یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضــو در کوچـــه ی لیلا نشست
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضــو در کوچـــه ی لیلا نشست
تا بوده همین بوده تا هست همین هست
جان آمد جان رفت، دنیا همین است
فرستاده شده از E2333ِ من با Tapatalk
esmiz
تو را به جان غزلهای عاشقانه بیا
برای دیدن من، بی بهانه بیا
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندوکش بخشم سمرقند و بخارا را
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
فرستاده شده از E2333ِ من با Tapatalk
esmiz
انتـظارم ، انتظـارم ، انتظارم شـعر بــود
عاشقت بودم ،نگفتم ، احتکارم شعر بود
دارم برات شعر می خونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت می خوام همیشه عاشق بمونی
بازم "ی"
یوسف آخرزمان خرامان شد
شکر و شهد مصر ارزان شد
بیا جای غم روی لب، خنده قرار دهیم
هر گل پژمرده را مژده ی بهار دهیم.
من تورا دیدم و آرام به خاک افتادم
و از آن روز کـــه در بند تـــوام آزادم
مرحبا ای یار، من مستم ز چشمانت یقین
می برد قلب مرا یاد تو ای زیبا ترین
نمی خـــواهم کس دیگــــر ببیند روی مـــــــاهت را
کنم ازجان نگاهی بر دو چشمت سو به سو امشب
بر کوکب آسمان عصمت صلوات
بر فاطمه گوهر نبوت صلوات
بر مادر یازده امام برحق
از صبح ازل تا به قیامت صلوات
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
ای کاش که من پیر شوم در بغلت
با دست تو زنجیر شوم در بغلت
پرواز پر از حس رهایی ست ولی
ای کاش زمین گیر شوم در بغلت
تاهمیشه میشود با جامی از مهر وصفا
لحظه لحظه در حریم دوستی میعاد داشت ...
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
ببخشید دوباره ی اومد
یا من نعماه غیر معدود
و السعی لدیه غیر مردود
جان؟؟؟؟ انا لا اعلم الغة العربیة
در دفتر شعر من صدا پنهان است
یک رود پر از ستاره در جریان است
خودمم یک کلمشو نفهمیدم
تو را به حرمت شب گریه های غریب
برای مرحم این زخم، شبانه بیا
آن چنان غرق تو بودم که خودم یادم رفت
خیره در چشم تو آنقدر که غم یادم رفت
نذر چشمان تو هر شب به حرم می رفتم
محو چشمان تو بودم که حرم یادم رفت
تو چنان باغِ گلى تازه ...وَ شب ها در خواب
منم و اينهمه گل دسته به دسته ، تو و عشق
قفس شیــر نگشته است نیستان هرگز
عشق آن نیست که بر هم نزند عالم را
از خودت چیزی بگو عشقم که دلتنگ توام
شور و شوق لحظه ی دیدار، از این بیشتر
راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی...
آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی...
هر جا که سری بردم در پرده تو را دیدم...
تو پرده نشینی و من گمشده هر جایی...
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
دلم وقتی که می گیرد تو می آیی به دیدارم
به من آهسته میگویی " عزیزم دوستت دارم "
سرم بر شانه ات ، باور ندارم پیش من باشی
تورا در خواب میبینم بگو یا این که بیدارم ؟
منطق لب های تو شد علت اشعار من
می شود با بوسه ای اثبات علیت کنی
یار من خوشبو شدی بوی زلیخا میدهی ..
یک اشاره سوی من باچشم شهلا میدهی..
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
دارم از زلـف تـو اسـبـاب پـریـشـانـی جـمع
ای ســر زلــف تــو مــجــمــوع پـریـشـانـیـهـا
آن دم که با توام ، پُِرم از شعر و از شراب
میریزد آبشار غزل از زبان من
نــدار عــشــقــم و بــا دل سـر قـمـارم نـیـسـت
کـه تـاب و طـاقـت آن مـسـتـی و خـمـارم نـیست
تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان
که هست اندر قفای او ز شاه عشق رایتها
آن شیر دلاور که زبهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود، علی بود
دور از اندیشه ی نامحرمان دراوج عشق
میشوداندیشه ای هم پاك هم آزاد داشت
تـا دهـن بـسـتـه ام از نـوش لـبـان میبرم آزار
مــن اگـر روزه بـگـیـرم رطـب آیـد سـر بـازار
روی زمین فرشته شدن کار مشکلیست
ای بهتر از ملائک هفت آسمان! بمان
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
کـه جـانـم در جـوانـی سـوخت ای جانم به قربانت
تو از خواری همینالی نمیبینی عنایتها
مخواه از حق عنایتها و یا کم کن شکایتها
آتش دوست اگر در دل ما خانه نداشت
عمر بی حاصل ما این همه افسانه نداشت
تو بشکن چنگ ما را ای معلا
هزاران چنگ دیگر هست این جا
آسایش دو گیتی تقسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
آهو دشت زنگار تویی که میگی دوستم داری
میری و سراغم نمیایی
به کی منو اینجا میسپاری
درست خوندم فکر کنم
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
تا چند تو پس روی به پیش آ
در کفر مرو به سوی کیش آ
ن برق آه ماست که پرتو کنند وام
روشنگران کوکبه بامداد از او
در حال حاضر 7 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 7 مهمان ها)