ ای سلطان

    و ما ذنبی سوی انی عدیم الصبر فی فنی

    فلا تعرض بذا عنی وجد بالعفو و الغفران

    عجب گردد دل و رایش ز بی‌باکی ببخشایش

    خدایا مهر افزایش محالی را بساز امکان

    اتیناکم اتیناکم فاحیونا بلقیاکم

    و سقونا به سقیاکم خذوا بالجود یا اخوان

    شفیعی گر تو را گیرد که آن بیچاره می‌میرد

    دل تو پند نپذیرد پس این دردی است بی‌درمان

    دخلت النار سکرانا حسبت النار اوطانا

    الفت النار احیانا فمن ذایألف النیران

    چو بیند سوز من گوید که این زرق است یا برقی

    چو بیند گریه‌ام گوید که این اشک است یا باران

    خلیلی قد دنا نقلی بلا قلب و لا عقل

    و لا تعرض و لا تقل و لا تردینی بالنسیان

    مرا گوید که درد ما به از قند است و از حلوا

    تو را صرع است یا سودا کس از حلوا کند افغان

    یقول خادع المعشر بلاء العشق کالسکر

    و شوک الحب کالعبهر فما یبکیک یا فتان

    ز رنجم گنج‌ها داری ز خارم جفت گلزاری

    چه می‌نالی به طراری منم سلطان طراران

    جراحات الهوی تشفی کدورات الهوی تصفی

    برودات الهوی تدفی و نیران الهوی ریحان

    مگر خواهی که خامان را بیندازی ز راه ما

    که می‌مویی و می‌گویی چنین مقلوب با ایشان

    اذا استغنیت لا تبخل تصدق فی الهوی و انخل

    فبیس البخل فی المأکل و نعم الجود فی الانسان

    چو در بزم طرب باشی بخیلی کم کن ای ناشی

    مبادا یار ز اوباشی کند با تو همین دستان

    الا یا ساقیا اوفر و لا تمنن لتستکثر

    ادر کاستنا و اسکر فان العیش للسکران

    چو خوردی صرف خوش بو را بده یاران می‌جو را

    رها کن حرص بدخو را مخور می جز در این میدان

    فلا تسق بکاسات صغار بل بطاسات

    و امددنا بحرات عظام یا عظیم الشأن

    بهل جام عصیرانه که آوردی ز میخانه

    سبو را ساز پیمانه که بی‌گه آمدیم ای جان

    سقانا ربنا کاسا مراعاه و ایناسا

    فنعم الکاس مقیاسا و بیس الهم کالسرحان

    بیار آن جام خوش دم را که گردن می‌زند غم را

    بیار آن یار محرم را که خاک او است صد خاقان

    اذا ما شیت ابقائی فکن یا عشق سقائی

    و مل بالفقر تلقائی و انت الدین و الدیان

    میی کز روح می‌خیزد به جام فقر می‌ریزد

    حیات خلد انگیزد چو ذات عشق بی‌پایان

    الا یا ساقی السکری انل کاساتنا تتری

    تسلی القلب بالبشری تصفینا عن الشنن

    دغل بگذار ای ساقی بکن این جمله در باقی

    که صاف صاف راواقی مثال باده خم دان

    سنا برق لساقینا بکاسات تلاقینا

    تضیء فی تراقینا بنور لاح کالفرقان

    زهی آبی که صد آتش از او در دل زند شعله

    یکی لون است و صد الوان شود بر روی از او تابان

    فماء مشبه النار عزیز مثل دینار

    فدیناه به قنطار بلا عد و لا میزان

    شرابی چون زر سوری ولی نوری نه انگوری

    برد از دیده‌ها کوری بپراند سوی کیوان

    اذا افناک سقیاها و زاد الشرب طغواها

    فایاکم و ایاها و خلوا دهشته الحیران

    چو کرد آن می دگر سانش نمود آن جوش و برهانش

    اناالحق بجهد از جانش زهی فر و زهی برهان

  11. بالا | پست 5011


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دگرباره چو مه کردیم خرمن

    خرامیدیم بر کوری دشمن

    دگربار آفتاب اندر حمل شد

    بخندانید عالم را چو گلشن

    ز طنازی شکوفه لب گشاده‌ست

    به غمازی زبان گشته‌ست سوسن

    چه اطلس‌ها که پوشیدند در باغ

    از آن خیاط بی‌مقراض و سوزن

    طبق بر سر نهاده هر درختی

    پر از حلوای بی‌دوشاب و روغن

    دهل کردیم اشکم را دگربار

    چو طبال ربیعی شد دهلزن

    ز ره گشته ز باد آن روی آبی

    که بود اندر زمستان همچو آهن

    بهار نو مگر داوود وقت است

    کز آن آهن ببافیده‌ست جوشن

    ندا زد در عدم حق کای ریاحین

    برون رفتند آن سردان ز مسکن

    به سربالای هستی روی آرید

    چو مرغان خلیلی از نشیمن

    رسید آن لک لک عارف ز غربت

    مسبح گرد او مرغان الکن

    هزیمتیان که پنهان گشته بودند

    برون کردند سر یک یک ز روزن

    برون کردند سرها سبزپوشان

    پر از طوق و جواهر گوش و گردن

    سماع است و هزاران حور در باغ

    همی‌کوبند پا بر گور بهمن

    هلا ای بید گوش و سر بجنبان

    اگر داری چو نرگس چشم روشن

    همی‌گویم سخن را ترک من کن

    ستیزه رو است می‌آید پی من

    نخواهم من برای روی سختش

    حدیث عاشقان را فاش کردن

    ینادی الورد یا اصحاب مدین

    الا فافرح بنا من کان یحزن

    فان الارض اخضرت بنور

    و قال الله للعاری تزین

    و عاد الهاربون الی حیاه

    و دیوان النشور غدا مدون

    بامر الله ماتوا ثم جاؤا

    و ابلاهم زمانا ثم احسن

    و شمس الله طالعه به فضل

    و برهان صنایعه مبرهن

    و صبغنا النبات بغیر صبغ

    نقدر حجمها من غیر ملبن

    جنان فی جنان فی جنان

    الا یا حایرا فیها توطن

    و هیجنا النفوس الی المعالی

    فذا نال الوصال و ذا تفرعن

    الا فاسکت و کلمهم به صمت

    فان الصمت للاسرار ابین

  12. بالا | پست 5012


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    افندس مسین کاغا یومیندن

    کابیکینونین کالی زویمسن

    یتی بیرسس یتی قومسس

    بیمی تی پاتیس بیمی تی خسس

    هله دل من هله جان من

    هله این من هله آن من

    هله خان من هله مان من

    هله گنج من هله کان من

    هذا سیدی هذا سندی

    هذا سکنی هذا مددی

    هذا کنفی هذا عمدی

    هذا ازلی هذا ابدی

    یا من وجهه ضعف القمر

    یا من قده ضعف الشجر

    یا من زارنی وقت السحر

    یا من عشقه نور النظر

    گر تو بدوی ور تو بپری

    ز این دلیر جان خود جان نبری

    ور جان ببری از دست غمش

    از مرده خری والله بتری

    ایلا کالیمو ایلا شاهیمو

    خاراذی دیدش ذتمش انیمو

    یوذ پسه بنی پوپونی لالی

    میذن چاکوسش کالی تویالی

    از لیلی خود مجنون شده‌ام

    وز صد مجنون افزون شده‌ام

    وز خون جگر پرخون شده‌ام

    باری بنگر تا چون شده‌ام

    گر ز آنک مرا زین جان بکشی

    من غرقه شوم در عین خوشی

    دریا شود این دو چشم سرم

    گر گوش مرا زان سو بکشی

    یا منبسطا فی تربیتی

    یا مبتشرا فی تهنیتی

    ان کنت تری ان تقتلنی

    یا قاتلنا انت دیتی

    گر خویش تو بر مستی بزنی

    هستی تو بر هستی بزنی

    در حلقه ما بهر دل ما

    شکلی بکنی دستی بزنی

    صد گونه خوشی دیدم ز اشی

    گفتم که لبت گفتا نچشی

    بر گورم اگر آیی بنگر

    پرعشق بود چشمم ز کشی

    آن باغ بود نی نقش ثمر

    و آن گنج بود نی صورت زر

    شب عیش بود نی نقل و سمر

    لا تسالنی زان چیز دیگر

  13. بالا | پست 5013


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کیف اتوب یا اخی من سکر کارجوان

    لیس من التراب بل معصره بلا مکان

    خط علی کوسها کتابه شارحه

    یا من من یشربها من الممات و الهوان

    من تبریز نبعه منبته و ینعه

    فها الیها جانب و جانب الی الجنان

  14. بالا | پست 5014


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    العشق یقول لی تزین

    الزینه عندنا تیقن

    لا تنظر غیرنا فتعمی

    لا تله عن الیقین بالظن

    لا عیش لخایف کئیب

    لا تبرح عندنا فتامن

    من کنت هواه کیف یهلک

    من کنت مناه کیف یحزن

    العقل رسولنا الیکم

    ذاک حسن و نحن احسن

    اخشوشن بالبلا و ارضی

    فالهجر من البلاء اخشن

    من رام الی العلی عروجا

    هذا سبب الیه یرکن

    یا مضطربا تعال و افلح

    فی مسکننا و نعم مسکن

  15. بالا | پست 5015


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ایا بدر الدجی بل انت احسن

    اذا وافاک قلب کیف یحزن

    فصر یا قلب فی سوق المعالی

    له رهنا اذا ما کنت ترهن

    ایا نجما خنوسا فی ذراه

    تکنس فی صعودک او توطن

    فلا یعلوک نحس انت آمن

    و لا یغشاک فقر انت مخزن

    ایا جسما فنیت فی هواه

    له عذر و برهان مبرهن

    و ارضعنی لبانا ترتضیه

    فمن ارضعته فهو المسمن

    اذا ما لم یذقه کیف یحیی

    و ان الخلد یدخله من آمن

  16. بالا | پست 5016


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اطیب الاسفار عندی انتقالی من مکان

    فالمکانات حجاب عن عیان اللامکان

    المکانات خوابی لا مکان بحر الفرات

    ینتن الماء الزلال طول حبس فی الجنان

    فی البیان انفراج فی مطار للضمیر

    یا ضمیری طرسرارا لا تطر صوب البیان

    انتقال للدجاج وسط دار للحبوب

    و انتقال للطیور فوق جو للامان

    یا فتی شتان بین انتقال و انتقال

    انتقال فی هوان و انتقال فی جنان

    فی کلا النقلین ذوق فی ابتدا الانتهاض

    انما الفرق سیبدوا آخرا للافتان

  17. بالا | پست 5017


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اطیب الاعمار عمر فی طریق العاشقین

    غمز عین من ملاح فی وصال مستبین

    رویه المعشوق یوما فی مقام موحش

    زاد طیبا من جنان فی قیان حور عین

    عفروا من ترب باب بغیه وجهی مدا

    فهی زادت لطفها عندی من الماء المعین

    غار جسمی ان یراه عاذل او عاذر

    انه یحکی صفاتا من صفات شمس دین

    حبذا سکر حیاتی مزیل للحیا

    اشربوا اصحابنا تستمسکوا الحق المبین

    سیدا مولا کریما عالما مستیقظا

    استرق العبد ذاک الطاهر الروح الامین

    حبذا ظلا ظلیلا من نخیل باسق

    آمن من کل خوف او بلاء او مکین

    تمره یصفی عقولا کدرت انوارها

    فاعجبوا من مسکر مستکثر الرای الرزین..

  18. بالا | پست 5018


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا صغیر السن یا رطب البدن

    یا قریب العهد من شرب اللبن

    هاشمی الوجه ترکی القفا

    دیلمی الشعر رومی الذقن

    روحه روحی و روحی روحه

    من رآی روحین عاشا فی بدن

    صح عند الناس انی عاشق

    غیر ان لم یعرفوا عشقی به من

    اقطعوا شملی و ان شئتم صلوا

    کل شیء منکم عندی حسن

    ذاب مما فی متاعی وطنی

    و متاعی باد مما فی وطن

  19. بالا | پست 5019


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ابشر ثم ابشر یا مؤتمن

    اقترب الوصل و افنی المحن

    فاجتمعوا نقضی ما فاتنا

    من سکر یلقب‌ام الفتن

    قد قدم الساقی نعم السقا

    قد قرب المنزل نعم الوطن

    کار تو این است که دل پروری

    پرورش آمد همه کار چمن

    خلدک الله لنا ساقیا

    انت لنا البر ولی المنن

    نحن عطاش سندی فاسقنا

    من سکر یقطع راس الحزن

    ینشئنا صفوته نشأه

    طیبه السر ملیح العلن

    ترک کن این گفت و همی‌باش جفت

    و اغتنم الفرض و خل السنن

    فاغتنم السکر و زمزم لنا

    تن تنتن تن تنتن تن تنن

    قد ظهر الصبح و خل الحرس

    قد وضع الحرب فخل المحن

    طیبنا الراح و نعم المطیب

    و اختلط الشهد لنا باللبن

    نطمع فی الزاید فازدد لنا

    فاسق و اسرف سرفا مشبعا

    سن لنا سنتک المرتضی

    رن لنا رنه ظبی الاغن

    نخ هنا جمله بعراننا

    لیس علی الارض کهذا العطن

    من هو لا یغبط هذ السقا

    من هو لا یعبد هذ الوثن

    ما لرسالات هوی منتهی

    فاقنع بالاوجز یا ممتحن

    قد سکر القوم و نام الندیم

    نشرب بالوحده نحن اذن

    مفتعلن مفتعلن مفتعل

    فعلللن فعلللن فعللن

  20. بالا | پست 5020


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نحن الی سیدنا راجعون

    طیبه النفس به طایعون

    سیدنا یصبح یبتا عنا

    انفسنا نحن له بایعون

    یفسد ان جاع الی مؤکل

    نحن الی نظرته جایعون

    سوف تلاقیه به میعاده

    تحسب انا ابدا ضایعون

  21. بالا | پست 5021


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای عاشقان ای عاشقان آن کس که بیند روی او

    شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او

    معشوق را جویان شود دکان او ویران شود

    بر رو و سر پویان شود چون آب اندر جوی او

    در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود

    آن کو چنین رنجور شد نایافت شد داروی او

    جان ملک سجده کند آن را که حق را خاک شد

    ترک فلک چاکر شود آن را که شد هندوی او

    عشقش دل پردرد را بر کف نهد بو می‌کند

    چون خوش نباشد آن دلی کو گشت دستنبوی او

    بس سینه‌ها را خست او بس خواب‌ها را بست او

    بسته‌ست دست جادوان آن غمزه جادوی او

    شاهان همه مسکین او خوبان قراضه چین او

    شیران زده دم بر زمین پیش سگان کوی او

    بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان

    چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او

    شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بی‌طبل و دهل

    بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او

    ای ماه رویش دیده‌ای خوبی از او دزدیده‌ای

    ای شب تو زلفش دیده‌ای نی نی و نی یک موی او

    این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان

    چون بیوه‌ای جامه سیه در خاک رفته شوی او

    شب فعل و دستان می‌کند او عیش پنهان می‌کند

    نی چشم بندد چشم او کژ می‌نهد ابروی او

    ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری

    چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او

    آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد

    بی‌پا و بی‌سر می‌دود چون دل به گرد کوی او

    ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او

    ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او

    مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او

    این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او

    او هست از صورت بری کارش همه صورتگری

    ای دل ز صورت نگذری زیرا نه‌ای یک توی او

    داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل

    غریدن شیر است این در صورت آهوی او

    بافیده دست احد پیدا بود پیدا بود

    از صنعت جولاهه‌ای وز دست وز ماکوی او

    ای جان‌ها ماکوی او وی قبله ما کوی او

    فراش این کو آسمان وین خاک کدبانوی او

    سوزان دلم از رشک او گشته دو چشمم مشک او

    کی ز آب چشم او تر شود ای بحر تا زانوی او

    این عشق شد مهمان من زخمی بزد بر جان من

    صد رحمت و صد آفرین بر دست و بر بازوی او

    من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم

    ای مرده جست و جوی من در پیش جست و جوی او

    من چند گفتم های دل خاموش از این سودای دل

    سودش ندارد های من چون بشنود دل هوی او

  22. بالا | پست 5022


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

    و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

    هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

    وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

    رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

    وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

    باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

    گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

    آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

    آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

    چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

    فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

    تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی

    چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

    اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

    ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

    قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

    مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

    بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

    کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

    گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

    دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

    گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

    ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

    تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

    تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

    شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

    هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

    یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

    یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

    ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

    نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

  23. بالا | پست 5023


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مستی ببینی رازدان می‌دانک باشد مست او

    هستی ببینی زنده دل می‌دانک باشد هست او

    گر سر ببینی پرطرب پر گشته از وی روز و شب

    می‌دانک آن سر را یقین خاریده باشد دست او

    عالم چو ضد یک دگر در قصد خون و شور و شر

    لیکن نیارد دم زدن از هیبت پابست او

    هر دم یکی را می‌دهد تا چون درختی برجهد

    حیران شود دیو و پری در خیز و در برج است او

    سبلت قوی مالیده‌ای از شیر نقشی دیده‌ای

    ای فربه از بایست خود باری ببین بایست او

    زو قالبت پیوسته شد پیوسته گردد حالتت

    ای رغبت پیوندها از رحمت پیوست او

    ای خوش بیابان که در او عشق است تازان سو به سو

    جز حق نباشد فوق او جز فقر نبود پست او

    شست سخن کم باف چون صیدت نمی‌گردد زبون

    تا او بگیرد صیدها ای صید مست شست او

  24. بالا | پست 5024


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو

    بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو

    در مصر ما یک احمقی نک می‌فروشد یوسفی

    باور نمی‌داری مرا اینک سوی بازار شو

    بی‌چون تو را بی‌چون کند روی تو را گلگون کند

    خار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شو

    مشنو تو هر مکر و فسون خون را چرا شویی به خون

    همچون قدح شو سرنگون و آن گاه دردی خوار شو

    در گردش چوگان او چون گوی شو چون گوی شو

    وز بهر نقل کرکسش مردار شو مردار شو

    آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان

    خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو

    این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان

    گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو

    تو مرد نیک ساده‌ای زر را به دزدان داده‌ای

    خواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شو

    خاموش وصف بحر و در کم گوی در دریای او

    خواهی که غواصی کنی دم دار شو دم دار شو

  25. بالا | پست 5025


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نبود چنین مه در جهان ای دل همین جا لنگ شو

    از جنگ می‌ترسانیم گر جنگ شد گو جنگ شو

    ماییم مست ایزدی زان باده‌های سرمدی

    تو عاقلی و فاضلی دربند نام و ننگ شو

    رفتیم سوی شاه دین با جامه‌های کاغذین

    تو عاشق نقش آمدی همچون قلم در رنگ شو

    در عشق جانان جان بده بی‌عشق نگشاید گره

    ای روح این جا مست شو وی عقل این جا دنگ شو

    شد روم مست روی او شد زنگ مست موی او

    خواهی به سوی روم رو خواهی به سوی زنگ شو

    در دوغ او افتاده‌ای خود تو ز عشقش زاده‌ای

    زین بت خلاصی نیستت خواهی به صد فرسنگ شو

    گر کافری می‌جویدت ورمؤمنی می‌شویدت

    این گو برو صدیق شو و آن گو برو افرنگ شو

    چشم تو وقف باغ او گوش تو وقف لاغ او

    از دخل او چون نخل شو وز نخل او آونگ شو

    هم چرخ قوس تیر او هم آب در تدبیر او

    گر راستی رو تیر شو ور کژروی خرچنگ شو

    ملکی است او را زفت و خوش هر گونه ای می‌بایدش

    خواهی عقیق و لعل شو خواهی کلوخ و سنگ شو

    گر لعل و گر سنگی هلا می غلط در سیل بلا

    با سیل سوی بحر رو مهمان عشق شنگ شو

    بحری است چون آب خضر گر پر خوری نبود مضر

    گر آب دریا کم شود آنگه برو دلتنگ شو

    می‌باش همچون ماهیان در بحر آیان و روان

    گر یاد خشکی آیدت از بحر سوی گنگ شو

    گه بر لبت لب می‌نهد گه بر کنارت می‌نهد

    چون آن کند رو نای شو چون این کند رو چنگ شو

    هر چند دشمن نیستش هر سو یکی مستیستش

    مستان او را جام شو بر دشمنان سرهنگ شو

    سودای تنهایی مپز در خانه خلوت مخز

    شد روز عرض عاشقان پیش آ و پیش آهنگ شو

    آن کس بود محتاج می کو غافل است از باغ وی

    باغ پرانگور ویی گه باده شو گه بنگ شو

    خاموش همچون مریمی تا دم زند عیسی دمی

    کت گفت کاندر مشغله یار خران عنگ شو

  26. بالا | پست 5026


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای شعشعه نور فلق در قبه مینای تو

    پیمانه خون شفق پنگان خون پیمای تو

    ای میل‌ها در میل‌ها وی سیل‌ها در سیل‌ها

    رقصان و غلطان آمده تا ساحل دریای تو

    با رفعت و آهنگ مه مه را فتد از سر کله

    چون ماه رو بالا کند تا بنگرد بالای تو

    در هر صبوحی بلبلان افغان کنان چون بی‌دلان

    بر پرده‌های واصلان در روضه خضرای تو

    ای جان‌ها دیدارجو دل‌ها همه دلدارجو

    ای برگشاده چارجو در باغ باپهنای تو

    یک جو روان ماء معین یک جوی دیگر انگبین

    یک جوی شیر تازه بین یک جو می حمرای تو

    تو مهلتم کی می‌دهی می بر سر می می‌دهی

    کو سر که تا شرحی کنم از سرده صهبای تو

    من خود کی باشم آسمان در دور این رطل گران

    یک دم نمی‌یابد امان از عشق و استسقای تو

    ای ماه سیمین منطقه با عشق داری سابقه

    وی آسمان هم عاشقی پیداست در سیمای تو

    عشقی که آمد جفت دل شد بس ملول از گفت دل

    ای دل خمش تا کی بود این جهد و استقصای تو

    دل گفت من نای ویم نالان ز دم‌های ویم

    گفتم که نالان شو کنون جان بنده سودای تو

    انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم

    حمدا لعشق شامل بگرفته سر تا پای تو

  27. بالا | پست 5027


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقی اگر کم شد میت دستار ما بستان گرو

    چون می ز داد تو بود شاید نهادن جان گرو

    بس اکدش و بس کدخدا کز شور می‌های خدا

    کرده‌ست اندر شهر ما دکان و خان و مان گرو

    آن شاه ابراهیم بین کادهم به دستش معرفت

    مر تخت را و تاج را کرده‌ست آن سلطان گرو

    بوبکر سر کرده گرو عمر پسر کرده گرو

    عثمان جگر کرده گرو و آن بوهریره انبان گرو

    پس چه عجب آید تو را چون با شهان این می‌کند

    گر ز آنک درویشی کند از بهر می خلقان گرو

    آن شاهد فرد احد یک جرعه‌ای در بت نهد

    در عشق آن سنگ سیه کافر کند ایمان گرو

    من مست آن میخانه‌ام در دام آن دردانه‌ام

    در هیچ دامی پر خود ننهاده چون مرغان گرو

    بهر چه لرزی بر گرو در کار او جان گو برو

    جان شد گرو ای کاشکی گشتی دو صد چندان گرو

    خامش رها کن بلبلی در گلشن آی و درنگر

    بلبل نهاده پر و سر پیش گل خندان گرو

  28. بالا | پست 5028


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن ************ خر کز حاسدی عیسی بود تشویش او

    صد ************ خر در ************ او صد تیز سگ در ریش او

    خر صید آهو کی کند خر بوی نافه کی کشد

    یا بول خر را بو کند یا گه بود تفتیش او

    هر جوی آب اندررود آن ماده خر بولی کند

    جو را زیان نبود ولی واجب بود تعطیش او

    خر ننگ دارد ز آن دغل از حق شنو بل هم اضل

    ای چون مخنث غنج او چون قحبگان تخمیش او

    خامش کنم تا حق کند او را سیه روی ابد

    من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او

  29. بالا | پست 5029


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیبستان تو

    چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو

    تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود

    خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو

    در آسمان درها نهی در آدمی پرها نهی

    صد شور در سرها نهی ای خلق سرگردان تو

    عشقا چه شیرین خوستی عشقا چه گلگون روستی

    عشقا چه عشرت دوستی ای شادی اقران تو

    ای بر شقایق رنگ تو جمله حقایق دنگ تو

    هر ذره را آهنگ تو در مطمع احسان تو

    بی‌تو همه بازارها پژمرده اندر کارها

    باغ و رز و گلزارها مستسقی باران تو

    رقص از تو آموزد شجر پا با تو کوبد شاخ تر

    مستی کند برگ و ثمر بر چشمه حیوان تو

    گر باغ خواهد ارمغان از نوبهار بی‌خزان

    تا برفشاند برگ خود بر باد گل افشان تو

    از اختران آسمان از ثابت و از سایره

    عار آید آن استاره را کو تافت بر کیوان تو

    ای خوش منادی‌های تو در باغ شادی‌های تو

    بر جای نان شادی خورد جانی که شد مهمان تو

    من آزمودم مدتی بی‌تو ندارم لذتی

    کی عمر را لذت بود بی‌ملح بی‌پایان تو

    رفتم سفر بازآمدم ز آخر به آغاز آمدم

    در خواب دید این پیل جان صحرای هندستان تو

    صحرای هندستان تو میدان سرمستان تو

    بکران آبستان تو از لذت دستان تو

    سودم نشد تدبیرها ب************ت دل زنجیرها

    آورد جان را کشکشان تا پیش شادروان تو

    آن جا نبینم ماردی آن جا نبینم باردی

    هر دم حیاتی واردی از بخشش ارزان تو

    ای کوه از حلمت خجل وز حلم تو گستاخ دل

    تا درجهد دیوانه‌ای گستاخ در ایوان تو

    از بس که بگشادی تو در در آهن و کوه و حجر

    چون مور شد دل رخنه جو در طشت و در پنگان تو

    گر تا قیامت بشمرم در شرح رویت قاصرم

    پیموده کی تاند شدن ز اسکره عمان تو

  30. بالا | پست 5030


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    والله ملولم من کنون از جام و سغراق و کدو

    کو ساقی دریادلی تا جام سازد از سبو

    با آنچ خو کردی مرا اندرمدزد آن ده مها

    با توست آن حیله مکن این جا مجو آن جا مجو

    هر بار بفریبی مرا گویی که در مجلس درآ

    هر آرزو که باشدت پیش آ و در گوشم بگو

    خوش من فریب تو خورم نندیشم و این ننگرم

    که من چو حلقه بر درم چون لب نهم بر گوش تو

    من بر درم تو واصلی حاتم کف و دریادلی

    بالله رها کن کاهلی می‌ریز چون خون عدو

    تا هوش باشد یار من باطل شود گفتار من

    هر دم خیالی باطلی سر برزند در پیش او

    آن کز میت گلگون بود یا رب چه روزافزون بود

    کز آب حیوان می‌کند آن خضر هر ساعت وضو

    از آسمان آمد ندا کای بزمتان را ما فدا

    طوبی لکم طوبی لکم طیبوا کراما و اشربوا

    سقیا لهذا المفتتح القوم غرقی فی الفرح

    زین سو قدح زان سو قدح تا شد شکم‌ها چارسو

    کس را نماند از خود خبر بربند در بگشا کمر

    از دست رفتیم ای پسر رو دست‌ها از ما بشو

    من مست چشم شنگ تو و آن طره آونگ تو

    کز باده گلرنگ تو وارسته‌ایم از رنگ و بو

    خامش کن کز بیخودی گر های و هویی می‌زدی

    این جا به فضل ایزدی نی های می گنجد نه هو

    می‌گشته‌ام بی‌هوش من تا روز روشن دوش من

    یک ساعتی ساران کو یک ساعتی پایان کو

    ای شمس تبریزی بیا ای جان و دل چاکر تو را

    گر چه نبشتی از جفا نام مرا بر آب جو

  31. بالا | پست 5031


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل دی خراب و مست و خوش هر سو همی‌افتاد از او

    در گلبنش جان صدزبان چون سوسن آزاد از او

    دل‌ها چو خسرو از لبش شیرین چو شکر تا ابد

    گر یک زمان پنهان شود نالند چون فرهاد از او

    چون صد بهشت از لطف او این قالب خاکی نگر

    رشک دم عیسی شده در زنده کردن باد از او

    در طبع همچون گولخن ناگه خلیفه رو نمود

    از روی میر مؤمنان شد فخر صد بغداد از او

    ای ذوق تسبیح ملک بر آسمان از فر او

    چشم و چراغ رهبری جان همه عباد از او

    جان صد هزاران گرد او چون انجم او مه در میان

    مست و خرامان می‌رود چشم بدان کم باد از او

    شعشاع ماه چارده از پرتو رخسار او

    هم جعدهای عنبرین در طره شمشاد از او

    گر یک جهان ویرانه شد از لشکر سلطان عشق

    خود صد جهان جان جان شد در عوض بنیاد از او

    گر چه که بیدادی کند بر عاشقان آن غمزه‌ها

    داده جمال و حسن را در هر دو عالم داد از او

    پا برنهادی بر فلک از ناز و نخوت این زمین

    گر فهم کردی ذره‌ای کاین شاه خوبان زاد از او

    عقل از سر گستاخیی پیشش دوید و زخم خورد

    چون دید روح آن زخم را شد در ادب استاد از او

    صد غلغله اندر بتان افتاد و اندر بتگران

    تا دست‌ها برداشتند بر چرخ در فریاد از او

    کآخر چه خورشید است این کز چرخ خوبی تافته‌ست

    این آب حیوان چون چنین دریا شد و بگشاد از او

    تا بردرید این عشق او پرده عروس جان‌ها

    تا خان و مان بگذاشتند یک عالمی داماد از او

    بر سر نهاده غاشیه مخدوم شمس الدین کسی

    کز بس جمال عزتش جبریل پر بنهاد از او

    زو برگشاید سر خود تبریز و جان بینا شود

    تا کور گردد دیده نادیده حساد از او

  32. بالا | پست 5032


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای تن و جان بنده او بند شکرخنده او

    عقل و خرد خیره او دل شکرآکنده او

    چیست مراد سر ما ساغر مردافکن او

    چیست مراد دل ما دولت پاینده او

    چرخ معلق چه بود کهنه ترین خیمه او

    رستم و حمزه کی بود کشته و افکنده او

    چون سوی مردار رود زنده شود مرد بدو

    چون سوی درویش رود برق زند ژنده او

    هیچ نرفت و نرود از دل من صورت او

    هیچ نبود و نبود همسر و ماننده او

    ملک جهان چیست که تا او به جهان فخر کند

    فخر جهان راست که او هست خداونده او

    ای خنک آن دل که تویی غصه و اندیشه او

    ای خنک آن ره که تویی باج ستاننده او

    عشق بود دلبر ما نقش نباشد بر ما

    صورت و نقشی چه بود با دل زاینده او

    گفت برانم پس از این من مگسان را ز شکر

    خوش مگسی را که تویی مانع و راننده او

    نقش فلک دزد بود کیسه نگهدار از او

    دام بود دانه او مرده بود زنده او

    بس کن اگر چه که سخن سهل نماید همه را

    در دو هزاران نبود یک کس داننده او

  33. بالا | پست 5033


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون بجهد خنده ز من خنده نهان دارم از او

    روی ترش سازم از او بانگ و فغان آرم از او

    با ترشان لاغ کنی خنده زنی جنگ شود

    خنده نهان کردم من اشک همی‌بارم از او

    شهر بزرگ است تنم غم طرفی من طرفی

    یک طرفی آبم از او یک طرفی نارم از او

    با ترشانش ترشم با شکرانش شکرم

    روی من او پشت من او پشت طرب خارم از او

    صد چو تو و صد چو منش مست شده در چمنش

    رقص کنان دست زنان بر سر هر طارم از او

    طوطی قند و شکرم غیر شکر می نخورم

    هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او

    گر ترشی داد تو را شهد و شکر داد مرا

    ************ک و لنگی تو از او من خوش و رهوارم از او

    هر کی در این ره نرود دره و دوله‌ست رهش

    من که در این شاه رهم بر ره هموارم از او

    مسجد اقصاست دلم جنت مأواست دلم

    حور شده نور شده جمله آثارم از او

    هر کی حقش خنده دهد از دهنش خنده جهد

    تو اگر انکاری از او من همه اقرارم از او

    قسمت گل خنده بود گریه ندارد چه کند

    سوسن و گل می‌شکفد در دل هشیارم از او

    صبر همی‌گفت که من مژده ده وصلم از او

    شکر همی‌گفت که من صاحب انبارم از او

    عقل همی‌گفت که من زاهد و بیمارم از او

    عشق همی‌گفت که من ساحر و طرارم از او

    روح همی‌گفت که من گنج گهر دارم از او

    گنج همی‌گفت که من در بن دیوارم از او

    جهل همی‌گفت که من بی‌خبرم بیخود از او

    علم همی‌گفت که من مهتر بازارم از او

    زهد همی‌گفت که من واقف اسرارم از او

    فقر همی‌گفت که من بی‌دل و دستارم از او

    از سوی تبریز اگر شمس حقم بازرسد

    شرح شود کشف شود جمله گفتارم از او

  34. بالا | پست 5034


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو

    عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو

    عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو

    جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو

    دشمن ما را و تو را بهر خدا شاد مکن

    حیله دشمن مشنو دوست میازار و مرو

    هیچ حسود از پی کس نیک نگوید صنما

    آنج سزد از کرم دوست به پیش آر و مرو

    همچو خسان هر نفسی خویش به هر باد مده

    وسوسه‌ها را بزن آتش تو به یک بار و مرو

  35. بالا | پست 5035


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو

    گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو

    گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان

    ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو

    گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان

    ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو

    گیر که خود مرد سخا کشت بخیلی همه را

    ای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو کو

    گیر که خورشید و قمر هر دو فروشد به سقر

    ای مدد سمع و بصر شعله و انوار تو کو

    گیر که خود جوهریی نیست پی مشتریی

    چون نکنی سروریی ابر گهربار تو کو

    گیر دهانی نبود گفت زبانی نبود

    تا دم اسرار زند جوشش اسرار تو کو

    هین همه بگذار که ما مست وصالیم و لقا

    بی‌گه شد زود بیا خانه خمار تو کو

    تیز نگر مست مرا همدل و هم دست مرا

    گر نه خرابی و خرف جبه و دستار تو کو

    برد کلاه تو غری برد قبایت دگری

    روی تو زرد از قمری پشت و نگهدار تو کو

    بر سر مستان ابد خارجیی راه زند

    شحنگیی چون نکنی زخم تو کو دار تو کو

    خامش ای حرف فشان درخور گوش خمشان

    ترجمه خلق مکن حالت و گفتار تو کو

  36. بالا | پست 5036


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شب شد ای خواجه ز کی آخر آن یار تو کو

    یار خوش آواز تو آن خوش دم و شش تار تو کو

    یار لطیف تر تو خفته بود در بر تو

    خفته کند ناله خوش خفته بیدار تو کو

    گاه نماییش رهی گوش بمالیش گهی

    دم ز درون تو زند محرم اسرار تو کو

    زنده کند هر وطنی ناله کند بی‌دهنی

    فتنه هر مرد و زنی همدم گفتار تو کو

    دست بنه بر رگ او تیز روان کن تک او

    ای دم تو رونق ما رونق بازار تو کو

  37. بالا | پست 5037


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای شکران ای شکران کان شکر دارم از او

    پندپذیرنده نیم شور و شرر دارم از او

    خانه شادی است دلم غصه ندارم چه کنم

    هر چه به عالم ترشی دورم و بیزارم از او

    کی هلدم با خود کی می‌دهدم بر سر می

    گل دهدم در مه دی بلبل گلزارم از او

    من خوش و تو نیم خوشی جهد بکن تا بچشی

    تا قدحی می‌بکشی ز آنک گرفتارم از او

  38. بالا | پست 5038


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او

    عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او

    سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها

    توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او

    توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی

    پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او

    توبه من برای او توبه شکن هوای او

    توبه من گناه من سوخته پیش روی او

    شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او

    آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او

    عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری

    می‌رسد از کنارها غلغل وهای هوی او

    مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد

    تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او

    سایه که باز می‌شود جمع و دراز می‌شود

    هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او

    سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او

    نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او

    ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان

    تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او

    چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من

    ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او

  39. بالا | پست 5039


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو

    آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو

    بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود

    هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو

    نیست مجاز راز تو نیست گزاف ناز تو

    راز برای گوش تو ناز تو هم برای تو

    خیز ز پیشم ای خرد تا برهم ز نیک و بد

    خیز دلا تو نیز هم تا نکنم سزای تو

    هم پدری و هم پسر هم تو نیی و هم شکر

    کیست کسی بگو دگر کیست کسی به جای تو

    بسته لب تو برگشا چیست عقیق بی‌بها

    کان عقیق هم تویی من چه دهم بهای تو

    سایه توست ای پسر هر چه برست ای پسر

    سایه فکند ای پسر در دو جهان همای تو

  40. بالا | پست 5040


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای تو خموش پرسخن چیست خبر بیا بگو

    سوره هل اتی بخوان نکته لافتی بگو

    خیمه جان بر اوج زن در دل بحر موج زن

    مشک وجود بردران ترک دو سه سقا بگو

    چونک ز خود سفر کنی وز دو جهان گذر کنی

    کیست کز او حذر کنی هیچ سخن مخا بگو

    از می لعل پرگهر بی‌خبری و باخبر

    در دل ما بزن شرر بر سر ما برآ بگو

    ساقی چرخ در طرب مجلس خاک خشک لب

    زین دو بزاده روز و شب چیست سبب مرا بگو

    از دل چرخ در زمین باغ و گل است و یاسمین

    باد خزانش در کمین چیست چنین چرا بگو

    بخل و سخا و خیر و شر نیست جدا ز یک دگر

    نیست یکی و نیست دو چیست یکی دو تا بگو

    بلبل مست تا به کی ناله کنی ز ماه دی

    ذکر جفا بس است هی شکر کن از وفا بگو

    هیچ در این دو مرحله شکر تو نیست بی‌گله

    نقش فنا بشو هله ز آینه صفا بگو

    جزو بهل ز کل بگو خار بهل ز گل بگو

    درگذر از صفات او ذات نگر خدا بگو

  41. بالا | پست 5041


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عید نمی‌دهد فرح بی‌نظر هلال تو

    کوس و دهل نمی‌چخد بی‌شرف دوال تو

    من به تو مایل و تویی هر نفسی ملولتر

    وه که خجل نمی‌شود میل من از ملال تو

    ناز کن ای حیات جان کبر کن و بکش عنان

    شمس و قمر دلیل تو شهد و شکر دلال تو

    آیت هر ملاحتی ماه تو خواند بر جهان

    مایه هر خجستگی ماه تو است و سال تو

    آب زلال ملک تو باغ و نهال ملک تو

    جز ز زلال صافیت می‌نخورد نهال تو

    ملک تو است تخت‌ها باغ و سرا و رخت‌ها

    رقص کند درخت‌ها چونک رسد شمال تو

    مطبخ توست آسمان مطبخیانت اختران

    آتش و آب ملک تو خلق همه عیال تو

    عشق کمینه نام تو چرخ کمینه بام تو

    رونق آفتاب‌ها از مه بی‌زوال تو

    خشک لبند عالمی از لمع سراب تو

    لطف سراب این بود تا چه بود زلال تو

    ای ز خیال‌های تو گشته خیال عاشقان

    خیل خیال این بود تا چه بود جمال تو

    وصل کنی درخت را حالت او بدل شود

    چون نشود مها بدل جان و دل از وصال تو

    زهر بود شکر شود سنگ بود گهر شود

    شام بود سحر شود از کرم خصال تو

    بس سخن است در دلم بسته‌ام و نمی‌هلم

    گوش گشاده‌ام که تا نوش کنم مقال تو

  42. بالا | پست 5042


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در سفر هوای تو بی‌خبرم به جان تو

    نیک مبارک آمده‌ست این سفرم به جان تو

    لعل قبا سمر شدی چونک در آن کمر شدی

    کشته زار در میان زان کمرم به جان تو

    همچو قمر برآمدی بر قمران سر آمدی

    همچو هلال زار من زان قمرم به جان تو

    خشک و ترم خیال تو آینه جمال تو

    خشک لبم ز سوز دل چشم ترم به جان تو

    تا تو ز لعل بسته‌ات تنگ شکر گشاده‌ای

    چون مگس شکسته پر بر شکرم به جان تو

    دام همیشه تا بود آفت بال و پر بود

    رسته شود ز دام تو بال و پرم به جان تو

    در تبریز شمس دین هست چراغ هر سحر

    طالب آفتاب من چون سحرم به جان تو

  43. بالا | پست 5043


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سخت خوش است چشم تو و آن رخ گلفشان تو

    دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو به جان تو

    فتنه گر است نام تو پرشکر است دام تو

    باطرب است جام تو بانمک است نان تو

    مرده اگر ببیندت فهم کند که سرخوشی

    چند نهان کنی که می فاش کند نهان تو

    بوی کباب می‌زند از دل پرفغان من

    بوی شراب می‌زند از دم و از فغان تو

    بهر خدا بیا بگو ور نه بهل مرا که تا

    یک دو سخن به نایبی بردهم از زبان تو

    خوبی جمله شاهدان مات شد و کساد شد

    چون بنمود ذره‌ای خوبی بی‌کران تو

    بازبدید چشم ما آنچ ندید چشم کس

    بازرسید پیر ما بیخود و سرگران تو

    هر نفسی بگوییم عقل تو کو چه شد تو را

    عقل نماند بنده را در غم و امتحان تو

    هر سحری چو ابر دی بارم اشک بر درت

    پاک کنم به آستین اشک ز آستان تو

    مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم

    نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

    زاهد کشوری بدم صاحب منبری بدم

    کرد قضا دل مرا عاشق و کف زنان تو

    از می این جهانیان حق خدا نخورده‌ام

    سخت خراب می‌شوم خائفم از گمان تو

    صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم

    تا به کجا کشد مرا مستی بی‌امان تو

    شیر سیاه عشق تو می‌کند استخوان من

    نی تو ضمان من بدی پس چه شد این ضمان تو

    ای تبریز بازگو بهر خدا به شمس دین

    کاین دو جهان حسد برد بر شرف جهان تو

  44. بالا | پست 5044


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو

    جان همه خوش است در سایه لطف جان تو

    شاه همه جهان تویی اصل همه کسان تویی

    چونک تو هستی آن ما نیست غم از کسان تو

    ابر غم تو ای قمر آمد دوش بر جگر

    گفت مرا ز بام و در صد سقط از زبان تو

    جست دلم ز قال او رفت بر خیال او

    شاید ای نبات خو این همه در زمان تو

    جان مرا در این جهان آتش توست در دهان

    از هوس وصال تو وز طلب جهان تو

    نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان

    ز آنک نغول می‌روم در طلب نشان تو

    بنده بدید جوهرت لنگ شده‌ست بر درت

    مانده‌ام ای جواهری بر طرف دکان تو

    شاد شود دل و جگر چون بگشایی آن کمر

    بازگشا تو خوش قبا آن کمر از میان تو

    تا نظری به جان کنی جان مرا چو کان کنی

    در تبریز شمس دین نقد رسم به کان تو

  45. بالا | پست 5045


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هین کژ و راست می‌روی باز چه خورده‌ای بگو

    مست و خراب می‌روی خانه به خانه کو به کو

    با کی حریف بوده‌ای بوسه ز کی ربوده‌ای

    زلف که را گشوده‌ای حلقه به حلقه مو به مو

    نی تو حریف کی کنی ای همه چشم و روشنی

    خفیه روی چو ماهیان حوض به حوض جو به جو

    راست بگو به جان تو ای دل و جانم آن تو

    ای دل همچو شیشه‌ام خورده میت کدو کدو

    راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن

    چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو

    در طلبم خیال تو دوش میان انجمن

    می‌نشناخت بنده را می‌نگریست رو به رو

    چون بشناخت بنده را بنده کژرونده را

    گفت بیا به خانه هی چند روی تو سو به سو

    عمر تو رفت در سفر با بد و نیک و خیر و شر

    همچو زنان خیره سر حجره به حجره شو به شو

    گفتمش ای رسول جان ای سبب نزول جان

    ز آنک تو خورده‌ای بده چند عتاب و گفت و گو

    گفت شراره‌ای از آن گر ببری سوی دهان

    حلق و دهان بسوزدت بانگ زنی گلو گلو

    لقمه هر خورنده را درخور او دهد خدا

    آنچ گلو بگیردت حرص مکن مجو مجو

    گفتم کو شراب جان ای دل و جان فدای آن

    من نه‌ام از شتردلان تا برمم به های و هو

    حلق و گلوبریده با کو برمد از این ابا

    هر کی بلنگد او از این هست مرا عدو عدو

    دست کز آن تهی بود گر چه شهنشهی بود

    دست بریده‌ای بود مانده به دیر بر سمو

    خامش باش و معتمد محرم راز نیک و بد

    آنک نیازمودیش راز مگو به پیش او

  46. بالا | پست 5046


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کی ز جهان برون شود جزو جهان هله بگو

    کی برهد ز آب نم چون بجهد یکی ز دو

    هیچ نمیرد آتشی ز آتش دیگر ای پسر

    ای دل من ز عشق خون خون مرا به خون مشو

    چند گریختم نشد سایه من ز من جدا

    سایه بود موکلم گر چه شوم چو تار مو

    نیست جز آفتاب را قوت دفع سایه‌ها

    بیش کند کمش کند این تو ز آفتاب جو

    ور دو هزار سال تو در پی سایه می‌دوی

    آخر کار بنگری تو سپسی و پیش او

    جرم تو گشت خدمتت رنج تو گشت نعمتت

    شمع تو گشت ظلمتت بند تو گشت جست و جو

    شرح بدادمی ولی پشت دل تو بشکند

    شیشه دل چو بشکنی سود نداردت رفو

    سایه و نور بایدت هر دو به هم ز من شنو

    سر بنه و دراز شو پیش درخت اتقوا

    چون ز درخت لطف او بال و پری برویدت

    تن زن چون کبوتران بازمکن بقوبقو

    چغز در آب می‌رود مار نمی‌رسد بدو

    بانگ زند خبر کند مار بداندش که کو

    گر چه که چغز حیله گر بانگ زند چو مار هم

    آن دم سست چغزیش بازدهد ز بانگ بو

    چغز اگر خمش بدی مار شدی شکار او

    چونک به کنج وارود گنج شود جو و تسو

    گنج چو شد تسوی زر کم نشود به خاک در

    گنج شود تسوی جان چون برسد به گنج هو

    ختم کنم بر این سخن یا بفشارمش دگر

    حکم تو راست من کیم ای ملک لطیف خو

  47. بالا | پست 5047


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سیمبرا ز سیم تو سیمبرم به جان تو

    وز می نو که داده‌ای جان نبرم به جان تو

    زخم گران همی‌کشم زخم بزن که من خوشم

    گر چه درون آتشم جمله زرم به جان تو

    هر نفسی که آن رسد کار دلم به جان رسد

    گر چه ز پا درآمدم جان سرم به جان تو

    شکل طبیب عشق تو آمد و داد شربتی

    خوردم از آن و هر نفس من بترم به جان تو

    نور دو چشم و نور مه چون برسد یکی شود

    تو چو مهی به جان من من بصرم به جان تو

    هر چه که در نظر بود بسته بود عمارتش

    آه که چنین خراب من از نظرم به جان تو

    در تبریز شمس دین هست بلندتر شجر

    شاد و به برگ و بانوا زان شجرم به جان تو

  48. بالا | پست 5048


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سنگ شکاف می‌کند در هوس لقای تو

    جان پر و بال می‌زند در طرب هوای تو

    آتش آب می‌شود عقل خراب می‌شود

    دشمن خواب می‌شود دیده من برای تو

    جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود

    مردم و سنگ می‌خورد عشق چو اژدهای تو

    بند مکن رونده را گریه مکن تو خنده را

    جور مکن که بنده را نیست کسی به جای تو

    آب تو چون به جو رود کی سخنم نکو رود

    گاه دمم فرودرد از سبب حیای تو

    چیست غذای عشق تو این جگر کباب تو

    چیست دل خراب من کارگه وفای تو

    خابیه جوش می‌کند کیست که نوش می‌کند

    چنگ خروش می‌کند در صفت و ثنای تو

    عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم

    دید مرا که بی‌توام گفت مرا که وای تو

    دیدم صعب منزلی درهم و سخت مشکلی

    رفتم و مانده‌ام دلی کشته به دست و پای تو

  49. بالا | پست 5049


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من که ستیزه روترم در طلب لقای تو

    بدهم جان بی‌وفا از جهت وفای تو

    در دل من نهاده‌ای آنچ دلم گشاده‌ای

    از دو هزار یک بود آنچ کنم به جای تو

    گلشکر مقویم هست سپاس و شکر تو

    کحل عزیزیم بود سرمه خاک پای تو

    سبزه نرویدی اگر چاشنیش ندادیی

    چرخ نگرددی اگر نشنودی صلای تو

    هست جهاز گلبنان حله سرخ و سبز تو

    هست امید شب روان یقظت روزهای تو

    من ز لقای مردمان جانب که گریزمی

    گر نبدی لقایشان آینه لقای تو

    بخت نداشت دهریی منکر گشت بعث را

    ور نه بقاش بخشدی موهبت بقای تو

    پر ز جهاد و نامیه عالم همچو کاهدان

    کی برسیدی از عدم جز که به کهربای تو

    در دل خاک از کجا های بدی و هو بدی

    گر نه پیاپی آمدی دعوت های های تو

    هم به خود آید آن کرم کیست که جذب او کند

    هست خود آمدن دلا عاطفت خدای تو

    گوید ذره ذره را چند پریم بر هوا

    هست هوا و ذره هم دستخوش هوای تو

    گردد صدصفت هوا ز اول روز تا به شب

    چرخ زنان به هر صفت رقص کنان برای تو

    رقص هوا ندیده‌ای رقص درخت‌ها نگر

    یا سوی رقص جان نگر پیش و پس خدای تو

    بس کن تا که هر یکی سوی حدیث خود رود

    نبود طبع‌ها همه عاشق مقتضای تو

  50. بالا | پست 5050


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    باده چو هست ای صنم بازمگیر و نی مگو

    عرضه مکن دو دست تی پر کن زود آن سبو

    ای طربون غم شکن سنگ بر این سبو مزن

    از در حق به یک سبو کم نشده‌ست آب جو

    زان قدحی که ساحران جان به فدا شدند از آن

    چون کف موسی نبی بزم نهاد و کرد طو

    فاش بیا و فاش ده باده عشق فاش به

    عید شده‌ست و عام را گر رمضان است باش گو

    رغم سپید ماخ را رقص درآر شاخ را

    و آن کرم فراخ را بازگشای تو به تو

    مهره که درربوده‌ای بر کف دست نه دمی

    و آن گروی که برده‌ای بار دوم ز ما مجو

    مرده به مرگ پار من زنده شده ز یار من

    چند خزیده در کفن زنده از آن مسیح خو

    منکر حشر روز دین ژاژ مخا بیا ببین

    رسته چو سبزه از زمین سروقدان باغ هو

    خامش کرده جملگان ناطق غیب بی‌زبان

    خطبه بخوانده بر جهان بی‌نغمات و گفت و گو

صفحه 101 از 123 ... 519199100101102103111 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 6 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد