صفحه 57 از 123 ... 747555657585967107 ...
نمایش نتایج: از 2,801 به 2,850 از 6148

موضوع: مشاعره

274810
  1. بالا | پست 2801


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد

    نه دل من که دل خلق جهانی دارد

    به تماشای درخت چمنش حاجت نیست

    هر که در خانه چنو سرو روانی دارد

    کافران از بت بی‌جان چه تمتع دارند

    باری آن بت بپرستند که جانی دارد

    ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر

    کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد

    علت آنست که وقتی سخنی می‌گوید

    ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد

    حجت آنست که وقتی کمری می‌بندد

    ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد

    ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش

    با کسی گوی که در دست عنانی دارد

    عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود

    هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد

    سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد

    که نه بحریست محبت که کرانی دارد

  2. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2802


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بازت ندانم از سر پیمان ما که برد

    باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

    چندین وفا که کرد چو من در هوای تو

    وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد

    بگریست چشم ابر بر احوال زار من

    جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد

    گفتم لب تو را که دل من تو برده‌ای

    گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد

    سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست

    ما را غم تو برد به سودا تو را که برد

    توفیق عشق روی تو گنجیست تا که یافت

    باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد

    جز چشم تو که فتنه قتال عالمست

    صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد

    سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست

    دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد

  4. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 2803


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کیست کاندر رفتنش صبر از دل ما می‌برد

    ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد

    شیراز مشکین می‌کند چون ناف آهوی ختن

    گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد

    من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان

    کان چشم خواب آلوده خواب از دیده ما می‌برد

    برتاس در بر می‌کنم یک لحظه بی اندام او

    چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می‌برد

    بسیار می‌گفتم که دل با کس نپیوندم ولی

    دیدار خوبان اختیار از دست دانا می‌برد

    دل برد و تن درداده‌ام ور می‌کشد استاده‌ام

    کآخر نداند بیش از این یا می‌کشد یا می‌برد

    چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده‌ای

    دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می‌برد

    حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد دلی

    من خود به رغبت در کمند افتاده‌ام تا می‌برد

    هر کو نصیحت می‌کند در روزگار حسن او

    دیوانگان عشق را دیگر به سودا می‌برد

    وصفش نداند کرد کس دریای شیرینست و بس

    سعدی که شوخی می‌کند گوهر به دریا می‌برد

  6. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 2804


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد

    صد کاروان عالم اسرار بگذرد

    مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی

    هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد

    هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش

    وین دوست منتظر که دگربار بگذرد

    گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان

    دیوانه‌ام کند چو پری وار بگذرد

    گفتم دری ز خلق ببندم به روی خویش

    دردیست در دلم که ز دیوار بگذرد

    بازار حسن جمله خوبان شکسته‌ای

    ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد

    غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست

    الا دمی که در نظر یار بگذرد

    آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک

    روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد

    ترسم که مست و عاشق و بی‌دل شود چو ما

    گر محتسب به خانه خمار بگذرد

    سعدی به خویشتن نتوان رفت سوی دوست

    کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 2805


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کیست آن فتنه که با تیر و کمان می‌گذرد

    وان چه تیرست که در جوشن جان می‌گذرد

    آن نه شخصی که جهانیست پر از لطف و کمال

    عمر ضایع مکن ای دل که جهان می‌گذرد

    آشکارا نپسندد دگر آن روی چو ماه

    گر بداند که چه بر خلق نهان می‌گذرد

    آخر ای نادره دور زمان از سر لطف

    بر ما آی زمانی که زمان می‌گذرد

    صورت روی تو ای ماه دلارای چنانک

    صورت حال من از شرح و بیان می‌گذرد

    تا دگر باد صبایی به چمن بازآید

    عمر می‌بینم و چون برق یمان می‌گذرد

    آتشی در دل سعدی به محبت زده‌ای

    دود آنست که وقتی به زبان می‌گذرد

  10. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 2806


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد

    تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد

    سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای

    نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد

    حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان

    یا مه چارده یا لعبت چین می‌گذرد

    کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار

    که بر آن زلف و بناگوش و جبین می‌گذرد

    مردم زیر زمین رفتن او پندارند

    کآفتابست که بر اوج برین می‌گذرد

    پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست

    حیف باشد که چنین کس به زمین می‌گذرد

    هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد

    گو حذر کن که هلاک دل و دین می‌گذرد

    از خیال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم

    با گمان افتم و گر خود به یقین می‌گذرد

    گر کند روی به ما یا نکند حکم او راست

    پادشاهیست که بر ملک یمین می‌گذرد

    سعدیا گوشه نشینی کن و شاهدبازی

    شاهد آنست که بر گوشه نشین می‌گذرد

  12. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 2807


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد

    زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

    امروز یقین شد که تو محبوب خدایی

    کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

    مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری

    هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد

    تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ای آب

    چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد

    زنهار که از دمدمه کوس رحیلت

    چون رایت منصور چه دل‌ها خفقان کرد

    باران به بساط اول این سال ببارید

    ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد

    تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد

    هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد

    گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت

    سلطان صبا پر زر مصریش دهان کرد

    از دامن که تا به در شهر بساطی

    از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد

    شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی

    پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد

  14. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 2808


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    باد آمد و بوی عنبر آورد

    بادام شکوفه بر سر آورد

    شاخ گل از اضطراب بلبل

    با آن همه خار سر درآورد

    تا پای مبارکش ببوسم

    قاصد که پیام دلبر آورد

    ما نامه بدو سپرده بودیم

    او نافه مشک اذفر آورد

    هرگز نشنیده‌ام که بادی

    بوی گلی از تو خوشتر آورد

    کس مثل تو خوبروی فرزند

    نشنید که هیچ مادر آورد

    بیچاره کسی که در فراقت

    روزی به نماز دیگر آورد

    سعدی دل روشنت صدف وار

    هر قطره که خورد گوهر آورد

    شیرینی دختران طبعت

    شور از متمیزان برآورد

    شاید که کند به زنده در گور

    در عهد تو هر که دختر آورد

  16. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 2809


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زنده شود هر که پیش دوست بمیرد

    مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد

    هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست

    شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد

    طالب عشقی دلی چو موم به دست آر

    سنگ سیه صورت نگین نپذیرد

    صورت سنگین دلی کشنده سعدیست

    هر که بدین صورتش کشند نمیرد

  18. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 2810


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کدام چاره سگالم که با تو درگیرد

    کجا روم که دل من دل از تو برگیرد

    ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست

    که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد

    دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن

    که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد

    چو تلخ عیشی من بشنوی به خنده درآی

    که گر به خنده درآیی جهان شکر گیرد

    به خسته برگذری صحتش فرازآید

    به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد

    ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست

    که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد

    دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند

    کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد

    گر از جفای تو در کنج خانه بنشینم

    خیالت از در و بامم به عنف درگیرد

    مکن که روز جمالت سر آید ار سعدی

    شبی به دست دعا دامن سحر گیرد

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 2811


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد

    طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد

    بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر

    که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

    همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست

    که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد

    وجود خسته من زیر بار جور فلک

    جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد

    رواست گر نکند یار دعوی یاری

    چو بار غم ز دل یار بر نمی‌گیرد

    چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار

    گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد

    بسوخت سعدی در دوزخ فراق و هنوز

    طمع ز وعده دیدار بر نمی‌گیرد

  22. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 2812


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کسی به عیب من از خویشتن نپردازد

    که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد

    فرشته‌ای تو بدین روشنی نه آدمیی

    نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد

    نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی

    در آفتاب جمالت چو موم بگدازد

    چنین پسر که تویی راحت روان پدر

    سزد که مادر گیتی به روی او نازد

    کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش

    چو لشکری که به دنبال صید می‌تازد

    کدام گل که به روی تو ماند اندر باغ

    کدام سرو که با قامتت سر افرازد

    درخت میوه مقصود از آن بلندترست

    که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد

    مسلمش نبود عشق یار آتشروی

    مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد

    مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ

    که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد

    خلاف عهد تو هرگز نیاید از سعدی

    دلی که از تو بپرداخت با که پردازد

  24. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 2813


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگذشت و بازم آتش در خرمن س************ زد

    دریای آتشینم در دیده موج خون زد

    خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل

    بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد

    دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت

    گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد

    دیوانگان خود را می‌بست در سلاسل

    هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد

    یا رب دلی که در وی پروای خود نگنجد

    دست محبت آنجا خرگاه عشق چون زد

    غلغل فکند روحم در گلشن ملایک

    هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد

    سعدی ز خود برون شو گر مرد راه عشقی

    کان کس رسید در وی کز خود قدم برون زد

  26. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 2814


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد

    وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد

    آن کس که دلی دارد آراسته معنی

    گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

    گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد

    ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد

    آخر نه منم تنها در بادیه سودا

    عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد

    بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت

    بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

    فضل است اگرم خوانی عدل است اگرم رانی

    قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد

    تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم

    جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد

    سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز

    ور روی بگردانی در دامنت آویزد

  28. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 2815


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به حدیث درنیایی که لبت شکر نریزد

    نچمی که شاخ طوبی به ستیزه برنریزد

    هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد

    ز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد

    دلم از غمت زمانی نتواند ار ننالد

    مژه یک دم آب حسرت نشکیبد ار نریزد

    که نه من ز دست خوبان نبرم به عاقبت جان

    تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد

    دررست لفظ سعدی ز فراز بحر معنی

    چه کند به دامنی در که به دوست برنریزد

  30. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 2816


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آه اگر دست دل من به تمنا نرسد

    یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد

    غم هجران به سویت‌تر از این قسمت کن

    کاین همه درد به جان من تنها نرسد

    سروبالای منا گر به چمن برگذری

    سرو بالای تو را سرو به بالا نرسد

    چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات

    که قیامت رسد این رشته به هم یا نرسد

    ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری

    ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد

    بر سر خوان لبت دست چو من درویشی

    به گدایی رسد آخر چو به یغما نرسد

    ابر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت

    بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد

    هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود

    خار بردارم اگر دست به خرما نرسد

    سعدیا کنگره وصل بلندست و هر آنک

    پای بر سر ننهد دست وی آن جا نرسد

  32. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 2817


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد

    وزان که خون دلم ریخت تا به تن چه رسد

    به گرد پای سمندش نمی‌رسد مشتاق

    که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسد

    همه خطای منست این که می‌رود بر من

    ز دست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد

    بیا که گر به گریبان جان رسد دستم

    ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد

    که دید رنگ بهاری به رنگ رخسارت

    که آب گل ببرد تا به یاسمن چه رسد

    رقیب کیست که در ماجرای خلوت ما

    فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسد

    ز هر نبات که حسنی و منظری دارد

    به سرو قامت آن نازنین بدن چه رسد

    چو خسرو از لب شیرین نمی‌برد مقصود

    قیاس کن که به فرهاد کوهکن چه رسد

    زکات لعل لبت را بسی طلبکارند

    میان این همه خواهندگان به من چه رسد

    رسید ناله سعدی به هر که در آفاق

    و گر عبیر نسوزد به انجمن چه رسد

  34. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 2818


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد

    آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد

    دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین

    بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد

    که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز

    مردم از عقل به دربرد که او دانا شد

    شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی

    چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد

    عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت

    آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد

    عقل را گفتم از این پس به سلامت بنشین

    گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد

    پر نشد چون صدف از لؤلؤ لالا دهنی

    که نه از حسرت او دیده ما دریا شد

    سعدیا غنچه سیراب نگنجد در پوست

    وقت خوش دید و بخندید و گلی رعنا شد

  36. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 2819


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر آن مراد شبی در کنار ما باشد

    زهی سعادت و دولت که یار ما باشد

    اگر هزار غم است از جهانیان بر دل

    همین بس است که او غمگسار ما باشد

    به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق

    گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد

    از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان

    وزین جهت شرف روزگار ما باشد

    جفای پرده درانم تفاوتی نکند

    اگر عنایت او پرده دار ما باشد

    مراد خاطر ما مشکل است و مشکل نیست

    اگر مراد خداوندگار ما باشد

    به اختیار قضای زمان بباید ساخت

    که دایم آن نبود کاختیار ما باشد

    وگر به دست نگارین دوست کشته شویم

    میان عالمیان افتخار ما باشد

    به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی

    وگر قبول کنی کار کار ما باشد

    نگارخانه چینی که وصف می‌گویند

    نه ممکن است که مثل نگار ما باشد

    چنین غزال که وصفش همی‌رود سعدی

    گمان مبر که به تنها شکار ما باشد

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 2820


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شورش بلبلان سحر باشد

    خفته از صبح بی‌خبر باشد

    تیرباران عشق خوبان را

    دل شوریدگان سپر باشد

    عاشقان کشتگان معشوقند

    هر که زنده‌ست در خطر باشد

    همه عالم جمال طلعت اوست

    تا که را چشم این نظر باشد

    کس ندانم که دل بدو ندهد

    مگر آن کس که بی بصر باشد

    آدمی را که خارکی در پای

    نرود طرفه جانور باشد

    گو ترش روی باش و تلخ سخن

    زهر شیرین لبان شکر باشد

    عاقلان از بلا بپرهیزند

    مذهب عاشقان دگر باشد

    پای رفتن نماند سعدی را

    مرغ عاشق بریده پر باشد

  40. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 2821


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد

    تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

    عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت

    به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد

    ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت

    که محب صادق آنست که پاکباز باشد

    به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن

    که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد

    سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشم

    به کدام دوست گویم که محل راز باشد

    چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی

    تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

    نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

    که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد

    دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی

    که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد

    قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران

    اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

  42. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 2822


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

    می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد

    گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت

    ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد

    چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد

    چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد

    تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد

    جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد

    در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم

    گرد سودای تو بر دامن جانم باشد

    گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست

    تا شبی محرم اسرار نهانم باشد

    هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست

    من خود این بخت ندارم که زبانم باشد

    جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی

    سر این دارم اگر طالع آنم باشد

  44. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 2823


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد

    به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد

    مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد

    خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

    ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری

    که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد

    پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم

    پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد

    نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت

    که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد

    گر از رای تو برگردم بخیل و ناجوانمردم

    روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد

    به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقم

    گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد

    خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق

    که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد

    میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی

    میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد

    به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم

    و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد

    چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی می‌رود سعدی

    ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد

  46. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 2824


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نظر خدای بینان طلب هوا نباشد

    سفر نیازمندان قدم خطا نباشد

    همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را

    نظری معاف دارند و دوم روا نباشد

    به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی

    نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد

    اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری

    به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد

    به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت

    نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد

    تو خود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی

    مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد

    اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی

    چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد

    اگرم تو خون بریزی به قیامتت نگیرم

    که میان دوستان این همه ماجرا نباشد

    نه حریف مهربانست حریف سست پیمان

    که به روز تیرباران سپر بلا نباشد

    تو در آینه نگه کن که چه دلبری ولیکن

    تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد

    تو گمان مبر که سعدی ز جفا ملول گردد

    که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد

    دگری همین حکایت بکند که من ولیکن

    چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد

  48. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 2825


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    با کاروان مصری چندین شکر نباشد

    در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد

    این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید

    وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد

    گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم

    با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد

    ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان

    هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد

    هر آدمی که بینی از سر عشق خالی

    در پایه جمادست او جانور نباشد

    الا گذر نباشد پیش تو اهل دل را

    ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد

    هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس

    جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد

    بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را

    از ذوق اندرونش پروای در نباشد

    تو مست خواب نوشین تا بامداد و بر من

    شب‌ها رود که گویی هرگز سحر نباشد

    دل می‌برد به دعوی فریاد شوق سعدی

    الا بهیمه‌ای را کز دل خبر نباشد

    تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد

    طامات مدعی را چندین اثر نباشد

  50. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 2826


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا حال منت خبر نباشد

    در کار منت نظر نباشد

    تا قوت صبر بود کردیم

    دیگر چه کنیم اگر نباشد

    آیین وفا و مهربانی

    در شهر شما مگر نباشد

    گویند نظر چرا نبستی

    تا مشغله و خطر نباشد

    ای خواجه برو که جهد انسان

    با تیر قضا سپر نباشد

    این شور که در سر است ما را

    وقتی برود که سر نباشد

    بیچاره کجا رود گرفتار

    کز کوی تو ره به در نباشد

    چون روی تو دلفریب و دلبند

    در روی زمین دگر نباشد

    در پارس چنین نمک ندیدم

    در مصر چنین شکر نباشد

    گر حکم کنی به جان سعدی

    جان از تو عزیزتر نباشد

  52. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 2827


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد

    که نه در تو بازماند مگرش بصر نباشد

    نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی

    که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد

    مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی

    نزنند سائلی را که دری دگر نباشد

    به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم

    نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد

    همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد

    مژه‌ای به خواب و بختی که به خواب در نباشد

    چه خوشست مرغ وحشی که جفای کس نبیند

    من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد

    نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت

    نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد

    قمری که دوست داری همه روز دل بر آن نه

    که شبیت خون بریزد که در او قمر نباشد

    چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او

    سخنی ز عشق گویند و در او اثر نباشد

    شب و روز رفت باید قدم روندگان را

    چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد

    عجبست پیش بعضی که تر است شعر سعدی

    ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد

  54. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 2828


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن به که نظر باشد و گفتار نباشد

    تا مدعی اندر پس دیوار نباشد

    آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی

    بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد

    ای دوست برآور دری از خلق به رویم

    تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد

    می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی

    کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد

    پندم مده ای دوست که دیوانه سرمست

    هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد

    با صاحب شمشیر مبادت سر و کاری

    الا به سر خویشتنت کار نباشد

    سهل است به خون من اگر دست برآری

    جان دادن در پای تو دشوار نباشد

    ماهت نتوان خواند بدین صورت و گفتار

    مه را لب و دندان شکربار نباشد

    وان سرو که گویند به بالای تو باشد

    هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد

    ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق

    صوفی نپسندند که خمار نباشد

    هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی

    دیگر همه عمرش سر بازار نباشد

    عطار که در عین گلاب است عجب نیست

    گر وقت بهارش سر گلزار نباشد

    مردم همه دانند که در نامه سعدی

    مشکیست که در کلبه عطار نباشد

    جان در سر کار تو کند سعدی و غم نیست

    کان یار نباشد که وفادار نباشد

  56. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 2829


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد

    یاری که تحمل نکند یار نباشد

    گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت

    بسیار مگویید که بسیار نباشد

    آن بار که گردون نکشد یار سبکروح

    گر بر دل عشاق نهد بار نباشد

    تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی

    تا شب نرود صبح پدیدار نباشد

    آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق

    با آن نتوان گفت که بیدار نباشد

    از دیده من پرس که خواب شب مستی

    چون خاستن و خفتن بیمار نباشد

    گر دست به شمشیر بری عشق همان است

    کانجا که ارادت بود انکار نباشد

    از من مشنو دوستی گل مگر آن گاه

    کم پای برهنه خبر از خار نباشد

    مرغان قفس را المی باشد و شوقی

    کان مرغ نداند که گرفتار نباشد

    دل آینه صورت غیب است ولیکن

    شرط است که بر آینه زنگار نباشد

    سعدی حیوان را که سر از خواب گران شد

    در بند نسیم خوش اسحار نباشد

    آن را که بصارت نبود یوسف صدیق

    جایی بفروشد که خریدار نباشد

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 2830


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو را نادیدن ما غم نباشد

    که در خیلت به از ما کم نباشد

    من از دست تو در عالم نهم روی

    ولیکن چون تو در عالم نباشد

    عجب گر در چمن برپای خیزی

    که سرو راست پیشت خم نباشد

    مبادا در جهان دلتنگ رویی

    که رویت بیند و خرم نباشد

    من اول روز دانستم که این عهد

    که با من می‌کنی محکم نباشد

    که دانستم که هرگز سازگاری

    پری را با بنی آدم نباشد

    مکن یارا دلم مجروح مگذار

    که هیچم در جهان مرهم نباشد

    بیا تا جان شیرین در تو ریزم

    که بخل و دوستی با هم نباشد

    نخواهم بی تو یک دم زندگانی

    که طیب عیش بی همدم نباشد

    نظر گویند سعدی با که داری

    که غم با یار گفتن غم نباشد

    حدیث دوست با دشمن نگویم

    که هرگز مدعی محرم نباشد

  60. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 2831


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد

    ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد

    گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی

    صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد

    لعلست یا لبانت قندست یا دهانت

    تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد

    صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا

    لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد

    زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی

    حقا که در دهانش این انگبین نباشد

    گر هر که در جهان را شاید که خون بریزی

    با یار مهربانت باید که کین نباشد

    گر جان نازنینش در پای ریزی ای دل

    در کار نازنینان جان نازنین نباشد

    ور زان که دیگری را بر ما همی‌گزیند

    گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد

    عشقش حرام بادا بر یار سروبالا

    تردامنی که جانش در آستین نباشد

    سعدی به هیچ علت روی از تو برنپیچد

    الا گرش برانی علت جز این نباشد

  62. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 2832


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر سروی به بالای تو باشد

    نه چون بشن دلارای تو باشد

    و گر خورشید در مجلس نشیند

    نپندارم که همتای تو باشد

    و گر دوران ز سر گیرند هیهات

    که مولودی به سیمای تو باشد

    که دارد در همه لشکر کمانی

    که چون ابروی زیبای تو باشد

    مبادا ور بود غارت در اسلام

    همه شیراز یغمای تو باشد

    برای خود نشاید در تو پیوست

    همی‌سازیم تا رای تو باشد

    دو عالم را به یک بار از دل تنگ

    برون کردیم تا جای تو باشد

    یک امروزست ما را نقد ایام

    مرا کی صبر فردای تو باشد

    خوشست اندر سر دیوانه سودا

    به شرط آن که سودای تو باشد

    سر سعدی چو خواهد رفتن از دست

    همان بهتر که در پای تو باشد

  64. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 2833


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در پای تو افتادن شایسته دمی باشد

    ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد

    بسیار زبونی‌ها بر خویش روا دارد

    درویش که بازارش با محتشمی باشد

    زین سان که وجود توست ای صورت روحانی

    شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد

    گر جمله صنم‌ها را صورت به تو مانستی

    شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد

    با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی

    بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد

    رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد

    کاین مطرب ما یک دم خاموش نمی‌باشد

    هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست

    داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد

    کس بر الم ریشت واقف نشود سعدی

    الا به کسی گویی کاو را المی باشد

  66. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 2834


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمی‌باشد

    چو شمست خاطر رفتن به جز تنها نمی‌باشد

    دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت

    مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمی‌باشد

    ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری

    که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمی‌باشد

    پری رویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر

    عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی‌باشد

    چو نتوان ساخت بی رویت بباید ساخت با خویت

    که ما را از سر کویت سر دروا نمی‌باشد

    مرو هر سوی و هر جاگه که مسکینان نیند آگه

    نمی‌بیند کست ناگه که او شیدا نمی‌باشد

    جهانی در پیت مفتون به جای آب گریان خون

    عجب می‌دارم از هامون که چون دریا نمی‌باشد

    همه شب می‌پزم سودا به بوی وعده فردا

    شب سودای سعدی را مگر فردا نمی‌باشد

    چرا بر خاک این منزل نگریم تا بگیرد گل

    ولیکن با تو آهن دل دمم گیرا نمی‌باشد

  68. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 2835


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد

    چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد

    به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد

    به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد

    اگر خود آب حیاتست در دهان و لبش

    مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد

    گر ایستاد حریفی اسیر عشق بماند

    و گر گریخت خیالش به تاختن بکشد

    مرا که قوت کاهی نه کی دهد زنهار

    بلای عشق که فرهاد کوهکن بکشد

    کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی

    به نقد اگر نکشد عشقم این سخن بکشد

    به شرع عابد اوثان اگر بباید کشت

    مرا چه حاجت کشتن که خود وثن بکشد

    به دوستی گله کردم ز چشم شوخش گفت

    عجب نباشد اگر مست تیغ زن بکشد

    به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار

    بسی نماند که غیرت وجود من بکشد

    به خنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی

    مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد

  70. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 2836


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد

    ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد

    کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت

    عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد

    سروبالای منا گر چون گل آیی در چمن

    خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد

    روی تاجیکانه‌ات بنمای تا داغ حبش

    آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد

    شهد ریزی چون دهانت دم به شیرینی زند

    فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد

    دل نماند بعد از این با کس که گر خود آهنست

    ساحر چشمت به مغناطیس زیبایی کشد

    خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطه‌ایست

    باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد

    سعدیا دم درکش ار دیوانه خوانندت که عشق

    گر چه از صاحب دلی خیزد به شیدایی کشد

  72. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 2837


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد

    نقد امید عمر من در طلب وصال شد

    گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من

    این به چه زیردست گشت آن به چه پایمال شد

    بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب

    بوالعجب آن که خون من بر تو چرا حلال شد

    پرتو آفتاب اگر بدر کند هلال را

    بدر وجود من چرا در نظرت هلال شد

    زیبد اگر طلب کند عزت ملک مصر دل

    آن که هزار یوسفش بنده جاه و مال شد

    طرفه مدار اگر ز دل نعره بیخودی زنم

    کآتش دل چو شعله زد صبر در او محال شد

    سعدی اگر نظر کند تا نه غلط گمان بری

    کاو نه به رسم دیگران بنده زلف و خال شد

  74. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 2838


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد

    و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد

    تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز

    همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

    چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من

    گفتی اندر بن مویم سر نشتر می‌شد

    آن نه می بود که دور از نظرت می‌خوردم

    خون دل بود که از دیده به ساغر می‌شد

    از خیال تو به هر سو که نظر می‌کردم

    پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد

    چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی

    مدعی بود اگرش خواب میسر می‌شد

    هوش می‌آمد و می‌رفت و نه دیدار تو را

    می‌بدیدم نه خیالم ز برابر می‌شد

    گاه چون عود بر آتش دل تنگم می‌سوخت

    گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر می‌شد

    گویی آن صبح کجا رفت که شب‌های دگر

    نفسی می‌زد و آفاق منور می‌شد

    سعدیا عقد ثریا مگر امشب بگسیخت

    ور نه هر شب به گریبان افق بر می‌شد

  76. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 2839


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز در فراق تو دیگر به شام شد

    ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد

    بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند

    کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد

    افسوس خلق می‌شنوم در قفای خویش

    کاین پخته بین که در سر سودای خام شد

    تنها نه من به دانه خالت مقیدم

    این دانه هر که دید گرفتار دام شد

    گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم

    چشمم در او بماند و زیادت مقام شد

    ای دل نگفتمت که عنان نظر بتاب

    اکنونت افکند که ز دستت لگام شد

    نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن

    توبت کنون چه فایده دارد که نام شد

    از من به عشق روی تو می‌زاید این سخن

    طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد

    ابنای روزگار غلامان به زر خرند

    سعدی تو را به طوع و ارادت غلام شد

    آن مدعی که دست ندادی به بند کس

    این بار در کمند تو افتاد و رام شد

    شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام

    جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 2840


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد

    یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد

    همچنان عاشق نباشد ور بود صادق نباشد

    هر که درمان می‌پذیرد یا نصیحت می‌نیوشد

    گر مطیع خدمتت را کفر فرمایی بگوید

    ور حریف مجلست را زهر فرمایی بنوشد

    شمع پیشت روشنایی نزد آتش می‌نماید

    گل به دستت خوبرویی پیش یوسف می‌فروشد

    سود بازرگان دریا بی‌خطر ممکن نگردد

    هر که مقصودش تو باشی تا نفس دارد بکوشد

    برگ چشمم می‌نخوشد در زمستان فراقت

    وین عجب کاندر زمستان برگ‌های تر بخوشد

    هر که معشوقی ندارد عمر ضایع می‌گذارد

    همچنان ناپخته باشد هر که بر آتش نجوشد

    تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد

    هم گلی دیدست سعدی تا چو بلبل می‌خروشد

  80. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 2841


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

    غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد

    مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان

    زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد

    آب از گل رخساره او عکس پذیرفت

    و آتش به سر غنچه گلنار برآمد

    سجاده نشینی که مرید غم او شد

    آوازه اش از خانه خمار برآمد

    زاهد چو کرامات بت عارض او دید

    از چله میان بسته به زنار برآمد

    بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش

    اندر نظر هر که پری وار برآمد

    من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب

    دیبای جمال تو به بازار برآمد

    کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم

    آن کام میسر شد و این کار برآمد

    سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد

    کز باغ دلش بوی گل یار برآمد

  82. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 2842


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد

    راست گویی به تن مرده روان بازآمد

    بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود

    بامداد از در من صلح کنان بازآمد

    پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان

    باز پیرانه سرم عشق جوان بازآمد

    دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست

    باد نوروز علی رغم خزان بازآمد

    مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت

    دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد

    باور از بخت ندارم که به صلح از در من

    آن بت سنگ دل سخت کمان بازآمد

    تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب

    هر که در سر هوسی داشت از آن بازآمد

    عشق روی تو حرامست مگر سعدی را

    که به سودای تو از هر که جهان بازآمد

    دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید

    کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 2843


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روز برآمد بلند ای پسر هوشمند

    گرم ببود آفتاب خیمه به رویش ببند

    طفل گیا شیر خورد شاخ جوان گو ببال

    ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند

    تا به تماشای باغ میل چرا می‌کند

    هر که به خیلش درست قامت سرو بلند

    عقل روا می‌نداشت گفتن اسرار عشق

    قوت بازوی شوق بیخ صبوری بکند

    دل که بیابان گرفت چشم ندارد به راه

    سر که صراحی کشید گوش ندارد به پند

    کشته شمشیر عشق حال نگوید که چون

    تشنه دیدار دوست راه نپرسد که چند

    هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر

    بس که بخواهد شنید سرزنش ناپسند

    در نظر دشمنان نوش نباشد هنی

    وز قبل دوستان نیش نباشد گزند

    این که سرش در کمند جان به دهانش رسید

    می‌نکند التفات آن که به دستش کمند

    سعدی اگر عاقلی عشق طریق تو نیست

    با کف زورآزمای پنجه نشاید فکند

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 2844


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن را که غمی چون غم من نیست چه داند

    کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند

    وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر

    باری نکشیدم که به هجران تو ماند

    سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس

    کاندوه دل سوختگان سوخته داند

    دیوانه گرش پند دهی کار نبندد

    ور بند نهی سلسله در هم گسلاند

    ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری

    در آتش سوزنده صبوری که تواند

    هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید

    وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند

    سلطان خیالت شبی آرام نگیرد

    تا بر سر صبر من مسکین ندواند

    شیرین ننماید به دهانش شکر وصل

    آن را که فلک زهر جدایی نچشاند

    گر بار دگر دامن کامی به کف آرم

    تا زنده‌ام از چنگ منش کس نرهاند

    ترسم که نمانم من از این رنج دریغا

    کاندر دل من حسرت روی تو بماند

    قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان

    گر چشم من اندر عقبش سیل براند

    فریاد که گر جور فراق تو نویسم

    فریاد برآید ز دل هر که بخواند

    شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت

    پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند

    زنهار که خون می‌چکد از گفته سعدی

    هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند

  88. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 2845


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن سرو که گویند به بالای تو ماند

    هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند

    دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

    با غمزه بگو تا دل مردم نستاند

    زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح

    وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند

    بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز

    همخانه من باشی و همسایه نداند

    هر کاو سر پیوند تو دارد به حقیقت

    دست از همه چیز و همه کس درگسلاند

    امروز چه دانی تو که در آتش و آبم

    چون خاک شوم باد به گوشت برساند

    آنان که ندانند پریشانی مشتاق

    گویند که نالیدن بلبل به چه ماند

    گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند

    بلبل نتوانست که فریاد نخواند

    هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای

    برخیزد و خلقی متحیر بنشاند

    در حسرت آنم که سر و مال به یک بار

    در دامنش افشانم و دامن نفشاند

    سعدی تو در این بند بمیری و نداند

    فریاد بکن یا بکشد یا برهاند

  90. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 2846


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند

    که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند

    مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

    که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند

    هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد

    دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند

    اگر به دست کند باغبان چنین سروی

    چه جای چشمه که بر چشم‌هات بنشاند

    چه روزها به شب آورد جان منتظرم

    به بوی آن که شبی با تو روز گرداند

    به چند حیله شبی در فراق روز کنم

    و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند

    جفا و سلطنتت می‌رسد ولی مپسند

    که گر سوار براند پیاده درماند

    به دست رحمتم از خاک آستان بردار

    که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند

    چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را

    حدیث دوست بگویش که جان برافشاند

    پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد

    نه هر که گوش کند معنی سخن داند

  92. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 2847


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلم خیال تو را رهنمای می‌داند

    جز این طریق ندانم خدای می‌داند

    ز درد روبه عشقت چو شیر می‌نالم

    اگر چه همچو سگم هرزه لای می‌داند

    ز فرقت تو نمی‌دانم ایچ لذت عمر

    به چشم‌های کش دلربای می‌داند

    بسی بگشت و غمت در دلم مقام گرفت

    کجا رود که هم آن جای جای می‌داند

    به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی

    که چاره در غم تو های های می‌داند

  94. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 2848


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

    عیش خلوت به تماشای گلستان ماند

    می حلالست کسی را که بود خانه بهشت

    خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند

    خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی

    من بگویم به لب چشمه حیوان ماند

    تا سر زلف پریشان تو محبوب منست

    روزگارم به سر زلف پریشان ماند

    چه کند کشته عشقت که نگوید غم دل

    تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند

    هر که چون موم به خورشید رخت نرم نشد

    زینهار از دل سختش که به سندان ماند

    نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد

    یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند

    تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک

    من چنان زار بگریم که به باران ماند

    طعنه بر حیرت سعدی نه به انصاف زدی

    کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند

    هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست

    حیوانیست که بالاش به انسان ماند

  96. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 2849


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    حسن تو دایم بدین قرار نماند

    مست تو جاوید در خمار نماند

    ای گل خندان نوشکفته نگه دار

    خاطر بلبل که نوبهار نماند

    حسن دلاویز پنجه‌ایست نگارین

    تا به قیامت بر او نگار نماند

    عاقبت از ما غبار ماند زنهار

    تا ز تو بر خاطری غبار نماند

    پار گذشت آن چه دیدی از غم و شادی

    بگذرد امسال و همچو پار نماند

    هم بدهد دور روزگار مرادت

    ور ندهد دور روزگار نماند

    سعدی شوریده بی‌قرار چرایی

    در پی چیزی که برقرار نماند

    شیوه عشق اختیار اهل ادب نیست

    بل چو قضا آید اختیار نماند

  98. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 2850


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند

    من خود این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند

    پیش از این گویند کز عشقت پریشانست حال

    گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند

    پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه

    جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفته‌اند

    تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کرده‌اند

    یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفته‌اند

    دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس

    دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته‌اند

    ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کرده‌اند

    حال سرگردانی آدم به رضوان گفته‌اند

    داغ پنهانم نمی‌بینند و مهر سر به مهر

    آن چه بر اجزای ظاهر دیده‌اند آن گفته‌اند

    ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی

    ماجرای عشق از اول تا به پایان گفته‌اند

    پیش از این گویند سعدی دوست می‌دارد تو را

    پیش از آنت دوست می‌دارم که ایشان گفته‌اند

    عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال

    این سخن در دل فرود آید که از جان گفته‌اند

  100. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 57 از 123 ... 747555657585967107 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد