صفحه 62 از 123 ... 1252606162636472112 ...
نمایش نتایج: از 3,051 به 3,100 از 6148

موضوع: مشاعره

274319
  1. بالا | پست 3051


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم

    الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم

    هر یک از دایره جمع به راهی رفتند

    ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم

    باغبان گر نگشاید در درویش به باغ

    آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم

    گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد

    جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم

    بوی محبوب که بر خاک احبا گذرد

    نه عجب دارم اگر زنده کند عظم رمیم

    ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده

    وی به مثل تو ولد مادر ایام عقیم

    حال درویش چنان است که خال تو سیاه

    جسم دل ریش چنان است که چشم تو سقیم

    چشم جادوی تو بی واسطه کحل کحیل

    طاق ابروی تو بی شائبه وسمه وسیم

    ای که دلداری اگر جان منت می‌باید

    چاره‌ای نیست در این مسأله الا تسلیم

    عشقبازی نه طریق حکما بود ولی

    چشم بیمار تو دل می‌برد از دست حکیم

    سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم

    چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم

  2. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3052


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

    دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی‌بینم

    دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمی‌آید

    دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

    مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

    ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی‌بینم

    قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

    تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

    خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه

    که من تا آشنا گشتم دل خرم نمی‌بینم

    نم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

    چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمی‌بینم

    کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

    به امید دمی با دوست وان دم هم نمی‌بینم

  4. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3053


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من از اینجا به ملامت نروم

    که من اینجا به امیدی گروم

    گر به عقلم سخنی می‌گویند

    بیم آن است که دیوانه شوم

    گوش دل رفته به آواز سماع

    نتوانم که نصیحت شنوم

    همه گو باد ببر خرمن عمر

    دو جهان بی تو نیرزد دو جوم

    دوستان عیب و ملامت مکنید

    کانچه خود کاشته باشم دروم

    من بیچاره گردن به کمند

    چه کنم گر به رکابش نروم

    سعدیا گفت به خوابم بینی

    بی‌وفا یارم اگر می‌غنوم

  6. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3054


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نه از چینم حکایت کن نه از روم

    که من دل با یکی دارم در این بوم

    هر آن ساعت که با یاد من آید

    فراموشم شود موجود و معدوم

    ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد

    نشاید خوردن الا رزق مقسوم

    رطب شیرین و دست از نخل کوتاه

    زلال اندر میان و تشنه محروم

    از آن شاهد که در اندیشه ماست

    ندانم زاهدی در شهر معصوم

    به روی او نماند هیچ منظور

    به بوی او نماند هیچ مشموم

    نه بی او عشق می‌خواهم نه با او

    که او در سلک من حیف است منظوم

    رفیقان چشم ظاهربین بدوزید

    که ما را در میان سریست مکتوم

    همه عالم گر این صورت ببینند

    کس این معنی نخواهد کرد مفهوم

    چنان سوزم که خامانم نبینند

    نداند تندرست احوال محموم

    مرا گر دل دهی ور جان ستانی

    عبادت لازم است و بنده ملزوم

    نشاید برد سعدی جان از این کار

    مسافر تشنه و جلاب مسموم

    چو آهن تاب آتش می‌نیارد

    همی‌باید که پیشانی کند موم

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3055


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو مپندار کز این در به ملامت بروم

    دلم اینجاست بده تا به سلامت بروم

    ترک سر گفتم از آن پیش که بنهادم پای

    نه به زرق آمده‌ام تا به ملامت بروم

    من هوادار قدیمم بدهم جان عزیز

    نو ارادت نه که از پیش غرامت بروم

    گر رسد از تو به گوشم که بمیر ای سعدی

    تا لب گور به اعزاز و کرامت بروم

    ور بدانم به در مرگ که حشرم با توست

    از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم

  10. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3056


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به تو مشغول و با تو همراهم

    وز تو بخشایش تو می‌خواهم

    همه بیگانگان چنین دانند

    که منت آشنای درگاهم

    ترسم ای میوه درخت بلند

    که نیایی به دست کوتاهم

    تا مرا از تو آگهی دادند

    به وجودت گر از خود آگاهم

    همه در خورد رای و قیمت خویش

    از تو خواهند و من تو را خواهم

    بلبل بوستان حسن توام

    چون نیفتد سخن در افواهم

    می‌کشندم که ترک عشق بگو

    می‌زنندم که بیدق شاهم

    ور به صد پاره‌ام کنی زین رنگ

    بنگردم که صبغة اللهم

    سعدیا در قفای دوست مرو

    چه کنم می‌برد به اکراهم

    میل از این جانب اختیاری نیست

    کهربا را بگو که من کاهم

  12. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3057


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم

    خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم

    خاک را زنده کند تربیت باد بهار

    سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم

    بوی پیراهن گم کرده خود می‌شنوم

    گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم

    عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنود

    درد ما نیک نباشد به مداوای حکیم

    توبه گویندم از اندیشه معشوق بکن

    هرگز این توبه نباشد که گناهیست عظیم

    ای رفیقان سفر دست بدارید از ما

    که بخواهیم نشستن به در دوست مقیم

    ای برادر غم عشق آتش نمرود انگار

    بر من این شعله چنان است که بر ابراهیم

    مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد

    گر تو بالای عظامش گذری و هی رمیم

    طمع وصل تو می‌دارم و اندیشه هجر

    دیگر از هر چه جهانم نه امید است و نه بیم

    عجب از کشته نباشد به در خیمه دوست

    عجب از زنده که چون جان به درآورد سلیم

    سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم

    پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم

  14. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3058


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما به روی دوستان از بوستان آسوده‌ایم

    گر بهار آید وگر باد خزان آسوده‌ایم

    سروبالایی که مقصود است اگر حاصل شود

    سرو اگر هرگز نباشد در جهان آسوده‌ایم

    گر به صحرا دیگران از بهر عشرت می‌روند

    ما به خلوت با تو ای آرام جان آسوده‌ایم

    هر چه در دنیا و عقبی راحت و آسایش است

    گر تو با ما خوش درآیی ما از آن آسوده‌ایم

    برق نوروزی گر آتش می‌زند در شاخسار

    ور گل افشان می‌کند در بوستان آسوده‌ایم

    باغبان را گو اگر در گلستان آلاله‌ایست

    دیگری را ده که ما با دلستان آسوده‌ایم

    گر سیاست می‌کند سلطان و قاضی حاکمند

    ور ملامت می‌کند پیر و جوان آسوده‌ایم

    موج اگر کشتی برآرد تا به اوج آفتاب

    یا به قعر اندر برد ما بر کران آسوده‌ایم

    رنج‌ها بردیم و آسایش نبود اندر جهان

    ترک آسایش گرفتیم این زمان آسوده‌ایم

    سعدیا سرمایه‌داران از خلل ترسند و ما

    گر بر آید بانگ دزد از کاروان آسوده‌ایم

  16. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3059


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما در خلوت به روی خلق ببستیم

    از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

    هر چه نه پیوند یار بود بریدیم

    وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم

    مردم هشیار از این معامله دورند

    شاید اگر عیب ما کنند که مستیم

    مالک خود را همیشه غصه گدازد

    ملک پری پیکری شدیم و برستیم

    شاکر نعمت به هر طریق که بودیم

    داعی دولت به هر مقام که هستیم

    در همه چشمی عزیز و نزد تو خواریم

    در همه عالم بلند و پیش تو پستیم

    ای بت صاحب دلان مشاهده بنمای

    تا تو ببینیم و خویشتن نپرستیم

    دیده نگه داشتیم تا نرود دل

    با همه عیاری از کمند نجستیم

    تا تو اجازت دهی که در قدمم ریز

    جان گرامی نهاده بر کف دستیم

    دوستی آن است سعدیا که بماند

    عهد وفا هم بر این قرار که بستیم

  18. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3060


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای سروبالای سهی کز صورت حال آگهی

    وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم

    گفتی به رنگ من گلی هرگز نبیند بلبلی

    آری نکو گفتی ولی ما نیز هم بد نیستیم

    تا چند گویی ما و بس کوته کن ای رعنا و بس

    نه خود تویی زیبا و بس ما نیز هم بد نیستیم

    ای شاهد هر مجلسی و آرام جان هر کسی

    گر دوستان داری بسی ما نیز هم بد نیستیم

    گفتی که چون من در زمی دیگر نباشد آدمی

    ای جان لطف و مردمی ما نیز هم بد نیستیم

    گر گلشن خوش بو تویی ور بلبل خوشگو تویی

    ور در جهان نیکو تویی ما نیز هم بد نیستیم

    گویی چه شد کان سروبن با ما نمی‌گوید سخن

    گو بی‌وفایی پر مکن ما نیز هم بد نیستیم

    گر تو به حسن افسانه‌ای یا گوهر یک دانه‌ای

    از ما چرا بیگانه‌ای ما نیز هم بد نیستیم

    ای در دل ما داغ تو تا کی فریب و لاغ تو

    گر به بود در باغ تو ما نیز هم بد نیستیم

    باری غرور از سر بنه و انصاف درد من بده

    ای باغ شفتالو و به ما نیز هم بد نیستیم

    گفتم تو ما را دیده‌ای وز حال ما پرسیده‌ای

    پس چون ز ما رنجیده‌ای ما نیز هم بد نیستیم

    گفتی به از من در چگل صورت نبندد آب و گل

    ای سست مهر سخت دل ما نیز هم بد نیستیم

    سعدی گر آن زیباقرین بگزید بر ما همنشین

    گو هر که خواهی برگزین ما نیز هم بد نیستیم

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3061


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم

    دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

    خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود

    آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم

    همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشید

    روی بنمود چو خفاش نهان گردیدیم

    گفته بودیم به خوبان که نباید نگریست

    دل ببردند و ضرورت نگران گردیدیم

    صفت یوسف نادیده بیان می‌کردند

    با میان آمد و بی نام و نشان گردیدیم

    رفته بودیم به خلوت که دگر می نخوریم

    ساقیا باده بده کز سر آن گردیدیم

    تا همه شهر بیایند و ببینند که ما

    پیر بودیم و دگرباره جوان گردیدیم

    سعدیا لشکر خوبان به شکار دل ما

    گو میایید که ما صید فلان گردیدیم

  22. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3062


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

    دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

    شوق است در جدایی و جور است در نظر

    هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

    روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

    بازآ که روی در قدمانت بگستریم

    ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

    دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

    گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

    از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

    ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب

    در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

    نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

    نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

    از دشمنان برند شکایت به دوستان

    چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم

    ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس

    آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

    سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

    چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

  24. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3063


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما دل دوستان به جان بخریم

    ور جهان دشمن است غم نخوریم

    گر به شمشیر می‌زند معشوق

    گو بزن جان من که ما سپریم

    آن که صبر از جمال او نبود

    به ضرورت جفای او ببریم

    گر به خشم است و گر به عین رضا

    نگهی باز کن که منتظریم

    یک نظر بر جمال طلعت دوست

    گر به جان می‌دهند تا بخریم

    گر تو گویی خلاف عقل است این

    عاقلان دیگرند و ما دگریم

    باش تا خون ما همی‌ریزد

    ما در آن دست و قبضه می‌نگریم

    گر برانند و گر ببخشایند

    ما بر این در گدای یک نظریم

    دوست چندان که می‌کشد ما را

    ما به فضل خدای زنده‌تریم

    سعدیا زهر قاتل از دستش

    گو بیاور که چون شکر بخوریم

    ای نسیم صبا ز روضه انس

    برگذر پیش از آن که درگذریم

    تو خداوندگار باکرمی

    گر چه ما بندگان بی هنریم

  26. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3064


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما گدایان خیل سلطانیم

    شهربند هوای جانانیم

    بنده را نام خویشتن نبود

    هر چه ما را لقب دهند آنیم

    گر برانند و گر ببخشایند

    ره به جای دگر نمی‌دانیم

    چون دلارام می‌زند شمشیر

    سر ببازیم و رخ نگردانیم

    دوستان در هوای صحبت یار

    زر فشانند و ما سر افشانیم

    مر خداوند عقل و دانش را

    عیب ما گو مکن که نادانیم

    هر گلی نو که در جهان آید

    ما به عشقش هزاردستانیم

    تنگ چشمان نظر به میوه کنند

    ما تماشاکنان بستانیم

    تو به سیمای شخص می‌نگری

    ما در آثار صنع حیرانیم

    هر چه گفتیم جز حکایت دوست

    در همه عمر از آن پشیمانیم

    سعدیا بی وجود صحبت یار

    همه عالم به هیچ نستانیم

    ترک جان عزیز بتوان گفت

    ترک یار عزیز نتوانیم

  28. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3065


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم

    بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

    ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم

    چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم

    تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم

    تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

    دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او

    تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

    لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا

    مگر آن گه که کند کوزه‌گر از خاک سبویم

    همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان

    نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم

    هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش

    تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم

    دوش می‌گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد

    می‌نداند که گرم سر برود دست نشویم

  30. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3066


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم

    بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم

    ترک من گفت و به ترکش نتوانم که بگویم

    چه کنم نیست دلی چون دل او ز آهن و رویم

    تا قدم باشدم اندر قدمش افتم و خیزم

    تا نفس ماندم اندر عقبش پرسم و پویم

    دشمن خویشتنم هر نفس از دوستی او

    تا چه دید از من مسکین که ملول است ز خویم

    لب او بر لب من این چه خیال است و تمنا

    مگر آن گه که کند کوزه‌گر از خاک سبویم

    همه بر من چه زنی زخم فراق ای مه خوبان

    نه منم تنها کاندر خم چوگان تو گویم

    هر کجا صاحب حسنیست ثنا گفتم و وصفش

    تو چنان صاحب حسنی که ندانم که چه گویم

    دوش می‌گفت که سعدی غم ما هیچ ندارد

    می‌نداند که گرم سر برود دست نشویم
    گر غصه روزگار گویم

    بس قصه بی شمار گویم

    یک عمر هزارسال باید

    تا من یکی از هزار گویم

    چشمم به زبان حال گوید

    نی آن که به اختیار گویم

    بر من دل انجمن بسوزد

    گر درد فراق یار گویم

    مرغان چمن فغان برآرند

    گر فرقت نوبهار گویم

    یاران صبوحیم کجایند

    تا درد دل خمار گویم

    کس نیست که دل سوی من آرد

    تا غصه روزگار گویم

    درد دل بی‌قرار سعدی

    هم با دل بی‌قرار گویم

  32. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3067


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    گر غصه روزگار گویم

    بس قصه بی شمار گویم

    یک عمر هزارسال باید

    تا من یکی از هزار گویم

    چشمم به زبان حال گوید

    نی آن که به اختیار گویم

    بر من دل انجمن بسوزد

    گر درد فراق یار گویم

    مرغان چمن فغان برآرند

    گر فرقت نوبهار گویم

    یاران صبوحیم کجایند

    تا درد دل خمار گویم

    کس نیست که دل سوی من آرد

    تا غصه روزگار گویم

    درد دل بی‌قرار سعدی

    هم با دل بی‌قرار گویم
    بکن چندان که خواهی جور بر من

    که دستت بر نمی‌دارم ز دامن

    چنان مرغ دلم را صید کردی

    که بازش دل نمی‌خواهد نشیمن

    اگر دانی که در زنجیر زلفت

    گرفتار است در پایش میفکن

    به حسن قامتت سروی در آفاق

    نپندارم که باشد غالب الظن

    الا ای باغبان این سرو بنشان

    و گر صاحب دلی آن سرو برکن

    جهان روشن به ماه و آفتاب است

    جهان ما به دیدار تو روشن

    تو بی زیور محلایی و بی رخت

    مزکایی و بی زینت مزین

    شبی خواهم که مهمان من آیی

    به کام دوستان و رغم دشمن

    گروهی عام را کز دل خبر نیست

    عجب دارند از آه سینه من

    چو آتش در سرای افتاده باشد

    عجب داری که دود آید ز روزن

    تو را خود هر که بیند دوست دارد

    گناهی نیست بر سعدی معین

  34. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3068


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    بکن چندان که خواهی جور بر من

    که دستت بر نمی‌دارم ز دامن

    چنان مرغ دلم را صید کردی

    که بازش دل نمی‌خواهد نشیمن

    اگر دانی که در زنجیر زلفت

    گرفتار است در پایش میفکن

    به حسن قامتت سروی در آفاق

    نپندارم که باشد غالب الظن

    الا ای باغبان این سرو بنشان

    و گر صاحب دلی آن سرو برکن

    جهان روشن به ماه و آفتاب است

    جهان ما به دیدار تو روشن

    تو بی زیور محلایی و بی رخت

    مزکایی و بی زینت مزین

    شبی خواهم که مهمان من آیی

    به کام دوستان و رغم دشمن

    گروهی عام را کز دل خبر نیست

    عجب دارند از آه سینه من

    چو آتش در سرای افتاده باشد

    عجب داری که دود آید ز روزن

    تو را خود هر که بیند دوست دارد

    گناهی نیست بر سعدی معین
    یا رب آن روی است یا برگ سمن

    یا رب آن قد است یا سرو چمن

    بر سمن کس دید جعد مشکبار

    در چمن کس دید سرو سیمتن

    عقل چون پروانه گردید و نیافت

    چون تو شمعی در هزاران انجمن

    سخت مشتاقیم پیمانی بکن

    سخت مجروحیم پیکانی بکن

    وه کدامت زین همه شیرین‌تر است

    خنده یا رفتار یا لب یا سخن

    گر سر ما خواهی اینک جان و سر

    ور سر ما داری اینک مال و تن

    گر نوازی ور کشی فرمان تو راست

    بنده‌ایم اینک سر و تیغ و کفن

    صعقه می‌خواهی حجابی در گذار

    فتنه می‌جویی نقابی بر فکن

    من کیم کانجا که کوی عشق توست

    در نمی‌گنجد حدیث ما و من

    ای ز وصلت خانه‌ها دار الشفا

    وی ز هجرت بیت‌ها بیت الحزن

    وقت آن آمد که خاک مرده را

    باد ریزد آب حیوان در دهن

    پاره گرداند زلیخای صبا

    صبحدم بر یوسف گل پیرهن

    نطفه شبنم در ارحام زمین

    شاهد گل گشت و طفل یاسمن

    فیح ریحان است یا بوی بهشت

    خاک شیراز است یا باد ختن

    بر گذر تا خیره گردد سروبن

    در نگر تا تیره گردد نسترن

    بارگاه زاهدان در هم نورد

    کارگاه صوفیان بر هم شکن

    شاهدان چستند ساقی گو بیار

    عاشقان مستند مطرب گو بزن

    سغبه خلقم چو صوفی در کنش

    شهره شهرم چو غازی بر رسن

    تربیت را حله گو در ما مپوش

    عافیت را پرده گو بر ما متن

    چرخ با صد چشم چون روی تو دید

    صد زبان می‌خواست تا گوید حسن

    ناسزا خواهم شنید از خاص و عام

    سرزنش خواهم کشید از مرد و زن

    سعدیا گر عاشقی پایی بکوب

    عاشقا گر مفلسی دستی بزن

  36. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3069


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    یا رب آن روی است یا برگ سمن

    یا رب آن قد است یا سرو چمن

    بر سمن کس دید جعد مشکبار

    در چمن کس دید سرو سیمتن

    عقل چون پروانه گردید و نیافت

    چون تو شمعی در هزاران انجمن

    سخت مشتاقیم پیمانی بکن

    سخت مجروحیم پیکانی بکن

    وه کدامت زین همه شیرین‌تر است

    خنده یا رفتار یا لب یا سخن

    گر سر ما خواهی اینک جان و سر

    ور سر ما داری اینک مال و تن

    گر نوازی ور کشی فرمان تو راست

    بنده‌ایم اینک سر و تیغ و کفن

    صعقه می‌خواهی حجابی در گذار

    فتنه می‌جویی نقابی بر فکن

    من کیم کانجا که کوی عشق توست

    در نمی‌گنجد حدیث ما و من

    ای ز وصلت خانه‌ها دار الشفا

    وی ز هجرت بیت‌ها بیت الحزن

    وقت آن آمد که خاک مرده را

    باد ریزد آب حیوان در دهن

    پاره گرداند زلیخای صبا

    صبحدم بر یوسف گل پیرهن

    نطفه شبنم در ارحام زمین

    شاهد گل گشت و طفل یاسمن

    فیح ریحان است یا بوی بهشت

    خاک شیراز است یا باد ختن

    بر گذر تا خیره گردد سروبن

    در نگر تا تیره گردد نسترن

    بارگاه زاهدان در هم نورد

    کارگاه صوفیان بر هم شکن

    شاهدان چستند ساقی گو بیار

    عاشقان مستند مطرب گو بزن

    سغبه خلقم چو صوفی در کنش

    شهره شهرم چو غازی بر رسن

    تربیت را حله گو در ما مپوش

    عافیت را پرده گو بر ما متن

    چرخ با صد چشم چون روی تو دید

    صد زبان می‌خواست تا گوید حسن

    ناسزا خواهم شنید از خاص و عام

    سرزنش خواهم کشید از مرد و زن

    سعدیا گر عاشقی پایی بکوب

    عاشقا گر مفلسی دستی بزن
    در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن

    این است که دور از لب و دندان من است آن

    عارض نتوان گفت که دور قمر است این

    بالا نتوان خواند که سرو چمن است آن

    در سرو رسیده‌ست ولیکن به حقیقت

    از سرو گذشته‌ست که سیمین بدن است آن

    هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت

    گویی همه روح است که در پیرهن است آن

    خال است بر آن صفحه سیمین بناگوش

    یا نقطه‌ای از غالیه بر یاسمن است آن

    فی الجمله قیامت تویی امروز در آفاق

    در چشم تو پیداست که باب فتن است آن

    گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم

    ترسم نرهانم که شکن بر شکن است آن

    هر کس که به جان آرزوی وصل تو دارد

    دشوار برآید که محقر ثمن است آن

    مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد

    در کوی وفا مرد مخوانش که زن است آن

    گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی

    عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن

    نزدیک من آن است که هر جرم و خطایی

    کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن

    سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش

    هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3070


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    در وصف نیاید که چه شیرین دهن است آن

    این است که دور از لب و دندان من است آن

    عارض نتوان گفت که دور قمر است این

    بالا نتوان خواند که سرو چمن است آن

    در سرو رسیده‌ست ولیکن به حقیقت

    از سرو گذشته‌ست که سیمین بدن است آن

    هرگز نبود جسم بدین حسن و لطافت

    گویی همه روح است که در پیرهن است آن

    خال است بر آن صفحه سیمین بناگوش

    یا نقطه‌ای از غالیه بر یاسمن است آن

    فی الجمله قیامت تویی امروز در آفاق

    در چشم تو پیداست که باب فتن است آن

    گفتم که دل از چنبر زلفت برهانم

    ترسم نرهانم که شکن بر شکن است آن

    هر کس که به جان آرزوی وصل تو دارد

    دشوار برآید که محقر ثمن است آن

    مردی که ز شمشیر جفا روی بتابد

    در کوی وفا مرد مخوانش که زن است آن

    گر خسته دلی نعره زند بر سر کویی

    عیبش نتوان گفت که بی خویشتن است آن

    نزدیک من آن است که هر جرم و خطایی

    کز صاحب وجه حسن آید حسن است آن

    سعدی سر سودای تو دارد نه سر خویش

    هر جامه که عیار بپوشد کفن است آن
    ای کودک خوبروی حیران

    در وصف شمایلت سخندان

    صبر از همه چیز و هر که عالم

    کردیم و صبوری از تو نتوان

    دیدی که وفا به سر نبردی

    ای سخت کمان سست پیمان

    پایان فراق ناپدیدار

    و امید نمی‌رسد به پایان

    هرگز نشنیده‌ام که کرده‌ست

    سرو آنچه تو می‌کنی به جولان

    باور که کند که آدمی را

    خورشید برآید از گریبان

    بیمار فراق به نباشد

    تا بو نکند به زنخدان

    وین گوی سعادت است و دولت

    تا با که در افکنی به میدان

    ترسم که به عاقبت بماند

    در چشم سکندر آب حیوان

    دل بود و به دست دلبر افتاد

    جان است و فدای روی جانان

    عاقل نکند شکایت از درد

    مادام که هست امید درمان

    بی مار به سر نمی‌رود گنج

    بی خار نمی‌دمد گلستان

    گر در نظرت بسوخت سعدی

    مه را چه غم از هلاک کتان

    پروانه بکشت خویشتن را

    بر شمع چه لازم است تاوان

  40. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3071


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    ای کودک خوبروی حیران

    در وصف شمایلت سخندان

    صبر از همه چیز و هر که عالم

    کردیم و صبوری از تو نتوان

    دیدی که وفا به سر نبردی

    ای سخت کمان سست پیمان

    پایان فراق ناپدیدار

    و امید نمی‌رسد به پایان

    هرگز نشنیده‌ام که کرده‌ست

    سرو آنچه تو می‌کنی به جولان

    باور که کند که آدمی را

    خورشید برآید از گریبان

    بیمار فراق به نباشد

    تا بو نکند به زنخدان

    وین گوی سعادت است و دولت

    تا با که در افکنی به میدان

    ترسم که به عاقبت بماند

    در چشم سکندر آب حیوان

    دل بود و به دست دلبر افتاد

    جان است و فدای روی جانان

    عاقل نکند شکایت از درد

    مادام که هست امید درمان

    بی مار به سر نمی‌رود گنج

    بی خار نمی‌دمد گلستان

    گر در نظرت بسوخت سعدی

    مه را چه غم از هلاک کتان

    پروانه بکشت خویشتن را

    بر شمع چه لازم است تاوان
    برخیز که می‌رود زمستان

    بگشای در سرای بستان

    نارنج و بنفشه بر طبق نه

    منقل بگذار در شبستان

    وین پرده بگوی تا به یک بار

    زحمت ببرد ز پیش ایوان

    برخیز که باد صبح نوروز

    در باغچه می‌کند گل افشان

    خاموشی بلبلان مشتاق

    در موسم گل ندارد امکان

    آواز دهل نهان نماند

    در زیر گلیم و عشق پنهان

    بوی گل بامداد نوروز

    و آواز خوش هزاردستان

    بس جامه فروخته‌ست و دستار

    بس خانه که سوخته‌ست و دکان

    ما را سر دوست بر کنار است

    آنک سر دشمنان و سندان

    چشمی که به دوست برکند دوست

    بر هم ننهد ز تیرباران

    سعدی چو به میوه می‌رسد دست

    سهل است جفای بوستانبان

  42. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3072


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    برخیز که می‌رود زمستان

    بگشای در سرای بستان

    نارنج و بنفشه بر طبق نه

    منقل بگذار در شبستان

    وین پرده بگوی تا به یک بار

    زحمت ببرد ز پیش ایوان

    برخیز که باد صبح نوروز

    در باغچه می‌کند گل افشان

    خاموشی بلبلان مشتاق

    در موسم گل ندارد امکان

    آواز دهل نهان نماند

    در زیر گلیم و عشق پنهان

    بوی گل بامداد نوروز

    و آواز خوش هزاردستان

    بس جامه فروخته‌ست و دستار

    بس خانه که سوخته‌ست و دکان

    ما را سر دوست بر کنار است

    آنک سر دشمنان و سندان

    چشمی که به دوست برکند دوست

    بر هم ننهد ز تیرباران

    سعدی چو به میوه می‌رسد دست

    سهل است جفای بوستانبان
    خوشا و خرما وقت حبیبان

    به بوی صبح و بانگ عندلیبان

    خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست

    که ساکن گردد آشوب رقیبان

    دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست

    برآورده دو سر از یک گریبان

    سزای دشمنان این بس که بینند

    حبیبان روی در روی حبیبان

    نصیب از عمر دنیا نقد وقت است

    مباش ای هوشمند از بی نصیبان

    چو دانی کز تو چوپانی نیاید

    رها کن گوسفندان را به ذئبان

    من این رندان و مستان دوست دارم

    خلاف پارسایان و خطیبان

    بهل تا در حق من هر چه خواهند

    بگویند آشنایان و غریبان

    لب شیرین لبان را خصلتی هست

    که غارت می‌کند هوش لبیبان

    نشستم با جوانمردان اوباش

    بشستم هر چه خواندم بر ادیبان

    که می‌داند دوای درد سعدی

    که رنجورند از این علت طبیبان

  44. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3073


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    خوشا و خرما وقت حبیبان

    به بوی صبح و بانگ عندلیبان

    خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست

    که ساکن گردد آشوب رقیبان

    دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست

    برآورده دو سر از یک گریبان

    سزای دشمنان این بس که بینند

    حبیبان روی در روی حبیبان

    نصیب از عمر دنیا نقد وقت است

    مباش ای هوشمند از بی نصیبان

    چو دانی کز تو چوپانی نیاید

    رها کن گوسفندان را به ذئبان

    من این رندان و مستان دوست دارم

    خلاف پارسایان و خطیبان

    بهل تا در حق من هر چه خواهند

    بگویند آشنایان و غریبان

    لب شیرین لبان را خصلتی هست

    که غارت می‌کند هوش لبیبان

    نشستم با جوانمردان اوباش

    بشستم هر چه خواندم بر ادیبان

    که می‌داند دوای درد سعدی

    که رنجورند از این علت طبیبان
    چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

    دل از انتظار خونین دهن از امید خندان

    مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

    به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان

    نظری مباح کردند و هزار خون معطل

    دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان

    سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد

    ز معربدان و مستان و معاشران و رندان

    اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

    که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان

    اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن

    که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان

    نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو

    که قیامت است چندان سخن از دهان خندان

    اگر این شکر ببینند محدثان شیرین

    همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان

    همه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدی

    که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان

  46. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3074


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

    دل از انتظار خونین دهن از امید خندان

    مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

    به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان

    نظری مباح کردند و هزار خون معطل

    دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان

    سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد

    ز معربدان و مستان و معاشران و رندان

    اگر از کمند عشقت بروم کجا گریزم

    که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان

    اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن

    که من از تو برنگردم به جفای ناپسندان

    نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو

    که قیامت است چندان سخن از دهان خندان

    اگر این شکر ببینند محدثان شیرین

    همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان

    همه شاهدان عالم به تو عاشقند سعدی

    که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان
    بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

    کز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یاران

    هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

    داند که سخت باشد قطع امیدواران

    با ساربان بگویید احوال آب چشمم

    تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

    بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت

    گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

    ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد

    از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

    چندین که برشمردم از ماجرای عشقت

    اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

    سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

    بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

    چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت

    باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران

  48. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3075


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران

    کز سنگ گریه (ناله) خیزد روز وداع یاران

    هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد

    داند که سخت باشد قطع امیدواران

    با ساربان بگویید احوال آب چشمم

    تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

    بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت

    گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

    ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد

    از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران

    چندین که برشمردم از ماجرای عشقت

    اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران

    سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل

    بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

    چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت

    باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران



    دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

    دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران

    نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش

    چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران

    گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی

    ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران

    گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند

    همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران

    چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر و هشیاری

    ندانم باغ فردوس است یا بازار عطاران

    تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی

    به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران

    الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را

    تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران

    گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد

    بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران

    گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن

    نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران

    کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن

    رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران

  50. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3076


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

    دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران

    نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش

    چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران

    گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی

    ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران

    گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند

    همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران

    چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر و هشیاری

    ندانم باغ فردوس است یا بازار عطاران

    تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی

    به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران

    الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را

    تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران

    گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد

    بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران

    گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن

    نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران

    کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن

    رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران

    فراق دوستانش باد و یاران

    که ما را دور کرد از دوستداران

    دلم در بند تنهایی بفرسود

    چو بلبل در قفس روز بهاران

    هلاک ما چنان مهمل گرفتند

    که قتل مور در پای سواران

    به خیل هر که می‌آیم به زنهار

    نمی‌بینم به جز زنهارخواران

    ندانستم که در پایان صحبت

    چنین باشد وفای حق گزاران

    به گنج شایگان افتاده بودم

    ندانستم که بر گنجند ماران

    دلا گر دوستی داری به ناچار

    بباید بردنت جور هزاران

    خلاف شرط یاران است سعدی

    که برگردند روز تیرباران

    چه خوش باشد سری در پای یاری

    به اخلاص و ارادت جان سپاران

  52. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3077


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    فراق دوستانش باد و یاران

    که ما را دور کرد از دوستداران

    دلم در بند تنهایی بفرسود

    چو بلبل در قفس روز بهاران

    هلاک ما چنان مهمل گرفتند

    که قتل مور در پای سواران

    به خیل هر که می‌آیم به زنهار

    نمی‌بینم به جز زنهارخواران

    ندانستم که در پایان صحبت

    چنین باشد وفای حق گزاران

    به گنج شایگان افتاده بودم

    ندانستم که بر گنجند ماران

    دلا گر دوستی داری به ناچار

    بباید بردنت جور هزاران

    خلاف شرط یاران است سعدی

    که برگردند روز تیرباران

    چه خوش باشد سری در پای یاری

    به اخلاص و ارادت جان سپاران

    سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان

    صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

    گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی

    روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

    طایفه‌ای سماع را عیب کنند و عشق را

    زمزمه‌ای بیار خوش تا بروند ناخوشان

    خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر

    بی‌خبر است عاقل از لذت عیش بیهشان

    سوختگان عشق را دود به سقف می‌رود

    وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان

    رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت

    دنیا زیر پای نه دست به آخرت فشان

    تیغ به خفیه می‌خورم آه نهفته می‌کنم

    گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان

    چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو

    چون نروم که بیخودم شوق همی‌برد کشان

    من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده‌ام

    موی سپید می‌کند چشم سیاه اکدشان

    بوی بهشت می‌دمد ما به عذاب در گرو

    آب حیات می‌رود ما تن خویشتن کشان

    باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا

    چون تو فصیح بلبلی حیف بود ز خامشان

  54. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3078


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان

    صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان

    گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی

    روی به صالحان نما خمر به زاهدان چشان

    طایفه‌ای سماع را عیب کنند و عشق را

    زمزمه‌ای بیار خوش تا بروند ناخوشان

    خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر

    بی‌خبر است عاقل از لذت عیش بیهشان

    سوختگان عشق را دود به سقف می‌رود

    وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان

    رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت

    دنیا زیر پای نه دست به آخرت فشان

    تیغ به خفیه می‌خورم آه نهفته می‌کنم

    گوش کجا که بشنود ناله زار خامشان

    چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو

    چون نروم که بیخودم شوق همی‌برد کشان

    من نه به وقت خویشتن پیر و شکسته بوده‌ام

    موی سپید می‌کند چشم سیاه اکدشان

    بوی بهشت می‌دمد ما به عذاب در گرو

    آب حیات می‌رود ما تن خویشتن کشان

    باد بهار و بوی گل متفقند سعدیا

    چون تو فصیح بلبلی حیف بود ز خامشان
    دیگر به کجا می‌رود این سرو خرامان

    چندین دل صاحب نظرش دست به دامان

    مرد است که چون شمع سراپای وجودش

    می‌سوزد و آتش نرسیده‌ست به خامان

    خون می‌رود از چشم اسیران کمندش

    یک بار نپرسد که کیانند و کدامان

    گو خلق بدانید که من عاشق و مستم

    در کوی خرابات نباشد سر و سامان

    در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر

    محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان

    دل می‌تپد اندر بر سعدی چو کبوتر

    زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان

    یا صاح متی یرجع نومی و قراری

    انی و علی العاشق هذان حرامان

  56. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3079


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نقل قول نوشته اصلی توسط سلطنت نمایش پست ها
    دیگر به کجا می‌رود این سرو خرامان

    چندین دل صاحب نظرش دست به دامان

    مرد است که چون شمع سراپای وجودش

    می‌سوزد و آتش نرسیده‌ست به خامان

    خون می‌رود از چشم اسیران کمندش

    یک بار نپرسد که کیانند و کدامان

    گو خلق بدانید که من عاشق و مستم

    در کوی خرابات نباشد سر و سامان

    در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر

    محتاج ملک بوسه دهد دست غلامان

    دل می‌تپد اندر بر سعدی چو کبوتر

    زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان

    یا صاح متی یرجع نومی و قراری

    انی و علی العاشق هذان حرامان
    خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

    کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان

    بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم

    کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان

    دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد

    می‌باید این نصیحت کردن به دلستانان

    دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو

    تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان

    من ترک مهر اینان در خود نمی‌شناسم

    بگذار تا بیاید بر من جفای آنان

    روشن روان عاشق از تیره شب ننالد

    داند که روز گردد روزی شب شبانان

    باور مکن که من دست از دامنت بدارم

    شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان

    چشم از تو برنگیرم ور می‌کشد رقیبم

    مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان

    من اختیار خود را تسلیم عشق کردم

    همچون زمام اشتر بر دست ساربانان

    شکرفروش مصری حال مگس چه داند

    این دست شوق بر سر وان آستین فشانان

    شاید که آستینت بر سر زنند سعدی

    تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3080


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن

    قوت او می‌کند بر سر ما تاختن

    گر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیش

    هر دو به دستت در است کشتن و بنواختن

    گر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواست

    چاره ما هیچ نیست جز سپر انداختن

    کشتی در آب را از دو برون حال نیست

    یا همه سود ای حکیم یا همه درباختن

    مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست

    دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن

    پایه خورشید نیست پیش تو افروختن

    یا قد و بالای سرو پیش تو افراختن

    هر که چنین روی دید جامه چو سعدی درید

    موجب دیوانگیست آفت بشناختن

    یا بگدازم چو شمع یا بکشندم به صبح

    چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن

    ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست

    زخم توان خورد و تیغ بر نتوان آختن

  60. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3081


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چند بشاید به صبر دیده فرو دوختن

    خرمن ما را نماند حیله به جز سوختن

    گر نظر صدق را نام گنه می‌نهند

    حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن

    چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق

    روز دگر بامداد پاره بر او دوختن

    زهد نخواهد خرید چاره رنجور عشق

    شمع و شراب است و شید پیش تو نفروختن

    تا به کدام آبروی ذکر وصالت کنیم

    شکر خیالت هنوز می‌نتوان توختن

    لهجه شیرین من پیش دهان تو چیست

    در نظر آفتاب مشعله افروختن

    منطق سعدی شنید حاسد و حیران بماند

    چاره او خامشیست یا سخن آموختن

  62. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3082


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر متصور شدی با تو در آمیختن

    حیف نبودی وجود در قدمت ریختن

    فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست

    کاو بتواند چنین صورتی انگیختن

    کیست که مرهم نهد بر دل مجروح عشق

    که‌ش نه مجال وقوف نه ره بگریختن

    داعیه شوق نیست رفتن و باز آمدن

    قاعده مهر نیست بستن و بگسیختن

    آب روان سرشک و آتش سوزان آه

    پیش تو باد است و خاک بر سر خود بیختن

    هر که به شب شمع وار در نظر شاهدیست

    باک ندارد به روز کشتن و آویختن

    خوی تو با دوستان تلخ سخن گفتن است

    چاره سعدی حدیث با شکر آمیختن

  64. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3083


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نبایستی هم اول مهر بستن

    چو در دل داشتی پیمان شکستن

    به ناز وصل پروردن یکی را

    خطا کردی به تیغ هجر خستن

    دگربار از پری رویان جماش

    نمی‌باید وفای عهد جستن

    اگر کنجی به دست آرم دگر بار

    منم زین نوبت و تنها نشستن

    ولیکن صبر تنهایی محال است

    که نتوان در به روی دوست بستن

    همی‌گویم بگریم در غمت زار

    دگر گویم بخندی بر گرستن

    گر آزادم کنی ور بنده خوانی

    مرا زین قید ممکن نیست جستن

    گرم دشمن شوی ور دوست گیری

    نخواهم دستت از دامن گسستن

    قیاس آن است سعدی کز کمندش

    به جان دادن توانی باز رستن

  66. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3084


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن

    نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن

    گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد

    نه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتن

    هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم

    لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن

    ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم

    روا داری گناه خویش و آنگه بر من آشفتن

    که می‌گوید به بالای تو ماند سرو بستانی

    بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن

    چنانت دوست می‌دارم که وصلم دل نمی‌خواهد

    کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن

    مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی

    محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن

    نصیحت گفتن آسان است سرگردان عاشق را

    ولیکن با که می‌گویی که نتواند پذیرفتن

    شکایت پیش از این حالت به نزدیکان و غمخواران

    ز دست خواب می‌کردم کنون از دست ناخفتن

    گر از شمشیر برگردی نه عالی همتی سعدی

    تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن

  68. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3085


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سهل باشد به ترک جان گفتن

    ترک جانان نمی‌توان گفتن

    هر چه زان تلخ‌تر بخواهی گفت

    شکرین است از آن دهان گفتن

    توبه کردیم پیش بالایت

    سخن سرو بوستان گفتن

    آن چنان وهم در تو حیران است

    که نمی‌داندت نشان گفتن

    به کمندی درم که ممکن نیست

    رستگاری به الامان گفتن

    دفتری در تو وضع می‌کردم

    متردد شدم در آن گفتن

    که تو شیرین‌تری از آن شیرین

    که بشاید به داستان گفتن

    بلبلان نیک زهره می‌دارند

    با گل از دست باغبان گفتن

    من نمی‌یارم از جفای رقیب

    درد با یار مهربان گفتن

    وان که با یار هودجش نظر است

    نتواند به ساربان گفتن

    سخن سر به مهر دوست به دوست

    حیف باشد به ترجمان گفتن

    این حکایت که می‌کند سعدی

    بس بخواهند در جهان گفتن

  70. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3086


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن

    با شهد می‌رود ز دهانت به در سخن

    گر من نگویمت که تو شیرین عالمی

    تو خویشتن دلیل بیاری به هر سخن

    واجب بود که بر سخنت آفرین کنند

    لیکن مجال گفت نباشد تو در سخن

    در هیچ بوستان چو تو سروی نیامده‌ست

    بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن

    هرگز شنیده‌ای ز بن سرو بوی مشک؟

    یا گوش کرده‌ای ز دهان قمر سخن؟

    انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث خویش

    من عهد می‌کنم که نگویم دگر سخن

    چشمان دلبرت به نظر سحر می‌کنند

    من خود چگونه گویمت اندر نظر سخن

    ای باد اگر مجال سخن گفتنت بود

    در گوش آن ملول بگوی این قدر سخن

    وصفی چنان که لایق حسنت نمی‌رود

    آشفته حال را نبود معتبر سخن

    در می‌چکد ز منطق سعدی به جای شعر

    گر سیم داشتی بنوشتی به زر سخن

    دانندش اهل فضل که مسکین غریق بود

    هر گه که در سفینه ببینند تر سخن

  72. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3087


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

    به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن

    به روزگار عزیزان که روزگار عزیز

    دریغ باشد بی دوستان به سر بردن

    اگر هزار جفا سروقامتی بکند

    چو خود بیاید عذرش بباید آوردن

    چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال

    که بوستان امیدم بخواست پژمردن

    فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود

    نظر به شخص تو امروز روح پروردن

    کسی که قیمت ایام وصل نشناسد

    ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن

    اگر سری برود بی‌گناه در پایی

    به خرده‌ای ز بزرگان نشاید آزردن

    به تازیانه گرفتم که بی دلی بزنی

    کجا تواند رفتن کمند در گردن

    کمال شوق ندارند عاشقان صبور

    که احتمال ندارد بر آتش افسردن

    گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر

    که مذهب حیوان است همچنین مردن

  74. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3088


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دست با سرو روان چون نرسد در گردن

    چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن

    آدمی را که طلب هست و توانایی نیست

    صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن

    بند بر پای توقف چه کند گر نکند

    شرط عشق است بلا دیدن و پای افشردن

    روی در خاک در دوست بباید مالید

    چون میسر نشود روی به روی آوردن

    نیم جانی چه بود تا ندهد دوست به دوست

    که به صد جان دل جانان نتوان آزردن

    سهل باشد سخن سخت که خوبان گویند

    جور شیرین دهنان تلخ نباشد بردن

    هیچ شک می‌نکنم کآهوی مشکین تتار

    شرم دارد ز تو مشکین خط آهو گردن

    روزی اندر سر کار تو کنم جان عزیز

    پیش بالای تو باری چو بباید مردن

    سعدیا دیده نگه داشتن از صورت خوب

    نه چنان است که دل دادن و جان پروردن

  76. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3089


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میان باغ حرام است بی تو گردیدن

    که خار با تو مرا به که بی تو گل چیدن

    و گر به جام برم بی تو دست در مجلس

    حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن

    خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه

    به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن

    اگر جماعت چین صورت تو بت بینند

    شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن

    کساد نرخ شکر در جهان پدید آید

    دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن

    به جای خشک بمانند سروهای چمن

    چو قامت تو ببینند در خرامیدن

    من گدای که باشم که دم زنم ز لبت

    سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن

    به عشق مستی و رسواییم خوش است از آنک

    نکو نباشد با عشق زهد ورزیدن

    نشاط زاهد از انواع طاعت است و ورع

    صفای عارف از ابروی نیکوان دیدن

    عنایت تو چو با جان سعدی است چه باک

    چه غم خورد گه حشر از گناه سنجیدن

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3090


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن

    که ندارد دل من طاقت هجران دیدن

    بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود

    دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن

    عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند

    خویشتن بی‌دل و دل بی سر و سامان دیدن

    تن به زیر قدمت خاک توان کرد ولیک

    گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن

    هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب

    تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن

    با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست

    در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن

    گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر

    بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن

    هر دل سوخته کاندر خم زلف تو فتاد

    گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن

    آن چه از نرگس مخمور تو در چشم من است

    برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن

    سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست

    چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن

  80. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3091


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آخر نگهی به سوی ما کن

    دردی به ارادتی دوا کن

    بسیار خلاف عهد کردی

    آخر به غلط یکی وفا کن

    ما را تو به خاطری همه روز

    یک روز تو نیز یاد ما کن

    این قاعده خلاف بگذار

    وین خوی معاندت رها کن

    برخیز و در سرای در بند

    بنشین و قبای بسته وا کن

    آن را که هلاک می‌پسندی

    روزی دو به خدمت آشنا کن

    چون انس گرفت و مهر پیوست

    بازش به فراق مبتلا کن

    سعدی چو حریف ناگزیر است

    تن درده و چشم در قضا کن

    شمشیر که می‌زند سپر باش

    دشنام که می‌دهد دعا کن

    زیبا نبود شکایت از دوست

    زیبا همه روز گو جفا کن

  82. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3092


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن

    تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن

    هر که ننهاده‌ست چون پروانه دل بر سوختن

    گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن

    جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت

    یا به ترک دل بگو یا چشم وا روزن مکن

    کیست کاو بر ما به بیراهی گواهی می‌دهد

    گو ببین آن روی شهرآرا و عیب من مکن

    دوستان هرگز نگردانند روی از مهر دوست

    نی معاذالله قیاس دوست از دشمن مکن

    تا روان دارد روان دارم حدیثش بر زبان

    سنگدل گوید که یاد یار سیمین تن مکن

    مردن اندر کوی عشق از زندگانی خوشتر است

    تا نمیری دست مهرش کوته از دامن مکن

    شاهد آیینه‌ست و هر کس را که شکلی خوب نیست

    گو نگه بسیار در آیینه روشن مکن

    سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد

    گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3093


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گواهی امین است بر درد من

    سرشک روان بر رخ زرد من

    ببخشای بر ناله عندلیب

    الا ای گل نازپرورد من

    که گر هم بدین نوع باشد فراق

    به نزد تو باد آورد گرد من

    که دیده‌ست هرگز چنین آتشی

    کز او می‌برآید دم سرد من

    فغان من از دست جور تو نیست

    که از طالع مادرآورد من

    من اندر خور بندگی نیستم

    وز اندازه بیرون تو در خورد من

    بداندیش نادان که مطرود باد

    ندانم چه می‌خواهد از طرد من

    و گر خود من آنم که اینم سزاست

    ببخش و مگیر ای جوانمرد من

    تو معذور داری به انعام خویش

    اگر زلتی آمد از کرد من

    تو دردی نداری که دردت مباد

    از آن رحمتت نیست بر درد من

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3094


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای روی تو راحت دل من

    چشم تو چراغ منزل من

    آبیست محبت تو گویی

    کآمیخته‌اند با گل من

    شادم به تو مرحبا و اهلا

    ای بخت سعید مقبل من

    با تو همه برگ‌ها مهیاست

    بی تو همه هیچ حاصل من

    گویی که نشسته‌ای شب و روز

    هر جا که تویی مقابل من

    گفتم که مگر نهان بماند

    آنچ از غم توست بر دل من

    بعد از تو هزار نوبت افسوس

    بر دور حیات باطل من

    هر جا که حکایتی و جمعی

    هنگامه توست و محفل من

    گر تیغ زند به دست سیمین

    تا خون چکد از مفاصل من

    کس را به قصاص من مگیرید

    کز من بحل است قاتل من

  88. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3095


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من

    تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من

    ناله زیر و زار من زارتر است هر زمان

    بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من

    نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو

    دست نمای خلق شد قامت چون هلال من

    پرتو نور روی تو هر نفسی به هر کسی

    می‌رسد و نمی‌رسد نوبت اتصال من

    خاطر تو به خون من رغبت اگر چنین کند

    هم به مراد دل رسد خاطر بدسگال من

    برگذری و ننگری بازنگر که بگذرد

    فقر من و غنای تو جور تو و احتمال من

    چرخ شنید ناله‌ام گفت منال سعدیا

    کآه تو تیره می‌کند آینه جمال من

  90. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3096


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای به دیدار تو روشن چشم عالم بین من

    آخرت رحمی نیاید بر دل مسکین من

    سوزناک افتاده چون پروانه‌ام در پای تو

    خود نمی‌سوزد دلت چون شمع بر بالین من

    تا تو را دیدم که داری سنبله بر آفتاب

    آسمان حیران بماند از اشک چون پروین من

    گر بهار و لاله و نسرین نروید گو مروی

    پرده بردار ای بهار و لاله و نسرین من

    گر به رعنایی برون آیی دریغا صبر و هوش

    ور به شوخی درخرامی وای عقل و دین من

    خار تا کی لاله‌ای در باغ امیدم نشان

    زخم تا کی مرهمی بر جان دردآگین من

    نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان

    تا قلندروار شد در کوی عشق آیین من

    از ترش رویی دشمن وز جواب تلخ دوست

    کم نگردد شورش طبع سخن شیرین من

    خلق را بر ناله من رحمت آمد چند بار

    خود نگویی چند نالد سعدی مسکین من

  92. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3097


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دی به چمن برگذشت سرو سخنگوی من

    تا نکند گل غرور رنگ من و بوی من

    برگ گل لعل بود شاهد بزم بهار

    آب گلستان ببرد شاهد گلروی من

    شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب

    تیغ جفا برکشید ترک زره موی من

    ساعد دل چون نداشت قوت بازوی صبر

    دست غمش درشکست پنجه نیروی من

    عشق به تاراج داد رخت صبوری دل

    می‌نکند بخت شور خیمه ز پهلوی من

    کرده‌ام از راه عشق چند گذر سوی او

    او به تفضل نکرد هیچ نگه سوی من

    جور کشم بنده وار ور کشدم حاکم است

    خیره کشی کار اوست بارکشی خوی من

    ای گل خوش بوی من یاد کنی بعد از این

    سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من

  94. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3098


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نشان بخت بلند است و طالع میمون

    علی الصباح نظر بر جمال روزافزون

    علی الخصوص کسی را که طبع موزون است

    چگونه دوست ندارد شمایل موزون

    گر آبروی بریزد میان انجمنت

    به دست دوست حلال است اگر بریزد خون

    مثال عاشق و معشوق شمع و پروانه‌ست

    سر هلاک نداری مگرد پیرامون

    بسوخت مجنون در عشق صورت لیلی

    عجب که لیلی را دل نسوخت بر مجنون

    چگونه وصف جمالش کنم که حیران را

    مجال نطق نباشد که بازگوید چون

    همین تغیر بیرون دلیل عشق بس است

    که در حدیث نمی‌گنجد اشتیاق درون

    اگر کسی نفسی از زمان صحبت دوست

    به ملک روی زمین می‌دهد زهی مغبون

    سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست

    حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون

    جفای عشق تو چندان که می‌برد سعدی

    خیال وصل تو از سر نمی‌کند بیرون

  96. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3099


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به است آن یا زنخ یا سیب سیمین

    لب است آن یا شکر یا جان شیرین

    بتی دارم که چین ابروانش

    حکایت می‌کند بتخانه چین

    از آن ساعت که دیدم گوشوارش

    ز چشمانم بیفتاده‌ست پروین

    هر آن وقتی که دیدارش نبینم

    جهانم تیره باشد بر جهان بین

    به خوابی آرزومندم ولیکن

    سر بی دوست چون باشد به بالین

    از آب و گل چنین صورت که دیده‌ست

    تعالی خالق الانسان من طین

    غرور نیکوان باشد نه چندان

    جفا بر عاشقان باشد نه چندین

    من از مهری که دارم برنگردم

    تو را گر خاطر مهر است و گر کین

    نگارینا به شمشیرت چه حاجت

    مرا خود می‌کشد دست نگارین

    به دست دوستان بر کشته بودن

    ز دنیا رفتنی باشد به تمکین

    بکش تا عیب گیرانم نگویند

    نمی‌آید ملخ در چشم شاهین

    نظر کردن به خوبان دین سعدیست

    مباد آن روز کاو برگردد از دین

  98. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3100


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین

    عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب العالمین

    با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد

    کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

    گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار

    همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین

    آستین بر دست پوشید از بهار برگ شاخ

    میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین

    باد گل‌ها را پریشان می‌کند هر صبحدم

    زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین

    نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن

    بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین

    این نسیم خاک شیراز است یا مشک ختن

    یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین

    بامدادش بین که چشم از خواب نوشین بر کند

    گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین

    گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار

    با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین

  100. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 62 از 123 ... 1252606162636472112 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد