صفحه 103 از 123 ... 35393101102103104105113 ...
نمایش نتایج: از 5,101 به 5,150 از 6148

موضوع: مشاعره

237967
  1. بالا | پست 5101


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او

    دل کی باشد که نگردد همگی آتش از او

    گرد آن حوض همی‌گردی و عاشق شده‌ای

    چون شدی غرق شکر رو همه تن می‌چش از او

    چون سبوی تو در آن عشق و کشاکش بشکست

    بر لب چشمه دهان می‌نه و خوش می‌کش از او

    عسلی جوشد از آن خم که نه در شش جهت است

    پنج انگشت بلیسند کنون هر شش از او

    آن چه آب است کز او عاشق پرآتش و باد

    از هوس همچو زمین خاک شد و مفرش از او

    آه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را

    ز آنک می‌خیزد آن آتش و آن آهش از او

    شمس تبریز که جان در هوس او بگریست

    گشت زیبا و دلارام و لطیف و کش از او

  2. بالا | پست 5102


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر عثمان تو مست است بر او ریز کدو

    چون عمر محتسبی دادکنی این جا کو

    چه حدیث است ز عثمان عمرم مستتر است

    و آن دگر را که رئیس است نگویم تو بگو

    مست دیدی که شکوفه ش همه در است و عقیق

    باده‌ای کو چو اویس قرنی دارد بو

    ای بسا فکرت باریک که چون موی شده‌ست

    وز سر زلف خوش یار ندارد سر مو

    مست فکرت دگر و مستی عشرت دگر است

    قطره‌ای این کند آنک نکند زان دو سبو

    بس کن و دفتر گفتار در این جو افکن

    بر لب جوی حیل تخته منه جامه مشو

  3. بالا | پست 5103


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای همه سرگشتگان مهمان تو

    آفتاب از آسمان پرسان تو

    چشم بد از روی خوبت دور باد

    ای هزاران جان فدای جان تو

    چون فدا گردند جاویدان شوند

    ز آنک اکسیر است جان را کان تو

    گاو و بزغاله و بره گردون چرخ

    باد ای ماه بتان قربان تو

    ز آنک قربان‌ها همه باقی شوند

    در هوای عید بی‌پایان تو

    در سرای عصمت یزدان تویی

    بخت و دولت روز و شب دربان تو

    ای خدا این باغ را سرسبز دار

    در بهارستان بی‌نقصان تو

    تا ملایک میوه از وی می‌کشند

    می‌چرند از نخل و سیبستان تو

    این شکرخانه همیشه باز باد

    پرنبات و شکر پنهان تو

    آب این جو ای خدا تیره مباد

    تا به هر سو می‌رود ز احسان تو

    این دعا را یا رب آمین هم تو کن

    ای دعا آن تو آمین آن تو

    چنگ و قانون جهان را تارهاست

    ناله هر تار در فرمان تو

    من بخفتم تو مرا انگیختی

    تا چو گویم در خم چوگان تو

    ور نه خاکی از کجا عشق از کجا

    گر نبودی جذبه‌های جان تو

    خاک خشکی مست شد تر می‌زند

    آن توست این آن توست این آن تو

    دی مرا پرسید لطفش کیستی

    گفتم ای جان گربه در انبان تو

    گفت ای گربه بشارت مر تو را

    که تو را شیری کند سلطان تو

    من خمش کردم توام نگذاشتی

    همچو چنگم سخره افغان تو

  4. بالا | پست 5104


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای بمرده هر چه جان در پای او

    هر چه گوهر غرقه در دریای او

    آتش عشقش خدایی می‌کند

    ای خدا هیهای او هیهای او

    جبرئیل و صد چو او گر سر کشد

    از سجود درگهش ای وای او

    چون مثالی برنویسد در فراق

    خون ببارد از خم طغرای او

    هر کی ماند زین قیامت بی‌خبر

    تا قیامت وای او ای وای او

    هر کی ناگه از چنان مه دور ماند

    ای خدایا چون بود شب‌های او

    در نظاره عاشقان بودیم دوش

    بر شمار ریگ در صحرای او

    خیمه در خیمه طناب اندر طناب

    پیش شاه عشق و لشکرهای او

    خیمه جان را ستون از نور پاک

    نور پاک از تابش سیمای او

    آب و آتش یک شده ز امروز او

    روز و شب محو است در فردای او

    عشق شیر و عاشقان اطفال شیر

    در میان پنجه صدتای او

    طفل شیر از زخم شیر ایمن بود

    بر سر پستان شیرافزای او

    در کدامین پرده پنهان بود عشق

    کس نداند کس نبیند جای او

    عشق چون خورشید ناگه سر کند

    برشود تا آسمان غوغای او

  5. بالا | پست 5105


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شکر ایزد را که دیدم روی تو

    یافتم ناگه رهی من سوی تو

    چشم گریانم ز گریه کند بود

    یافت نور از نرگس جادوی تو

    بس بگفتم کو وصال و کو نجاح

    برد این کو کو مرا در کوی تو

    از لب اقبال و دولت بوسه یافت

    این لبان خشک مدحت گوی تو

    تیر غم را اسپری مانع نبود

    جز زره‌هایی که دارد موی تو

    آسمان جاهی که او شد فرش تو

    شیرمردی کو شود آهوی تو

    شاد بختی که غم تو قوت او است

    پهلوانی کو فتد پهلوی تو

    جست و جویی در دلم انداختی

    تا ز جست و جو روم در جوی تو

    خاک را هایی و هویی کی بدی

    گر نبودی جذب‌های و هوی تو

    آب دریا تا به کعب آید ورا

    کو بیابد بوسه بر زانوی تو

    بس که تا هر کس رود بر طبع خویش

    جمله خلقان را نباشد خوی تو

  6. بالا | پست 5106


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای بکرده رخت عشاقان گرو

    خون مریز این عاشقان را و مرو

    بر سر ره تو ز خون آثار بین

    هر طرف تو نعره خونین شنو

    گفتم این دل را که چوگانش ببین

    گر یکی گویی در آن چوگان بدو

    گفت دل کاندر خم چوگان او

    کهنه گشتم صد هزاران بار و نو

    کی نهان گردد ز چوگان گوی دل

    کاندر آن صحرا نه چاه است و نه گو

    گربه جان عطسه شیر ازل

    شیر لرزد چون کند آن گربه مو

    زر کان شمس تبریزی است این

    صاف باشد گر بجویی جو به جو

  7. بالا | پست 5107


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مطربا اسرار ما را بازگو

    قصه‌های جان فزا را بازگو

    ما دهان بربسته‌ایم امروز از او

    تو حدیث دلگشا را بازگو

    من گران گوشم بنه رخ بر رخم

    وعده آن خوش لقا را بازگو

    ماجرایی رفت جان را در الست

    بازگو آن ماجرا را بازگو

    مخزن انا فتحنا برگشا

    سر جان مصطفی را بازگو

    مستجاب آمد دعای عاشقان

    ای دعاگو آن دعا را بازگو

    چون صلاح الدین صلاح جان ماست

    آن صلاح جان‌ها را بازگو

  8. بالا | پست 5108


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان ما را هر نفس بستان نو

    گوش ما را هر نفس دستان نو

    ماهیانیم اندر آن دریا که هست

    روز روزش گوهر و مرجان نو

    تا فسون هیچ کس را نشنوی

    این جهان کهنه را برهان نو

    عیش ما نقد است وآنگه نقد نو

    ذات ما کان است وآنگه کان نو

    این شکر خور این شکر کز ذوق او

    می‌دهد اندر دهان دندان نو

    جمله جان شو ار کسی پرسد تو را

    تو کیی گو هر زمانی جان نو

    من زمین را لقمه‌ام لیکن زمین

    رویدش زین لقمه صد لقمان نو

    زرد گشتی از خزان غمگین مشو

    در خزان بین تاب تابستان نو

  9. بالا | پست 5109


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای غذای جان مستم نام تو

    چشم و عقلم روشن از ایام تو

    شش جهت از روی من شد همچو زر

    تا بدیدم سیم هفت اندام تو

    گفته بودی کز توام بگرفت دل

    من نخواهم در جهان جز کام تو

    منتظر بنشسته‌ام تا دررسد

    از پی جان خواستن پیغام تو

  10. بالا | پست 5110


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صوفیانیم آمده در کوی تو

    شیء لله از جمال روی تو

    از عطش ابریق‌ها آورده‌ایم

    کب خوبی نیست جز در جوی تو

    هابده چیزی به درویشان خویش

    ای همیشه لطف و رحمت خوی تو

    حسن یوسف قوت جان شد سال قحط

    آمدیم از قحط ما هم سوی تو

    صوفیان را باز حلوا آرزو است

    از لب حلوایی دلجوی تو

    ولوله در خانقاه افتاد دوش

    مشک پر شد خانقاه از بوی تو

    دست بگشا جانب زنبیل ما

    آفرین بر دست و بر بازوی تو

    شمس تبریزی تویی خوان کرم

    سیر شد ************ و مکان از طوی تو

  11. بالا | پست 5111


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    می‌دوید از هر طرف در جست و جو

    چشم پرخون تیغ در کف عشق او

    دوش خفته خلق اندر خواب خوش

    او به قصد جان عاشق سو به سو

    گاه چون مه تافته بر بام‌ها

    گاه چون باد صبا او کو به کو

    ناگهان افکند طشت ما ز بام

    پاسبانان درشده در گفت و گو

    در میان کوی بانگ دزد خاست

    او بزد زخمی و پنهان کرد رو

    گرد او را پاسبانی درنیافت

    کش زبون گشته‌ست چرخ تندخو

    بر سر زخم آمد افلاطون عقل

    کو نشان‌ها را بداند مو به مو

    گفت دانستم که زخم دست کیست

    کو است اصل فتنه‌های تو به تو

    چونک زخم او است نبود چاره‌ای

    آنچ او بشکافت نپذیرد رفو

    از پی این زخم جان نو رسید

    جان کهنه دست‌ها از خود بشو

    عشق شمس الدین تبریزی است این

    کو برون است از جهان رنگ و بو

  12. بالا | پست 5112


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به حریفان بنشین خواب مرو

    همچو ماهی به تک آب مرو

    همچو دریا همه شب جوشان باش

    نی پراکنده چو سیلاب مرو

    آب حیوان نه که در تاریکی است

    بطلب در شب و مشتاب مرو

    شب روان فلکی پرنورند

    تو هم از صحبت اصحاب مرو

    شمع بیدار نه در طشت زر است

    به زمین در تو چو سیماب مرو

    شب روان را بنماید مه رو

    منتظر شو شب مهتاب مرو

  13. بالا | پست 5113


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو

    آیی به حجره من و گویی که گل برو

    تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم

    دانم من این قدر که به ترکی است آب سو

    آب حیات تو گر از این بنده تیره شد

    ترکی مکن به کشتنم ای ترک ترک خو

    رزق مرا فراخی از آن چشم تنگ توست

    ای تو هزار دولت و اقبال تو به تو

    ای ارسلان قلج مکش از بهر خون من

    عشقت گرفت جمله اجزام مو به مو

    زخم قلج مبادا بر عشق تو رسد

    از بخل جان نمی‌کنم ای ترک گفت و گو

    بر ما فسون بخواند ککجک ای قشلرن

    ای سزدش تو سیرک سزدش قنی بجو

    نام تو ترک گفتم از بهر مغلطه

    زیرا که عشق دارد صد حاسد و عدو

    دکتر شنیدم از تو و خاموش ماندم

    غماز من بس است در این عشق رنگ و بو

  14. بالا | پست 5114


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای دیده من جمال خود اندر جمال تو

    آیینه گشته‌ام همه بهر خیال تو

    و این طرفه‌تر که چشم نخسپد ز شوق تو

    گرمابه رفته هر سحری از وصال تو

    خاتون خاطرم که بزاید به هر دمی

    آبستن است لیک ز نور جلال تو

    آبستن است نه مهه کی باشدش قرار

    او را خبر کجاست ز رنج و ملال تو

    ای عشق اگر بجوشد خونم به غیر تو

    بادا به بی‌مرادی خونم حلال تو

    سر تا قدم ز عشق مرا شد زبان حال

    افغان به عرش برده و پرسان ز حال تو

    گر از عدم هزار جهان نو شود دگر

    بر صفحه جمال تو باشد چو خال تو

    از بس که غرقه‌ام چو مگس در حلاوتت

    پروا نباشدم به نظر در خصال تو

    در پیش شمس خسرو تبریز ای فلک

    می‌باش در سجود که این شد کمال تو

  15. بالا | پست 5115


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمد خیال آن رخ چون گلستان تو

    و آورد قصه‌های شکر از لبان تو

    گفتم بدو چه باخبری از ضمیر جان

    جان و جهان چه بی‌خبرند از جهان تو

    آخر چه بوده‌ای و چه بوده‌ست اصل تو

    آخر چه گوهری و چه بوده‌ست کان تو

    دلاله عشق بود و مرا سوی تو کشید

    اول غلام عشقم و آن گاه آن تو

    بنهاد دست بر دل پرخون که آن کیست

    هر چند شرم بود بگفتم کز آن تو

    بر چشم من فتاد ورا چشم گفت چیست

    گفتم مها دو ابر تر درفشان تو

    از خون به زعفران دلم دید لاله زار

    گفتم که گلرخا همه نقش و نشان تو

    هر جا که بوی کرد ز من بوی خویش یافت

    گفتم نکو نگر که چنینم به جان تو

    ای شمس دین مفخر تبریز جان ماست

    در حلقه وفا بر دردی کشان تو

  16. بالا | پست 5116


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو

    گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو

    در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا

    ماری شوم چو افکندم اصطفای تو

    ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار

    شد روز و روزگار من اندر وفای تو

    صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا

    بادا فدای عشق و فریب و ولای تو

    دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت

    بی‌کام و بی‌زبان عجب وصف‌های تو

    زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل

    دل می‌کند دعای دو چشم و دعای تو

    می‌گردد آسمان همه شب با دو صد چراغ

    در جست و جوی چشم خوش دلربای تو

    گر کاسه بی‌نوا شد ور کیسه لاغری

    صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو

    گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب

    درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو

    ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است

    صد دل به غم سپارم بهر رضای تو

    از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب

    زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو

    جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو

    دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو

    خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم

    گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو

  17. بالا | پست 5117


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    این ترک ماجرا ز دو حکمت برون نبو

    یا کینه را نهفتن یا عفو و حسن خو

    یا آنک ماجرا نکنی به هر فرصتی

    یا برکنی ز خویش تو آن کین تو به تو

    از یار بد چه رنجی از نقص خود برنج

    کان خصم عکس توست مپندارشان تو دو

    از کبر و بخل غیر مرنج و ز خویش رنج

    زیرا که از دی آمد افسردگی جو

    ز افسردگی غیر نرنجید گرم عشق

    کاندر تموز مردم تشنه‌ست برف جو

    آن خشم انبیا مثل خشم مادر است

    خشمی است پر ز حلم پی طفل خوبرو

    خشمی است همچو خاک و یکی خاک بر دهد

    نسرین و سوسن و گل صدبرگ مشک بو

    خاکی دگر بود که همه خار بر دهد

    هر چند هر دو خاک یکی رنگ بد عمو

    در گور مار نیست تو پرمار سله‌ای

    چون هست این خصال بدت یک به یک عدو

    در نطفه می‌نگر که به یک رنگ و یک فن است

    زنگی و هندو است و قریشی باعلو

    اعراض و جسم جمله همه خاک‌هاست بس

    در مرتبه نگر که سفول آمد و سمو

    چون کاسه گدایان هر ذره بر رهش

    آن را کند پر از زر و در دیگری تسو

    از نیک بد بزاید چون گبر ز اهل دین

    وز بد نکو بزاید از صانعی هو

    گویی فسوس باشد کز من فسوس خوار

    صرفه برد نه خود من صرفه برم از او

    این مایه می‌ندانی کاین سود هر دو ************

    اندر سخاوت است نه در کسب سو به سو

    خود را و دوستان را ایثار بخش از آنک

    بالادو است حرص تو بی‌پای چون کدو

    در جود کن لجاج نه اندر مکاس و بخل

    چون کف شمس دین که به تبریز کرد طو

  18. بالا | پست 5118


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای کرده چهره تو چو گلنار شرم تو

    پرهیز من ز چیست ز تو یار شرم تو

    گلشن ز رنگ روی تو صد رنگ ریخته‌ست

    چون گل چرا دمید ز رخسار شرم تو

    من صد هزار خرقه ز سودا بدوختم

    کان جمله را بسوخت به یک بار شرم تو

    صافی شرم توست نهان در حجاب غیب

    دردی بریخت بر رخ گلزار شرم تو

    آن دل که سنگ بود ز شرم تو آب ریخت

    یا رب چه کرد در دل هشیار شرم تو

    خون گشت نام کوه که نامش شده‌ست لعل

    چون درفتاد در که و کهسار شرم تو

  19. بالا | پست 5119


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو

    گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو

    گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید

    من دوستدار خواجه‌ام آخر نیم عدو

    گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده‌ست

    او را به باغ‌ها جو یا بر کنار جو

    مستان و عاشقان بر دلدار خود روند

    هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو

    ماهی که آب دید نپاید به خاکدان

    عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو

    برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید

    خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو

    خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود

    سلطان بی‌نظیر وفادار قندخو

    آن کیمیای بی‌حد و بی‌عد و بی‌قیاس

    بر هر مسی که برزد زر شد به ارجعوا

    در خواب شو ز عالم وز شش جهت گریز

    تا چند گول گردی و آواره سو به سو

    ناچار می برندت باری به اختیار

    تا پیش شاه باشدت اعزاز و آبرو

    گر ز آنک در میانه نبودی سرخری

    اسرار کشف کردی عیسیت مو به مو

    بستم ره دهان و گشادم ره نهان

    رستم به یک قنینه ز سودای گفت و گو

  20. بالا | پست 5120


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزو

    زین سو نظر مکن که از آن جاست آرزو

    تردامنم مبین که از آن بحر تر شدم

    گر گوهری ببین که چه دریاست آرزو

    شست حق است آرزو و روح ماهی است

    صیاد جان فداست چه زیباست آرزو

    چون این جهان نبود خدا بود در کمال

    ز آوردن من و تو چه می‌خواست آرزو

    گر آرزو کژ است در او راستی بسی است

    نی کز کژی و راست مبراست آرزو

    آن کان دولتی که نهان شد به نام بد

    آن چیست کژ نشین و بگو راست آرزو

    موری است نقب کرده میان سرای عشق

    هر چند بی‌پر است و به پرواست آرزو

    مورش مگو ز جهل سلیمان وقت او است

    زیرا که تخت و ملک بیاراست آرزو

    بگشای شمس مفخر تبریز این گره

    چیزی است کو نه ماست و نه جز ماست آرزو

  21. بالا | پست 5121


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هان ای جمال دلبر ای شاد وقت تو

    ما با تو بس خوشیم که خوش باد وقت تو

    نیکو است حال ما که نکو باد حال تو

    خوش باد دور چرخ کز او زاد وقت تو

    جان و سر تو یار که اندر دماغ ماست

    آن رطل‌های می که به ما داد وقت تو

    از قوت شراب به فریاد جام تو

    وز پرتو نشاط به فریاد وقت تو

    در جای می نگنجد از فخر جای تو

    که می‌کند ز عشق و فرهاد وقت تو

  22. بالا | پست 5122


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا که درآمد به باغ چهره گلنار تو

    اه که چه سوز افکند در دل گل نار تو

    دود دل لاله‌ها ز آتش جان رنگ تو

    پشت بنفشه به خم از کشش بار تو

    غنچه گلزار جان روی تو را یاد کرد

    چشم چه خوش برگشاد بر هوس خار تو

    سوسن تیغی کشید خون سمن را بریخت

    تیغ به سوسن کی داد نرگس خون خوار تو

    بر مثل زاهدان جمله چمن خشک بود

    مستک و سرسبز شد از لب خمار تو

    از سر مستی عشق گفتم یار منی

    ور نه جز احول کی دید در دو جهان یار تو

    بر دل من خط توست مهر الست و بلی

    منکر آن خط مشو نک خط و اقرار تو

    گوشت کجا ماند و پوست در تن آن کس که او

    رفت نمکسودوار سوی نمکسار تو

    دامن تو دل گرفت دامن دل تن گرفت

    های از این کش مکش‌های از این کار تو

    خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان

    در دل تن عشق دل در دل دلدار تو

  23. بالا | پست 5123


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آینه جان شده چهره تابان تو

    هر دو یکی بوده‌ایم جان من و جان تو

    ماه تمام درست خانه دل آن توست

    عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو

    روح ز روز الست بود ز روی تو مست

    چند که از آب و گل بود پریشان تو

    گل چو به پستی نشست آب کنون روشن است

    رفت کنون از میان آن من و آن تو

    قیصر رومی کنون زنگیکان را شکست

    تا به ابد چیره باد دولت خندان تو

    ای رخ تو همچو ماه ناله کنم گاه گاه

    ز آنک مرا شد حجاب عشق سخندان تو

  24. بالا | پست 5124


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سیر نیم سیر نی از لب خندان تو

    ای که هزار آفرین بر لب و دندان تو

    هیچ کسی سیر شد ای پسر از جان خویش

    جان منی چون یکی است جان من و جان تو

    تشنه و مستسقیم مرگ و حیاتم ز آب

    دور بگردان که من بنده دوران تو

    پیش کشی می‌کنی پیش خودم کش تمام

    تا که برآرد سرم سر ز گریبان تو

    گر چه دو دستم بخست دست من آن تو است

    دست چه کار آیدم بی‌دم و دستان تو

    عشق تو گفت ای کیا در حرم ما بیا

    تا نکند هیچ دزد قصد حرمدان تو

    گفتم ای ذوالقدم حلقه این در شدم

    تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو

    گفت که هم بر دری واقف و هم در بری

    خارج و داخل توی هر دو وطن آن تو

    خامش و دیگر مخوان بس بود این نزل و خوان

    تا به ابد روم و ترک برخورد از خوان تو

  25. بالا | پست 5125


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مطرب مهتاب رو آنچ شنیدی بگو

    ما همگان محرمیم آنچ بدیدی بگو

    ای شه و سلطان ما ای طربستان ما

    در حرم جان ما بر چه رسیدی بگو

    نرگس خمار او ای که خدا یار او

    دوش ز گلزار او هر چه بچیدی بگو

    ای شده از دست من چون دل سرمست من

    ای همه را دیده تو آنچ گزیدی بگو

    عید بیاید رود عید تو ماند ابد

    کز فلک بی‌مدد چون برهیدی بگو

    در شکرستان جان غرقه شدم ای شکر

    زین شکرستان اگر هیچ چشیدی بگو

    می‌کشدم می به چپ می‌کشدم دل به راست

    رو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی بگو

    می به قدح ریختی فتنه برانگیختی

    کوی خرابات را تو چه کلیدی بگو

    شور خرابات ما نور مناجات ما

    پرده حاجات ما هم تو دریدی بگو

    ماه به ابر اندرون تیره شده‌ست و زبون

    ای مه کز ابرها پاک و بعیدی بگو

    ظل تو پاینده باد ماه تو تابنده باد

    چرخ تو را بنده باد از چه رمیدی بگو

    عشق مرا گفت دی عاشق من چون شدی

    گفتم بر چون متن ز آنچ تنیدی بگو

    مرد مجاهد بدم عاقل و زاهد بدم

    عافیتا همچو مرغ از چه پریدی بگو

  26. بالا | پست 5126


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای سر مردان برگو برگو

    وی شه میدان برگو برگو

    ای مه باقی وی شه ساقی

    جان سخن دان برگو برگو

    قبله جمعی شعله شمعی

    قصه ایشان برگو برگو

    ای همه دستان ساقی مستان

    راز گلستان برگو برگو

    هم همه دانی هم همه جانی

    خواجه دیوان برگو برگو

    آب حیاتی شاخ نباتی

    نکته جانان برگو برگو

    غم نپذیری خشم نگیری

    ای دل شادان برگو برگو

    خسرو شیرین بنشین بنشین

    راه سپاهان برگو برگو

    دل بشکفتی خیلی و گفتی

    باز دو چندان برگو برگو

    آن می صافی جام گزافی

    درده و خندان برگو برگو

    یار ربابی هر چه که یابی

    حرمت ایمان برگو برگو

    نی بستیزی نی بگریزی

    بی‌سر و پایان برگو برگو

  27. بالا | پست 5127


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو

    در آن بهشت و گلستان و سبزه زار بجو

    چو سایه خسپم و کاهل مرا اگر جویی

    به زیر سایه آن سرو پایدار بجو

    چو خواهیم که ببینی خراب و غرق شراب

    بیا حوالی آن چشم پرخمار بجو

    اگر ز روز شمردن ملول و سیر شدی

    درآ به دور و قدح‌های بی‌شمار بجو

    در آن دو دیده مخمور و قلزم پرنور

    درآ جواهر اسرار کردگار بجو

    دلی که هیچ نگرید به پیش دلبر جو

    گلی که هیچ نریزد در آن بهار بجو

    زهی فسرده کسی کو قرار می‌جوید

    تو جان عاشق سرمست بی‌قرار بجو

    اگر چراغ نداری از او چراغ بخواه

    وگر عقار نداری از او عقار بجو

    به مجلس تو اگر دوش بیخودی کردم

    تو عذر عقل زبونم از آن عذار بجو

    تو هر چه را که بجویی ز اصل و کانش جوی

    ز مشک و گل نفس خوش خلش ز خار بجو

    خیال یار سواره همی‌رسد ای دل

    پیام‌های غریب از چنین سوار بجو

    به نزد او همه جان‌های رفتگان جمعند

    کنار پرگلشان را در آن کنار بجو

    چو صبح پیش تو آید از او صبوح بخواه

    چو شب به پیش تو آید در او نهار بجو

    چو مردمک تو خمش کن مقام تو چشم است

    وگر نه آن نظرستت در انتظار بجو

    چو شمس مفخر تبریز دیده فقر است

    فقیروار مر او را در افتقار بجو

  28. بالا | پست 5128


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او

    که مست و بیخودم از چاشنی محنت او

    اگر چو چنگ بزارم از او شکایت نیست

    که همچو چنگم من بر کنار رحمت او

    ز من نباشد اگر پرده‌ای بگردانم

    که هر رگم متعلق بود به ضربت او

    اگر چه قند ندارم چو نی نوا دارم

    از آنک بر لب فضلش چشم ز شربت او

    کنون که نوبت خشم است لطف از این دست است

    چگونه باشد چون دررسم به نوبت او

    اگر بدزدم من ز آفتاب ننگی نیست

    چه ننگ باشد مر لعل را ز زینت او

    وگر چو لعل ندزدم ز آفتاب کمال

    گذر ز طینت خود چون کنم به طینت او

    نه لولیان سیاه دو چشم دزد ویند

    همی‌کشند نهان نور از بصیرت او

    ز آدمی چو بدزدی به کم قناعت کن

    که شح نفس قرین است با جبلت او

    از او مدزد به جز گوهر زمانه بها

    اگر تو واقفی از لطف و از سریرت او

    که نیست قهر خدا را به جز ز دزد خسیس

    که سوی کاله فانی بود عزیمت او

    دریغ شرح نگشت و ز شرح می‌ترسم

    که تیغ شرع برهنه‌ست در شریعت او

    گمان برد که مگر جرم او طمع بوده‌ست

    نه بلک خس طمعی بود آن جریمت او

  29. بالا | پست 5129


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به وقت خواب بگیری مرا که هین برگو

    چو اشتهای سماعت بود بگه‌تر گو

    چو من ز خواب سر و پای خویش گم کردم

    تو گوش من بگشایی که قصه از سر گو

    چو روی روز نهان شد به زیر طره شب

    بگیریم که از آن طره معنبر گو

    فتاده آتش خواب اندر این نیستان‌ها

    تو آمده که حدیث لب چو شکر گو

    و آنگهی به یکی بار کی شوی قانع

    غزل تمام کنم گوییم مکرر گو

    بیا بگو چه کنی گر ز خوابناکی خویش

    به تو بگوید لالا برو به عنبر گو

    از آنچ خورده‌ای و در نشاط آمده‌ای

    مرا از آن بخوران و حدیث درخور گو

    ز من چو می‌طلبی مطربی مستانه

    تو نیز با من بی‌دل ز جام و ساغر گو

    من این به طیبت گفتم وگر نه خاک توام

    مرا مبارک و قیماز خوان و سنجر گو

  30. بالا | پست 5130


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هزار بار کشیده‌ست عشق کافرخو

    شبم ز بام به حجره ز حجره تا سر کو

    شب آن چنان به گاه آمده که هی برخیز

    گرفته گوش مرا سخت همچو گوش سبو

    ز هر چه پر کندم من سبوی تسلیمم

    سبو اسیر سقاست چون گریزد از او

    هزار بار سبو را به سنگ بشکست او

    شکست او خوشم آید ز شوق و ذوق رفو

    سبو سپرده به دو گوش با هزاران دل

    بدان هوس که خورد غوطه در میانه جو

  31. بالا | پست 5131


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو از سر بگیرم بود سرور او

    چو من دل بجویم بود دلبر او

    چو من صلح جویم شفیع او بود

    چو در جنگ آیم بود خنجر او

    چو در مجلس آیم شراب است و نقل

    چو در گلشن آیم بود عبهر او

    چو در کان روم او عقیق است و لعل

    چو در بحر آیم بود گوهر او

    چو در دشت آیم بود روضه او

    چو وا چرخ آیم بود اختر او

    چو در صبر آیم بود صدر او

    چو از غم بسوزم بود مجمر او

    چو در رزم آیم به وقت قتال

    بود صف نگهدار و سرلشکر او

    چو در بزم آیم به وقت نشاط

    بود ساقی و مطرب و ساغر او

    چو نامه نویسم سوی دوستان

    بود کاغذ و خامه و محبر او

    چون بیدار گردم بود هوش نو

    چو بخوابم بیاید به خواب اندر او

    چو جویم برای غزل قافیه

    به خاطر بود قافیه گستر او

    تو هر صورتی که مصور کنی

    چو نقاش و خامه بود بر سر او

    تو چندانک برتر نظر می‌کنی

    از آن برتر تو بود برتر او

    برو ترک گفتار و دفتر بگو

    که آن به که باشد تو را دفتر او

    خمش کن که هر شش جهت نور او است

    وزین شش جهت بگذری داور او

    رضاک رضای الذی اوثر

    و سرک سری فما اظهر

    زهی شمس تبریز خورشیدوش

    که خود را بود سخت اندرخور او

  32. بالا | پست 5132


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بی‌دل شده‌ام بهر دل تو

    ساکن شده‌ام در منزل تو

    صرفه چه کنم در معدن تو

    زر را چه کنم با حاصل تو

    شد جمله جهان سبز از دم تو

    قبله دل و جان هر قابل تو

    شد عقل و خرد دیوانه تو

    بی‌علم و عمل شد عامل تو

    مرغان فلک پربسته تو

    هر عاقل جان ناعاقل تو

    هاروت هنر ماروت ادب

    گشتند نگون در بابل تو

    گردن بکشد جان همچو شتر

    تا زنده شوم از بسمل تو

    حل گشت ز تو هر مشکل جان

    ماندم به جهان من مشکل تو

    بنویس برات این مزد مرا

    تا نقد کنم از عامل تو

    از روز به است اکنون شب ما

    از تاب مه بس کامل تو

    تا شب شتران هموار روند

    تا منزل خود با محمل تو

    در منزل خود آزاد شوند

    از ظالم تو وز عادل تو

    خامش کن و خود در یک دمه‌ای

    خامش نکند این قایل تو

  33. بالا | پست 5133


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نور دل ما روی خوش تو

    بال و پر ما خوی خوش تو

    عید و عرفه خندیدن تو

    مشک و گل ما بوی خوش تو

    ای طالع ما قرص مه تو

    سایه گه ما موی خوش تو

    سجده گه ما خاک در تو

    جولانگه ما کوی خوش تو

    دل می‌نرود سوی دگران

    چون رفته بود سوی خوش تو

    ور دل برود سوی دگران

    او را بکشد اوی خوش تو

    ای مستی ما از هستی تو

    غوطه گه ما جوی خوش تو

    زرین شدم از سیمین بر تو

    یک تو شدم از توی خوش تو

    سر می‌نهم و چون سر ننهد

    چوگان تو را گوی خوش تو

    خامش کنم و خامش چو ************ت

    های و هویم از هوی خوش تو

  34. بالا | پست 5134


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل من دل من دل من بر تو

    رخ تو رخ تو رخ بافر تو

    صنما صنما اگر جان طلبی

    بدهم بدهم به جان و سر تو

    کف تو کف تو کف رحمت تو

    لب تو لب تو لب شکر تو

    دم تو دم تو دم جان وش تو

    می تو می تو می چون زر تو

    در تو در تو در بخشش تو

    گل تو گل تو گل احمر تو

  35. بالا | پست 5135


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بنشسته به گوشه‌ای دو سه مست ترانه گو

    ز دل و جان لطیفتر شده مهمان عنده

    ز طرب چون حشر شود سرشان مستتر شود

    فتد از جنگ و عربده سر مستان میان کو

    ز اشارات روحشان ز صباح و صبوحشان

    عسل و می روان شود به چپ و راست جوی جو

    نفسیشان معانقه نفسیشان معاشقه

    نفسی سجده طرب نفسی جنگ و گفت و گو

    نفسی یار قندلب شکرین شکرنسب

    به چنین حال بوالعجب تو از ایشان ادب مجو

    به خدا خوب ساقیی که وفادار و باقیی

    به حلیمی گناه جو به طبیعت نشاط خو

    قدحی دو ز دست خود بده ای جان به مست خود

    هله تا راز آسمان شنوی جمله مو به مو

    تو بر او ریز جام می که حجاب وی است وی

    هله تا از سعادتت برهد اوی او ز او

    چو خرد غرق باده شد در دولت گشاده شد

    سر هر کیسه کرم بگشاید که انفقوا

    بهل آن پوست مغز بین صنم خوب نغز بین

    هله بردار ابر را ز رخ ماه تو به تو

    پس از این جمله آب‌ها نرود جز بجوی ما

    من سرمست می‌کشم ز فراتش سبو سبو

    من و دلدار نازنین خوش و سرمست همچنین

    به گلستان جان روان ز گلستان رنگ و بو

    نظری کن به چشم او به جمال و کرشم او

    نظری کن به خال او به حق صحبت ای عمو

    تو اگر در فرح نه‌ای که حریف قدح نه‌ای

    چه برد طفل از لبش چو بود مست لبلبو

    چو شدی محرم فلک سبک ای یار بانمک

    بنگر ذره ذره را زده زیر بغل کدو

    چو تف آفتاب زد ره ذرات بی‌عدد

    بشکافید پرده شان نپذیرد دگر رفو

    به لبانت ز دست شد سر او باز مست شد

    زند او باز این زمان چو کبوتر بقوبقو

    تو بخسپی و عشق و دل گذران بی ز غش و غل

    ز ره خواب بر فلک خوش و سرمست دو به دو

    بخورند از نخیل جان که ندیده‌ست انس و جان

    رطب و تمر نادری که نگنجد در این گلو

    که ابیت بمهجتی شرفا عند سیدی

    ز طعام و شراب حق بخورم اندر آن غلو

    هله امشب به خانه رو که دل مست شد گرو

    چو شود روز خوش بیا شنو این را تمام تو

    تو بگو باقی غزل که کند در همه عمل

    که تویی عشق و عشق را نبود هیچ کس عدو

    تو بگو کآب کوثری خوش و نوش و معطری

    همه را سبز کن طری و ز پژمردگی بشو

  36. بالا | پست 5136


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به قرار تو او رسد که بود بی‌قرار تو

    که به گلزار تو رسد دل خسته به خار تو

    گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو

    تلفش از خزان تو طربش از بهار تو

    ز زمین تا به آسمان همه گویان و خامشان

    چو دل و جان عاشقان به درون بی‌قرار تو

    همه سوداپرست تو همه عالم به دست تو

    نفسی پست و مست تو نفسی در خمار تو

    همه زیر و زبر ز تو همگان بی‌خبر ز تو

    چه غریب است نظر به تو چه خوش است انتظار تو

    چه کند سرو و باغ را چو نظر نیست زاغ را

    تو ز بلبل فغان شنو که وی است اختیار تو

    منم از کار مانده‌ای ز خریدار مانده‌ای

    به فراغت نظرکنان به سوی کار و بار تو

    بگذارم ز بحر و پل بگریزم ز جزو و کل

    چه کنم من عذار گل که ندارد عذار تو

    چه کنم عمر مرده را تن و جان فسرده را

    دو سه روز شمرده را چو منم در شمار تو

    چو دل و چشم و گوش‌ها ز تو نوشند نوش‌ها

    همه هر دم شکوفه‌ها شکفد در نثار تو

    پس از این جان که دارمش به خموشی سپارمش

    ز کجا خامشم هلد هوس جان سپار تو

    به خموشی نهان شدن چو شکارم نتان شدن

    که شکار و شکاریان نجهند از شکار تو

    همه فربه ز بوی تو همه لاغر ز هجر تو

    همه شادی و گریه شان اثر و یادگار تو

  37. بالا | پست 5137


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو

    خردم راه گم کند ز فراق گران تو

    کی بود همنشین تو کی بیابد گزین تو

    کی رهد از کمین تو کی کشد خود کمان تو

    رخم از عشق همچو زر ز تو بر من هزار اثر

    صنما سوی من نگر که چنانم به جان تو

    چو خلیل اندر آتشم ز تف آتشت خوشم

    نه از آنم که سر کشم ز غم بی‌امان تو

    بگشا کار مشکلم تو دلم ده که بی‌دلم

    مکن ای دوست منزلم به جز از گلستان تو

    کی بیاید به کوی تو صنما جز به بوی تو

    سبب جست و جوی تو چه بود گلفشان تو

    ملک و مردم و پری ملک و شاه و لشکری

    فلک و مهر و مشتری خجل از آستان تو

    چو تو سیمرغ روح را بکشانی در ابتلا

    چو مگس دوغ درفتد به گه امتحان تو

    ز اشارات عالیت ز بشارات شافیت

    ملکی گشته هر گدا به دم ترجمان تو

    همه خلقان چو مورکان به سوی خرمنت دوان

    همه عالم نواله‌ای ز عطاهای خوان تو

    به نواله قناعتی نکند جان آن فتی

    که طمع دارد از قضا که شود میهمان تو

    چه دواها که می‌کند پی هر رنج گنج تو

    چه نواها که می‌دهد به مکان لامکان تو

    طمع تن نوال تو طمع دل جمال تو

    نظر تن بنام تو هوس دل بنان تو

    جهت مصلحت بود نه بخیلی و مدخلی

    به سوی بام آسمان پنهان نردبان تو

    به امینان و نیکوان بنمودی تو نردبان

    که روان است کاروان به سوی آسمان تو

    خمش ای دل دگر مگو دگر اسرار او مجو

    که ندانی نهان آن که بداند نهان تو

    تو از این شهره نیشکر مطلب مغز اندرون

    که خود از قشر نیشکر شکرین شد لبان تو

    شه تبریز شمس دین که به هر لحظه آفرین

    برساد از جناب حق به مه خوش قران تو

  38. بالا | پست 5138


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هله ای طالب سمو بگداز از غمش چو مو

    بگشا راز با همو که سلام علیکم

    تو چرا آب و روغنی که سلامی نمی‌کنی

    چه شود گر کفی زنی که سلام علیکم

    هله دیوانه لولیا به عروسی ما بیا

    لب چون قند برگشا که سلام علیکم

    شفقت را قرین کنی کرم و آفرین کنی

    سر و ریش این چنین کنی که سلام علیکم

    چو گشاید در سرا تو مگو هیچ ماجرا

    رو ترش کن ز در درآ که سلام علیکم

    چو درآید ترش ترش تو بدو پیش او خمش

    غضبش را بدین بکش که سلام علیکم

    چو خیالیت بست ره بمکن سوی او نگه

    تو روان شو به پیشگه که سلام علیکم

    چو در این کوی نیست کس نه ز دزدان و نی عسس

    تو همین گو همین و بس که سلام علیکم

    بجه از دام و دانه‌ها و از این مات خانه‌ها

    بشنو ز آسمان‌ها که سلام علیکم

    شفقت چون فزون کند به خودت رهنمون کند

    ز دلت سر برون کند که سلام علیکم

    چو ز صورت برون روی به مقامات معنوی

    تو ز شش سوی بشنوی که سلام علیکم

    چو نگنجی در آن گره مگریز و سپس مجه

    چو فقیران سری بنه که سلام علیکم

    اگر از نیک و بد مرا نکند شه مدد مرا

    ز لبش این رسد مرا که سلام علیکم

    تو رها کن فن و هنر که ندارد کلک خبر

    بخوریمش بدین قدر که سلام علیکم

    هله ای یار ماه رو دل هر عقربی مجو

    غزل خویشتن بگو که سلام علیکم

    هله مرحوم امتان هله ای عشق همتان

    بستردیم جرمتان که سلام علیکم

    چو تویی میر زاهدان قمر و فخر عابدان

    شنو اکنون ز شاهدان که سلام علیکم

    زهرتان را شکر کنم زنگتان را گهر کنم

    کارتان همچو زر کنم که سلام علیکم

    تنتان را چو جان کنم دلتان را جوان کنم

    عیبتان را نهان کنم که سلام علیکم

    ز عدم بس چریده‌ای سوی دل بس دویده‌ای

    ز فلک بس شنیده‌ای که سلام علیکم

    چو امیدت به ما بود زاغ گیری هما بود

    همه عذرت وفا بود که سلام علیکم

    چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن

    نگرد جانب سمن که سلام علیکم

    چو رسد سبزجامه‌ها به سوی باغ و نامه‌ها

    شنو از صحن بام‌ها که سلام علیکم

    چو بخندد نهال‌ها ز ریاحین و لاله‌ها

    شنو از مرغ ناله‌ها که سلام علیکم

    چو ز مستی زنم دمی رمد از رشک پرغمی

    نبدی این نگفتمی که سلام علیکم

    ز کی داری لب و سخن ز شهنشاه امر کن

    به همان سوی روی کن که سلام علیکم

  39. بالا | پست 5139


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هله طبل وفا بزن که بیامد اوان تو

    می چون ارغوان بده که شکفت ارغوان تو

    بفشاریم شیره از شکرانگور باغ تو

    بفشانیم میوه‌ها ز درخت جوان تو

    بمران جان و عقل را ز سر خوان فضل خود

    چه خورد یا چه کم کند مگسی دو ز خوان تو

    طمع جمله طامعان بود از خرمنت جوی

    دو ده مختصر بود دو جهان در جهان تو

    همه روز آفتاب اگر ز ضیا تیغ می‌زند

    به کم از ذره می‌شود ز نهیب سنان تو

    چو زمین بوس می‌کند پی تو جان آسمان

    به چه پر برپرد زمین به سوی آسمان تو

    بنشیند شکسته پر سوی تو می‌کند نظر

    که همین جاش می‌رسد مدد ارمغان تو

    نه گذشته‌ست در جهان نه شب و نی سحرگهان

    که دمم آتشین نشد ز دم پاسبان تو

    نه مرا وعده کرده‌ای نه که سوگند خورده‌ای

    که به هنگام برشدن برسد نردبان تو

    چو بدان چشم عبهری به سوی بنده بنگری

    بپرد جانش از مکان به سوی لامکان تو

    بنوازیش کای حزین مخور اندوه بعد از این

    که خروشید آسمان ز خروش و فغان تو

    منم از مادر و پدر به نوازش رحیمتر

    جهت پختگی تو برسید امتحان تو

    بکنم باغ و جنتی و دوایی ز درد تو

    بکنم آسمان تو به از این از دخان تو

    همه گفتیم و اصل را بنگفتیم دلبرا

    که همان به که راز تو شنوند از دهان تو

  40. بالا | پست 5140


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بوقلمون چند از انکار تو

    در کف ما چند خلد خار تو

    یار تو از سر فلک واقف است

    پس چه بود پیش وی اسرار تو

    چند بگویی که همین بار و بس

    چند از این چند از این بار تو

    ای ز تو بیمار حبیب و طبیب

    بسته ز ناسور تو تیمار تو

    خورده می غفلت و منکر شده

    بوی دهانت شده اقرار تو

  41. بالا | پست 5141


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پرده بگردان و بزن ساز نو

    هین که رسید از فلک آواز نو

    تازه و خندان نشود گوش و هوش

    تا ز خرد درنرسد راز نو

    این بکند زهره که چون ماه دید

    او بزند چنگ طرب ساز نو

    خیز سبک رطل گران را بیار

    تا ببرم شرم ز هنباز نو

    برجه ساقی طرب آغاز کن

    وز می کهنه بنه آغاز نو

    در عوض آنک گزیدی رخم

    بوسه بده بر سر این گاز نو

    از تو رخ همچو زرم گاز یافت

    می‌رسدم گر بکنم ناز نو

    چون نکنم ناز که پنهان و فاش

    می‌رسدم خلعت و اعزاز نو

    خلعت نو بین که به هر گوشه‌اش

    تازه طرازی است ز طراز نو

    پر همایی بگشا در وفا

    بر سر عشاق به پرواز نو

    مرد قناعت که کرم‌های تو

    حرص دهد هر نفس و آز نو

    می به سبو ده که به تو تشنه شد

    این قنق خابیه پرداز نو

    رنگ رخ و اشک روانم بس است

    سر مرا هر یک غماز نو

    گرم درآ گرم که آن گرمدار

    صنعت نو دارد و انگاز نو

    بس کن کاین گفت تو نسبت به عشق

    جامه کهنه‌ست ز بزاز نو

  42. بالا | پست 5142


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا قمرا لوعه للقمرین سکن

    حلت علی حریمهم فی خطر لیمنوا

    یا شجرا غصونه فوق سماء وهمنا

    هز هز فی قلوبنا مرحمه لنجتنوا

    هر کی تو گردنش زدی گشت درازگردن او

    خرمن هر کی سوختی گشت بزرگ خرمن او

    هر کی سرش شکافتی سر بفراخت بر فلک

    هر کی تو در چهش کنی یافت جهان روشن او

    یا بلدا مخلدا افلح من ثوی به

    للبرکات مطلع للثمرات معدن

    یا سحرا منورا لیس عقیبه دجی

    افلح کل منظر ذاک به مزین

    هر کی طرب رها کند پشت سوی وفا کند

    بازکشاندش به خود با کرم مفتن او

    می‌کشدش که ای رهی از کف من کجا رهی

    رو به من آورید هین ها الذین آمنوا

    جاء اوان وصلنا یلحقنا باصلنا

    شممنا عبیره فانتهضوا لتیقنوا

    ما بقی انسلاخنا ان هنا مناخنا

    فی عرفات معشر ابتکروا و احسنوا

    پند نگار خود شنو از بر او برون مرو

    ای دل و دیده دیده‌ای ای دل و دیده من او

    پیش خودم همی‌نشان بر سر من همی‌فشان

    تا ز تو لاف می‌زنم کم بگرفت دامن او

    قد نطق الهوی اسکتوا استمعوا و انصتوا

    ان لسان نطقنا عند لقاه الکن

    بستم من دهان خود دل بگشاد صد دهان

    بهر دل تو تن زدم بس بودم نوازن او

    در گل و در شکر نشین بهر خدای لطف بین

    سیب و انار تازه چین کمد در فشاندن او

  43. بالا | پست 5143


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو

    نیپو سر کینیکا چونم من و چونی تو

    یا نعم صباح ای جان مستند همه رندان

    تا شب همگان عریان با یار در آب جو

    یا قوم اتیناکم فی الحب فدیناکم

    مذ نحن رایناکم امنیتنا تصفوا

    گر جام دهی شادم دشنام دهی شادم

    افندی اوتی تیلس ثیلو که براکالو

    چون مست شد این بنده بشنو تو پراکنده

    قویثز می کناکیمو سیمیر ابرالالو

    یا سیدتی هاتی من قهوه کاساتی

    من زارک من صحو ایاک و ایاه

    ای فارس این میدان می‌گرد تو سرگردان

    آخر نه کم از چرخی در خدمت آن مه رو

    پویسی چلبی پویسی ای پوسه اغا پوسی

    بی‌نخوت و ناموسی این دم دل ما را جو

    ای دل چو بیاسودی در خواب کجا بودی

    اسکرت کما تدری من سکرک لا تصحو

    واها سندی واها لما فتحت فاها

    ما اطیب سقیاها تحلوا ابدا تحلو

    ای چون نمکستانی اندر دل هر جانی

    هر صورت را ملحی از حسن تو ای مرجو

    چیزی به تو می‌ماند هر صورت خوب ار نی

    از دیدن مرد و زن خالی کنمی پهلو

    گر خلق بخندندم ور دست ببندندم

    ور زجر پسندندم من می‌نروم زین کو

    از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده

    دارد سیهی در جان گر زرد بود مازو

    بانگ تو کبوتر را در برج وصال آرد

    گر هست حجاب او صد برج و دو صد بارو

    قوم خلقو بورا قالو شططا زورا

    فی وصفک یا مولی لا نسمع ما قالوا

    این نفس ستیزه رو چون بزبچه بالاجو

    جز ریش ندارد او نامش چه کنم ریشو

    خامش کن خامش کن از گفته فرامش کن

    هین بازمیا این سو آن سو پر چون تیهو

  44. بالا | پست 5144


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    الیوم من الوصل نسیم و سعود

    الیوم اری الحب علی العهد فعودوا

    رفته‌ست رقیب و بر آن یار نبود او

    بی‌زحمت دشمن دم عشاق شنود او

    یا قلب ابشرک به وصل و رحیق

    ما فاتک من دهرک الیوم یعود

    شکر است عدو رفته و ما همدم جامیم

    ما سرخ و سپید از طرب و کور و کبود او

    یا حب حنا نیک تجلیت بوصل

    الروح فدا روحک بالروح تجود

    ما را که برای دل حساد جفا گفت

    امروز چو خلوت شد ما را بستود او

    هذا قمر قد غلب الشمس بنور

    من طالعه الیوم علی الشمس یسود

    امروز نقاب از رخ خود ماه برانداخت

    بر طلعت خورشید و مه و زهره فزود او

    ما اکثر ما قد خفض العیش به هجر

    للعیش من الیوم نهوض و صعود

    پیوسته ز خورشید ستاند مه نو نور

    این مه که به خورشید دهد نور چه بود او

    یا قلب تمتع و طب ان شکورا

    الحب شفیق لک و الله ودود

    این دم سپه عشق چه خوش دست گشادند

    چون یک گره از طره پربند گشود او

    الحب الی المجلس والله سقانا

    و السکر من القهوه کالدهر ولود

    آن غم که ز عشاق بسی گرد برآورد

    بیرون ز در است این دم و از بام فرود او

    الیوم من العیش لقاء و شفا

    الیوم من السکر رکوع و سجود

    آن ساغر لاغرشده را داروی دل ده

    دیر است که محروم شد از ذوق وجود او

    یا قوم الی العشق انیبوا و اجیبوا

    لما کتب الله علی العشق خلود

    امروز صلا می‌زند این خفته دلان را

    آن عشق سماوی که نخفت و نغنود او

    العشق من ال************ حیات و لباب

    و العیش سوی العشق قشور و جلود

    هر دوست که از عشق به دنیات کشاند

    خود دشمن تو او است یقین دان و حسود او

    لا تنطق فی العشق و یکفیک انین

    فالمخلص للعاشق صبر و جحود

    بس کن تو مگو هیچ که تا اشک بگوید

    دل خود چو بسوزد بدهد بوی چو عود او

  45. بالا | پست 5145


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگردان ساقی مه روی جام

    رهایی ده مرا از ننگ و نام

    گرفتارم به دامت ساقیا ز آنک

    نهادستی به هر گامی تو دام

    رها کن کاهلی دریاب ما را

    و لا تکسل فان القوم قاموا

    الیس الصحو منزل کل هم

    الیس العیش فی هم حرام

    الا صوموا فان الصوم غنم

    شراب الروح یشربه الصیام

    هر آن کو روزه دارد در حدیث است

    مه حق را ببیند وقت شام

    نکو نبود که من از در درآیم

    تو بگریزی ز من از راه بام

    تو بگریزی و من فریاد در پی

    که یک دم صبر کن ای تیزگام

    مسلمانان مسلمانان چه چاره‌ست

    که من سوزیدم و این کار خام

    نباشد چاره جز صافی شرابی

    باقداح یقلبها الکرام

    حدیث عاشقان پایان ندارد

    فنستکفی بهذا و السلام

    جواب گفته متنبی است این

    فؤاد ما تسلیه المدام

  46. بالا | پست 5146


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هم صدوا هم عتبوا عتابا ما له سبب

    تن و دل ما مسخر او که می‌نپرد به جز بر او

    فما طلبوا سوی سقمی فطاب علی ما طلبوا

    عجب خبری که می‌دهدم دم و غم او کر و فر او

    فنی جلدی اذا عبسوا فکیف تری اذا طربوا

    مرا غم او چو زنده کند چگونه شوم ز منظر او

    فلا هرب اذا طلبوا و لا طرب اذا هربوا

    عجب چه بود بهر دو جهان که آن نبود میسر او

    اری امما به سکروا و لا قدح و لا عنب

    حدث نشود شکر که خوری شکر چو چشد ز شکر او

    لقد ملئت خواطرنا بهم عجبا و ما العجب

    سحر اثری ز طلعت او شبم نفسی ز عنبر او

    سکت او ناوهم سکتوا و لا سئمو و لا عتبوا

    خبر نکنم دگر که مرا رسید خبر ز مخبر او

    فوا حزنی اذا حجبوا و یا طربی اذا قربوا

    درم بزند سری نکند که سر نبرد کس از سر او

  47. بالا | پست 5147


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا عاشقین المقصد سیحوا الی ما ترشدوا

    و استفتشوا من یسعد یلقون این السید

    العشق نور مرتفع و السر نعم المکترع

    نهر الهوی لا ینقطع نار الهوی لا تخمد

    لا عشق الا بالجوی من کان فی سقم الهوی

    ان قیل طار فی الهوا لا تنکرو لا تعبدوا

    العشق ما فی رقه خیر لکم من عتقه

    جفن بکا فی عشقه لا تحسبوه ترمد

    امر المحبین انطوی امراضهم خیر الدوا

    ما لم یضلوا فی الهوی لا تزعمو ان یهتدوا

    اصحابنا لا تیأسوا بعد الجوی مستانس

    غیر الهوی لا تلبسو غیر الهوی لا ترتدوا

    سحر الهوی مقعوده نار الجوی موقوده

    ذانعمه مفقوده حرمان من لا یجهد

    نادیت یوم الملتقی اذ حار عقلی و التقی

    هذا بقاء فی البقا هذا نعیم سرمد

    ان فاتکم لا تفعلوا و استفتشوه و اعقلوا

    لا ترقدوا لا تأکلوا ما لم تروا لا تعبدوا

  48. بالا | پست 5148


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    الا یا ساقیا انی لظمن و مشتاق

    ادر کأسا و لا تنکر فان القوم قد ذاقوا

    اذا ما شئت اسراری ادر کأسا من النار

    فاسکرنی و سائلنی الی من انت مشتاق

    اضاء العشق مصباحا فصار اللیل اصباحا

    و من انواره انشقت علی الاحجار احداق

    فداء العشق ادوائی و مر العشق حلوائی

    و انی بین عشاق اسوق حیث ما ساقوا

    خذ الدنیا و خلینا فدنیا العشق تکفینا

    لنا فی العشق جنات و بلدان و اسواق

    و ارواح تلاقینا و ارواح سواقینا

    و خمر فیه مدرار و کأس العشق رقراق

  49. بالا | پست 5149


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ابناء ربیعنا تعالوا

    فالورد یقول لا تبالوا

    و العشق یصیحکم جهارا

    الخلد لکم فلا تزالوا

    و الحسن علی البها تجلی

    و السکر حواه و الکمال

    من کان مخرسا جمادا

    الیوم تکلموا و قالوا

    من کان مبلسا قنوطا

    ذابوا و تضاحکوا و نالوا

    من بعد فان تروا غضوبا

    ماذا غضب فذا دلال

  50. بالا | پست 5150


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جود الشموس علی الوری اشراق

    و وراء ها نور الهوی براق

    و وراء انوار الهوی لی سید

    ضائت لنا بضیائه الافاق

    ما اطیب العشاق فی اشواقهم

    العشق ایضا نحوهم مشتاق

    هموا لرؤیته فلاحت شمسه

    حارت و کلت نحوه الاحداق

    نادی منادی عاشقیه بدعوه

    طفقوا الی صوت النداء و ساقوا

    سکروا برؤیته و راح لقائه

    لا تحسبوهم بعد ذاک افاقوا

    ان شئت من یحکیک برق خدوده

    ضعفی و صفره و جنتی مصداق

صفحه 103 از 123 ... 35393101102103104105113 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 16 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 16 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد