مشاعره

[love]

معرفت در گران است به هر کس ندهند
پر طاووس قشنگ است به کرکس ندهند

شوق

تو را حس می کنم هر دم
که با چشمان گویایت مرا دیوانه می سازی

من از شوق تماشایت
نگاه از تو نمی گیرم
و تو زیباتر از هر روز نگاهت را به من دوزی

بخشش

[Mohammad313]

کیستم مــن، عاشـق و دیـــوانه ی چشــم سیاهی
شعلــه ها افتـــاده بــر جانـــم، هم از بــرق نگاهی

تک درختـــی تیــــره روزم، در دل صحــرای خاموش
می خورم سیلی ز طوفـان، همچو طفل بی گناهی

معرفت

ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
برهم چو می‌زد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

خنک

[Mohammad313]

تو را حس می کنم هر دم
که با چشمان گویایت مرا دیوانه می سازی

من از شوق تماشایت
نگاه از تو نمی گیرم
و تو زیباتر از هر روز نگاهت را به من دوزی

بخشش

صبا وقت سحر بویی ز زلف یار می‌آورد
دل شوریده ما را به بو در کار می‌آورد
من آن شکل صنوبر را ز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می‌آورد
فروغ ماه می‌دیدم ز بام قصر او روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می‌آورد
ز بیم غارت عشقش دل پرخون رها کردم
ولی می‌ریخت خون و ره بدان هنجار می‌آورد
به قول مطرب و ساقی برون رفتم گه و بی‌گه
کز آن راه گران قاصد خبر دشوار می‌آورد
سراسر بخشش جانان طریق لطف و احسان بود
اگر تسبیح می‌فرمود اگر زنار می‌آورد
عفاالله چین ابرویش اگر چه ناتوانم کرد
به عشوه هم پیامی بر سر بیمار می‌آورد
عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه
ولی منعش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد

عدم

[love]

ای پیک راستان خبر یار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
برهم چو می‌زد آن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت ز بهر خدا بگو
هر کس که گفت خاک در دوست توتیاست
گو این سخن معاینه در چشم ما بگو
آن کس که منع ما ز خرابات می‌کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
گر دیگرت بر آن در دولت گذر بود
بعد از ادای خدمت و عرض دعا بگو
هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر
شاهانه ماجرای گناه گدا بگو
بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان
با این گدا حکایت آن پادشا بگو
جان‌ها ز دام زلف چو بر خاک می‌فشاند
بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو
جان پرور است قصهٔ ارباب معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو
حافظ گرت به مجلس او راه می‌دهند
می نوش و ترک زرق ز بهر خدا بگو

خنک

دوش وقت سحر عجب هوایی بودش

هم سردو بهارو خنکش میبودش

شاعر : نازنین

صفا

[Mohammad313]

دوش وقت سحر عجب هوایی بودش

هم سردو بهارو خنکش میبودش

شاعر : نازنین

صفا

بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست

موج

[miss eli vrn]

دوش وقت سحر عجب هوایی بودش

هم سردو بهارو خنکش میبودش

شاعر : نازنین


صفا

تو رفتی و
برفت
صفا از نقش و نگار ما

مسدود

[love]

بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست

موج

پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

افسوس

[Mohammad313]

تو رفتی و
برفت
صفا از نقش و نگار ما

مسدود

مردانه در این راه درآ ای دل غافل
کز عشق نه مقبول بود مرد نه مردود
چون خضر برون آی ازین سد نهادت
تا باز گشایند تو را این ره مسدود
مغرور

[miss eli vrn]

پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

افسوس

افسوس در دری در زدم
آن یار در آن دم روی ننماد

کوچه

[love]

تو رفتی و
برفت
صفا از نقش و نگار ما

مسدود

هی نگیر این نومره ی تیلفون را

مر نمیگوید که آن مسدود است آن مسدود است

تاب ( توان )

[Mohammad313]

پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

افسوس

افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
آن مرغ طرب که نام او بود شباب
افسوس ندانم که کی آمد کی شد
جلوه

[miss eli vrn]

هی نگیر این نومره ی تلفون را

مر نمیگوید که آن مسدود است آن مسدود است

تاب ( توان )

توانمند شدم کز که تو رخ نمایان کردی
بی گوشه ی چشمت میرود تاب و توانم

سودا

[love]

توانمند شدم کز که تو رخ نمایان کردی
بی گوشه ی چشمت میرود تاب و توانم

سودا

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

صبوری

[miss eli vrn]

هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد

صبوری

صبوری میکند این سنگ
بر سنگدانه های
قلب سنگیم

سکوت

[love]

صبوری میکند این سنگ
بر سنگدانه های
قلب سنگیم

سکوت

از هر چه،بوی عشق،تهی بود خانه ام
اینک،صفای لاله و ریحانه گرفته است
دیشب،دو چشم پنجره در خواب میخزید
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

خطر

[miss eli vrn]

از هر چه،بوی عشق،تهی بود خانه ام
اینک،صفای لاله و ریحانه گرفته است
دیشب،دو چشم پنجره در خواب میخزید
امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

خطر

خطر میکنم
به احساس تو نظر میکنم
چه کنم ورود ممنوع قلبت را
بحر دیدار تو خلف میکنم

ورود ممنوع

[ستیلا]

بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!
هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!

انتظار فرج

[nepo]

عاشق شدم و نوشتم از ترک بهشت

از ریزش سقف خانه ام... خشت به خشت

هی خرده نگیر : بوسه در شعرت نیست

بی تجربه میشود مگر شعر نوشت؟

[Mohammad313]

بنویسید: تب ناخلفی‌ها ممنوع!
هدف آزاد شده، بی‌هدفی‌ها ممنوع!
در دل «عرش»، ورود سلفی‌ها ممنوع!

انتظار فرج

سالها میگذرند، حادثه ها می آیند
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

افشون

[hamidrm]

سالها میگذرند، حادثه ها می آیند
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

افشون

گیسوي خود افشان کنم، جادوي خود گریان کنم
با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم

اضطراب

[miss eli vrn]

گیسوي خود افشان کنم، جادوي خود گریان کنم
با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم

اضطراب

اضطراب دارم
نکند خواب باشد
خواب نیست بزرگ شده ام صد حیف
آرزو های کوچک دست نیافتنی ام را میخواهم

سوگند

[Mohammad313]

اضطراب دارم
نکند خواب باشد
خواب نیست بزرگ شده ام صد حیف
آرزو های کوچک دست نیافتنی ام را میخواهم

سوگند

سوگند به چهارده آیه ی نور
سوگند به زخم های سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر می گردد
مهدی به میان شیعه بر می گردد

فرشته

[miss eli vrn]

سوگند به چهارده آیه ی نور
سوگند به زخم های سرشار غرور
آخر شب سرد ما سحر می گردد
مهدی به میان شیعه بر می گردد

فرشته

پرواز گیسوان سیاهت عجیب نیست
هر تاره مویت بسته به بال فرشته هاست
روزی فرشته ای به تو عاشق شد و سرود
سنگ سیاه چشم تو خال فرشته هاست

یار

[hamidrm]

پرواز گیسوان سیاهت عجیب نیست
هر تاره مویت بسته به بال فرشته هاست
روزی فرشته ای به تو عاشق شد و سرود
سنگ سیاه چشم تو خال فرشته هاست

یار

گفتی که : جفت و یار تو ام ، اما
نی بهر عاشقی و نه شیدایی
ما هر دو ایم رهرو یک مقصد
بگذر ز خود پرستی و خودرایی

دریغ

[miss eli vrn]

گفتی که : جفت و یار تو ام ، اما
نی بهر عاشقی و نه شیدایی
ما هر دو ایم رهرو یک مقصد
بگذر ز خود پرستی و خودرایی

دریغ

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی


در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

تکیه

[Mohammad313]

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی


در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

تکیه

گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد

شهد

[hamidrm]

همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی

دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی


در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

تکیه

تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
اعتبار از پایه ي بی اعتباري داشتم

[miss eli vrn]

گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد

شهد

این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

فریاد

[Mohammad313]

این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

فریاد

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بینه دل کنه یاد

مهجور

[miss eli vrn]

ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بینه دل کنه یاد

مهجور

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود


گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

خفتگان

[Mohammad313]

من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود


گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

خفتگان

بر مفرش خاک، خفتگان می‌بینم
در زیرزمین، نهفتگان می‌بینم
چندانکه به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان می‌بینم

جادو

[miss eli vrn]

بر مفرش خاک، خفتگان می‌بینم
در زیرزمین، نهفتگان می‌بینم
چندانکه به صحرای عدم مینگرم
ناآمدگان و رفتگان می‌بینم

جادو

تو چشای تو یه جادوی خاصی هست
تو نگاه تو انگار یه احساسی هست
:d
فکاهی

[Mohammad313]

تو چشای تو یه جادوی خاصی هست
تو نگاه تو انگار یه احساسی هست
:d
فکاهی

کلمه فکاهی در شعر هیچ شاعر معروفی پیدا نکردم
پاسخ به مدعی عشق از خودم در کردم
فکاهی گویی و ما را بخندانی؟ زرشک!
ببافی شعرهای بند تومبانی؟ زرشک!

زرشک

[love]

فکاهی گویی و ما را بخندانی؟ زرشک!
ببافی شعرهای بند تومبانی؟ زرشک!

زرشک

سوغات مشهد میبود زفرونه نابی

میگذارند در برش زرشک نابی

مهتاب

[miss eli vrn]

فکاهی گویی و ما را بخندانی؟ زرشک!
ببافی شعرهای بند تومبانی؟ زرشک!

زرشک

زرشک گفتی و کردی کبابم
نمی رسد به دستم کردی ملالم

آلو جنگلی

[miss eli vrn]

سوغات مشهد میبود زفرونه نابی

میگذارند در برش زرشک نابی

مهتاب

یه شب مهتاب
ماه میاد رو آب

فرهاد

[Mohammad313]

سوغات مشهد میبود زفرونه نابی

میگذارند در برش زرشک نابی

مهتاب

مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت

موی

[miss eli vrn]

مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت

موی

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست


دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

سر و دست

[Mohammad313]

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست


دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

سر و دست

ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
شاعر: خیام
ساز

[miss eli vrn]

ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر و دست
از مهر که پیوست و به کین که شکست
شاعر: خیام
ساز

بزن ساز که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن ساز و بزن ساز
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار

چرچر

[Mohammad313]

بزن ساز که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن ساز و بزن ساز
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار

چرچر

چر چر چی هه؟؟

[miss eli vrn]

چر چر چی هه؟؟

شاعر میگه :
بارون میاد چرچر
پشت خونه هاجر
هاجر عروسی داره
دمبه خروسی داره
:d

فال قهوه

[hamidrm]

شاعر میگه :
بارون میاد چرچر
پشت خونه هاجر
هاجر عروسی داره
دمبه خروسی داره
:d

فال قهوه

آب در هـــاون کــوبیــدن است

اینکـــه مـَـن شعــربِنــویسـَـم و

تـــو فـــال قَهـــوه بگیـــری.

وقتــی ؛ آخـَــرِ همــهشعــرهــای مَـن

تــــو مـی آیــی ؛

و تــــهِ همــه ی فنجـــانهـــای تـــو من میروم

[miss eli vrn]

تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به آرزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين آفتاب گردان
براي بنفشیِ بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خاطره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم ... دوست مي دارم ...

" پل الووار ، ترجمه احمد شاملو "


درمان

[hamidrm]

تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که آب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم
تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به آرزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين آفتاب گردان
براي بنفشیِ بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خاطره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم
اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي آسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ... دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ... دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن ... دوست مي دارم
تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم ... دوست مي دارم ...

" پل الووار ، ترجمه احمد شاملو "


درمان

باز هم بیمار می بینم تو را ...
اي دل سرکش که درمانت مباد!
برق چشمی آتشی افروخت باز
کاین چنین آتش به جانت اوفتاد.

ساحل

[miss eli vrn]

باز هم بیمار می بینم تو را ...
اي دل سرکش که درمانت مباد!
برق چشمی آتشی افروخت باز
کاین چنین آتش به جانت اوفتاد.

ساحل

موج می اید به ساحل
هزاران امید در سینه دارد
بر صخره ساحل یا بر ماسه داغ
لیک راهی نیست
ناله میکند و بازمیگردد
ولی باز باد خود میگوید این کلام
باز باید رفت
باز باید رفت
اینجا جای ماندن نیست

قلب یخی

[Mohammad313]

موج می اید به ساحل
هزاران امید در سینه دارد
بر صخره ساحل یا بر ماسه داغ
لیک راهی نیست
ناله میکند و بازمیگردد
ولی باز باد خود میگوید این کلام
باز باید رفت
باز باید رفت
اینجا جای ماندن نیست

قلب یخی

زیر بارون نفساتو دوست دارم
عطر خوب تو رو بارون میگیره
با تو زندگی چه رویایی میشه
با تو این قلب یخی جون میگیره

برف

[miss eli vrn]

زیر بارون نفساتو دوست دارم
عطر خوب تو رو بارون میگیره
با تو زندگی چه رویایی میشه
با تو این قلب یخی جون میگیره

برف

دختری تنها
در هجوم سرمای گلوله های برف
کبریت میکشد آرزو هایش را

الهه

[Mohammad313]

دختری تنها
در هجوم سرمای گلوله های برف
کبریت میکشد آرزو هایش را

الهه

روزی که الههٔ جوانی
چشمک می‌زد به ما نهانی
بودیم جوان و شاد و مسرور
سرگرم نشاط‌، مست و مغرور

مختار

[miss eli vrn]

روزی که الههٔ جوانی
چشمک می‌زد به ما نهانی
بودیم جوان و شاد و مسرور
سرگرم نشاط‌، مست و مغرور

مختار

نادره پیری ز عرب هوشمند / گفت به عبدالملک از روی پند
زیر همین قبه و این بارگاه / روی همین مسندو این دستگاه



بر سپری چون سپر آسمان / تازه سری بودوازآن خون چکان


سرکه هزارش سرو افسر فدا / صاحب دستار رسول خدا


بودم و دیده که ز ابن زیاد / دیدو چها دید؟ که چشمم مباد!


کار به مختار چو چندی فتاد / دستخوشش شد سر ابن زیاد


از پس چندی سر آن خیره‌سر / بُد برِ مختار به روی سپر


بازچومصعب سر وسردارشد / دستخوش او سر مختار شد


و این سر مصعب بودای نامدار / تا چه کند با سر تو روزگار


حیف که یک دیده بیدار نیست / هیچ کس از کار خبردار نیست


فسنجون