صفحه 67 از 123 ... 1757656667686977117 ...
نمایش نتایج: از 3,301 به 3,350 از 6148

موضوع: مشاعره

275336
  1. بالا | پست 3301


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دی بنواخت یار من بنده غم رسیده را

    داد ز خویش چاشنی جان ستم چشیده را

    هوش فزود هوش را حلقه نمود گوش را

    جوش نمود نوش را نور فزود دیده را

    گفت که ای نزار من خسته و ترسگار من

    من نفروشم از کرم بنده خودخریده را

    بین که چه داد می‌کند بین چه گشاد می‌کند

    یوسف یاد می‌کند عاشق کف بریده را

    داشت مرا چو جان خود رفت ز من گمان بد

    بر کتفم نهاد او خلعت نورسیده را

    عاجز و بی‌کسم مبین اشک چو اطلسم مبین

    در تن من کشیده بین اطلس زرکشیده را

    هر که بود در این طلب بس عجبست و بوالعجب

    صد طربست در طرب جان ز خود رهیده را

    چاشنی جنون او خوشتر یا فسون او

    چونک نهفته لب گزد خسته غم گزیده را

    وعده دهد به یار خود گل دهد از کنار خود

    پر کند از خمار خود دیده خون چکیده را

    کحل نظر در او نهد دست کرم بر او زند

    سینه بسوزد از حسد این فلک خمیده را

    جام می الست خود خویش دهد به سمت خود

    طبل زند به دست خود باز دل پریده را

    بهر خدای را خمش خوی سکوت را مکش

    چون که عصیده می‌رسد کوته کن قصیده را

    مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

    در مگشا و کم نما گلشن نورسیده را

  2. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3302


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای که تو ماه آسمان ماه کجا و تو کجا

    در رخ مه کجا بود این کر و فر و کبریا

    جمله به ماه عاشق و ماه اسیر عشق تو

    ناله کنان ز درد تو لابه کنان که ای خدا

    سجده کنند مهر و مه پیش رخ چو آتشت

    چونک کند جمال تو با مه و مهر ماجرا

    آمد دوش مه که تا سجده برد به پیش تو

    غیرت عاشقان تو نعره زنان که رو میا

    خوش بخرام بر زمین تا شکفند جان‌ها

    تا که ملک فروکند سر ز دریچه سما

    چونک شوی ز روی تو برق جهنده هر دلی

    دست به چشم برنهد از پی حفظ دیده‌ها

    هر چه بیافت باغ دل از طرب و شکفتگی

    از دی این فراق شد حاصل او همه هبا

    زرد شدست باغ جان از غم هجر چون خزان

    کی برسد بهار تو تا بنماییش نما

    بر سر کوی تو دلم زار نزار خفت دی

    کرد خیال تو گذر دید بدان صفت ورا

    گفت چگونه‌ای از این عارضه گران بگو

    کز تنکی ز دیده‌ها رفت تن تو در خفا

    گفت و گذشت او ز من لیک ز ذوق آن سخن

    صحت یافت این دلم یا رب تش دهی جزا

  4. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3303


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما

    تافت ز چرخ هفتمین در وطن خراب ما

    خواب ببر ز چشم ما چون ز تو روز گشت شب

    آب مده به تشنگان عشق بس است آب ما

    جمله ره چکیده خون از سر تیغ عشق او

    جمله کو گرفته بو از جگر کباب ما

    شکر باکرانه را شکر بی‌کرانه گفت

    غره شدی به ذوق خود بشنو این جواب ما

    روترشی چرا مگر صاف نبد شراب تو

    از پی امتحان بخور یک قدح از شراب ما

    تا چه شوند عاشقان روز وصال ای خدا

    چونک ز هم بشد جهان از بت بانقاب ما

    از تبریز شمس دین روی نمود عاشقان

    ای که هزار آفرین بر مه و آفتاب ما

  6. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3304


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا

    زانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردنا

    خلق بر این بساط‌ها بر کف تو چو مهره‌ای

    هم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردنا

    گفت دمم چه می‌دهی دم به تو من سپرده‌ام

    من ز تو بی‌خبر نیم در دم دم سپردنا

    پیش به سجده می‌شدم پست خمیده چون شتر

    خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا

    بین که چه خواهی کردنا بین که چه خواهی کردنا

    گردن دراز کرده‌ای پنبه بخواهی خوردنا

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3305


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا

    بر من خسته کرده‌ای روی گران چرا چرا

    بر دل من که جای تست کارگه وفای تست

    هر نفسی همی‌زنی زخم سنان چرا چرا

    گوهر نو به گوهری برد سبق ز مشتری

    جان و جهان همی‌بری جان و جهان چرا چرا

    چشمه خضر و کوثری ز آب حیات خوشتری

    ز آتش هجر تو منم خشک دهان چرا چرا

    مهر تو جان نهان بود مهر تو بی‌نشان بود

    در دل من ز بهر تو نقش و نشان چرا چرا

    گفت که جان جان منم دیدن جان طمع مکن

    ای بنموده روی تو صورت جان چرا چرا

    ای تو به نور مستقل وی ز تو اختران خجل

    بس دودلی میان دل ز ابر گمان چرا چرا

  10. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3306


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا

    تا که بهار جان‌ها تازه کند دل تو را

    بوی سلام یار من لخلخه بهار من

    باغ و گل و ثمار من آرد سوی جان صبا

    مستی و طرفه مستیی هستی و طرفه هستیی

    ملک و درازدستیی نعره زنان که الصلا

    پای بکوب و دست زن دست در آن دو شست زن

    پیش دو نرگس خوشش کشته نگر دل مرا

    زنده به عشق سرکشم بینی جان چرا کشم

    پهلوی یار خود خوشم یاوه چرا روم چرا

    جان چو سوی وطن رود آب به جوی من رود

    تا سوی گولخن رود طبع خسیس ژاژخا

    دیدن خسرو زمن شعشعه عقار من

    سخت خوش است این وطن می‌نروم از این سرا

    جان طرب پرست ما عقل خراب مست ما

    ساغر جان به دست ما سخت خوش است ای خدا

    هوش برفت گو برو جایزه گو بشو گرو

    روز شدشت گو بشو بی‌شب و روز تو بیا

    مست رود نگار من در بر و در کنار من

    هیچ مگو که یار من باکرمست و باوفا

    آمد جان جان من کوری دشمنان من

    رونق گلستان من زینت روضه رضا

  12. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3307


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون همه عشق روی تست جمله رضای نفس ما

    کفر شدست لاجرم ترک هوای نفس ما

    چونک به عشق زنده شد قصد غزاش چون کنم

    غمزه خونی تو شد حج و غزای نفس ما

    نیست ز نفس ما مگر نقش و نشان سایه‌ای

    چون به خم دو زلف تست مسکن و جای نفس ما

    عشق فروخت آتشی کآب حیات از او خجل

    پرس که از برای که آن ز برای نفس ما

    هژده هزار عالم عیش و مراد عرضه شد

    جز به جمال تو نبود جوشش و رای نفس ما

    دوزخ جای کافران جنت جای مؤمنان

    عشق برای عاشقان محو سزای نفس ما

    اصل حقیقت وفا سر خلاصه رضا

    خواجه روح شمس دین بود صفای نفس ما

    در عوض عبیر جان در بدن هزار سنگ

    از تبریز خاک را کحل ضیای نفس ما

  14. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3308


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق تو آورد قدح پر ز بلاها

    گفتم می می‌نخورم پیش تو شاها

    داد می معرفتش آن شکرستان

    مست شدم برد مرا تا به کجاها

    از طرفی روح امین آمد پنهان

    پیش دویدم که ببین کار و کیاها

    گفتم ای سر خدا روی نهان کن

    شکر خدا کرد و ثنا گفت دعاها

    گفتم خود آن نشود عاشق پنهان

    چیست که آن پرده شود پیش صفاها

    عشق چو خون خواره شود وای از او وای

    کوه احد پاره شود خاصه چو ماها

    شاد دمی کان شه من آید خندان

    باز گشاید به کرم بند قباها

    گوید افسرده شدی بی‌نظر ما

    پیشتر آ تا بزند بر تو هواها

    گوید کان لطف تو کو ای همه خوبی

    بنده خود را بنما بندگشاها

    گوید نی تازه شوی هیچ مخور غم

    تازه‌تر از نرگس و گل وقت صباها

    گویم ای داده دوا هر دو جهان را

    نیست مرا جز لب تو جان دواها

    میوه هر شاخ و شجر هست گوایش

    روی چو زر و اشک مرا هست گواها

  16. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3309


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از این اقبالگاه خوش مشو یک دم دلا تنها

    دمی می نوش باده جان و یک لحظه شکر می‌خا

    به باطن همچو عقل کل به ظاهر همچو تنگ گل

    دمی الهام امر قل دمی تشریف اعطینا

    تصورهای روحانی خوشی بی‌پشیمانی

    ز رزم و بزم پنهانی ز سر سر او اخفی

    ملاحت‌های هر چهره از آن دریاست یک قطره

    به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا

    دلا زین تنگ زندان‌ها رهی داری به میدان‌ها

    مگر خفته‌ست پای تو تو پنداری نداری پا

    چه روزی‌هاست پنهانی جز این روزی که می‌جویی

    چه نان‌ها پخته‌اند ای جان برون از صنعت نانبا

    تو دو دیده فروبندی و گویی روز روشن کو

    زند خورشید بر چشمت که اینک من تو در بگشا

    از این سو می‌کشانندت و زان سو می‌کشانندت

    مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا

    هر اندیشه که می‌پوشی درون خلوت سینه

    نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما

    ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که می‌نوشد

    شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا

    ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی

    ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما

    چنانک از رنگ رنجوران طبیب از علت آگه شد

    ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا

    ببیند حال دین تو بداند مهر و کین تو

    ز رنگت لیک پوشاند نگرداند تو را رسوا

    نظر در نامه می‌دارد ولی با لب نمی‌خواند

    همی‌داند کز این حامل چه صورت زایدش فردا

    وگر برگوید از دیده بگوید رمز و پوشیده

    اگر درد طلب داری بدانی نکته و ایما

    وگر درد طلب نبود صریحا گفته گیر این را

    فسانه دیگران دانی حواله می‌کنی هر جا

  18. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3310


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شب قدر است جسم تو کز او یابند دولت‌ها

    مه بدرست روح تو کز او بشکافت ظلمت‌ها

    مگر تقویم یزدانی که طالع‌ها در او باشد

    مگر دریای غفرانی کز او شویند زلت‌ها

    مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند

    و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌ها

    عجب تو بیت معموری که طوافانش املاکند

    عجب تو رق منشوری کز او نوشند شربت‌ها

    و یا آن روح بی‌چونی کز این‌ها جمله بیرونی

    که در وی سرنگون آمد تأمل‌ها و فکرت‌ها

    ولی برتافت بر چون‌ها مشارق‌های بی‌چونی

    بر آثار لطیف تو غلط گشتند الفت‌ها

    عجایب یوسفی چون مه که عکس اوست در صد چه

    از او افتاده یعقوبان به دام و جاه ملت‌ها

    چو زلف خود رسن سازد ز چه‌هاشان براندازد

    کشدشان در بر رحمت رهاندشان ز حیرت‌ها

    چو از حیرت گذر یابد صفات آن را که دریابد

    خمش که بس شکسته شد عبارت‌ها و عبرت‌ها

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3311


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عطارد مشتری باید متاع آسمانی را

    مهی مریخ چشم ارزد چراغ آن جهانی را

    چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان

    ببیند بی‌قرینه او قرینان نهانی را

    یکی جان عجب باید که داند جان فدا کردن

    دو چشم معنوی باید عروسان معانی را

    یکی چشمیست بشکفته صقال روح پذرفته

    چو نرگس خواب او رفته برای باغبانی را

    چنین باغ و چنین شش جو پس این پنج و این شش جو

    قیاسی نیست کمتر جو قیاس اقترانی را

    به صف‌ها رایت نصرت به شب‌ها حارس امت

    نهاده بر کف وحدت در سبع المثانی را

    شکسته پشت شیطان را بدیده روی سلطان را

    که هر خس از بنا داند به استدلال بانی را

    زهی صافی زهی حری مثال می خوشی مری

    کسی دزدد چنین دری که بگذارد عوانی را

    الی البحر توجهنا و من عذب تفکهنا

    لقینا الدر مجانا فلا نبغی الدنانی را

    لقیت الماء عطشانا لقیت الرزق عریانا

    صحبت اللیث احیانا فلا اخشی السنانی را

    توی موسی عهد خود درآ در بحر جزر و مد

    ره فرعون باید زد رها کن این شبانی را

    الا ساقی به جان تو به اقبال جوان تو

    به ما ده از بنان تو شراب ارغوانی را

    بگردان باده شاهی که همدردی و همراهی

    نشان درد اگر خواهی بیا بنگر نشانی را

    بیا درده می احمر که هم بحر است و هم گوهر

    برهنه کن به یک ساغر حریف امتحانی را

    برو ای رهزن مستان رها کن حیله و دستان

    که ره نبود در این بستان دغا و قلتبانی را

    جواب آنک می‌گوید به زر نخریده‌ای جان را

    که هندو قدر نشناسد متاع رایگانی را

  22. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3312


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مسلمانان مسلمانان چه باید گفت یاری را

    که صد فردوس می‌سازد جمالش نیم خاری را

    مکان‌ها بی‌مکان گردد زمین‌ها جمله کان گردد

    چو عشق او دهد تشریف یک لحظه دیاری را

    خداوندا زهی نوری لطافت بخش هر حوری

    که آب زندگی سازد ز روی لطف ناری را

    چو لطفش را بیفشارد هزاران نوبهار آرد

    چه نقصان گر ز غیرت او زند برهم بهاری را

    جمالش آفتاب آمد جهان او را نقاب آمد

    ولیکن نقش کی بیند به جز نقش و نگاری را

    جمال گل گواه آمد که بخشش‌ها ز شاه آمد

    اگر چه گل بنشناسد هوای سازواری را

    اگر گل را خبر بودی همیشه سرخ و تر بودی

    ازیرا آفتی ناید حیات هوشیاری را

    به دست آور نگاری تو کز این دستست کار تو

    چرا باید سپردن جان نگاری جان سپاری را

    ز شمس الدین تبریزی منم قاصد به خون ریزی

    که عشقی هست در دستم که ماند ذوالفقاری را

  24. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3313


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را

    فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را

    چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان

    به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را

    بدم بی‌عشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی

    بدم کوهی شدم کاهی برای اسب سلطان را

    گر ترکست و تاجیکست بدو این بنده نزدیکست

    چو جان با تن ولیکن تن نبیند هیچ مر جان را

    هلا یاران که بخت آمد گه ایثار رخت آمد

    سلیمانی به تخت آمد برای عزل شیطان را

    بجه از جا چه می‌پایی چرا بی‌دست و بی‌پایی

    نمی‌دانی ز هدهد جو ره قصر سلیمان را

    بکن آن جا مناجاتت بگو اسرار و حاجاتت

    سلیمان خود همی‌داند زبان جمله مرغان را

    سخن بادست ای بنده کند دل را پراکنده

    ولیکن اوش فرماید که گرد آور پریشان را

  26. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3314


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو از خواری همی‌نالی نمی‌بینی عنایت‌ها

    مخواه از حق عنایت‌ها و یا کم کن شکایت‌ها

    تو را عزت همی‌باید که آن فرعون را شاید

    بده آن عشق و بستان تو چو فرعون این ولایت‌ها

    خنک جانی که خواری را به جان ز اول نهد بر سر

    پی اومید آن بختی که هست اندر نهایت‌ها

    دهان پرپست می‌خواهی مزن سرنای دولت را

    نتاند خواندن مقری دهان پرپست آیت‌ها

    ازان دریا هزاران شاخ شد هر سوی و جویی شد

    به باغ جان هر خلقی کند آن جو کفایت‌ها

    دلا منگر به هر شاخی که در تنگی فرومانی

    به اول بنگر و آخر که جمع آیند غایت‌ها

    اگر خوکی فتد در مشک و آدم زاد در سرگین

    رود هر یک به اصل خود ز ارزاق و کفایت‌ها

    سگ گرگین این در به ز شیران همه عالم

    که لاف عشق حق دارد و او داند وقایت‌ها

    تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان

    که هست اندر قفای او ز شاه عشق رایت‌ها

    چو دیگ از زر بود او را سیه رویی چه غم آرد

    که از جانش همی‌تابد به هر زخمی حکایت‌ها

    تو شادی کن ز شمس الدین تبریزی و از عشقش

    که از عشقش صفا یابی و از لطفش حمایت‌ها

  28. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3315


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

    چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

    منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

    گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

    چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

    چه داند یوسف مصری غم و درد زلیخا را

    گریبان گیر و این جا کش کسی را که تو خواهی خوش

    که من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یارا

    چو شهر لوط ویرانم چو چشم لوط حیرانم

    سبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و یارا

    اگر عطار عاشق بد سنایی شاه و فایق بد

    نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را

    یکی آهم کز این آهم بسوزد دشت و خرگاهم

    یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکرخا را

    خمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن را

    که جانش مستعد باشد کشاکش‌های بالا را

  30. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3316


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هلا ای زهره زهرا بکش آن گوش زهرا را

    تقاضایی نهادستی در این جذبه دل ما را

    منم ناکام کام تو برای صید و دام تو

    گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

    چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

    چه داند یوسف مصری نتیجه شور و غوغا را

    گریبان گیر و این جا کش کسی را که تو خواهی خوش

    که من دامم تو صیادی چه پنهان صنعتی یارا

    چو شهر لوط ویرانم چو چشم لوط حیرانم

    سبب خواهم که واپرسم ندارم زهره و یارا

    اگر عطار عاشق بد سنایی شاه و فایق بد

    نه اینم من نه آنم من که گم کردم سر و پا را

    یکی آهم کز این آهم بسوزد دشت و خرگاهم

    یکی گوشم که من وقفم شهنشاه شکرخا را

    خمش کن در خموشی جان کشد چون کهربا آن را

    که جانش مستعد باشد کشاکش‌های بالا را

  32. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3317


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

    از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

    زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت

    شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

    ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل

    چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را

    ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی

    چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

    سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند

    چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را

    درون مجمر دل‌ها سپند و عود می‌سوزد

    که سرمای فراق او زکام آورد مستان را

    درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی

    ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را

    چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر

    که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را

    که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد

    ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را

    ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت

    به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را

  34. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3318


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را

    چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را

    چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم

    چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را

    اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست

    بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را

    وگر عقلست آن پرفن چرا عقلی بود دشمن

    که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را

    چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش

    همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را

    زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری

    چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را

    جهانی را کشان کرده بدن‌هاشان چو جان کرده

    برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را

    چو با تبریز گردیدم ز شمس الدین بپرسیدم

    از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را

  36. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3319


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا

    تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

    تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد

    تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

    بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی

    ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

    تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی

    بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

    ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر

    دمی که تو نه‌ای حاضر گرفت آتش چنین بالا

    اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند

    کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا

    عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو

    به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما

    خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی

    چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی

    هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد

    بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا

    تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه

    پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی

    زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق

    به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا

    زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی

    که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3320


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا

    ببین این بحر و کشتی‌ها که بر هم می‌زنند این جا

    ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را

    ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا

    چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد

    ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا

    چو بی‌گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته

    مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا

    که سوی عقل کژبینی درآمد از قضا کینی

    چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا

    اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم

    که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا

    ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد

    چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا

    چه سودا می‌پزد این دل چه صفرا می‌کند این جان

    چه سرگردان همی‌دارد تو را این عقل کارافزا

    زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی

    زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا

  40. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3321


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را

    فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را

    ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را

    مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را

    بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را

    مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را

    غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی

    تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را

    کسی کز نام می‌لافد بهل کز غصه بشکافد

    چو آن مرغی که می‌بافد به گرد خویش دامی را

    در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه

    مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را

    تو شین و کاف و ری را خود مگو شکر که هست از نی

    مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را

    چو بی‌صورت تو جان باشی چه نقصان گر نهان باشی

    چرا دربند آن باشی که واگویی پیامی را

    بیا ای هم دل محرم بگیر این باده خرم

    چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را

    برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا

    از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را

    بگو ای شمس تبریزی از آن می‌های پاییزی

    به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را

  42. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3322


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا

    شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا

    تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت

    نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا

    چو ابرو را چنین کردی چه صورت‌های چین کردی

    مرا بی‌عقل و دین کردی بر آن نقش و بر آن حورا

    مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این

    چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا

    ایا معشوق هر قدسی چو می‌دانی چه می‌پرسی

    که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا

    زدی در من یکی آتش که شد جان مرا مفرش

    که تا آتش شود گل خوش که تا یکتا شود صد تا

    فرست آن عشق ساقی را بگردان جام باقی را

    که از مزج و تلاقی را ندانم جامش از صهبا

    بکن این رمز را تعیین بگو مخدوم شمس الدین

    به تبریز نکوآیین ببر این نکته غرا

  44. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3323


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را

    به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را

    به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما

    بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را

    ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد

    نشستست این دل و جانم همی‌پاید نجستش را

    چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست

    بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را

    برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت

    تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را

    خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت

    نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را

    چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته

    درستی‌های بی‌پایان ببخشید آن شکستش را

    چو عشقش دید جانم را به بالای‌یست از این هستی

    بلندی داد از اقبال او بالا و پستش را

    اگر چه شیرگیری تو دلا می‌ترس از آن آهو

    که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را

    چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن

    فروآمد ز اسپ اقبال و می‌بوسید دستش را

    در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق

    بده تبریز از اول بلی گویان الستش را

  46. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3324


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا

    ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما

    درآید جان فزای من گشاید دست و پای من

    که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا

    بدو گویم به جان تو که بی‌تو ای حیات جان

    نه شادم می‌کند عشرت نه مستم می‌کند صهبا

    وگر از ناز او گوید برو از من چه می‌خواهی

    ز سودای تو می‌ترسم که پیوندد به من سودا

    برم تیغ و کفن پیشش چو قربانی نهم گردن

    که از من دردسر داری مرا گردن بزن عمدا

    تو می‌دانی که من بی‌تو نخواهم زندگانی را

    مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی

    مرا باور نمی‌آمد که از بنده تو برگردی

    همی‌گفتم اراجیفست و بهتان گفته اعدا

    تویی جان من و بی‌جان ندانم زیست من باری

    تویی چشم من و بی‌تو ندارم دیده بینا

    رها کن این سخن‌ها را بزن مطرب یکی پرده

    رباب و دف به پیش آور اگر نبود تو را سرنا

  48. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3325


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را

    خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را

    عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را

    سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را

    بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را

    به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را

    چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد

    ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را

    همان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آرد

    ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را

    درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم

    قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را

    ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را

    ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را

    گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی

    فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را

    بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی

    که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را

    شقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نی

    تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را

    شکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد

    که بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را

    زبان صدق و برق رو برات مؤمنان آمد

    که جانم واصل وصلست و هشته بی‌ثباتی را

  50. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3326


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را

    فراغت‌ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را

    بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود

    اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را

    نوازش‌های عشق او لطافت‌های مهر او

    رهانید و فراغت داد از رنج و نصب ما را

    زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او

    که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را

    عنایت‌های ربانی ز بهر خدمت آن شه

    برویانید و هستی داد از عین ادب ما را

    بهار حسن آن مهتر به ما بنمود ناگاهان

    شقایق‌ها و ریحان‌ها و گل‌های عجب ما را

    زهی دولت زهی رفعت زهی بخت و زهی اختر

    که مطلوب همه جان‌ها کند از جان طلب ما را

    گزید او لب گه مستی که رو پیدا مکن مستی

    چو جام جان لبالب شد از آن می‌های لب ما را

    عجب بختی که رو بنمود ناگاهان هزاران شکر

    ز معشوق لطیف اوصاف خوب بوالعجب ما را

    در آن مجلس که گردان کرد از لطف او صراحی‌ها

    گران قدر و سبک دل شد دل و جان از طرب ما را

    به سوی خطه تبریز چه چشمه آب حیوانست

    کشاند دل بدان جانب به عشق چون کنب ما را

  52. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3327


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به خانه خانه می‌آرد چو بیذق شاه جان ما را

    عجب بردست یا ماتست زیر امتحان ما را

    همه اجزای ما را او کشانیدست از هر سو

    تراشیدست عالم را و معجون کرده زان ما را

    ز حرص و شهوتی ما را مهاری کرده دربینی

    چو اشتر می‌کشاند او به گرد این جهان ما را

    چه جای ما که گردون را چو گاوان در خرس بست او

    که چون کنجد همی‌کوبد به زیر آسمان ما را

    خنک آن اشتری کو را مهار عشق حق باشد

    همیشه مست می‌دارد میان اشتران ما را

  54. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3328


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمد بت میخانه تا خانه برد ما را

    بنمود بهار نو تا تازه کند ما را

    بگشاد نشان خود بربست میان خود

    پر کرد کمان خود تا راه زند ما را

    صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد

    صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را

    رو سایه سروش شو پیش و پس او می‌دو

    گر چه چو درخت نو از بن بکند ما را

    گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا

    کاول بکشد ما را و آخر بکشد ما را

    چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان

    بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را

    بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد

    آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را

    آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد

    وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را

    می‌آید و می‌آید آن کس که همی‌باید

    وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را

    شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد

    تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را

  56. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3329


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر زان که نه‌ای طالب جوینده شوی با ما

    ور زان که نه‌ای مطرب گوینده شوی با ما

    گر زان که تو قارونی در عشق شوی مفلس

    ور زان که خداوندی هم بنده شوی با ما

    یک شمع از این مجلس صد شمع بگیراند

    گر مرده‌ای ور زنده هم زنده شوی با ما

    پاهای تو بگشاید روشن به تو بنماید

    تا تو همه تن چون گل در خنده شوی با ما

    در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی

    اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما

    چون دانه شد افکنده بررست و درختی شد

    این رمز چو دریابی افکنده شوی با ما

    شمس الحق تبریزی با غنچه دل گوید

    چون باز شود چشمت بیننده شوی با ما

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3330


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای خواجه نمی‌بینی این روز قیامت را

    این یوسف خوبی را این خوش قد و قامت را

    ای شیخ نمی‌بینی این گوهر شیخی را

    این شعشعه نو را این جاه و جلالت را

    ای میر نمی‌بینی این مملکت جان را

    این روضه دولت را این تخت و سعادت را

    این خوشدل و خوش دامن دیوانه تویی یا من

    درکش قدحی با من بگذار ملامت را

    ای ماه که در گردش هرگز نشوی لاغر

    انوار جلال تو بدریده ضلالت را

    چون آب روان دیدی بگذار تیمم را

    چون عید وصال آمد بگذار ریاضت را

    گر ناز کنی خامی ور ناز کشی رامی

    در بارکشی یابی آن حسن و ملاحت را

    خاموش که خاموشی بهتر ز عسل نوشی

    درسوز عبارت را بگذار اشارت را

    شمس الحق تبریزی ای مشرق تو جان‌ها

    از تابش تو یابد این شمس حرارت را

  60. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3331


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آخر بشنید آن مه آه سحر ما را

    تا حشر دگر آمد امشب حشر ما را

    چون چرخ زند آن مه در سینه من گویم

    ای دور قمر بنگر دور قمر ما را

    کو رستم دستان تا دستان بنماییمش

    کو یوسف تا بیند خوبی و فر ما را

    تو لقمه شیرین شو در خدمت قند او

    لقمه نتوان کردن کان شکر ما را

    ما را کرمش خواهد تا در بر خود گیرد

    زین روی دوا سازد هر لحظه گر ما را

    چون بی‌نمکی نتوان خوردن جگر بریان

    می‌زن به نمک هر دم بریان جگر ما را

    بی پای طواف آریم بی‌سر به سجود آییم

    چون بی‌سر و پا کرد او این پا و سر ما را

    بی پای طواف آریم گرد در آن شاهی

    کو مست الست آمد بشکست در ما را

    چون زر شد رنگ ما از سینه سیمینش

    صد گنج فدا بادا این سیم و زر ما را

    در رنگ کجا آید در نقش کجا گنجد

    نوری که ملک سازد جسم بشر ما را

    تشبیه ندارد او وز لطف روا دارد

    زیرا که همی‌داند ضعف نظر ما را

    فرمود که نور من ماننده مصباح است

    مشکات و زجاجه گفت سینه و بصر ما را

    خامش کن تا هر کس در گوش نیارد این

    خود کیست که دریابد او خیر و شر ما را

  62. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3332


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آب حیوان باید مر روح فزایی را

    ماهی همه جان باید دریای خدایی را

    ویرانه آب و گل چون مسکن بوم آمد

    این عرصه کجا شاید پرواز همایی را

    صد چشم شود حیران در تابش این دولت

    تو گوش مکش این سو هر کور عصایی را

    گر نقد درستی تو چون مست و قراضه ستی

    آخر تو چه پنداری این گنج عطایی را

    دلتنگ همی‌دانند کان جای که انصافست

    صد دل به فدا باید آن جان بقایی را

    دل نیست کم از آهن آهن نه که می‌داند

    آن سنگ که پیدا شد پولادربایی را

    عقل از پی عشق آمد در عالم خاک ار نی

    عقلی بنمی باید بی‌عهد و وفایی را

    خورشید حقایق‌ها شمس الحق تبریز است

    دل روی زمین بوسد آن جان سمایی را

  64. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3333


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را

    ای سرو روان بنما آن قامت بالا را

    خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را

    خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را

    رهبر کن جان‌ها را پرزر کن کان‌ها را

    در جوش و خروش آور از زلزله دریا را

    خورشید پناه آرد در سایه اقبالت

    آری چه توان کردن آن سایه عنقا را

    مغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جان

    سودای بپوسیده پوسیده سودا را

    هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی

    درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را

    تو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری

    تو سرده اسراری هم بی‌سر و بی‌پا را

    یا رب که چه داری تو کز لطف بهاری تو

    در کار درآری تو سنگ و که خارا را

    افروخته نوری انگیخته شوری

    ننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را


    جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را

    ای سرو روان بنما آن قامت بالا را

    خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را

    خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را

    رهبر کن جان‌ها را پرزر کن کان‌ها را

    در جوش و خروش آور از زلزله دریا را

    خورشید پناه آرد در سایه اقبالت

    آری چه توان کردن آن سایه عنقا را

    مغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جان

    سودای بپوسیده پوسیده سودا را

    هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی

    درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را

    تو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری

    تو سرده اسراری هم بی‌سر و بی‌پا را

    یا رب که چه داری تو کز لطف بهاری تو

    در کار درآری تو سنگ و که خارا را

    افروخته نوری انگیخته شوری

    ننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را

  66. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3334


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شاد آمدی ای مه رو ای شادی جان شاد آ

    تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا

    ای صورت هر شادی اندر دل ما یادی

    ای صورت عشق کل اندر دل ما یاد آ

    بیرون پر از این طفلی ما را برهان ای جان

    از منت هر دادو وز غصه هر دادا

    ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما

    ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ

    ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو

    ور خسرو شیرینی در عشق چو فرهاد آ

  68. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3335


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا

    من خمره افیونم زنهار سرم مگشا

    آتش به من اندرزن آتش چه زند با من

    کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا

    گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد

    نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را

    یا صافیه الخمر فی آنیه المولی

    اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی

  70. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3336


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا

    هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا

    هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو

    هم شسته به نظاره بر طارم تو جانا

    تو جان سلیمانی آرامگه جانی

    ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا

    ای بیخودی جان‌ها در طلعت خوب تو

    ای روشنی دل‌ها اندر دم تو جانا

    در عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم

    از حسن جمالات پرخرم تو جانا

    تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی

    زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا

  72. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3337


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در آب فکن ساقی بط زاده آبی را

    بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را

    ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می

    پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را

    ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر

    پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را

    بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ

    بربای نقاب از رخ معشوق نقابی را

    احسنت زهی یار او شاخ گل بی‌خار او

    شاباش زهی دارو دل‌های کبابی را

    صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا

    کاسد کند این صهبا صد خمر لعابی را

    مستان چمن پنهان اشکوفه ز شاخ افشان

    صد کوه چو که غلطان سیلاب حبابی را

    گر آن قدح روشن جانست نهان از تن

    پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را

    ماییم چو کشت ای جان سرسبز در این میدان

    تشنه شده و جویان باران سحابی را

    چون رعد نه‌ای خامش چون پرده تست این هش

    وز صبر و فنا می‌کش طوطی خطابی را

  74. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3338

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    مثل کودکی که با بی اعتنایی به سیبی نگاه می کند

    به آسمان خیره مانده ام

    آسمانی که بین طلوع و غروبش

    حتی سنجاقکی پوست نمی اندازد

    آسمانی که روزش نیمی خورشید و نیمی زخم است

    و شبش نیمی اضطراب و نیمی ماه

    ز اقبال بی زوال به کمتر توجهی

    یک بنده تو کرد تمام این دو شاهکار

    دنبال مقصر می گردی

    راه دوری نرو

    غیر از خودت کسی تقصیری نداشت

    او فقط به تو کمی امید داد

    تو در مقابل

    همه چیزت را

  76. 4 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3339


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا

    زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی

    زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور

    زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا

    زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال

    زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلی

    چو جان سلسله‌ها را بدرد به حرونی

    چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا

    علم‌های الهی ز پس کوه برآمد

    چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا

    چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را

    بزن گردن آن را که بگوید که تسلا

    چو بی‌واسطه جبار بپرورد جهان را

    چه ناقوس چه ناموس چه اهلا و چه سهلا

    گر اجزای زمینی وگر روح امینی

    چو آن حال ببینی بگو جل جلالا

    گر افلاک نباشد به خدا باک نباشد

    دل غمناک نباشد مکن بانگ و علالا

    فروپوش فروپوش نه بخروش نه بفروش

    تویی باده مدهوش یکی لحظه بپالا

    تو کرباسی و قصار تو انگوری و عصار

    بپالا و بیفشار ولی دست میالا

    خمش باش خمش باش در این مجمع اوباش

    مگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3340


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میندیش میندیش که اندیشه گری‌ها

    چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تری‌ها

    خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت

    که تا جمله نیستان نماید شکری‌ها

    جنونست شجاعت میندیش و درانداز

    چو شیران و چو مردان گذر کن ز غری‌ها

    که اندیشه چو دامست بر ایثار حرامست

    چرا باید حیلت پی لقمه بری‌ها

    ره لقمه چو بستی ز هر حیله برستی

    وگر حرص بنالد بگیریم کری‌ها

  80. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3341


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا

    چه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایا

    از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم

    نه از کف و نه از نای نه دف‌هاست خدایا

    یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست

    که اسباب شکرریز مهیاست خدایا

    به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش

    چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا

    تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی

    ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا

    نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو

    که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا

    نی بیچاره چه داند که ره پرده چه باشد

    دم ناییست که بیننده و داناست خدایا

    که در باغ و گلستان ز کر و فر مستان

    چه نورست و چه شورست چه سوداست خدایا

    ز تیه خوش موسی و ز مایده عیسی

    چه لوتست و چه قوتست و چه حلواست خدایا

    از این لوت و زین قوت چه مستیم و چه مبهوت

    که از دخل زمین نیست ز بالاست خدایا

    ز عکس رخ آن یار در این گلشن و گلزار

    به هر سو مه و خورشید و ثریاست خدایا

    چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم

    که منزلگه هر سیل به دریاست خدایا

    بسی خوردم سوگند که خاموش کنم لیک

    مگر هر در دریای تو گویاست خدایا

    خمش ای دل که تو مستی مبادا به جهانی

    نگهش دار ز آفت که برجاست خدایا

    ز شمس الحق تبریز دل و جان و دو دیده

    سراسیمه و آشفته سوداست خدایا

  82. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3342


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا

    تا از لب دلدار شود مست و شکرخا

    تا از لب تو بوی لب غیر نیاید

    تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا

    آن لب که بود ************ خری بوسه گه او

    کی یابد آن لب شکربوس مسیحا

    می‌دانک حدث باشد جز نور قدیمی

    بر مزبله پرحدث آن گاه تماشا

    آنگه که فنا شد حدث اندر دل پالیز

    رست از حدثی و شود او چاشنی افزا

    تا تو حدثی لذت تقدیس چه دانی

    رو از حدثی سوی تبارک و تعالی

    زان دست مسیح آمد داروی جهانی

    کو دست نگه داشت ز هر کاسه سکبا

    از نعمت فرعون چه موسی کف و لب شست

    دریای کرم داد مر او را ید بیضا

    خواهی که ز معده و لب هر خام گریزی

    پرگوهر و روتلخ همی‌باش چو دریا

    هین چشم فروبند که آن چشم غیورست

    هین معده تهی دار که لوتیست مهیا

    سگ سیر شود هیچ شکاری بنگیرد

    کز آتش جوعست تک و گام تقاضا

    کو دست و لب پاک که گیرد قدح پاک

    کو صوفی چالاک که آید سوی حلوا

    بنمای از این حرف تصاویر حقایق

    یا من قسم القهوه و الکاس علینا

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3343


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را

    خود فاش بگو یوسف زرین کمری را

    در شهر کی دیدست چنین شهره بتی را

    در بر کی کشیدست سهیل و قمری را

    بنشاند به ملکت ملکی بنده بد را

    بخرید به گوهر کرمش بی‌گهری را

    خضر خضرانست و از هیچ عجب نیست

    کز چشمه جان تازه کند او جگری را

    از بهر زبردستی و دولت دهی آمد

    نی زیر و زبر کردن زیر و زبری را

    شاید که نخسپیم به شب چونک نهانی

    مه بوسه دهد هر شب انجم شمری را

    آثار رساند دل و جان را به مؤثر

    حمال دل و جان کند آن شه اثری را

    اکسیر خداییست بدان آمد کاین جا

    هر لحظه زر سرخ کند او حجری را

    جان‌های چو عیسی به سوی چرخ برانند

    غم نیست اگر ره نبود لاشه خری را

    هر چیز گمان بردم در عالم و این نی

    کاین جاه و جلالست خدایی نظری را

    سوز دل شاهانه خورشید بباید

    تا سرمه کشد چشم عروس سحری را

    ما عقل نداریم یکی ذره وگر نی

    کی آهوی عاقل طلبد شیر نری را

    بی عقل چو سایه پیت ای دوست دوانیم

    کان روی چو خورشید تو نبود دگری را

    خورشید همه روز بدان تیغ گزارد

    تا زخم زند هر طرفی بی‌سپری را

    بر سینه نهد عقل چنان دل شکنی را

    در خانه کشد روح چنان رهگذی را

    در هدیه دهد چشم چنان لعل لبی را

    رخ زر زند از بهر چنین سیمبری را

    رو صاحب آن چشم شو ای خواجه چو ابرو

    کو راست کند چشم کژ کژنگری را

    ای پاک دلان با جز او عشق مبازید

    نتوان دل و جان دادن هر مختصری را

    خاموش که او خود بکشد عاشق خود را

    تا چند کشی دامن هر بی‌هنری را

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3344


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای از نظرت مست شده اسم و مسما

    ای یوسف جان گشته ز لب‌های شکرخا

    ما را چه از آن قصه که گاو آمد و خر رفت

    هین وقت لطیفست از آن عربده بازآ

    ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم

    ای جان ولی نعمت هر وامق و عذرا

    هم دایه جان‌هایی و هم جوی می و شیر

    هم جنت فردوسی و هم سدره خضرا

    جز این بنگوییم وگر نیز بگوییم

    گویید خسیسان که محالست و علالا

    خواهی که بگویم بده آن جام صبوحی

    تا چرخ به رقص آید و صد زهره زهرا

    هر جا ترشی باشد اندر غم دنیی

    می‌غرد و می‌برد از آن جای دل ما

    برخیز بخیلانه در خانه فروبند

    کان جا که تویی خانه شود گلشن و صحرا

    این مه ز کجا آمد وین روی چه رویست

    این نور خداییست تبارک و تعالی

    هم قادر و هم قاهر و هم اول و آخر

    اول غم و سودا و به آخر ید بیضا

    هر دل که نلرزیدت و هر چشم که نگریست

    یا رب خبرش ده تو از این عیش و تماشا

    تا شید برآرد وی و آید به سر کوی

    فریاد برآرد که تمنیت تمنا

    نگذاردش آن عشق که سر نیز بخارد

    شاباش زهی سلسله و جذب و تقاضا

    در شهر چو من گول مگر عشق ندیدست

    هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا

    هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست

    گر حاذق جدست وگر عشوه تیبا

  88. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3345


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلارام نهان گشته ز غوغا

    همه رفتند و خلوت شد برون آ

    برآور بنده را از غرقه خون

    فرح ده روی زردم را ز صفرا

    کنار خویش دریا کردم از اشک

    تماشا چون نیایی سوی دریا

    چو تو در آینه دیدی رخ خود

    از آن خوشتر کجا باشد تماشا

    غلط کردم در آیینه نگنجی

    ز نورت می‌شود لا کل اشیاء

    رهید آن آینه از رنج صیقل

    ز رویت می‌شود پاک و مصفا

    تو پنهانی چو عقل و جمله از تست

    خرابی‌ها عمارت‌ها به هر جا

    هر آنک پهلوی تو خانه گیرد

    به پیشش پست شد بام ثریا

    چه باشد حال تن کز جان جدا شد

    چه عذر آورد کسی کز تست عذرا

    چه یاری یابد از یاران همدل

    کسی کز جان شیرین گشت تنها

    به از صبحی تو خلقان را به هر روز

    به از خوابی ضعیفان را به شب‌ها

    تو را در جان بدیدم بازرستم

    چو گمراهان نگویم زیر و بالا

    چو در عالم زدی تو آتش عشق

    جهان گشتست همچون دیگ حلوا

    همه حسن از تو باید ماه و خورشید

    همه مغز از تو باید جدی و جوزا

    بدان شد شب شفا و راحت خلق

    که سودای توش بخشید سودا

    چو پروانه‌ست خلق و روز چون شمع

    که از زیب خودش کردی تو زیبا

    هر آن پروانه که شمع تو را دید

    شبش خوشتر ز روز آمد به سیما

    همی‌پرد به گرد شمع حسنت

    به روز و شب ندارد هیچ پروا

    نمی‌یارم بیان کردن از این بیش

    بگفتم این قدر باقی تو فرما

    بگو باقی تو شمس الدین تبریز

    که به گوید حدیث قاف عنقا

  90. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3346


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا ای جان نو داده جهان را

    ببر از کار عقل کاردان را

    چو تیرم تا نپرانی نپرم

    بیا بار دگر پر کن کمان را

    ز عشقت باز طشت از بام افتاد

    فرست از بام باز آن نردبان را

    مرا گویند بامش از چه سویست

    از آن سویی که آوردند جان را

    از آن سویی که هر شب جان روانست

    به وقت صبح بازآرد روان را

    از آن سو که بهار آید زمین را

    چراغ نو دهد صبح آسمان را

    از آن سو که عصایی اژدها شد

    به دوزخ برد او فرعونیان را

    از آن سو که تو را این جست و جو خاست

    نشان خود اوست می‌جوید نشان را

    تو آن مردی که او بر خر نشسته است

    همی‌پرسد ز خر این را و آن را

    خمش کن کو نمی‌خواهد ز غیرت

    که در دریا درآرد همگنان را

  92. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3347


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بسوزانیم سودا و جنون را

    درآشامیم هر دم موج خون را

    حریف دوزخ آشامان مستیم

    که بشکافند سقف سبزگون را

    چه خواهد کرد شمع لایزالی

    فلک را وین دو شمع سرنگون را

    فروبریم دست دزد غم را

    که دزدیدست عقل صد زبون را

    شراب صرف سلطانی بریزیم

    بخوابانیم عقل ذوفنون را

    چو گردد مست حد بر وی برانیم

    که از حد برد تزویر و فسون را

    اگر چه زوبع و استاد جمله‌ست

    چه داند حیله ریب المنون را

    چنانش بیخود و سرمست سازیم

    که چون آید نداند راه چون را

    چنان پیر و چنان عالم فنا به

    که تا عبرت شود لایعلمون را

    کنون عالم شود کز عشق جان داد

    کنون واقف شود علم درون را

    درون خانه دل او ببیند

    ستون این جهان بی‌ستون را

    که سرگردان بدین سرهاست گر نه

    س************ بودی جهان بی‌س************ را

    تن باسر نداند سر کن را

    تن بی‌سر شناسد کاف و نون را

    یکی لحظه بنه سر ای برادر

    چه باشد از برای آزمون را

    یکی دم رام کن از بهر سلطان

    چنین سگ را چنین اسب حرون را

    تو دوزخ دان خودآگاهی عالم

    فنا شو کم طلب این سرفزون را

    چنان اندر صفات حق فرورو

    که برنایی نبینی این برون را

    چه جویی ذوق این آب سیه را

    چه بویی سبزه این بام تون را

    خمش کردم نیارم شرح کردن

    ز رشک و غیرت هر خام دون را

    نما ای شمس تبریزی کمالی

    که تا نقصی نباشد کاف و نون را

  94. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3348


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سلیمانا بیار انگشتری را

    مطیع و بنده کن دیو و پری را

    برآر آواز ردوها علی

    منور کن سرای شش دری را

    برآوردن ز مغرب آفتابی

    مسلم شد ضمیر آن سری را

    بدین سان مهتری یابد هر آن کس

    که بهر حق گذارد مهتری را

    بنه بر خوان جفان کالجوابی

    مکرم کن نیاز مشتری را

    به کاسی کاسه سر را طرب ده

    تو کن مخمور چشم عبهری را

    ز صورت‌های غیبی پرده بردار

    کسادی ده نقوش آزری را

    ز چاه و آب چه رنجور گشتیم

    روان کن چشمه‌های کوثری را

    دلا در بزم شاهنشاه دررو

    پذیرا شو شراب احمری را

    زر و زن را به جان مپرست زیرا

    بر این دو دوخت یزدان کافری را

    جهاد نفس کن زیرا که اجری

    برای این دهد شه لشکری را

    دل سیمین بری کز عشق رویش

    ز حیرت گم کند زر هم زری را

    بدان دریادلی کز جوش و نوشش

    به دست آورد گوهر گوهری را

    که باقی غزل را تو بگویی

    به رشک آری تو سحر سامری را

    خمش کردم که پایم گل فرورفت

    تو بگشا پر نطق جعفری را

  96. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3349


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل و جان را در این حضرت بپالا

    چو صافی شد رود صافی به بالا

    اگر خواهی که ز آب صاف نوشی

    لب خود را به هر دردی میالا

    از این سیلاب درد او پاک ماند

    که جانبازست و چست و بی‌مبالا

    نپرد عقل جزوی زین عقیله

    چو نبود عقل کل بر جزو لالا

    نلرزد دست وقت زر شمردن

    چو بازرگان بداند قدر کالا

    چه گرگینست وگر خارست این حرص

    کسی خود را بر این گرگین ممالا

    چو شد ناسور بر گرگین چنین گر

    طلی سازش به ذکر حق تعالا

    اگر خواهی که این در باز گردد

    سوی این در روان و بی‌ملال آ

    رها کن صدر و ناموس و تکبر

    میان جان بجو صدر معلا

    کلاه رفعت و تاج سلیمان

    به هر کل کی رسد حاشا و کلا

    خمش کردم سخن کوتاه خوشتر

    که این ساعت نمی‌گنجد علالا

    جواب آن غزل که گفت شاعر

    بقایی شاء لیس هم ارتحالا

  98. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3350


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خبر کن ای ستاره یار ما را

    که دریابد دل خون خوار ما را

    خبر کن آن طبیب عاشقان را

    که تا شربت دهد بیمار ما را

    بگو شکرفروش شکرین را

    که تا رونق دهد بازار ما را

    اگر در سر بگردانی دل خود

    نه دشمن بشنود اسرار ما را

    پس اندر عشق دشمن کام گردم

    که دشمن می‌نپرسد کار ما را

    اگر چه دشمن ما جان ندارد

    بسوزان جان دشمن دار ما را

    اگر گل بر سرستت تا نشویی

    بیار و بشکفان گلزار ما را

    بیا ای شمس تبریزی نیر

    بدان رخ نور ده دیدار ما را

  100. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 67 از 123 ... 1757656667686977117 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد