صفحه 63 از 123 ... 1353616263646573113 ...
نمایش نتایج: از 3,101 به 3,150 از 6148

موضوع: مشاعره

273969
  1. بالا | پست 3101


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه روی و موی و بناگوش و خط و خال است این

    چه قد و قامت و رفتار و اعتدال است این

    کسی که در همه عمر این صفت مطالعه کرد

    به دیگری نگرد یا به خود محال است این

    کمال حسن وجودت ز هر که پرسیدم

    جواب داد که در غایت کمال است این

    نماز شام به بام ار کسی نگاه کند

    دو ابروان تو گوید مگر هلالست این

    لبت به خون عزیزان که می‌خوری لعل است

    تو خود بگوی که خون می‌خوری حلال است این

    چنان به یاد تو شادم که فرق می‌نکنم

    ز دوستی که فراق است یا وصال است این

    شبی خیال تو گفتم ببینم اندر خواب

    ولی ز فکر تو خواب آیدم خیال است این

    درازنای شب از چشم دردمندان پرس

    عزیز من که شبی یا هزار سال است این

    قلم به یاد تو در می‌چکاند از دستم

    مداد نیست کز او می‌رود زلال است این

    کسان به حال پریشان سعدی از غم عشق

    زنخ زنند و ندانند تا چه حال است این

  2. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3102


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای چشم تو دلفریب و جادو

    در چشم تو خیره چشم آهو

    در چشم منی و غایب از چشم

    زآن چشم همی‌کنم به هر سو

    صد چشمه ز چشم من گشاید

    چون چشم برافکنم بر آن رو

    چشمم بستی به زلف دلبند

    هوشم بردی به چشم جادو

    هر شب چو چراغ چشم دارم

    تا چشم من و چراغ من کو

    این چشم و دهان و گردن و گوش

    چشمت مرساد و دست و بازو

    مه گر چه به چشم خلق زیباست

    تو خوبتری به چشم و ابرو

    با این همه چشم زنگی شب

    چشم سیه تو راست هندو

    سعدی به دو چشم تو که دارد

    چشمی و هزار دانه لولو

  4. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3103


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من از دست کمانداران ابرو

    نمی‌یارم گذر کردن به هر سو

    دو چشمم خیره ماند از روشنایی

    ندانم قرص خورشید است یا رو

    بهشت است این که من دیدم نه رخسار

    کمند است آن که وی دارد نه گیسو

    لبان لعل چون خون کبوتر

    سواد زلف چون پر پرستو

    نه آن سرپنجه دارد شوخ عیار

    که با او بر توان آمد به بازو

    همه جان خواهد از عشاق مشتاق

    ندارد سنگ کوچک در ترازو

    نفس را بوی خوش چندین نباشد

    مگر در جیب دارد ناف آهو

    لب خندان شیرین منطقش را

    نشاید گفت جز ضحاک جادو

    غریبی سخت محبوب اوفتاده‌ست

    به ترکستان رویش خال هندو

    عجب گر در چمن برپای خیزد

    که پیشش سرو ننشیند به زانو

    و گر بنشیند اندر محفل عام

    دو صد فریاد برخیزد ز هر سو

    به یاد روی گلبوی گل اندام

    همه شب خار دارم زیر پهلو

    تحمل کن جفای یار سعدی

    که جور نیکوان ذنبیست معفو

  6. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3104


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گفتم به عقل پای برآرم ز بند او

    روی خلاص نیست به جهد از کمند او

    مستوجب ملامتی ای دل که چند بار

    عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او

    آن بوستان میوه شیرین که دست جهد

    دشوار می‌رسد به درخت بلند او

    گفتم عنان مرکب تازی بگیرمش

    لیکن وصول نیست به گرد سمند او

    سر در جهان نهادمی از دست او ولیک

    از شهر او چگونه رود شهربند او

    چشمم بدوخت از همه عالم به اتفاق

    تا جز در او نظر نکند مستمند او

    گر خود به جای مروحه شمشیر می‌زند

    مسکین مگس کجا رود از پیش قند او

    نومید نیستم که هم او مرهمی نهد

    ور نه به هیچ به نشود دردمند او

    او خود مگر به لطف خداوندیی کند

    ور نه ز ما چه بندگی آید پسند او

    سعدی چو صبر از اوت میسر نمی‌شود

    اولیتر آن که صبر کنی بر گزند او

  8. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3105


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صید بیابان عشق چون بخورد تیر او

    سر نتواند کشید پای ز زنجیر او

    گو به سنانم بدوز یا به خدنگم بزن

    گر به شکار آمده‌ست دولت نخجیر او

    گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم

    عرصه عالم گرفت حسن جهان گیر او

    با همه تدبیر خویش ما سپر انداختیم

    روی به دیوار صبر چشم به تقدیر او

    چاره مغلوب نیست جز سپر انداختن

    چون نتواند که سر در کشد از تیر او

    کشته معشوق را درد نباشد که خلق

    زنده به جانند و ما زنده به تأثیر او

    او به فغان آمده‌ست زین همه تعجیل ما

    ای عجب و ما به جان زین همه تأخیر او

    در همه گیتی نگاه کردم و باز آمدم

    صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او

    سعدی شیرین زبان این همه شور از کجا

    شاهد ما آیتیست وین همه تفسیر او

    آتشی از سوز عشق در دل داوود بود

    تا به فلک می‌رسد بانگ مزامیر او

  10. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3106


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که به خویشتن رود ره نبرد به سوی او

    بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او

    باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صبا

    غالیه‌ای بساز از آن طره مشکبوی او

    هر کس از او به قدر خویش آرزویی همی‌کنند

    همت ما نمی‌کند زو به جز آرزوی او

    من به کمند او درم او به مراد خویشتن

    گر نرود به طبع من من بروم به خوی او

    دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع

    دیده به سوی دیگری دارم و دل به سوی او

    دامن من به دست او روز قیامت اوفتد

    عمر به نقد می‌رود در سر گفت و گوی او

    سعدی اگر برآیدت پای به سنگ دم مزن

    روز نخست گفتمت سر نبری ز کوی او

  12. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3107


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    راستی گویم به سروی ماند این بالای تو

    در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو

    چون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شوم

    بس که حیران می‌بماندم وهم در سیمای تو

    کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا

    تا نظر می‌کردمی در منظر زیبای تو

    ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین

    کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو

    گر ملامت می‌کنندم ور قیامت می‌شود

    بنده سر خواهد نهاد آن گه ز سر سودای تو

    در ازل رفته‌ست ما را با تو پیوندی که هست

    افتقار ما نه امروز است و استغنای تو

    گر بخوانی پادشاهی ور برانی بنده‌ایم

    رای ما سودی ندارد تا نباشد رای تو

    ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

    نفس ما قربان توست و رخت ما یغمای تو

    ما سراپای تو را ای سروتن چون جان خویش

    دوست می‌داریم و گر سر می‌رود در پای تو

    وین قبای صنعت سعدی که در وی حشو نیست

    حد زیبایی ندارد خاصه بر بالای تو

  14. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3108


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو

    بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

    شب از فراق تو می‌نالم ای پری رخسار

    چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

    دمی تو شربت وصلم نداده‌ای جانا

    همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو

    اگر تو با من مسکین چنین کنی جانا

    دو پایم از دو جهان نیز در کشم بی تو

    پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار

    جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو

  16. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3109


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای طراوت برده از فردوس اعلی روی تو

    نادر است اندر نگارستان دنیی روی تو

    دختران مصر را کاسد شود بازار حسن

    گر چو یوسف پرده بردارد به دعوی روی تو

    گر چه از انگشت مانی بر نیاید چون تو نقش

    هر دم انگشتی نهد بر نقش مانی روی تو

    از گل و ماه و پری در چشم من زیباتری

    گل ز من دل برد یا مه یا پری نی روی تو

    ماه و پروین از خجالت رخ فرو پوشد اگر

    آفتاب آسا کند در شب تجلی روی تو

    مردم چشمش بدرد پرده اعمی ز شوق

    گر درآید در خیال چشم اعمی روی تو

    روی هر صاحب جمالی را به مه خواندن خطاست

    گر رخی را ماه باید خواند باری روی تو

    رسم تقوی می‌نهد در عشقبازی رای من

    کوس غارت می‌زند در ملک تقوی روی تو

    چون به هر وجهی بخواهد رفت جان از دست ما

    خوبتر وجهی بباید جستن اولی روی تو

    چشمم از زاری چو فرهاد است و شیرین لعل تو

    عقلم از شورش چو مجنون است و لیلی روی تو

    ملک زیبایی مسلم گشت فرمان تو را

    تا چنین خطی مزور کرد انشی روی تو

    داشتند اصحاب خلوت حرف‌ها بر من ز بد

    تا تجلی کرد در بازار تقوی روی تو

    خرده بر سعدی مگیر ای جان که کاری خرد نیست

    سوختن در عشق وانگه ساختن بی روی تو

  18. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3110


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن سرو ناز بین که چه خوش می‌رود به راه

    وآن چشم آهوانه که چون می‌کند نگاه

    تو سرو دیده‌ای که کمر بست بر میان

    یا ماه چارده که به سر برنهد کلاه

    گل با وجود او چو گیاه است پیش گل

    مه پیش روی او چو ستاره‌ست پیش ماه

    سلطان صفت همی‌رود و صد هزار دل

    با او چنان که در پی سلطان رود سپاه

    گویند از او حذر کن و راه گریز گیر

    گویم کجا روم که ندانم گریزگاه

    اول نظر که چاه زنخدان بدیدمش

    گویی در اوفتاد دل از دست من به چاه

    دل خود دریغ نیست که از دست من برفت

    جان عزیز بر کف دست است گو بخواه

    ای هر دو دیده پای که بر خاک می‌نهی

    آخر نه بر دو دیده من به که خاک راه

    حیف است از آن دهن که تو داری جواب تلخ

    وآن سینه سفید که دارد دل سیاه

    بیچارگان بر آتش مهرت بسوختند

    آه از تو سنگدل که چه نامهربانی آه

    شهری به گفت و گوی تو در تنگنای شوق

    شب روز می‌کنند و تو در خواب صبحگاه

    گفتم بنالم از تو به یاران و دوستان

    باشد که دست ظلم بداری ز بی‌گناه

    بازم حفاظ دامن همت گرفت و گفت

    از دوست جز به دوست مبر سعدیا پناه

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3111


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به

    با توانای معربد نکنی بازی به

    چون دلش دادی و مهرش ستدی چاره نماند

    اگر او با تو نسازد تو در او سازی به

    جز غم یار مخور تا غم کارت بخورد

    تو که با مصلحت خویش نپردازی به

    سپر صبر تحمل نکند تیر فراق

    با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به

    با چنین یار که ما عقد محبت بستیم

    گر همه مایه زیان می‌کند انبازی به

    بنده را بر خط فرمان خداوند امور

    سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به

    گر چو چنگم بزنی پیش تو سر برنکنم

    این چنین یار وفادار که بنوازی به

    هیچ شک نیست به تیر اجل ای یار عزیز

    که من از پای درآیم چو تو اندازی به

    مجلس ما دگر امروز به بستان ماند

    مطرب از بلبل عاشق به خوش آوازی به

    گوش بر ناله مطرب کن و بلبل بگذار

    که نگوید سخن از سعدی شیرازی به

  22. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3112


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته‌ای

    دشمن از دوست ندانسته و نشناخته‌ای

    من ز فکر تو به خود نیز نمی‌پردازم

    نازنینا تو دل از من به که پرداخته‌ای

    چند شب‌ها به غم روی تو روز آوردم

    که تو یک روز نپرسیده و ننواخته‌ای

    گفته بودم که دل از دست تو بیرون آرم

    باز دیدم که قوی پنجه درانداخته‌ای

    تا شکاری ز کمند سر زلفت نجهد

    ز ابروان و مژه‌ها تیر و کمان ساخته‌ای

    لاجرم صید دلی در همه شیراز نماند

    که نه با تیر و کمان در پی او تاخته‌ای

    ماه و خورشید و پری و آدمی اندر نظرت

    همه هیچند که سر بر همه افراخته‌ای

    با همه جلوه طاووس و خرامیدن کبک

    عیبت آن است که بی مهرتر از فاخته‌ای

    هر که می‌بیندم از جور غمت می‌گوید

    سعدیا بر تو چه رنج است که بگداخته‌ای

    بیم مات است در این بازی بیهوده مرا

    چه کنم دست تو بردی که دغل باخته‌ای

  24. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3113


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای رخ چون آینه افروخته

    الحذر از آه من سوخته

    غیرت سلطان جمالت چو باز

    چشم من از هر که جهان دوخته

    عقل کهن بار جفا می‌کشد

    دم به دم از عشق نوآموخته

    وه که به یک بار پراکنده شد

    آنچه به عمری بشد اندوخته

    غم به تولای تو بخریده‌ام

    جان به تمنای تو بفروخته

    در دل سعدیست چراغ غمت

    مشعله‌ای تا ابد افروخته

  26. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3114


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته‌ای

    حسن تو جلوه می‌کند وین همه پرده بسته‌ای

    خاطر عام برده‌ای خون خواص خورده‌ای

    ما همه صید کرده‌ای خود ز کمند جسته‌ای

    از دگری چه حاصلم تا ز تو مهر بگسلم

    هم تو که خسته‌ای دلم مرهم ریش خسته‌ای

    گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم

    می‌شنوم که دم به دم پیش دل شکسته‌ای

  28. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3115


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    حناست آن که ناخن دلبند رشته‌ای

    یا خون بی دلیست که در بند کشته‌ای

    من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام

    این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای

    وین طرفه‌تر که تا دل من دردمند توست

    حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای

    در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود

    در هیچ بقعه نیست که تخمی نکشته‌ای

    ما دفتر از حکایت عشقت نبسته‌ایم

    تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای

    زیب و فریب آدمیان را نهایت است

    حوری مگر نه از گل آدم سرشته‌ای

    از عنبر و بنفشه تر بر سر آمده‌ست

    آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای

    من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام

    حدیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای

    سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس

    بیتی مگر ز گفته سعدی نبشته‌ای

  30. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3116


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای باغ حسن چون تو نهالی نیافته

    رخساره زمین چو تو خالی نیافته

    تابنده‌تر ز روی تو ماهی ندیده چرخ

    خوشتر ز ابروی تو هلالی نیافته

    بر دور عارض تو نظر کرده آفتاب

    خود را لطافتی و جمالی نیافته

    چرخ مشعبد از رخ تو دلفریبتر

    در زیر هفت پرده خیالی نیافته

    خود را به زیر چنگل شاهین عشق تو

    عنقای صبر من پر و بالی نیافته

    تا کی ز درد عشق تو نالد روان من

    روزی به لطف از تو مثالی نیافته

    افتاده در زبان خلایق حدیث من

    با تو به یک حدیث مجالی نیافته

    زایل شود هر آن چه به کلی کمال یافت

    عمرم زوال یافت کمالی نیافته

    گلبرگ عیش من به چه امید بشکفد

    از بوستان وصل شمالی نیافته

    سعدی هزار جامه به روزی قبا کند

    یک مهربانی از تو به سالی نیافته

  32. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3117


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سرمست بتی لطیف ساده

    در دست گرفته جام باده

    در مجلس بزم باده نوشان

    بسته کمر و قبا گشاده

    افتاده زمین به حضرت او

    گردونش به خدمت ایستاده

    خورشید و مهش ز خوبرویی

    سر بر خط بندگی نهاده

    خورشید که شاه آسمان است

    در عرصه حسن او پیاده

    وه وه که بزرگوار حوریست

    از روزن جنت اوفتاده

    لعلش چو عقیق گوهرآگین

    زلفش چو کمند تاب داده

    در گلشن بوستان رویش

    زنگی بچگان ز ماه زاده

    سعدی نرسد به یار هرگز

    کاو شرمگن است و یار ساده

  34. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3118


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای یار جفا کرده پیوند بریده

    این بود وفاداری و عهد تو ندیده

    در کوی تو معروفم و از روی تو محروم

    گرگ دهن آلوده یوسف ندریده

    ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند

    افسانه مجنون به لیلی نرسیده

    در خواب گزیده لب شیرین گل اندام

    از خواب نباشد مگر انگشت گزیده

    بس در طلبت کوشش بی فایده کردیم

    چون طفل دوان در پی گنجشک پریده

    مرغ دل صاحب نظران صید نکردی

    الا به کمان مهره ابروی خمیده

    میلت به چه ماند به خرامیدن طاووس

    غمزت به نگه کردن آهوی رمیده

    گر پای به در می‌نهم از نقطه شیراز

    ره نیست تو پیرامن من حلقه کشیده

    با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد

    رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده

    روی تو مبیناد دگر دیده سعدی

    گر دیده به کس باز کند روی تو دیده

  36. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3119


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    می‌برزند ز مشرق شمع فلک زبانه

    ای ساقی صبوحی درده می شبانه

    عقلم بدزد لختی چند اختیار دانش

    هوشم ببر زمانی تا کی غم زمانه

    گر سنگ فتنه بارد فرق منش سپر کن

    ور تیر طعنه آید جان منش نشانه

    گر می به جان دهندت بستان که پیش دانا

    ز آب حیات بهتر خاک شرابخانه

    آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد

    هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه

    صوفی چگونه گردد گرد شراب صافی

    گنجشک را نگنجد عنقا در آشیانه

    دیوانگان نترسند از صولت قیامت

    بشکیبد اسب چوبین از سیف و تازیانه

    صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا

    صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

  38. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3120


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای صورتت ز گوهر معنی خزینه‌ای

    ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه‌ای

    دانی که آه سوختگان را اثر بود

    مگذار ناله‌ای که برآید ز سینه‌ای

    زیور همان دو رشته مرجان کفایت است

    وز موی در کنار و برت عنبرینه‌ای

    سر در نیاورم به سلاطین روزگار

    گر من ز بندگان تو باشم کمینه‌ای

    چشمی که جز به روی تو بر می‌کنم خطاست

    وآن دم که بی تو می‌گذرانم غبینه‌ای

    تدبیر نیست جز سپر انداختن که خصم

    سنگی به دست دارد و ما آبگینه‌ای

    وآن را روا بود که زند لاف مهر دوست

    کز دل به در کند همه مهری و کینه‌ای

    سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد

    تنها در این مدینه که در هر مدینه‌ای

    شعرش چو آب در همه عالم چنان شده

    کز پارس می‌رود به خراسان سفینه‌ای

  40. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3121


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خلاف سرو را روزی خرامان سوی بستان آی

    دهان چون غنچه بگشای و چو گلبن در گلستان آی

    دمادم حوریان از خلد رضوان می‌فرستندت

    که ای حوری انسانی دمی در باغ رضوان آی

    گرت اندیشه می‌باشد ز بدگویان بی معنی

    چو معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی

    دلم گرد لب لعلت سکندروار می‌گردد

    نگویی کآخر ای مسکین فراز آب حیوان آی

    چو عقرب دشمنان داری و من با تو چو میزانم

    برای مصلحت ماها ز عقرب سوی میزان آی

    جهانی عشقبازانند در عهد سر زلفت

    رها کن راه بدعهدی و اندر عهد ایشان آی

    خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی

    اگر تو یک دلی با او چو او در عالم جان آی

  42. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3122


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    قیمت گل برود چون تو به گلزار آیی

    و آب شیرین چو تو در خنده و گفتار آیی

    این همه جلوه طاووس و خرامیدن او

    بار دیگر نکند گر تو به رفتار آیی

    چند بار آخرت ای دل به نصیحت گفتم

    دیده بردوز نباید که گرفتار آیی

    مه چنین خوب نباشد تو مگر خورشیدی

    دل چنین سخت نباشد تو مگر خارایی

    گر تو صد بار بیایی به سر کشته عشق

    چشم باشد مترصد که دگربار آیی

    سپر از تیغ تو در روی کشیدن نهی است

    من خصومت نکنم گر تو به پیکار آیی

    کس نماند که به دیدار تو واله نشود

    چون تو لعبت ز پس پرده پدیدار آیی

    دیگر ای باد حدیث گل و سنبل نکنی

    گر بر آن سنبل زلف و گل رخسار آیی

    دوست دارم که کست دوست ندارد جز من

    حیف باشد که تو در خاطر اغیار آیی

    سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد

    به چنین صورت و معنی که تو می‌آرایی

  44. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3123


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خرم آن روز که چون گل به چمن بازآیی

    یا به بستان به در حجره من بازآیی

    گلبن عیش من آن روز شکفتن گیرد

    که تو چون سرو خرامان به چمن بازآیی

    شمع من روز نیامد که شبم بفروزی

    جان من وقت نیامد که به تن بازآیی

    آب تلخ است مدامم چو صراحی در حلق

    تا تو یک روز چو ساغر به دهن بازآیی

    کی به دیدار من ای مهرگسل برخیزی

    کی به گفتار من ای عهدشکن بازآیی

    مرغ سیر آمده‌ای از قفس صحبت و من

    دام زاری بنهم بو که به من بازآیی

    من خود آن بخت ندارم که به تو پیوندم

    نه تو آن لطف نداری که به من بازآیی

    سعدی آن دیو نباشد که به افسون برود

    هیچت افتد که چو مردم به سخن بازآیی

  46. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3124


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا کیم انتظار فرمایی

    وقت نامد که روی بنمایی؟!

    اگرم زنده باز خواهی دید

    رنجه شو پیشتر چرا نایی

    عمر کوته‌تر است از آن که تو نیز

    در درازی وعده افزایی

    از تو کی برخورم که در وعده

    سپری گشت عهد برنایی

    نرسیدیم در تو و نرسد

    هیچ بیچاره را شکیبایی

    به سر راهت آورم هر شب

    دیده‌ای در وداع بینایی

    روز من شب شود و شب روزم

    چون ببندی نقاب و بگشایی

    بر رخ سعدی از خیال تو دوش

    زرگری بود و سیم پالایی

  48. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3125


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو با این لطف طبع و دلربایی

    چنین سنگین دل و سرکش چرایی

    به یک بار از جهان دل در تو بستم

    ندانستم که پیمانم نپایی

    شب تاریک هجرانم بفرسود

    یکی از در درآی ای روشنایی

    سری دارم مهیا بر کف دست

    که در پایت فشانم چون درآیی

    خطای محض باشد با تو گفتن

    حدیث حسن خوبان خطایی

    نگاری سخت محبوبی و مطبوع

    ولیکن سست مهر و بی‌وفایی

    دلا گر عاشقی دایم بر آن باش

    که سختی بینی و جور آزمایی

    و گر طاقت نداری جور مخدوم

    برو سعدی که خدمت را نشایی

  50. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3126


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی

    کآدمیزاده نباشد به چنین زیبایی

    راست خواهی نه حلال است که پنهان دارند

    مثل این روی و نشاید که به کس بنمایی

    سرو با قامت زیبای تو در مجلس باغ

    نتواند که کند دعوی همبالایی

    در سراپای وجودت هنری نیست که نیست

    عیبت آن است که بر بنده نمی‌بخشایی

    به خدا بر تو که خون من بیچاره مریز

    که من آن قدر ندارم که تو دست آلایی

    بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم

    به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی

    نه مرا حسرت جاه است و نه اندیشه مال

    همه اسباب مهیاست تو در می‌بایی

    بر من از دست تو چندان که جفا می‌آید

    خوشتر و خوبتر اندر نظرم می‌آیی

    دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست

    چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی

    ور به خواری ز در خویش برانی ما را

    همچنان شکر کنیمت که عزیز مایی

    من از این در به جفا روی نخواهم پیچید

    گر ببندی تو به روی من و گر بگشایی

    چه کند داعی دولت که قبولش نکنند

    ما حریصیم به خدمت تو نمی‌فرمایی

    سعدیا دختر انفاس تو بس دل ببرد

    به چنین زیور معنی که تو می‌آرایی

    باد نوروز که بوی گل و سنبل دارد

    لطف این باد ندارد که تو می‌پیمایی

  52. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3127


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه روی است آن که دیدارش ببرد از من شکیبایی

    گواهی می‌دهد صورت بر اخلاقش به زیبایی

    نگارینا به هر تندی که می‌خواهی جوابم ده

    اگر تلخ اتفاق افتد به شیرینی بیندایی

    دگر چون ناشکیبایی ببینم صادقش خوانم

    که من در نفس خویش از تو نمی‌بینم شکیبایی

    از این پس عیب شیدایان نخواهم کرد و مسکینان

    که دانشمند از این صورت بر آرد سر به شیدایی

    چنانم در دلی حاضر که جان در جسم و خون در رگ

    فراموشم نه‌ای وقتی که دیگر وقت یاد آیی

    شبی خوش هر که می‌خواهد که با جانان به روز آرد

    بسی شب روز گرداند به تاریکی و تنهایی

    بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب

    که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی

    سخن پیدا بود سعدی که حدش تا کجا باشد

    زبان درکش که منظورت ندارد حد زیبایی

  54. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3128


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی

    چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

    تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی

    چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی

    بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

    شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

    دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم

    نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی

    تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم

    که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی

    چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان

    تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی

    سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم

    دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی

    من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت

    برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

    تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان

    بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی

    در چشم بامدادان به بهشت برگشودن

    نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

  56. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3129


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دریچه‌ای ز بهشتش به روی بگشایی

    که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

    جهان شب است و تو خورشید عالم آرایی

    صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی

    به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند

    نیاورد که همین بود حد زیبایی

    هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد

    میسرش نشود بعد از آن شکیبایی

    درون پیرهن از غایت لطافت جسم

    چو آب صافی در آبگینه پیدایی

    مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست

    کمال حسن ببندد زبان گویایی

    ز گفت و گوی عوام احتراز می‌کردم

    کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی

    وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت

    نه عاشقی که حذر می‌کنی ز رسوایی

    گذشت بر من از آسیب عشقت آن چه گذشت

    هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی

    دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد

    اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی

    گر او نظر نکند سعدیا به چشم نواخت

    به دست سعی تو باد است تا نپیمایی

  58. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3130


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گرم راحت رسانی ور گزایی

    محبت بر محبت می‌فزایی

    به شمشیر از تو بیگانه نگردم

    که هست از دیرگه باز آشنایی

    همه مرغان خلاص از بند خواهند

    من از قیدت نمی‌خواهم رهایی

    عقوبت هرچ از آن دشوارتر نیست

    بر آنم صبر هست الا جدایی

    اگر بیگانگان تشریف بخشند

    هنوز از دوستان خوشتر گدایی

    منم جانا و جانی بر لب از شوق

    بده گر بوسه‌ای داری بهایی

    کسانی عیب ما بینند و گویند

    که روحانی ندانند از هوایی

    جمیع پارسایان گو بدانند

    که سعدی توبه کرد از پارسایی

    چنان از خمر و زمر و نای و ناقوس

    نمی‌ترسم که از زهد ریایی

  60. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3131


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مشتاق توام با همه جوری و جفایی

    محبوب منی با همه جرمی و خطایی

    من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم

    در حضرت سلطان که برد نام گدایی

    صاحب نظران لاف محبت نپسندند

    وان گه سپر انداختن از تیر بلایی

    باید که سری در نظرش هیچ نیرزد

    آن کس که نهد در طلب وصل تو پایی

    بیداد تو عدلست و جفای تو کرامت

    دشنام تو خوشتر که ز بیگانه دعایی

    جز عهد و وفای تو که محلول نگردد

    هر عهد که بستم هوسی بود و هوایی

    گر دست دهد دولت آنم که سر خویش

    در پای سمند تو کنم نعل بهایی

    شاید که به خون بر سر خاکم بنویسند

    این بود که با دوست به سر برد وفایی

    خون در دل آزرده نهان چند بماند

    شک نیست که سر برکند این درد به جایی

    شرط کرم آنست که با درد بمیری

    سعدی و نخواهی ز در خلق دوایی

  62. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3132


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

    عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

    دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

    باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

    ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

    ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

    آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

    که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

    پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

    تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

    حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

    این توانم که بیایم به محلت به گدایی

    عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

    همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی

    روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

    در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

    گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

    شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

    تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی

    سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

    که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی

    خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

    نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی

  64. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3133


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی

    که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی

    قرین یار زیبا را چه پروای چمن باشد

    هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی

    مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر

    تو دل با خویشتن داری چه دانی حال شیدایی

    همی‌دانم که فریادم به گوشش می‌رسد لیکن

    ملولی را چه غم دارد ز حال ناشکیبایی

    عجب دارند یارانم که دستش را همی‌بوسم

    ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی

    اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با شیرین

    نه آخر جان شیرینش برآمد در تمنایی

    خرد با عشق می‌کوشد که وی را در کمند آرد

    ولیکن بر نمی‌آید ضعیفی با توانایی

    مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت می‌آمد

    نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی

    تو خواهی خشم بر ما گیر و خواهی چشم بر ما کن

    که ما را با کسی دیگر نمانده‌ست از تو پروایی

    نپندارم که سعدی را بیازاری و بگذاری

    که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی

    من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید

    و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی

  66. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3134


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

    ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

    یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند

    هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

    دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست

    کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

    امید تو بیرون برد از دل همه امیدی

    سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

    زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش

    آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

    گویند رفیقانم در عشق چه سر داری

    گویم که سری دارم درباخته در پایی

    زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده

    تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

    در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست

    بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

    من دست نخواهم برد الا به سر زلفت

    گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

    گویند تمنایی از دوست بکن سعدی

    جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3135


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    همه چشمیم تا برون آیی

    همه گوشیم تا چه فرمایی

    تو نه آن صورتی که بی رویت

    متصور شود شکیبایی

    من ز دست تو خویشتن بکشم

    تا تو دستم به خون نیالایی

    گفته بودی قیامتم بینند

    این گروهی محب سودایی

    وین چنین روی دلستان که تو راست

    خود قیامت بود که بنمایی

    ما تماشاکنان کوته دست

    تو درخت بلندبالایی

    سر ما و آستان خدمت تو

    گر برانی و گر ببخشایی

    جان به شکرانه دادن از من خواه

    گر به انصاف با میان آیی

    عقل باید که با صلابت عشق

    نکند پنجه توانایی

    تو چه دانی که بر تو نگذشته‌ست

    شب هجران و روز تنهایی

    روشنت گردد این حدیث چو روز

    گر چو سعدی شبی بپیمایی

  70. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3136


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی

    روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی

    آخر سر مویی به ترحم نگر آن را

    کآهی بودش تعبیه بر هر بن مویی

    کم می‌نشود تشنگی دیده شوخم

    با آن که روان کرده‌ام از هر مژه جویی

    ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی

    وی هر دلی از شوق تو آواره به سویی

    ما یکدل و تو شرم نداری که برآیی

    هر لحظه به دستانی و هر روز به خویی

    در کان نبود چون تن زیبای تو سیمی

    وز سنگ نخیزد چو دل سخت تو رویی

    بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین

    گر باد به بستان برد از زلف تو بویی

    با این همه میدان لطافت که تو داری

    سعدی چه بود در خم چوگان تو گویی

  72. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3137


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای خسته دلم در خم چوگان تو گویی

    بی فایده‌ام پیش تو چون بیهده گویی

    ای تیر غم عشق تو هر جا که رسیده

    افتاده به زخمش چو کمان پشت دوتویی

    هم طرفه ندارم اگرم بازنوازی

    زیرا که عجب نیست نکویی ز نکویی

    سعدی غمش از دست مده گر ندهد دست

    کی دست دهد در همه آفاق چنویی

  74. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3138


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی

    جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی

    تو از نبات گرو برده‌ای به شیرینی

    به اتفاق ولیکن نبات خودرویی

    هزار جان به ارادت تو را همی‌جویند

    تو سنگدل به لطافت دلی نمی‌جویی

    ولیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد

    بیا و گر همه بد کرده‌ای که نیکویی

    تو بد مگوی و گر نیز خاطرت باشد

    بگوی از آن لب شیرین که نیک می‌گویی

    گلم نباید و سروم به چشم درناید

    مرا وصال تو باید که سرو گلبویی

    هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت

    خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی

    به دست جهد نشاید گرفت دامن کام

    اگر نخواهدت ای نفس خیره می‌پویی

    درست شد که به یک دل دو دوست نتوان داشت

    به ترک خویش بگوی ای که طالب اویی

    همین که پای نهادی بر آستانه عشق

    به دست باش که دست از جهان فروشویی

    درازنای شب از چشم دردمندان پرس

    تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی

    ز خاک سعدی بیچاره بوی عشق آید

    هزار سال پس از مرگش ار بینبویی

  76. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3139


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کدام کس به تو ماند که گویمت که چنویی

    ز هر که در نظر آید گذشته‌ای به نکویی

    لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی

    نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خویی

    هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق

    غلام مجلس آنم که شمع مجلس اویی

    ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی

    تو آب چشمه حیوان و خاک غالیه بویی

    تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت

    تو حال تشنه ندانی که بر کناره جویی

    صبای روضه رضوان ندانمت که چه بادی

    نسیم وعده جانان ندانمت که چه بویی

    اگر من از دل یک تو برآورم دم عشقی

    عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی

    به کس مگوی که پایم به سنگ عشق برآمد

    که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی

    دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد

    اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی

    کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن

    نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی

    به اختیار تو سعدی چه التماس برآید

    گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجویی

  78. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3140


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی

    شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی

    از بوی تو در تاب شود آهوی مشکین

    گر باز کنند از شکن زلف تو تابی

    بر دیده صاحب نظران خواب ببستی

    ترسی که ببینند خیال تو به خوابی

    از خنده شیرین نمکدان دهانت

    خون می‌رود از دل چو نمک خورده کبابی

    تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق

    یوسف صفت از چهره برانداز نقابی

    بی روی توام جنت فردوس نباید

    کاین تشنگی از من نبرد هیچ شرابی

    مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ

    با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی

    باری به طریق کرمم بنده خود خوان

    تا بشنوی از هر بن موییم جوابی

    در من منگر تا دگران چشم ندارند

    کز دست گدایان نتوان کرد ثوابی

    آب سخنم می‌رود از طبع چو آتش

    چون آتش رویت که از او می‌چکد آبی

    یاران همه با یار و من خسته طلبکار

    هر کس به سر آبی و سعدی به سرابی

  80. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3141


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو خون خلق بریزی و روی درتابی

    ندانمت چه مکافات این گنه یابی

    تصد عنی فی الجور و النوی لکن

    الیک قلبی یا غایة المنی صاب

    چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم

    تو از غرور جوانی همیشه در خوابی

    الی العداة وصلتم و تصحبونهمو

    و فی وداد کمو قد هجرت احبابی

    نه هر که صاحب حسن است جور پیشه کند

    تو را چه شد که خود اندر کمین اصحابی

    احبتی امرونی بترک ذکراه

    لقد اطعت ولکن حبه آبی

    غمت چگونه بپوشم که دیده بر رویت

    همی گواهی بر من دهد به کذابی

    مرا تو بر سر آتش نشانده‌ای عجب آنک

    منم در آتش و از حال من تو در تابی

    من از تو سیر نگردم که صاحب استسقا

    نه ممکن است که هرگز رسد به سیرابی

  82. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3142


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی

    چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

    به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد

    بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی

    نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند

    همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی

    نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم

    که به روی دوست ماند که برافکند نقابی

    سرم از خدای خواهد که به پایش اندر افتد

    که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی

    دل من نه مرد آنست که با غمش برآید

    مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی

    نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری

    تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی

    دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم سعدی

    عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی

    برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن

    که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3143


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    که دست تشنه می‌گیرد به آبی

    خداوندان فضل آخر ثوابی

    توقع دارم از شیرین زبانت

    اگر تلخ است و گر شیرین جوابی

    تو خود نایی و گر آیی بر من

    بدان ماند که گنجی در خرابی

    به چشمانت که گر زهرم فرستی

    چنان نوشم که شیرینتر شرابی

    اگر سروی به بالای تو باشد

    نباشد بر سر سرو آفتابی

    پری روی از نظر غایب نگردد

    اگر صد بار بربندد نقابی

    بدان تا یک نفس رویت ببینم

    شب و روز آرزومندم به خوابی

    امیدم هست اگر عطشان نمیرد

    که باز آید به جوی رفته آبی

    هلاک خویشتن می‌خواهد آن مور

    که خواهد پنجه کردن با عقابی

    شبی دانم که در زندان هجران

    سحرگاهم به گوش آید خطابی

    که سعدی چون فراق ما کشیدی

    نخواهی دید در دوزخ عذابی

  86. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3144


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ

    تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

    شبم به روی تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

    و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی

    اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

    مضی الزَمانُ و قلبی یقولُ اَنَّکَ آتی

    من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم

    اگر گلی به حقیقت عجین آب حیاتی

    شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد

    و قَد تُفَتَّشُ عَینُ الحیوةِ فی الظُّلُماتِ

    فَکَم تُمَرِّرُ عَیشی و أنتَ حاملُ شهدٍ

    جواب تلخ بدیع است از آن دهان نباتی

    نه پنج روزهٔ عمر است عشق روی تو ما را

    وَجَدتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِن شَمَمتَ رُفاتی

    وَصَفتُ کُلَّ مَلیحٍ کما یُحبُّ و یُرضی

    محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی

    اخافُ مِنکَ و اَرجوا و اَستَغیثُ و اَدنو

    که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی

    ز چشم دوست فتادم به کامهٔ دل دشمن

    اَحبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی

    فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد

    و اِن شَکَوتُ اِلی الطَّیرِ نُحنَ فی الوُکَناتِ

  88. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3145


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی

    تا از سر صوفی برود علت هستی

    عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش

    در مذهب عشق آی و از این جمله برستی

    ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت

    غایب مشو از دیده که در دل بنشستی

    آرام دلم بستدی و دست شکیبم

    برتافتی و پنجه صبرم بشکستی

    احوال دو چشم من بر هم ننهاده

    با تو نتوان گفت به خواب شب مستی

    سودازده‌ای کز همه عالم به تو پیوست

    دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی

    در روی تو گفتم سخنی چند بگویم

    رو باز گشادی و در نطق ببستی

    گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی

    ما توبه بخواهیم شکستن به درستی

    سعدی غرض از حقه تن آیت حق است

    صد تعبیه در توست و یکی باز نجستی

    نقاش وجود این همه صورت که بپرداخت

    تا نقش ببینی و مصور بپرستی

  90. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3146


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر مانند رخسارت گلی در بوستانستی

    زمین را از کمالیت شرف بر آسمانستی

    چو سرو بوستانستی وجود مجلس آرایت

    اگر در بوستان سروی سخنگوی و روانستی

    نگارین روی و شیرین خوی و عنبربوی و سیمین تن

    چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی

    تو گویی در همه عمرم میسر گردد این دولت

    که کام از عمر برگیرم و گر خود یک زمانستی

    جز این عیبت نمی‌دانم که بدعهدی و سنگین دل

    دلارامی بدین خوبی دریغ ار مهربانستی

    شکر در کام من تلخ است بی دیدار شیرینش

    و گر حلوا بدان ماند که زهرش در میانستی

    دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر

    گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی

    نه تا جان در جسد باشد وفاداری کنم با او

    که تا تن در لحد باشد و گر خود استخوانستی

    چنین گویند سعدی را که دردی هست پنهانی

    خبر در مغرب و مشرق نبودی گر نهانستی

    هر آن دل را که پنهانی قرینی هست روحانی

    به خلوتخانه‌ای ماند که در در بوستانستی

  92. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3147


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تعالی الله چه روی است آن که گویی آفتابستی

    و گر مه را حیا بودی ز شرمش در نقابستی

    اگر گل را نظر بودی چو نرگس تا جهان بیند

    ز شرم رنگ رخسارش چو نیلوفر در آبستی

    شبان خوابم نمی‌گیرد نه روز آرام و آسایش

    ز چشم مست میگونش که پنداری به خوابستی

    گر آن شاهد که من دانم به هر کس روی بنماید

    فقیر از رقص در حالت خطیب از می خرابستی

    چنان مستم که پنداری نماند امید هشیاری

    به هش بازآمدی مجنون اگر مست شرابستی

    گر آن ساعد که او دارد بدی با رستم دستان

    به یک ساعت بیفکندی اگر افراسیابستی

    بیار ای لعبت ساقی اگر تلخ است و گر شیرین

    که از دستت شکر باشد و گر خود زهر نابستی

    کمال حسن رویت را مخالف نیست جز خویت

    دریغا آن لب شیرین اگر شیرین جوابستی

    اگر دانی که تا هستم نظر با جز تو پیوستم

    پس آنگه بر من مسکین جفا کردن صوابستی

    زمین تشنه را باران نبودی بعد از این حاجت

    اگر چندان که در چشمم سرشک اندر سحابستی

    ز خاکم رشک می‌آید که بر سر می‌نهی پایش

    که سعدی زیر نعلینت چه بودی گر ترابستی

  94. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3148


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای باد که بر خاک در دوست گذشتی

    پندارمت از روضه بستان بهشتی

    دور از سببی نیست که شوریده سودا

    هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی

    باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد

    سرگشته چو من در همه آفاق بگشتی

    از کف ندهم دامن معشوقه زیبا

    هل تا برود نام من ای یار به زشتی

    جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای جان

    با آن که به یک باره‌ام از یاد بهشتی

    با طبع ملولت چه کند دل که نسازد

    شرطه همه وقتی نبود لایق کشتی

    بسیار گذشتی که نکردی سوی ما چشم

    یک دم ننشستم که به خاطر نگذشتی

    شوخی شکرالفاظ و مهی لاله بناگوش

    سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی

    قلاب تو در کس نفکندی که نبردی

    شمشیر تو بر کس نکشیدی که نکشتی

    سیلاب قضا نسترد از دفتر ایام

    این‌ها که تو بر خاطر سعدی بنوشتی

  96. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3149


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی

    رای رای توست خواهی جنگ خواهی آشتی

    نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان

    این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی

    دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود

    جز در این نوبت که دشمن دوست می‌پنداشتی

    خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم

    گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی

    همچنانت ناخن رنگین گواهی می‌دهد

    بر سرانگشتان که در خون عزیزان داشتی

    تا تو برگشتی نیامد هیچ خلق اندر نظر

    کز خیالت شحنه‌ای بر ناظرم بگماشتی

    هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست

    سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی

    هر دم از شاخ زبانم میوه‌ای تر می‌رسد

    بوستان‌ها رست از آن تخمم که در دل کاشتی

    سعدی از عقبی و دنیا روی در دیوار کرد

    تا تو در دیوار فکرش نقش خود بنگاشتی

  98. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3150


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سست پیمانا به یک ره دل ز ما برداشتی

    آخر ای بد عهد سنگین دل چرا برداشتی

    نوع تقصیری تواند بود ای سلطان عشق

    تا به یک ره سایه لطف از گدا برداشتی

    گفته بودی با تو در خواهم کشیدن جام وصل

    جرعه‌ای ناخورده شمشیر جفا برداشتی

    خاطر از مهر کسان برداشتم از بهر تو

    چون تو را گشتم تو خود خاطر ز ما برداشتی

    لعل دیدی لاجرم چشم از شبه بردوختی

    در پسندیدی و دست از کهربا برداشتی

    شمع برکردی چراغت بازنامد در نظر

    گل فرا دست آمدت مهر از گیا برداشتی

    دوست بردارد به جرمی یا خطایی دل ز دوست

    تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی

    عمرها در زیر دامن برد سعدی پای صبر

    سر ندیدم کز گریبان وفا برداشتی

  100. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 63 از 123 ... 1353616263646573113 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد