صفحه 59 از 123 ... 949575859606169109 ...
نمایش نتایج: از 2,901 به 2,950 از 6148

موضوع: مشاعره

273077
  1. بالا | پست 2901


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نگفتم روزه بسیاری نپاید

    ریاضت بگذرد سختی سر آید

    پس از دشواری آسانیست ناچار

    ولیکن آدمی را صبر باید

    رخ از ما تا به کی پنهان کند عید

    هلال آنک به ابرو می‌نماید

    سرابستان در این موسم چه بندی

    درش بگشای تا دل برگشاید

    غلامان را بگو تا عود سوزند

    کنیزک را بگو تا مشک ساید

    که پندارم نگار سروبالا

    در این دم تهنیت گویان درآید

    سواران حلقه بربودند و آن شوخ

    هنوز از حلقه‌ها دل می‌رباید

    چو یار اندر حدیث آید به مجلس

    مغنی را بگو تا کم سراید

    که شعر اندر چنین مجلس نگنجد

    بلی گر گفته سعدیست شاید

  2. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2902


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به حسن دلبر من هیچ در نمی‌باید

    جز این دقیقه که با دوستان نمی‌پاید

    حلاوتیست لب لعل آبدارش را

    که در حدیث نیاید چو در حدیث آید

    ز چشم غمزده خون می‌رود به حسرت آن

    که او به گوشه چشم التفات فرماید

    بیا که دم به دمت یاد می‌رود هر چند

    که یاد آب به جز تشنگی نیفزاید

    امیدوار تو جمعی که روی بنمایی

    اگر چه فتنه نشاید که روی بنماید

    نخست خونم اگر می‌روی به قتل بریز

    که گر نریزی از دیده‌ام بپالاید

    به انتظار تو آبی که می‌رود از چشم

    به آب چشم نماند که چشمه می‌زاید

    کنند هر کسی از حضرتت تمنایی

    خلاف همت من کز توام تو می‌باید

    شکر به دست ترش روی خادمم مفرست

    و گر به دست خودم زهر می‌دهی شاید

    تو همچو کعبه عزیز اوفتاده‌ای در اصل

    که هر که وصل تو خواهد جهان بپیماید

    من آن قیاس نکردم که زور بازوی عشق

    عنان عقل ز دست حکیم برباید

    نگفتمت که به ترکان نظر مکن سعدی

    چو ترک ترک نگفتی تحملت باید

    در سرای در این شهر اگر کسی خواهد

    که روی خوب نبیند به گل برانداید

  4. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 2903


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

    روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

    صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

    تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

    این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

    وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

    رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

    زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

    نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

    پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

    گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی

    چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

    دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم

    هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

    با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری

    ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

    گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی

    آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

    چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

    پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

    سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن

    نظری گر بربایی دلت از کف برباید

  6. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 2904


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سروی چو تو می‌باید تا باغ بیاراید

    ور در همه باغستان سروی نبود شاید

    در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید

    کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید

    چندان دل مشتاقان بربود لب لعلت

    کاندر همه شهر اکنون دل نیست که برباید

    هر کس سر سودایی دارند و تمنایی

    من بنده فرمانم تا دوست چه فرماید

    گر سر برود قطعا در پای نگارینش

    سهلست ولی ترسم کاو دست نیالاید

    حقا که مرا دنیا بی دوست نمی‌باید

    با تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید

    سرهاست در این سودا چون حلقه زنان بر در

    تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید

    ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی

    تا خون دل مجنون از دیده نپالاید

    بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگین دل

    باشد که چو بازآید بر کشته ببخشاید

    ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا

    کاین عمر نمی‌ماند و این عهد نمی‌پاید

    گویند چرا سعدی از عشق نپرهیزد

    من مستم از این معنی هشیار سری باید

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 2905


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    فراق را دلی از سنگ سختتر باید

    مرا دلیست که با شوق بر نمی‌آید

    هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم

    بیا و گر همه دشنام می‌دهی شاید

    اگر چه هر چه جهانت به دل خریدارند

    منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید

    بکش چنان که توانی که بنده را نرسد

    خلاف آن چه خداوندگار فرماید

    نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس

    که مرده را به نسیمت روان بیاساید

    مپرس کشته شمشیر عشق را چونی

    چنان که هر که ببیند بر او ببخشاید

    پدر که چون تو جگرگوشه از خدا می‌خواست

    خبر نداشت که دیگر چه فتنه می‌زاید

    توانگرا در رحمت به روی درویشان

    مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید

    به خون سعدی اگر تشنه‌ای حلالت باد

    تو دیر زی که مرا عمر خود نمی‌پاید

  10. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 2906


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید

    گرت مشاهده خویش در خیال آید

    مجال صبر همین بود و منتهای شکیب

    دگر مپای که عمر این همه نمی‌پاید

    چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی

    تو خود بیا که دگر هیچ در نمی‌باید

    اگر چه صاحب حسنند در جهان بسیار

    چو آفتاب برآید ستاره ننماید

    ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشید

    که شرم داشت که خورشید را بیاراید

    به لطف دلبر من در جهان نبینی دوست

    که دشمنی کند و دوستی بیفزاید

    نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس

    که مرده را به نسیمت روان بیاساید

    دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت

    دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید

    چرا و چون نرسد دردمند عاشق را

    مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید

    گر آه سینه سعدی رسد به حضرت دوست

    چه جای دوست که دشمن بر او ببخشاید

  12. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 2907


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا چو آرزوی روی آن نگار آید

    چو بلبلم هوس ناله‌های زار آید

    میان انجمن از لعل او چو آرم یاد

    مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید

    ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد

    ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید

    گلی به دست من آید چو روی تو هیهات

    هزار سال دگر گر چنین بهار آید

    خسان خورند بر از باغ وصل او و مرا

    ز گلستان جمالش نصیب خار آید

    طمع مدار وصالی که بی فراق بود

    هرآینه پس هر مستیی خمار آید

    مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت

    که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید

    فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند

    بهار وصل ندانم که کی به بار آید

    دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی

    چو بر امید وصالست خوشگوار آید

    پس از تحمل سختی امید وصل مراست

    که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید

    ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا

    بجست و در دل مردان هوشیار آید

    چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من

    مرا همان نفس از عمر در شمار آید

    بجز غلامی دلدار خویش سعدی را

    ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید

  14. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 2908


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید

    خاک وجود ما را گرد از عدم برآید

    گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد

    خلوت نشین جان را آه از حرم برآید

    گلدسته امیدی بر جان عاشقان نه

    تا ره روان غم را خار از قدم برآید

    گفتی به کام روزی با تو دمی برآرم

    آن کام برنیامد ترسم که دم برآید

    عاشق بگشتم ار چه دانسته بودم اول

    کز تخم عشقبازی شاخ ندم برآید

    گویند دوستانم سودا و ناله تا کی

    سودا ز عشق خیزد ناله ز غم برآید

    دل رفت و صبر و دانش ما مانده‌ایم و جانی

    ور زان که غم غم توست آن نیز هم برآید

    هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد

    کز شعر سوزناکش دود از قلم برآید

  16. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 2909


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید

    امید نیست که دیگر به عقل بازآید

    کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید

    قضا همی‌بردش تا به چنگ باز آید

    ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست

    که گر ببیند زندیق در نماز آید

    بزرگوار مقامی و نیکبخت کسی

    که هر دم از در او چون تویی فراز آید

    ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی

    که از دهان تو شیرین و دلنواز آید

    بیا و گونه زردم ببین و نقش بخوان

    که گر حدیث کنم قصه‌ای دراز آید

    خروشم از تف سینه‌ست و ناله از سر درد

    نه چون دگر سخنان کز سر مجاز آید

    به جای خاک قدم بر دو چشم سعدی نه

    که هر که چون تو گرامی بود به ناز آید

  18. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 2910


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کاروانی شکر از مصر به شیراز آید

    اگر آن یار سفرکرده ما بازآید

    گو تو بازآی که گر خون منت در خورد است

    پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید

    نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار

    چیست تا در نظر عاشق جانباز آید

    من خود این سنگ به جان می‌طلبیدم همه عمر

    کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید

    اگر این داغ جگرسوز که بر جان من است

    بر دل کوه نهی سنگ به آواز آید

    من همان روز که روی تو بدیدم گفتم

    هیچ شک نیست که از روی چنین ناز آید

    هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس

    آن که محبوب من است از همه ممتاز آید

    گر تو بازآیی و بر ناظر سعدی بروی

    هیچ غم نیست که منظور به اعزاز آید

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 2911


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید

    جان رفته‌ست که با قالب مشتاق آید

    همه شب‌های جهان روز کند طلعت او

    گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید

    هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم

    پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید

    بندگی هیچ نکردیم و طمع می‌داریم

    که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید

    گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند

    روی زیبای تو دیباچه اوراق آید

    دیگری گر همه احسان کند از من بخل است

    وز تو مطبوع بود گر همه احراق آید

    سرو از آن پای گرفته‌ست به یک جای مقیم

    که اگر با تو رود شرمش از آن ساق آید

    بی تو گر باد صبا می‌زندم بر دل ریش

    همچنان است که آتش که به حراق آید

    گر فراقت نکشد جان به وصالت بدهم

    تو گرو بردی اگر جفت و اگر طاق آید

    سعدیا هر که ندارد سر جان افشانی

    مرد آن نیست که در حلقه عشاق آید

  22. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 2912


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید

    و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید

    مرا تو جان شیرینی به تلخی رفته از اعضا

    الا ای جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آید

    ملامت‌ها که بر من رفت و سختی‌ها که پیش آمد

    گر از هر نوبتی فصلی بگویم داستان آید

    چه پروای سخن گفتن بود مشتاق خدمت را

    حدیث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آید

    چه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بیرون شد

    چو مجنون بر کنار افتاد لیلی با میان آید

    من ای گل دوست می‌دارم تو را کز بوی مشکینت

    چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید

    نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری

    کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید

    گناه توست اگر وقتی بنالد ناشکیبایی

    ندانستی که چون آتش دراندازی دخان آید

    خطا گفتم به نادانی که جوری می‌کند عذرا

    نمی‌باید که وامق را شکایت بر زبان آید

    قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافی

    دگربارش بفرمایی به فرق سر دوان آید

    زمین باغ و بستان را به عشق باد نوروزی

    بباید ساخت با جوری که از باد خزان آید

    گرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدی

    نه شرط دوستی باشد که از دل بر دهان آید

  24. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 2913


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    که برگذشت که بوی عبیر می‌آید

    که می‌رود که چنین دلپذیر می‌آید

    نشان یوسف گم کرده می‌دهد یعقوب

    مگر ز مصر به کنعان بشیر می‌آید

    ز دست رفتم و بی دیدگان نمی‌دانند

    که زخم‌های نظر بر بصیر می‌آید

    همی‌خرامد و عقلم به طبع می‌گوید

    نظر بدوز که آن بی‌نظیر می‌آید

    جمال کعبه چنان می‌دواندم به نشاط

    که خارهای مغیلان حریر می‌آید

    نه آن چنان به تو مشغولم ای بهشتی رو

    که یاد خویشتنم در ضمیر می‌آید

    ز دیدنت نتوانم که دیده دربندم

    و گر مقابله بینم که تیر می‌آید

    هزار جامه معنی که من براندازم

    به قامتی که تو داری قصیر می‌آید

    به کشتن آمده بود آن که مدعی پنداشت

    که رحمتی مگرش بر اسیر می‌آید

    رسید ناله سعدی به هر که در آفاق

    هم آتشی زده‌ای تا نفیر می‌آید

  26. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 2914


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آید

    وان نه عاشق که ز معشوق به جان می‌آید

    گو برو در پس زانوی سلامت بنشین

    آن که از دست ملامت به فغان می‌آید

    کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد

    نشنیدیم که دیگر به کران می‌آید

    یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد

    دیگر از وی خبر و نام و نشان می‌آید

    چشم رغبت که به دیدار کسی کردی باز

    باز بر هم منه ار تیر و سنان می‌آید

    عاشق آن است که بی خویشتن از ذوق سماع

    پیش شمشیر بلا رقص‌کنان می‌آید

    حاش لله که من از تیر بگردانم روی

    گر بدانم که از آن دست و کمان می‌آید

    کشته بینند و مقاتل نشناسند که کیست

    کاین خدنگ از نظر خلق نهان می‌آید

    اندرون با تو چنان انس گرفته‌ست مرا

    که ملالم ز همه خلق جهان می‌آید

    شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند

    لیکن از شوق حکایت به زبان می‌آید

    سعدیا این همه فریاد تو بی دردی نیست

    آتشی هست که دود از سر آن می‌آید

  28. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 2915


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو را سریست که با ما فرو نمی‌آید

    مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

    کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر

    که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید

    جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب

    که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید

    چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت

    بر اوفتاده مسکین چو گو نمی‌آید

    اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش

    بد از منست که گویم نکو نمی‌آید

    گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید

    که هیچ حاصل از این گفت و گو نمی‌آید

    گمان برند که در عودسوز سینه من

    بمرد آتش معنی که بو نمی‌آید

    چه عاشقست که فریاد دردناکش نیست

    چه مجلسست کز او های و هو نمی‌آید

    به شیر بود مگر شور عشق سعدی را

    که پیر گشت و تغیر در او نمی‌آید

  30. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 2916


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آنک از جنت فردوس یکی می‌آید

    اختری می‌گذرد یا ملکی می‌آید

    هر شکرپاره که در می‌رسد از عالم غیب

    بر دل ریش عزیزان نمکی می‌آید

    تا مگر یافته گردد نفسی خدمت او

    نفسی می‌رود از عمر و یکی می‌آید

    سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود

    هم بگیرد که دمادم یزکی می‌آید

  32. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 2917


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شیرین دهان آن بت عیار بنگرید

    در در میان لعل شکربار بنگرید

    بستان عارضش که تماشاگه دلست

    پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید

    از ما به یک نظر بستاند هزار دل

    این آبروی و رونق بازار بنگرید

    سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید

    عنبرفشانده گرد سمن زار بنگرید

    امروز روی یار بسی خوبتر ز دیست

    امسال کار من بتر از پار بنگرید

    در عهد شاه عادل اگر فتنه نادرست

    این چشم مست و فتنه خون خوار بنگرید

    گفتار بشنویدش و دانم که خود ز کبر

    با کس سخن نگوید رفتار بنگرید

    آن دم که جعد زلف پریشان برافکند

    صد دل به زیر طره طرار بنگرید

    گنجیست درج در عقیقین آن پسر

    بالای گنج حلقه زده مار بنگرید

    چشمش به تیغ غمزه خون خوار خیره کش

    شهری گرفت قوت بیمار بنگرید

    آتشکدست باطن سعدی ز سوز عشق

    سوزی که در دلست در اشعار بنگرید

    دی گفت سعدیا من از آن توام به طنز

    این عشوه دروغ دگربار بنگرید

  34. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 2918


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آفتابست آن پری رخ یا ملایک یا بشر

    قامتست آن یا قیامت یا الف یا نیشکر

    هد صبری ما تولی رد عقلی ما ثنا

    صاد قلبی ما تمشی زاد وجدی ما عبر

    گلبنست آن یا تن نازک نهادش یا حریر

    آهنست آن یا دل نامهربانش یا حجر

    تهت و المطلوب عندی کیف حالی ان نا

    حرت و المامول نحوی ما احتیالی ان هجر

    باغ فردوسست گلبرگش نخوانم یا بهار

    جان شیرینست خورشیدش نگویم یا قمر

    قل لمن یبغی فرارا منه هل لی سلوه

    ام علی التقدیر انی ابتغی این المفر

    بر فراز سرو سیمینش چو بخرامد به ناز

    چشم شورانگیز بین تا نجم بینی بر شجر

    یکره المحبوب وصلی انتهی عما نهی

    یرسم المنظور قتلی ارتضی فیما امر

    کاش اندک مایه نرمی در خطابش دیدمی

    ور مرا عشقش به سختی کشت سهلست این قدر

    قیل لی فی الحب اخطار و تحصیل المنی

    دوله القی بمن القی بروحی فی الخطر

    گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق

    تیربارانست یا تسلیم باید یا حذر

    فالتنائی غصه ما ذاق الامن صبا

    و التدانی فرصه ما نال الا من صبر

    دختران طبع را یعنی سخن با این جمال

    آبرویی نیست پیش آن آن زیبا پسر

    لحظک القتال یغوی فی هلاکی لا تدع

    عطفک المیاس یسعی فی بلائی لا تذر

    آخر ای سرو روان بر ما گذر کن یک زمان

    آخر ای آرام جان در ما نظر کن یک نظر

    یا رخیم الجسم لو لا انت شخصی ما انحنی

    یا کحیل الطرف لو لا انت دمعی ما انحدر

    دوستی را گفتم اینک عمر شد گفت ای عجب

    طرفه می‌دارم که بی دلدار چون بردی به سر

    بعض خلانی اتانی سائلا عن قصتی

    قلت لا تسئل صفار الوجه یغنی عن خبر

    گفت سعدی صبر کن یا سیم و زر ده یا گریز

    عشق را یا مال باید یا صبوری یا سفر

  36. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 2919


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمد گه آن که بوی گلزار

    منسوخ کند گلاب عطار

    خواب از سر خفتگان به دربرد

    بیداری بلبلان اسحار

    ما کلبه زهد برگرفتیم

    سجاده که می‌برد به خمار

    یک رنگ شویم تا نباشد

    این خرقه سترپوش زنار

    برخیز که چشم‌های مستت

    خفتست و هزار فتنه بیدار

    وقتی صنمی دلی ربودی

    تو خلق ربوده‌ای به یک بار

    یا خاطر خویشتن به ما ده

    یا خاطر ما ز دست بگذار

    نه راه شدن نه روی بودن

    معشوقه ملول و ما گرفتار

    هم زخم تو به چو می‌خورم زخم

    هم بار تو به چو می‌کشم بار

    من پیش نهاده‌ام که در خون

    برگردم و برنگردم از یار

    گر دنیی و آخرت بیاری

    کاین هر دو بگیر و دوست بگذار

    ما یوسف خود نمی‌فروشیم

    تو سیم سیاه خود نگه دار

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 2920


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار

    چون نتواند کشید دست در آغوش یار

    گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست

    من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار

    آتش آه است و دود می‌رودش تا به سقف

    چشمه چشمست و موج می‌زندش بر کنار

    گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم

    ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار

    ای که به یاران غار مشتغلی دوستکام

    غمزده‌ای بر درست چون سگ اصحاب غار

    این همه بار احتمال می‌کنم و می‌روم

    اشتر مست از نشاط گرم رود زیر بار

    ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش

    گر بکشی حاکمی ور بدهی زینهار

    تیغ جفا گر زنی ضرب تو آسایشست

    روی ترش گر کنی تلخ تو شیرین گوار

    سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود

    فخر بود بنده را داغ خداوندگار

  40. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 2921


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دولت جان پرورست صحبت آمیزگار

    خلوت بی مدعی سفره بی انتظار

    آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم

    صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر

    دور نباشد که خلق روز تصور کنند

    گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار

    مشعله‌ای برفروز مشغله‌ای پیش گیر

    تا ببرم از سرم زحمت خواب و خمار

    خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع

    ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار

    برگ درختان سبز پیش خداوند هوش

    هر ورقی دفتریست معرفت کردگار

    روز بهارست خیز تا به تماشا رویم

    تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار

    وعده که گفتی شبی با تو به روز آورم

    شب بگذشت از حساب روز برفت از شمار

    دور جوانی گذشت موی سیه پیسه گشت

    برق یمانی بجست گرد بماند از سوار

    دفتر فکرت بشوی گفته سعدی بگوی

    دامن گوهر بیار بر سر مجلس ببار

  42. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 2922


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زنده کدام است بر هوشیار

    آن که بمیرد به سر کوی یار

    عاشق دیوانه سرمست را

    پند خردمند نیاید به کار

    سر که به کشتن بنهی پیش دوست

    به که به گشتن بنهی در دیار

    ای که دلم بردی و جان سوختی

    در سر سودای تو شد روزگار

    شربت زهر ار تو دهی نیست تلخ

    کوه احد گر تو نهی نیست بار

    بندی مهر تو نیابد خلاص

    غرقه عشق تو نبیند کنار

    درد نهانی دل تنگم بسوخت

    لاجرمم عشق ببود آشکار

    در دلم آرام تصور مکن

    وز مژه‌ام خواب توقع مدار

    گر گله از ماست شکایت بگوی

    ور گنه از توست غرامت بیار

    بر سر پا عذر نباشد قبول

    تا ننشینی ننشیند غبار

    دل چه محل دارد و دینار چیست

    مدعیم گر نکنم جان نثار

    سعدی اگر زخم خوری غم مخور

    فخر بود داغ خداوندگار

  44. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 2923


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شرط است جفا کشیدن از یار

    خمر است و خمار و گلبن و خار

    من معتقدم که هر چه گویی

    شیرین بود از لب شکربار

    پیش دگری نمی‌توان رفت

    از تو به تو آمدم به زنهار

    عیبت نکنم اگر بخندی

    بر من چو بگریم از غمت زار

    شک نیست که بوستان بخندد

    هر گه که بگرید ابر آذار

    تو می‌روی و خبر نداری

    واندر عقبت قلوب و ابصار

    گر پیش تو نوبتی بمیرم

    هیچم نبود گزند و تیمار

    جز حسرت آن که زنده گردم

    تا پیش بمیرمت دگربار

    گفتم که به گوشه‌ای چو سنگی

    بنشینم و روی دل به دیوار

    دانم که میسرم نگردد

    تو سنگ درآوری به گفتار

    سعدی نرود به سختی از پیش

    با قید کجا رود گرفتار

  46. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 2924


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای صبر پای دار که پیمان شکست یار

    کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار

    برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم

    یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار

    در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر

    لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار

    چون قامتم کمان صفت از غم خمیده دید

    چون تیر ناگهان ز کنارم بجست یار

    سعدی به بندگیش کمر بسته‌ای ولیک

    منت منه که طرفی از این برنبست یار

    اکنون که بی‌وفایی یارت درست شد

    در دل شکن امید که پیمان شکست یار

  48. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 2925


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

    ترک رضای خویش کند در رضای یار

    گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ

    بیند خطای خویش و نبیند خطای یار

    یار از برای نفس گرفتن طریق نیست

    ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار

    یاران شنیده‌ام که بیابان گرفته‌اند

    بی‌طاقت از ملامت خلق و جفای یار

    من ره نمی‌برم مگر آن جا که کوی دوست

    من سر نمی‌نهم مگر آن جا که پای یار

    گفتی هوای باغ در ایام گل خوشست

    ما را به در نمی‌رود از سر هوای یار

    بستان بی مشاهده دیدن مجاهده‌ست

    ور صد درخت گل بنشانی به جای یار

    ای باد اگر به گلشن روحانیان روی

    یار قدیم را برسانی دعای یار

    ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیست

    هم پیش یار گفته شود ماجرای یار

    هر کس میان جمعی و سعدی و گوشه‌ای

    بیگانه باشد از همه خلق آشنای یار

  50. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 2926


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر

    که من از دست تو فردا بروم جای دگر

    بامدادان که برون می‌نهم از منزل پای

    حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر

    هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست

    ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر

    زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم

    متصور نشود صورت و بالای دگر

    وامقی بود که دیوانه عذرایی بود

    منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر

    وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد

    خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر

    بامدادان به تماشای چمن بیرون آی

    تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر

    هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید

    گویم این نیز نهم بر سر غم‌های دگر

    بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست

    سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر

  52. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 2927


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به فلک می‌رسد از روی چو خورشید تو نور

    قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور

    آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد

    بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور

    حور فردا که چنین روی بهشتی بیند

    گرش انصاف بود معترف آید به قصور

    شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو

    از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور

    زندگان را نه عجب گر به تو میلی باشد

    مردگان بازنشینند به عشقت ز قبور

    آن بهایم نتوان گفت که جانی دارد

    که ندارد نظری با چو تو زیبامنظور

    سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز

    مست چندان که بکوشند نباشد مستور

    این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت

    عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور

    آن چه در غیبتت ای دوست به من می‌گذرد

    نتوانم که حکایت کنم الا به حضور

    منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد

    من به شیرین سخنی تو به نکویی مشهور

    سختم آید که به هر دیده تو را می‌نگرند

    سعدیا غیرتت آمد نه عجب سعد غیور

  54. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 2928


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پروانه نمی‌شکیبد از دور

    ور قصد کند بسوزدش نور

    هر کس به تعلقی گرفتار

    صاحب نظران به عشق منظور

    آن روز که روز حشر باشد

    دیوان حساب و عرض منشور

    ما زنده به ذکر دوست باشیم

    دیگر حیوان به نفخه صور

    یا رب که تو در بهشت باشی

    تا کس نکند نگاه در حور

    ما مست شراب ناب عشقیم

    نه تشنه سلسبیل و کافور

    بیم است شرار آه مشتاق

    کآتش بزند حجاب مستور

    من دانم و دردمند بیدار

    آهنگ شب دراز دیجور

    آخر ز هلاک ما چه خیزد

    سیمرغ چه می‌کند به عصفور

    نزدیک نمی‌شوی به صورت

    وز دیده دل نمی‌شوی دور

    از پیش تو راه رفتنم نیست

    گردن به کمند به که مهجور

    سعدی چو مرادت انگبین است

    واجب بود احتمال زنبور

  56. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 2929


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کیست که می‌رود به نخجیر

    پای دل دوستان به زنجیر

    همشیره جادوان بابل

    همسایه لعبتان کشمیر

    این است بهشت اگر شنیدی

    کز دیدن آن جوان شود پیر

    از عشق کمان دست و بازوش

    افتاده خبر ندارد از تیر

    نقاش که صورتش ببیند

    از دست بیفکند تصاویر

    ای سخت جفای سست پیوند

    رفتی و چنین برفت تقدیر

    کوته نظران ملامت از عشق

    بی فایده می‌کنند و تحذیر

    با جان من از جسد برآید

    خونی که فروشده‌ست با شیر

    گر جان طلبد حبیب عشاق

    نه منع روا بود نه تأخیر

    آن را که مراد دوست باید

    گو ترک مراد خویشتن گیر

    سعدی چو اسیر عشق ماندی

    تدبیر تو چیست ترک تدبیر

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 2930


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از همه باشد به حقیقت گزیر

    وز تو نباشد که نداری نظیر

    مشرب شیرین نبود بی زحام

    دعوت منعم نبود بی فقیر

    آن عرق است از بدنت یا گلاب

    آن نفس است از دهنت یا عبیر

    بذل تو کردم تن و هوش و روان

    وقف تو کردم دل و چشم و ضمیر

    دل چه بود جان که بدو زنده‌ام

    گو بده ای دوست که گویم بگیر

    راحت جان باشد از آن قبضه تیغ

    مرهم دل باشد از آن جعبه تیر

    درد نهانی به که گویم که نیست

    باخبر از درد من الا خبیر

    عیب کنندم که چه دیدی در او

    کور نداند که چه بیند بصیر

    چون نرود در پی صاحب کمند

    آهوی بیچاره به گردن اسیر

    هر که دل شیفته دارد چو من

    بس که بگوید سخن دلپذیر

    ناله سعدی به چه دانی خوش است

    بوی خوش آید چو بسوزد عبیر

  60. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 2931


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر

    از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر

    تا تو مصور شدی در دل یکتای من

    جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر

    عیب کنندم که چند در پی خوبان روی

    چون نرود بنده‌وار هر که برندش اسیر

    بسته زنجیر زلف زود نیابد خلاص

    دیر برآید به جهد هر که فرو شد به قیر

    چون تو بتی بگذرد سروقد سیم ساق

    هر که در او ننگرد مرده بود یا ضریر

    گر نبرم ناز دوست کیست که مانند اوست

    کبر کند بی خلاف هر که بود بی‌نظیر

    قامت زیبای سرو کاین همه وصفش کنند

    هست به صورت بلند لیک به معنی قصیر

    هر که طلبکار توست روی نتابد ز تیغ

    وان که هوادار توست بازنگردد به تیر

    بوسه دهم بنده‌وار بر قدمت ور سرم

    در سر این می‌رود بی سر و پایی مگیر

    سعدی اگر خون و مال صرف شود در وصال

    آنت مقامی بزرگ اینت بهایی حقیر

    گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز

    ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر

  62. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 2932


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر

    کز دست می‌رود سرم ای دوست دست گیر

    شرط است دستگیری درمندگان و من

    هر روز ناتوان ترم ای دوست دست گیر

    پایاب نیست بحر غمت را و من غریق

    خواهم که سر برآورم ای دوست دست گیر

    سر می‌نهم که پای برآرم ز دام عشق

    وین کی شود میسرم ای دوست دست گیر

    دل جان همی‌سپارد و فریاد می‌کند

    کآخر به کار تو درم ای دوست دست گیر

    راضی شدم به یک نظر اکنون که وصل نیست

    آخر بدین محقرم ای دوست دست گیر

    از دامن تو دست ندارم که دست نیست

    بر دستگیر دیگرم ای دوست دست گیر

    سعدی نه بارها به تو برداشت دست عجز

    یک بارش از سر کرم ای دوست دست گیر

  64. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 2933


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    فتنه‌ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر

    قامت است آن یا قیامت عنبر است آن یا عبیر

    گم شدم در راه سودا رهنمایا ره نمای

    شخصم از پای اندر آمد دستگیرا دست گیر

    گر ز پیش خود برانی چون سگ از مسجد مرا

    سر ز حکمت برندارم چون مرید از گفت پیر

    ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل

    بگذرد از چرخ اطلس همچو سوزن از حریر

    چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب

    چون کنم کز جان گزیر است و ز جانان ناگزیر

    بی تو گر در جنتم ناخوش شراب سلسبیل

    با تو گر در دوزخم خرم هوای زمهریر

    گر بپرد مرغ وصلت در هوای بخت من

    وه که آن ساعت ز شادی چارپر گردم چو تیر

    تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان

    تا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمیر

    گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم

    لابه بر گردون رسانم چون جهودان در فطیر

    بوالعجب شوریده‌ام سهوم به رحمت درگذار

    سهمگن درمانده‌ام جرمم به طاعت درپذیر

    آه دردآلود سعدی گر ز گردون بگذرد

    در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر

  66. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 2934


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

    به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

    در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست

    از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

    من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر

    از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

    گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد

    ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

    در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

    باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

    این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم

    تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

    گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست

    رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

    عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید

    چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

    من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم

    برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

    عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند

    برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

    سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است

    گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

  68. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 2935


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای به خلق از جهانیان ممتاز

    چشم خلقی به روی خوب تو باز

    لازم است آن که دارد این همه لطف

    که تحمل کنندش این همه ناز

    ای به عشق درخت بالایت

    مرغ جان رمیده در پرواز

    آن نه صاحب نظر بود که کند

    از چنین روی در به روی فراز

    بخورم گر ز دست توست نبید

    نکنم گر خلاف توست نماز

    گر بگریم چو شمع معذورم

    کس نگوید در آتشم مگداز

    می‌نگفتم سخن در آتش عشق

    تا نگفت آب دیده غماز

    آب و آتش خلاف یک دگرند

    نشنیدیم عشق و صبر انباز

    هر که دیدار دوست می‌طلبد

    دوستی را حقیقت است و مجاز

    آرزومند کعبه را شرط است

    که تحمل کند نشیب و فراز

    سعدیا زنده عاشقی باشد

    که بمیرد بر آستان نیاز

  70. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 2936


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    متقلب درون جامه ناز

    چه خبر دارد از شبان دراز

    عاقل انجام عشق می‌بیند

    تا هم اول نمی‌کند آغاز

    جهد کردم که دل به کس ندهم

    چه توان کرد با دو دیده باز

    زینهار از بلای تیر نظر

    که چو رفت از کمان نیاید باز

    مگر از شوخی تذروان بود

    که فرودوختند دیده باز

    محتسب در قفای رندانست

    غافل از صوفیان شاهدباز

    پارسایی که خمر عشق چشید

    خانه گو با معاشران پرداز

    هر که را با گل آشنایی بود

    گو برو با جفای خار بساز

    سپرت می‌بباید افکندن

    ای که دل می‌دهی به تیرانداز

    هر چه بینی ز دوستان کرمست

    گر اهانت کنند و گر اعزاز

    دست مجنون و دامن لیلی

    روی محمود و خاک پای ایاز

    هیچ بلبل نداند این دستان

    هیچ مطرب ندارد این آواز

    هر متاعی ز معدنی خیزد

    شکر از مصر و سعدی از شیراز

  72. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 2937


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز

    بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز

    رخی کز او متصور نمی‌شود آرام

    چرا نمودی و دیگر نمی‌نمایی باز

    در دو لختی چشمان شوخ دلبندت

    چه کرده‌ام که به رویم نمی‌گشایی باز

    اگر تو را سر ما هست یا غم ما نیست

    من از تو دست ندارم به بی‌وفایی باز

    شراب وصل تو در کام جان من ازلیست

    هنوز مستم از آن جام آشنایی باز

    دلی که بر سر کوی تو گم کنم هیهات

    که جز به روی تو بینم به روشنایی باز

    تو را هرآینه باید به شهر دیگر رفت

    که دل نماند در این شهر تا ربایی باز

    عوام خلق ملامت کنند صوفی را

    کز این هوا و طبیعت چرا نیایی باز

    اگر حلاوت مستی بدانی ای هشیار

    به عمر خود نبری نام پارسایی باز

    گرت چو سعدی از این در نواله‌ای بخشند

    برو که خو نکنی هرگز از گدایی باز

  74. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 2938


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برآمد باد صبح و بوی نوروز

    به کام دوستان و بخت پیروز

    مبارک بادت این سال و همه سال

    همایون بادت این روز و همه روز

    چو آتش در درخت افکند گلنار

    دگر منقل منه آتش میفروز

    چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست

    حسد گو دشمنان را دیده بردوز

    بهاری خرم است ای گل کجایی

    که بینی بلبلان را ناله و سوز

    جهان بی ما بسی بوده‌ست و باشد

    برادر جز ن************امی میندوز

    نکویی کن که دولت بینی از بخت

    مبر فرمان بدگوی بدآموز

    منه دل بر سرای عمر سعدی

    که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

    دریغا عیش اگر مرگش نبودی

    دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

  76. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 2939


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مبارکتر شب و خرمترین روز

    به استقبالم آمد بخت پیروز

    دهلزن گو دو نوبت زن بشارت

    که دوشم قدر بود امروز نوروز

    مهست این یا ملک یا آدمیزاد

    پری یا آفتاب عالم افروز

    ندانستی که ضدان در کمینند

    نکو کردی علی رغم بدآموز

    مرا با دوست ای دشمن وصالست

    تو را گر دل نخواهد دیده بردوز

    شبان دانم که از درد جدایی

    نیاسودم ز فریاد جهان سوز

    گر آن شب‌های باوحشت نمی‌بود

    نمی‌دانست سعدی قدر این روز

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 2940


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیوند روح می‌کند این باد مشک بیز

    هنگام نوبت سحرست ای ندیم خیز

    شاهد بخوان و شمع بیفروز و می بنه

    عنبر بسای و عود بسوزان و گل بریز

    ور دوست دست می‌دهدت هیچ گو مباش

    خوشتر بود عروس نکوروی بی جهاز

    امروز باید ار کرمی می‌کند سحاب

    فردا که تشنه مرده بود لای گو بخیز

    من در وفا و عهد چنان کند نیستم

    کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز

    گر تیغ می‌زنی سپر اینک وجود من

    عیار مدعی کند از دشمن احتراز

    فردا که سر ز خاک برآرم اگر تو را

    بینم فراغتم بود از روز رستخیز

    تا خود کجا رسد به قیامت نماز من

    من روی در تو و همه کس روی در حجاز

    سعدی به دام عشق تو در پای بند ماند

    قیدی نکرده‌ای که میسر شود گریز

  80. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 2941


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقی سیمتن چه خسبی خیز

    آب شادی بر آتش غم ریز

    بوسه‌ای بر کنار ساغر نه

    پس بگردان شراب شهدآمیز

    کابر آذار و باد نوروزی

    درفشان می‌کنند و عنبربیز

    جهد کردیم تا نیالاید

    به خرابات دامن پرهیز

    دست بالای عشق زور آورد

    معرفت را نماند جای ستیز

    گفتم ای عقل زورمند چرا

    برگرفتی ز عشق راه گریز

    گفت اگر گربه شیر نر گردد

    نکند با پلنگ دندان تیز

    شاهدان می‌کنند خانه زهد

    مطربان می‌زنند راه حجاز

    توبه را تلخ می‌کند در حلق

    یار شیرین زبان شورانگیز

    سعدیا هر دمت که دست دهد

    به سر زلف دوستان آویز

    دشمنان را به حال خود بگذار

    تا قیامت کنند و رستاخیز

  82. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 2942


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس

    ور پایبندی همچو من فریاد می‌خوان از قفس

    گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان

    هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس

    محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان

    تو خواب می‌کن بر شتر تا بانگ می‌دارد جرس

    شیرین بضاعت بر مگس چندان که تندی می‌کند

    او بادبیزن همچنان در دست و می‌آید مگس

    پند خردمندان چه سود اکنون که بندم سخت شد

    گر جستم این بار از قفس بیدار باشم زین سپس

    گر دوست می‌آید برم یا تیغ دشمن بر سرم

    من با کسی افتاده‌ام کز وی نپردازم به کس

    با هر که بنشینم دمی کز یاد او غافل شوم

    چون صبح بی خورشیدم از دل بر نمی‌آید نفس

    من مفلسم در کاروان گوهر که خواهی قصد کن

    نگذاشت مطرب دربرم چندان که بستاند عسس

    گر پند می‌خواهی بده ور بند می‌خواهی بنه

    دیوانه سر خواهد نهاد آن گه نهد از سر هوس

    فریاد سعدی در جهان افکندی ای آرام جان

    چندین به فریاد آوری باری به فریادش برس

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 2943


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امشب مگر به وقت نمی‌خواند این خروس

    عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس

    پستان یار در خم گیسوی تابدار

    چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس

    یک شب که دوست فتنه خفتست زینهار

    بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس

    تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح

    یا از در سرای اتابک غریو کوس

    لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود

    برداشتن بگفته بیهوده خروس

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 2944


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که بی دوست می‌برد خوابش

    همچنان صبر هست و پایابش

    خواب از آن چشم چشم نتوان داشت

    که ز سر برگذشت سیلابش

    نه به خود می‌رود گرفته عشق

    دیگری می‌برد به قلابش

    چه کند پای بند مهر کسی

    که نبیند جفای اصحابش

    هر که حاجت به درگهی دارد

    لازمست احتمال بوابش

    ناگزیرست تلخ و شیرینش

    خار و خرما و زهر و جلابش

    سایرست این مثل که مستسقی

    نکند رود دجله سیرابش

    شب هجران دوست ظلمانیست

    ور برآید هزار مهتابش

    برود جان مستمند از تن

    نرود مهر مهر احبابش

    سعدیا گوسفند قربانی

    به که نالد ز دست قصابش

  88. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 2945


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یاری به دست کن که به امید راحتش

    واجب کند که صبر کنی بر جراحتش

    ما را که ره دهد به سراپرده وصال

    ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش

    باران چون ستاره‌ام از دیدگان بریخت

    رویی که صبح خیره شود در صباحتش

    هر گه که گویم این دل ریشم درست شد

    بر وی پراکند نمکی از ملاحتش

    هرچ آن قبیحتر بکند یار دوست روی

    داند که چشم دوست نبیند قباحتش

    بیچاره‌ای که صورت رویت خیال بست

    بی دیدنت خیال مبند استراحتش

    با چشم نیم خواب تو خشم آیدم همی

    از چشم‌های نرگس و چندان وقاحتش

    رفتار شاهد و لب خندان و روی خوب

    چون آدمی طمع نکند در سماحتش

    سعدی که داد وصف همه نیکوان به داد

    عاجز بماند در تو زبان فصاحتش

  90. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 2946


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن که هلاک من همی‌خواهد و من سلامتش

    هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش

    میوه نمی‌دهد به کس باغ تفرج است و بس

    جز به نظر نمی‌رسد سیب درخت قامتش

    داروی دل نمی‌کنم کان که مریض عشق شد

    هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش

    هر که فدا نمی‌کند دنیی و دین و مال و سر

    گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش

    جنگ نمی‌کنم اگر دست به تیغ می‌برد

    بلکه به خون مطالبت هم نکنم قیامتش

    کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی

    کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش

    هر که هوا گرفت و رفت از پی آرزوی دل

    گوش مدار سعدیا بر خبر سلامتش

  92. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 2947


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خجل است سرو بستان بر قامت بلندش

    همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش

    چو درخت قامتش دید صبا به هم برآمد

    ز چمن نرست سروی که ز بیخ برنکندش

    اگر آفتاب با او زند از گزاف لافی

    مه نو چه زهره دارد که بود سم سمندش

    نه چنان ز دست رفته‌ست وجود ناتوانم

    که معالجت توان کرد به پند یا به بندش

    گرم آن قرار بودی که ز دوست برکنم دل

    نشنیدمی ز دشمن سخنان ناپسندش

    تو که پادشاه حسنی نظری به بندگان کن

    حذر از دعای درویش و کف نیازمندش

    شکرین حدیث سعدی بر او چه قدر دارد

    که چنو هزار طوطی مگس است پیش قندش

  94. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 2948


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که نازک بود تن یارش

    گو دل نازنین نگه دارش

    عاشق گل دروغ می‌گوید

    که تحمل نمی‌کند خارش

    نیکخواها در آتشم بگذار

    وین نصیحت مکن که بگذارش

    کاش با دل هزار جان بودی

    تا فدا کردمی به دیدارش

    عاشق صادق از ملامت دوست

    گر برنجد به دوست مشمارش

    کس به آرام جان ما نرسد

    که نه اول به جان رسد کارش

    خانه یار سنگدل این است

    هر که سر می‌زند به دیوارش

    خون ما خود محل آن دارد

    که بود پیش دوست مقدارش

    سعدیا گر به جان خطاب کند

    ترک جان گوی و دل به دست آرش

  96. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 2949


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که نامهربان بود یارش

    واجب است احتمال آزارش

    طاقت رفتنم نمی‌ماند

    چون نظر می‌کنم به رفتارش

    وز سخن گفتنش چنان مستم

    که ندانم جواب گفتارش

    کشته تیر عشق زنده کند

    گر به سر بگذرد دگربارش

    هر چه زان تلخ‌تر بخواهد گفت

    گو بگو از لب شکربارش

    عشق پوشیده بود و صبر نماند

    پرده برداشتم ز اسرارش

    وه که گر من به خدمتش برسم

    خود چه خدمت کنم به مقدارش

    بیم دیوانگیست مردم را

    ز آمدن رفتن پری وارش

    کاش بیرون نیامدی سلطان

    تا ندیدی گدای بازارش

    سعدیا روی دوست نادیدن

    به که دیدن میان اغیارش

  98. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 2950


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کس ندیده‌ست به شیرینی و لطف و نازش

    کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش

    مطرب ما را دردیست که خوش می‌نالد

    مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش

    بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق

    آبگینه نتواند که بپوشد رازش

    مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود

    همچنان طبع فرامش نکند پروازش

    تا چه کردیم دگرباره که شیرین لب دوست

    به سخن باز نمی‌باشد و چشم از نازش

    من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی

    بنده خدمت بکند ور نکنند اعزازش

    غرق دریای غمت را رمقی بیش نماند

    آخر اکنون که بکشتی به کنار اندازش

    خون سعدی کم از آن است که دست آلایی

    ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش

  100. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 59 از 123 ... 949575859606169109 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد