صفحه 61 از 123 ... 1151596061626371111 ...
نمایش نتایج: از 3,001 به 3,050 از 6148

موضوع: مشاعره

275195
  1. بالا | پست 3001


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چنان در قید مهرت پای بندم

    که گویی آهوی سر در کمندم

    گهی بر درد بی درمان بگریم

    گهی بر حال بی سامان بخندم

    مرا هوشی نماند از عشق و گوشی

    که پند هوشمندان کار بندم

    مجال صبر تنگ آمد به یک بار

    حدیث عشق بر صحرا فکندم

    نه مجنونم که دل بردارم از دوست

    مده گر عاقلی ای خواجه پندم

    چنین صورت نبندد هیچ نقاش

    معاذالله من این صورت نبندم

    چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها

    نه تنها من اسیر و مستمندم

    تو هم بازآمدی ناچار و ناکام

    اگر بازآمدی بخت بلندم

    گر آوازم دهی من خفته در گور

    برآساید روان دردمندم

    سری دارم فدای خاک پایت

    گر آسایش رسانی ور گزندم

    و گر در رنج سعدی راحت توست

    من این بیداد بر خود می‌پسندم

  2. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3002


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم

    به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم

    اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد

    مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم

    کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل

    مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم

    اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد

    کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم

    به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم

    به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم

    مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده

    که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم

    شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم

    درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم

    چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم

    چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم

    معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم

    پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم

    به خواری در پیت سعدی چو گرد افتاده می‌گوید

    پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم

  4. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3003


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شکست عهد مودت نگار دلبندم

    برید مهر و وفا یار سست پیوندم

    به خاک پای عزیزان که از محبت دوست

    دل از محبت دنیا و آخرت کندم

    تطاولی که تو کردی به دوستی با من

    من آن به دشمن خون خوار خویش نپسندم

    اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی

    هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم

    بیار ساقی سرمست جام باده عشق

    بده به رغم مناصح که می‌دهد پندم

    من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا

    پدر بگوی که من بی‌حساب فرزندم

    به خاک پای تو سوگند و جان زنده دلان

    که من به پای تو در مردن آرزومندم

    بیا بیا صنما کز سر پریشانی

    نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم

    به خنده گفت که سعدی از این سخن بگریز

    کجا روم که به زندان عشق دربندم

  6. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3004


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من با تو نه مرد پنجه بودم

    افکندم و مردی آزمودم

    دیدم دل خاص و عام بردی

    من نیز دلاوری نمودم

    در حلقه کارزارم انداخت

    آن نیزه که حلقه می‌ربودم

    انگشت نمای خلق بودم

    و انگشت به هیچ برنسودم

    عیب دگران نگویم این بار

    کاندر حق خویشتن شنودم

    گفتم که برآرم از تو فریاد

    فریاد که نشنوی چه سودم

    از چشم عنایتم مینداز

    کاول به تو چشم برگشودم

    گر سر برود فدای پایت

    مرگ آمدنیست دیر و زودم

    امروز چنانم از محبت

    کآتش به فلک رسید و دودم

    وان روز که سر برآرم از خاک

    مشتاق تو همچنان که بودم

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3005


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

    تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم

    نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند

    که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم

    بی تو در دامن گلزار نخفتم یک شب

    که نه در بادیه خار مغیلان بودم

    زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال

    ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم

    به تولای تو در آتش محنت چو خلیل

    گوییا در چمن لاله و ریحان بودم

    تا مگر یک نفسم بوی تو آرد دم صبح

    همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم

    سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت

    عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

  10. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3006


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم

    شاکر نعمت و پرورده احسان بودم

    چه کند بنده که بر جور تحمل نکند

    بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم

    خار عشقت نه چنان پای نشاط آبله کرد

    که سر سبزه و پروای گلستان بودم

    روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل

    عجب ار قدر نبود آن شب و نادان بودم

    گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند

    گویم آن روز که در صحبت جانان بودم

    که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم

    به وصالت که نه مستوجب هجران بودم

    خرم آن روز که بازآیی و سعدی گوید

    آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم

  12. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3007


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دو هفته می‌گذرد کان مه دوهفته ندیدم

    به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم

    حریف عهد مودت شکست و من نشکستم

    خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم

    به کام دشمنم ای دوست عاقبت بنشاندی

    به جای خود که چرا پند دوستان نشنیدم

    مرا به هیچ بدادی خلاف شرط محبت

    هنوز با همه عیبت به جان و دل بخریدم

    به خاک پای تو گفتم که تا تو دوست گرفتم

    ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم

    قسم به روی تو گویم از آن زمان که برفتی

    که هیچ روی ندیدم که روی درنکشیدم

    تو را ببینم و خواهم که خاک پای تو باشم

    مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم

    میان خلق ندیدی که چون دویدمت از پی

    زهی خجالت مردم چرا به سر ندویدم

    شکر خوش است ولیکن حلاوتش تو ندانی

    من این معامله دانم که طعم صبر چشیدم

    مرا رواست که دعوی کنم به صدق ارادت

    که هیچ در همه عالم به دوست برنگزیدم

    بنال مطرب مجلس بگوی گفته سعدی

    شراب انس بیاور که من نه مرد نبیدم

  14. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3008


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من چون تو به دلبری ندیدم

    گلبرگ چنین طری ندیدم

    مانند تو آدمی در آفاق

    ممکن نبود پری ندیدم

    وین بوالعجبی و چشم بندی

    در صنعت سامری ندیدم

    با روی تو ماه آسمان را

    امکان برابری ندیدم

    لعلی چو لب شکرفشانت

    در کلبه جوهری ندیدم

    چون در دو رسته دهانت

    نظم سخن دری ندیدم

    مه را که خرد که من به کرات

    مه دیدم و مشتری ندیدم

    وین پرده راز پارسایان

    چندان که تو می‌دری ندیدم

    دیدم همه دلبران آفاق

    چون تو به دلاوری ندیدم

    جوری که تو می‌کنی در اسلام

    در ملت کافری ندیدم

    سعدی غم عشق خوبرویان

    چندان که تو می‌خوری ندیدم

    دیدم همه صوفیان آفاق

    مثل تو قلندری ندیدم

  16. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3009


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

    خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم

    می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم

    که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم

    خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست

    سازگاری نکند آب و هوای دگرم

    وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم

    غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم

    پای می‌پیچم و چون پای دلم می‌پیچد

    بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم

    چه کنم دست ندارم به گریبان اجل

    تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم

    آتش خشم تو برد آب من خاک آلود

    بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم

    هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی

    حرف‌ها بینی آلوده به خون جگرم

    نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر

    تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم

    به هوای سر زلف تو درآویخته بود

    از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم

    گر سخن گویم من بعد شکایت باشد

    ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم

    خار سودای تو آویخته در دامن دل

    ننگم آید که به اطراف گلستان گذرم

    بصر روشنم از سرمه خاک در توست

    قیمت خاک تو من دانم کاهل بصرم

    گر چه در کلبه خلوت بودم نور حضور

    هم سفر به که نماندست مجال حضرم

    سرو بالای تو در باغ تصور برپای

    شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم

    گر به تن بازکنم جای دگر باکی نیست

    که به دل غاشیه بر سر به رکاب تو درم

    گر به دوری سفر از تو جدا خواهم ماند

    شرم بادم که همان سعدی کوته نظرم

    به قدم رفتم و ناچار به سر بازآیم

    گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم

    شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو

    به مگسران ملامت ز کنار شکرم

    از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز

    می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

  18. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3010


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم

    برفت در همه عالم به بی دلی خبرم

    نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم

    نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم

    من از تو روی نخواهم به دیگری آورد

    که زشت باشد هر روز قبله دگرم

    بلای عشق تو بر من چنان اثر کرده‌ست

    که پند عالم و عابد نمی‌کند اثرم

    قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند

    میان آن همه تشویش در تو می‌نگرم

    به جان دوست که چون دوست در برم باشد

    هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم

    نشان پیکر خوبت نمی‌توانم داد

    که در تأمل او خیره می‌شود بصرم

    تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود

    که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم

    به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی

    و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم

    مرا مگوی که سعدی چرا پریشانی

    خیال روی تو بر می‌کند به یک دگرم

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3011


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم

    گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم

    چو التماس برآمد هلاک باکی نیست

    کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم

    ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح

    بر آفتاب که امشب خوش است با قمرم

    ندانم این شب قدر است یا ستاره روز

    تویی برابر من یا خیال در نظرم

    خوشا هوای گلستان و خواب در بستان

    اگر نبودی تشویش بلبل سحرم

    بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم

    دریغ باشد فردا که دیگری نگرم

    روان تشنه برآساید از وجود فرات

    مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم

    چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم

    کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم

    سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست

    به غیر شمع و همین ساعتش زبان ببرم

    میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود

    و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم

    مگوی سعدی از این درد جان نخواهد برد

    بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم

  22. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3012


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شب دراز به امید صبح بیدارم

    مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم

    عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم

    که بر وی این همه باران شوق می‌بارم

    از آستانه خدمت نمی‌توانم رفت

    اگر به منزل قربت نمی‌دهی بارم

    به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی

    بیا و زنده جاوید کن دگربارم

    چه روزها به شب آورده‌ام در این امید

    که با وجود عزیزت شبی به روز آرم

    چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی

    چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارم

    هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم

    هنوز با همه بی مهریت طلبکارم

    من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات

    مگر اجل که ببندد زبان گفتارم

    هنوز قصه هجران و داستان فراق

    به سر نرفت و به پایان رسید طومارم

    اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی

    حدیث عشق به پایان رسد نپندارم

    حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست

    یکی تمام بود مطلع بر اسرارم

  24. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3013


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم

    و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم

    نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست

    نه احتمال نشستن نه پای رفتارم

    کجا روم که دلم پای بند مهر کسیست

    سفر کنید رفیقان که من گرفتارم

    نه او به چشم ارادت نظر به جانب ما

    نمی‌کند که من از ضعف ناپدیدارم

    اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی

    من این طریق محبت ز دست نگذارم

    مرا به منظر خوبان اگر نباشد میل

    درست شد به حقیقت که نقش دیوارم

    در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست

    اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم

    به عشق روی تو اقرار می‌کند سعدی

    همه جهان به درآیند گو به انکارم

    کجا توانمت انکار دوستی کردن

    که آب دیده گواهی دهد به اقرارم

  26. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3014


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    منم این بی تو که پروای تماشا دارم

    کافرم گر دل باغ و سر صحرا دارم

    بر گلستان گذرم بی تو و شرمم ناید

    در ریاحین نگرم بی تو و یارا دارم

    که نه بر ناله مرغان چمن شیفته‌ام

    که نه سودای رخ لاله حمرا دارم

    بر گل روی تو چون بلبل مستم واله

    به رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم

    گر چه لایق نبود دست من و دامن تو

    هر کجا پای نهی فرق سر آن جا دارم

    گر به مسجد روم ابروی تو محراب من است

    ور به آتشکده زلف تو چلیپا دارم

    دلم از پختن سودای وصال تو بسوخت

    تو من خام طمع بین که چه سودا دارم

    عقل مسکین به چه اندیشه فرا دست کنم

    دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم

    سر من دار که چشم از همگان در دوزم

    دست من گیر که دست از دو جهان وادارم

    با توام یک نفس از هشت بهشت اولیتر

    من که امروز چنینم غم فردا دارم

    سعدی خویشتنم خوان که به معنی ز توام

    که به صورت نسب از آدم و حوا دارم

  28. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3015


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    باز از شراب دوشین در سر خمار دارم

    وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم

    سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی

    عیبم مکن که در سر سودای یار دارم

    ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم

    مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم

    سیلاب نیستی را سر در وجود من ده

    کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم

    شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر

    کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم

    موسی طور عشقم در وادی تمنا

    مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم

    رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش

    بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم

    چندم به سر دوانی پرگاروار گردت

    سرگشته‌ام ولیکن پای استوار دارم

    عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد

    عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم

    زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی

    تا بامداد محشر در سر خمار دارم

  30. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3016


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نه دسترسی به یار دارم

    نه طاقت انتظار دارم

    هر جور که از تو بر من آید

    از گردش روزگار دارم

    در دل غم تو کنم خزینه

    گر یک دل و گر هزار دارم

    این خسته دلم چو موی باریک

    از زلف تو یادگار دارم

    من کانده تو کشیده باشم

    اندوه زمانه خوار دارم

    در آب دو دیده از تو غرقم

    و امید لب و کنار دارم

    دل بردی و تن زدی همین بود

    من با تو بسی شمار دارم

    دشنام همی‌دهی به سعدی

    من با دو لب تو کار دارم

  32. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3017


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم

    چه کنم نمی‌توانم که نظر نگاه دارم

    ستم از کسیست بر من که ضرورت است بردن

    نه قرار زخم خوردن نه مجال آه دارم

    نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن

    نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم

    نه اگر همی‌نشینم نظری کند به رحمت

    نه اگر همی‌گریزم دگری پناه دارم

    بسم از قبول عامی و صلاح نیکنامی

    چو به ترک سر بگفتم چه غم از کلاه دارم

    تن من فدای جانت سر بنده وآستانت

    چه مرا به از گدایی چو تو پادشاه دارم

    چو تو را بدین شگرفی قدم صلاح باشد

    نه مروت است اگر من نظر تباه دارم

    چه شب است یا رب امشب که ستاره‌ای برآمد

    که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم

    مکنید دردمندان گله از شب جدایی

    که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم

    که نه روی خوب دیدن گنه است پیش سعدی

    تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم

  34. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3018


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من دوست می‌دارم جفا کز دست جانان می‌برم

    طاقت نمی‌دارم ولی افتان و خیزان می‌برم

    از دست او جان می‌برم تا افکنم در پای او

    تا تو نپنداری که من از دست او جان می‌برم

    تا سر برآورد از گریبان آن نگار سنگدل

    هر لحظه از بیداد او سر در گریبان می‌برم

    خواهی به لطفم گو بخوان خواهی به قهرم گو بران

    طوعا و کرها بنده‌ام ناچار فرمان می‌برم

    درمان درد عاشقان صبر است و من دیوانه‌ام

    نه درد ساکن می‌شود نه ره به درمان می‌برم

    ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن

    تو بار جانان می‌بری من بار هجران می‌برم

    ای روزگار عافیت شکرت نکردم لاجرم

    دستی که در آغوش بود اکنون به دندان می‌برم

    گفتم به پایان آورم در عمر خود با او شبی

    حالا به عشق روی او روزی به پایان می‌برم

    سعدی دگربار از وطن عزم سفر کردی چرا

    از دست آن ترک خطا یرغو به قاآن می‌برم

    من خود ندانم وصف او گفتن سزای قدر او

    گل آورند از بوستان من گل به بستان می‌برم

  36. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3019


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر به رخسار چو ماهت صنما می‌نگرم

    به حقیقت اثر لطف خدا می‌نگرم

    تا مگر دیده ز روی تو بیابد اثری

    هر زمان صد رهت اندر سر و پا می‌نگرم

    تو به حال من مسکین به جفا می‌نگری

    من به خاک کف پایت به وفا می‌نگرم

    آفتابی تو و من ذره مسکین ضعیف

    تو کجا و من سرگشته کجا می‌نگرم

    سر زلفت ظلمات است و لبت آب حیات

    در سواد سر زلفت به خطا می‌نگرم

    هندوی چشم مبیناد رخ ترک تو باز

    گر به چین سر زلفت به خطا می‌نگرم

    راه عشق تو دراز است ولی سعدی وار

    می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3020


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    وه که در عشق چنان می‌سوزم

    که به یک شعله جهان می‌سوزم

    شمع وش پیش رخ شاهد یار

    دم به دم شعله زنان می‌سوزم

    سوختم گر چه نمی‌یارم گفت

    که من از عشق فلان می‌سوزم

    رحمتی کن که به سر می‌گردم

    شفقتی بر که به جان می‌سوزم

    با تو یاران همه در ناز و نعیم

    من گنه کارم از آن می‌سوزم

    سعدیا ناله مکن گر نکنم

    کس نداند که نهان می‌سوزم



  40. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3021


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر من ز محبتت بمیرم

    دامن به قیامتت بگیرم

    از دنیی و آخرت گزیر است

    وز صحبت دوست ناگزیرم

    ای مرهم ریش دردمندان

    درمان دگر نمی‌پذیرم

    آن کس که به جز تو کس ندارد

    در هر دو جهان من آن فقیرم

    ای محتسب از جوان چه خواهی

    من توبه نمی‌کنم که پیرم

    یک روز کمان ابروانش

    می‌بوسم و گو بزن به تیرم

    ای باد بهار عنبرین بوی

    در پای لطافت تو میرم

    چون می‌گذری به خاک شیراز

    گو من به فلان زمین اسیرم

    در خواب نمی‌روم که بی دوست

    پهلو نه خوش است بر حریرم

    ای مونس روزگار سعدی

    رفتی و نرفتی از ضمیرم

  42. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3022


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم

    مگر ببینمت از دور و گام برگیرم

    من این خیال نبندم که دانه‌ای به مراد

    میان این همه تشویش دام برگیرم

    ستاده‌ام به غلامی گرم قبول کنی

    و گر نخواهی کفش غلام برگیرم

    مرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالم

    گریز نیست که دل زین مقام برگیرم

    ز فکرهای پریشان و بارهای فراق

    که بر دل است ندانم کدام برگیرم

    گرم هزار تعنت کنی و طعنه زنی

    من آن نیم که ره انتقام برگیرم

    گرم جواز نباشد به بارگاه قبول

    و گر مجال نباشد که کام برگیرم

    از این قدر نگریزم که بوسی از دهنت

    اگر حلال نباشد حرام برگیرم

  44. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3023


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم

    همچو پروانه که می‌سوزم و در پروازم

    گر توانی که بجویی دلم امروز بجوی

    ور نه بسیار بجویی و نیابی بازم

    نه چنان معتقدم که‌م نظری سیر کند

    یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم

    همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش

    تو به هر ضرب که خواهی بزن و بنوازم

    گر به آتش بریم صد ره و بیرون آری

    زر نابم که همان باشم اگر بگدازم

    گر تو آن جور پسندی که به سنگم بزنی

    از من این جرم نیاید که خلاف آغازم

    خدمتی لایقم از دست نیاید چه کنم

    سر نه چیزیست که در پای عزیزان بازم

    من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست

    بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم

    ماجرای دل دیوانه بگفتم به طبیب

    که همه شب در چشم است به فکرت بازم

    گفت از این نوع شکایت که تو داری سعدی

    درد عشق است ندانم که چه درمان سازم

  46. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3024


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نظر از مدعیان بر تو نمی‌اندازم

    تا نگویند که من با تو نظر می‌بازم

    آرزو می‌کندم در همه عالم صیدی

    که نباشند رفیقان حسود انبازم

    درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت

    ور نه از دل نرسیدی به زبان آوازم

    چون کبوتر بگرفتیم به دام سر زلف

    دیده بردوختی از خلق جهان چون بازم

    به سرانگشت بخواهی دل مسکینان برد

    دست واپوش که من پنجه نمی‌اندازم

    مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند

    که از این پرده که گفتی به درافتد رازم

    کس ننالید در این عهد چو من در غم دوست

    که به آفاق نظر می‌رود از شیرازم

    چند گفتند که سعدی نفسی باز خود آی

    گفتم از دوست نشاید که به خود پردازم

  48. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3025


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خنک آن روز که در پای تو جان اندازم

    عقل در دمدمه خلق جهان اندازم

    نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم

    نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم

    تا کی این پرده جان سوز پس پرده زنم

    تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم

    دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم

    خویشتن را به طفیلی به میان اندازم

    تا نه هر بی‌خبری وصف جمالت گوید

    سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم

    گر به میدان محاکای تو جولان یابم

    گوی دل در خم چوگان زبان اندازم

    گردنان را به سرانگشت قبولت ره نیست

    چون قلم هستی خود را سر از آن اندازم

    یاد سعدی کن و جان دادن مشتاقان بین

    حق علیم است که لبیک زنان اندازم

  50. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3026


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم

    زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم

    گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر

    ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم

    بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد

    من بعد بدان شرطم کز توبه بپرهیزم

    سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد

    خاک سر هر کویی بی فایده می‌بیزم

    در شهر به رسوایی دشمن به دفم برزد

    تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم

    مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر

    فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم

    گفتی به غمم بنشین یا از سر جان برخیز

    فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم

    گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم

    ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم

    با یاد تو گر سعدی در شعر نمی‌گنجد

    چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم

  52. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3027


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم

    حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

    تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

    که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

    خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

    که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم

    هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد

    که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم

    هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی

    مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم

    گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت

    مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم

    گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد

    گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم

    مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان

    چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم

    من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم

    مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم

    گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم

    تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم

    نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی

    همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم

    خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی

    که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

  54. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3028


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم

    بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم

    به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم

    به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم

    به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم

    نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم

    به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم

    ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم

    حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم

    جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم

    می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان

    مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم

    هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن

    و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

  56. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3029


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    غم زمانه خورم یا فراق یار کشم

    به طاقتی که ندارم کدام بار کشم

    نه قوتی که توانم کناره جستن از او

    نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

    نه دست صبر که در آستین عقل برم

    نه پای عقل که در دامن قرار کشم

    ز دوستان به جفا سیرگشت مردی نیست

    جفای دوست زنم گر نه مردوار کشم

    چو می‌توان به صبوری کشید جور عدو

    چرا صبور نباشم که جور یار کشم

    شراب خورده ساقی ز جام صافی وصل

    ضرورت است که درد سر خمار کشم

    گلی چو روی تو گر در چمن به دست آید

    کمینه دیده سعدیش پیش خار کشم

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3030


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم

    نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

    به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

    شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

    حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

    دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

    مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی

    که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

    من رمیده دل آن به که در سماع نیایم

    که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

    بیا به صلح من امروز در کنار من امشب

    که دیده خواب نکرده‌ست از انتظار تو دوشم

    مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم

    که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

    به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت

    که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

    مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن

    سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

    به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل

    و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

  60. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3031


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم

    می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم

    بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی

    بار دل است همچنان ور به هزار منزلم

    ای که مهار می‌کشی صبر کن و سبک مرو

    کز طرفی تو می‌کشی وز طرفی سلاسلم

    بارکشیده جفا پرده دریده هوا

    راه ز پیش و دل ز پس واقعه‌ایست مشکلم

    معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود

    گر چه به شخص غایبی در نظری مقابلم

    آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو

    تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم

    ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من

    چون برود که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم

    مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم

    مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم

    گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق

    ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم

    سنت عشق سعدیا ترک نمی‌دهی بلی

    کی ز دلم به در رود خوی سرشته در گلم

    داروی درد شوق را با همه علم عاجزم

    چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم

  62. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3032


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم

    مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم

    من چو به آخرت روم رفته به داغ دوستی

    داروی دوستی بود هر چه بروید از گلم

    میرم و همچنان رود نام تو بر زبان من

    ریزم و همچنان بود مهر تو در مفاصلم

    حاصل عمر صرف شد در طلب وصال تو

    با همه سعی اگر به خود ره ندهی چه حاصلم

    باد به دست آرزو در طلب هوای دل

    گر نکند معاونت دور زمان مقبلم

    لایق بندگی نیم بی هنری و قیمتی

    ور تو قبول می‌کنی با همه نقص فاضلم

    مثل تو را به خون من ور بکشی به باطلم

    کس نکند مطالبت زان که غلام قاتلم

    کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد

    گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم

    سرو برفت و بوستان از نظرم به جملگی

    می‌نرود صنوبری بیخ گرفته در دلم

    فکرت من کجا رسد در طلب وصال تو

    این همه یاد می‌رود وز تو هنوز غافلم

    لشکر عشق سعدیا غارت عقل می‌کند

    تا تو دگر به خویشتن ظن نبری که عاقلم

  64. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3033


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز مبارک است فالم

    کافتاد نظر بر آن جمالم

    الحمد خدای آسمان را

    کاختر به درآمد از وبالم

    خواب است مگر که می‌نماید

    یا عشوه همی‌دهد خیالم

    کاین بخت نبود هیچ روزم

    وین گل نشکفت هیچ سالم

    امروز بدیدم آن چه دل خواست

    دید آن چه نخواست بدسگالم

    اکنون که تو روی باز کردی

    رو باز به خیر کرد حالم

    دیگر چه توقع است از ایام

    چون بدر تمام شد هلالم

    بازآی کز اشتیاق رویت

    بگرفت ز خویشتن ملالم

    آزرده‌ام از فراق چونانک

    دل باز نمی‌دهد وصالم

    وز غایت تشنگی که بردم

    در حلق نمی‌رود زلالم

    بیچاره به رویت آمدم باز

    چون چاره نماند و احتیالم

    از جور تو هم در تو گیرم

    وز دست تو هم بر تو نالم

    چون دوست موافق است سعدی

    سهل است جفای خلق عالم

  66. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3034


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم

    با وجودش ز من آواز نیاید که منم

    پیرهن می‌بدرم دم به دم از غایت شوق

    که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم

    ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی

    برکنم دیده که من دیده از او برنکنم

    خود گرفتم که نگویم که مرا واقعه‌ایست

    دشمن و دوست بدانند قیاس از سخنم

    در همه شهر فراهم ننشست انجمنی

    که نه من در غمش افسانه آن انجمنم

    برشکست از من و از رنج دلم باک نداشت

    من نه آنم که توانم که از او برشکنم

    گر همین سوز رود با من مسکین در گور

    خاک اگر بازکنی سوخته یابی کفنم

    گر به خون تشنه‌ای اینک من و سر باکی نیست

    که به فتراک تو به زان که بود بر بدنم

    مرد و زن گر به جفا کردن من برخیزند

    گر بگردم ز وفای تو نه مردم که زنم

    شرط عقل است که مردم بگریزند از تیر

    من گر از دست تو باشد مژه بر هم نزنم

    تا به گفتار درآمد دهن شیرینت

    بیم آن است که شوری به جهان درفکنم

    لب سعدی و دهانت ز کجا تا به کجا

    این قدر بس که رود نام لبت بر دهنم

  68. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3035


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چشم که بر تو می‌کنم چشم حسود می‌کنم

    شکر خدا که باز شد دیده بخت روشنم

    هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم

    باورم این نمی‌شود با تو نشسته کاین منم

    دامن خیمه برفکن دشمن و دوست گو ببین

    کاین همه لطف می‌کند دوست به رغم دشمنم

    عالم شهر گو مرا وعظ مگو که نشنوم

    پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم

    گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو

    نعره شوق می‌زنم تا رمقیست در تنم

    این نه نصیحتی بود کز غم دوست توبه کن

    سخت سیه دلی بود آن که ز دوست برکنم

    گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد

    کاین همه ذکر دوستی لاف دروغ می‌زنم

    پیشم از این سلامتی بود و دلی و دانشی

    عشق تو آتشی بزد پاک بسوخت خرمنم

    شهری اگر به قصد من جمع شوند و متفق

    با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم

    چند فشانی آستین بر من و روزگار من

    دست رها نمی‌کند مهر گرفته دامنم

    گر به مراد من روی ور نروی تو حاکمی

    من به خلاف رای تو گر نفسی زنم زنم

    این همه نیش می‌خورد سعدی و پیش می‌رود

    خون برود در این میان گر تو تویی و من منم

  70. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3036


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر تیغ برکشد که محبان همی‌زنم

    اول کسی که لاف محبت زند منم

    گویند پای دار اگرت سر دریغ نیست

    گو سر قبول کن که به پایش درافکنم

    امکان دیده بستنم از روی دوست نیست

    اولیتر آن که گوش نصیحت بیاکنم

    آورده‌اند صحبت خوبان که آتش است

    بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم

    من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد

    در قید او که یاد نیاید نشیمنم

    دردیست در دلم که گر از پیش آب چشم

    برگیرم آستین برود تا به دامنم

    گر پیرهن به در کنم از شخص ناتوان

    بینی که زیر جامه خیالیست یا تنم

    شرط است احتمال جفاهای دشمنان

    چون دل نمی‌دهد که دل از دوست برکنم

    دردی نبوده را چه تفاوت کند که من

    بیچاره درد می‌خورم و نعره می‌زنم

    بر تخت جم پدید نیاید شب دراز

    من دانم این حدیث که در چاه بیژنم

    گویند سعدیا مکن از عشق توبه کن

    مشکل توانم و نتوانم که نشکنم

  72. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3037


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن دوست که من دارم وان یار که من دانم

    شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

    بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را

    بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

    ای روی دلارایت مجموعه زیبایی

    مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

    دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

    چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

    با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم

    حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

    ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون

    عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

    یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند

    از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

    در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

    وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

    دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل

    با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

    در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم

    عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم

    بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد

    تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم

    گویند مکن سعدی جان در سر این سودا

    گر جان برود شاید من زنده به جانانم

  74. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3038


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن نه روی است که من وصف جمالش دانم

    این حدیث از دگری پرس که من حیرانم

    همه بینند نه این صنع که من می‌بینم

    همه خوانند نه این نقش که من می‌خوانم

    آن عجب نیست که سرگشته بود طالب دوست

    عجب این است که من واصل و سرگردانم

    سرو در باغ نشانند و تو را بر سر و چشم

    گر اجازت دهی ای سرو روان بنشانم

    عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست

    دیر سال است که من بلبل این بستانم

    به سرت کز سر پیمان محبت نروم

    گر بفرمایی رفتن به سر پیکانم

    باش تا جان برود در طلب جانانم

    که به کاری به از این بازنیاید جانم

    هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز

    صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم

    عجب از طبع هوسناک منت می‌آید

    من خود از مردم بی طبع عجب می‌مانم

    گفته بودی که بود در همه عالم سعدی

    من به خود هیچ نیم هر چه تو گویی آنم

    گر به تشریف قبولم بنوازی ملکم

    ور به تازانه قهرم بزنی شیطانم

  76. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3039


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

    قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

    چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

    تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

    دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه

    دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

    تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی

    و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

    رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی

    خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

    به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم

    کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

    فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید

    که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

    مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی

    شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

    شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند

    به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

    دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت

    من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

    من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت

    هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3040


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای مرهم ریش و مونس جانم

    چندین به مفارقت مرنجانم

    ای راحت اندرون مجروحم

    جمعیت خاطر پریشانم

    گویند بدار دستش از دامن

    تا دست بدارد از گریبانم

    آن کس که مرا به باغ می‌خواند

    بی روی تو می‌برد به زندانم

    وین طرفه که ره نمی‌برم پیشت

    وز پیش تو ره به در نمی‌دانم

    یک روز به بندگی قبولم کن

    روز دگرم ببین که سلطانم

    ای گلبن بوستان روحانی

    مشغول بکردی از گلستانم

    زان روز که سرو قامتت دیدم

    از یاد برفت سرو بستانم

    آن در دو رسته در حدیث آمد

    وز دیده بیوفتاد مرجانم

    گویند صبور باش از او سعدی

    بارش بکشم که صبر نتوانم

    ای کاش که جان در آستین بودی

    تا بر سر مونس دل افشانم

  80. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3041


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بس که در منظر تو حیرانم

    صورتت را صفت نمی‌دانم

    پارسایان ملامتم مکنید

    که من از عشق توبه نتوانم

    هر که بینی به جسم و جان زنده‌ست

    من به امید وصل جانانم

    به چه کار آید این بقیت جان

    که به معشوق برنیفشانم

    گر تو از من عنان بگردانی

    من به شمشیر برنگردانم

    گر بخوانی مقیم درگاهم

    ور برانی مطیع فرمانم

    من نه آنم که سست بازآیم

    ور ز سختی به لب رسد جانم

    گر اجابت کنی و گر نکنی

    چاره من دعاست می‌خوانم

    سهل باشد صعوبت ظلمات

    گر به دست آید آب حیوانم

    تا کی آخر جفا بری سعدی

    چه کنم پای بند احسانم

    کار مردان تحمل است و س************

    من کیم خاک پای مردانم

  82. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3042


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سخن عشق تو بی آن که برآید به زبانم

    رنگ رخساره خبر می‌دهد از حال نهانم

    گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

    بازگویم که عیان است چه حاجت به بیانم

    هیچم از دنیی و عقبی نبرد گوشه خاطر

    که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

    گر چنان است که روی من مسکین گدا را

    به در غیر ببینی ز در خویش برانم

    من در اندیشه آنم که روان بر تو فشانم

    نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

    گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

    که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

    نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت

    دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

    من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

    که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

    درم از دیده چکان است به یاد لب لعلت

    نگهی باز به من کن که بسی در بچکانم

    سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

    که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3043


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر دست دهد هزار جانم

    در پای مبارکت فشانم

    آخر به سرم گذر کن ای دوست

    انگار که خاک آستانم

    هر حکم که بر سرم برانی

    سهل است ز خویشتن مرانم

    تو خود سر وصل ما نداری

    من عادت بخت خویش دانم

    هیهات که چون تو شاهبازی

    تشریف دهد به آشیانم

    گر خانه محقر است و تاریک

    بر دیده روشنت نشانم

    گر نام تو بر سرم بگویند

    فریاد برآید از روانم

    شب نیست که در فراق رویت

    زاری به فلک نمی‌رسانم

    آخر نه من و تو دوست بودیم

    عهد تو شکست و من همانم

    من مهره مهر تو نریزم

    الا که بریزد استخوانم

    من ترک وصال تو نگویم

    الا به فراق جسم و جانم

    مجنونم اگر بهای لیلی

    ملک عرب و عجم ستانم

    شیرین زمان تویی به تحقیق

    من بنده خسرو زمانم

    شاهی که ورا رسد که گوید

    مولای اکابر جهانم

    ایوان رفیعش آسمان را

    گوید تو زمین من آسمانم

    دانی که ستم روا ندارد

    مگذار که بشنود فغانم

    هر کس به زمان خویشتن بود

    من سعدی آخرالزمانم

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3044


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا تا نقره باشد می‌فشانم

    تو را تا بوسه باشد می‌ستانم

    و گر فردا به زندان می‌برندم

    به نقد این ساعت اندر بوستانم

    جهان بگذار تا بر من سر آید

    که کام دل تو بودی از جهانم

    چه دامن‌های گل باشد در این باغ

    اگر چیزی نگوید باغبانم

    نمی‌دانستم از بخت همایون

    که سیمرغی فتد در آشیانم

    تو عشق آموختی در شهر ما را

    بیا تا شرح آن هم بر تو خوانم

    سخن‌ها دارم از دست تو در دل

    ولیکن در حضورت بی زبانم

    بگویم تا بداند دشمن و دوست

    که من مستی و مستوری ندانم

    مگو سعدی مراد خویش برداشت

    اگر تو سنگدل من مهربانم

    اگر تو سرو سیمین تن بر آنی

    که از پیشم برانی من بر آنم

    که تا باشم خیالت می‌پرستم

    و گر رفتم سلامت می‌رسانم

  88. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3045


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما همه چشمیم و تو نور ای صنم

    چشم بد از روی تو دور ای صنم

    روی مپوشان که بهشتی بود

    هر که ببیند چو تو حور ای صنم

    حور خطا گفتم اگر خواندمت

    ترک ادب رفت و قصور ای صنم

    تا به کرم خرده نگیری که من

    غایبم از ذوق حضور ای صنم

    روی تو بر پشت زمین خلق را

    موجب فتنه‌ست و فتور ای صنم

    این همه دلبندی و خوبی تو را

    موضع ناز است و غرور ای صنم

    سروبنی خاسته چون قامتت

    تا ننشینیم صبور ای صنم

    این همه طوفان به سرم می‌رود

    از جگری همچو تنور ای صنم

    سعدی از این چشمه حیوان که خورد

    سیر نگردد به مرور ای صنم

  90. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3046


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم

    بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم

    بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند

    من بر گل شقایق رخسار می‌کنم

    هر جا که سرو قامتی و موی دلبریست

    خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم

    گر تیغ برکشند عزیزان به خون من

    من همچنان تأمل دیدار می‌کنم

    هیچم نماند در همه عالم به اتفاق

    الا سری که در قدم یار می‌کنم

    آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت

    الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

    چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد

    صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

    همسایه گو گواهی مستی و عاشقی

    بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

    من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت

    کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم

    جان است و از محبت جانان دریغ نیست

    اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم

    زنار اگر ببندی سعدی هزار بار

    به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم

  92. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3047


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کس که از او صبر محال است و س************م

    بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم

    پرسید که چونی ز غم و درد جدایی

    گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم

    زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد

    از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونم

    مشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس

    جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم

    بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم

    کآتش به قلم در فتد از سوز درونم

    آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار

    کو تا بنویسند گواهی به جنونم

    شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست

    ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم

  94. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3048


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

    به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

    من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

    که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

    تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

    اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

    و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم

    که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

    برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

    که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

    ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم

    کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

    دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

    که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

    تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید

    روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم

    رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه

    مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم

  96. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3049


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم

    کسی دگر نتوانم که بر تو بگزینم

    بپرس حال من آخر چو بگذری روزی

    که چون همی‌گذرد روزگار مسکینم

    من اهل دوزخم ار بی تو زنده خواهم شد

    که در بهشت نیارد خدای غمگینم

    ندانمت که چه گویم تو هر دو چشم منی

    که بی وجود شریفت جهان نمی‌بینم

    چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به

    شب فراق منه شمع پیش بالینم

    ضرورت است که عهد وفا به سر برمت

    و گر جفا به سر آید هزار چندینم

    نه هاونم که بنالم به کوفتی از یار

    چو دیگ بر سر آتش نشان که بنشینم

    بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان

    به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم

    چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم

    چو لاله لال بکردی زبان تحسینم

    مرا پلنگ به سرپنجه ای نگار نکشت

    تو می‌کشی به سر پنجه نگارینم

    چو ناف آهو خونم بسوخت در دل تنگ

    برفت در همه آفاق بوی مشکینم

    هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی

    چه حاجت است بگوید شکر که شیرینم

  98. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3050


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    منم یا رب در این دولت که روی یار می‌بینم

    فراز سرو سیمینش گلی بر بار می‌بینم

    مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من

    که بر هر شعبه‌ای مرغی شکرگفتار می‌بینم

    مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت

    می بی درد می‌نوشم گل بی خار می‌بینم

    عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم

    که مستم یا به خوابم یا جمال یار می‌بینم

    زمین بوسیده‌ام بسیار و خدمت کرده تا اکنون

    لب معشوق می‌بوسم رخ دلدار می‌بینم

    چه طاعت کرده‌ام گویی که این پاداش می‌یابم

    چه فرمان برده‌ام گویی که این مقدار می‌بینم

    تویی یارا که خواب آلود بر من تاختن کردی

    منم یا رب که بخت خود چنین بیدار می‌بینم

    چو خلوت با میان آمد نخواهم شمع کاشانه

    تمنای بهشتم نیست چون دیدار می‌بینم

    کدام آلاله می‌بویم که مغزم عنبرآگین شد

    چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می‌بینم

    ز گردون نعره می‌آید که اینت بوالعجب کاری

    که سعدی را ز روی دوست برخوردار می‌بینم

  100. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 61 از 123 ... 1151596061626371111 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد