صفحه 68 از 123 ... 1858666768697078118 ...
نمایش نتایج: از 3,351 به 3,400 از 6148

موضوع: مشاعره

274060
  1. بالا | پست 3351


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو او باشد دل دلسوز ما را

    چه باشد شب چه باشد روز ما را

    که خورشید ار فروشد ار برآمد

    بس است این جان جان افروز ما را

    تو مادرمرده را شیون میاموز

    که استادست عشق آموز ما را

    مدوزان خرقه ما را مدران

    نشاید شیخ خرقه دوز ما را

    همه کس بر عدو پیروز خواهد

    جمال آن عدو پیروز ما را

    همه کس بخت گنج اندوز جوید

    ولیکن عشق رنج اندوز ما را

  2. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3352


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا حلوا هوس کردست حلوا

    میفکن وعده حلوا به فردا

    دل و جانم بدان حلواست پیوست

    که صوفی را صفا آرد نه صفرا

    زهی حلوای گرم و چرب و شیرین

    که هر دم می‌رسد بویش ز بالا

    دهانی بسته حلوا خور چو انجیر

    ز دل خور هیچ دست و لب میالا

    از آن دستست این حلوا از آن دست

    بخور زان دست ای بی‌دست و بی‌پا

    دمی با مصطفا و کاسه باشیم

    که او می خورد از آن جا شیر و خرما

    از آن خرما که مریم را ندا کرد

    کلی و اشربی و قری عینا

    دلیل آنک زاده عقل کلیم

    ندایش می‌رسد کای جان بابا

    همی‌خواند که فرزندان بیایید

    که خوان آراسته‌ست و یار تنها

  4. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3353


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امیر حسن خندان کن چشم را

    وجودی بخش مر مشتی عدم را

    سیاهی می‌نماید لشکر غم

    ظفر ده شادی صاحب علم را

    به حسن خود تو شادی را بکن شاد

    غم و اندوه ده اندوه و غم را

    کرم را شادمان کن از جمالت

    که حسن تو دهد صد جان کرم را

    تو کارم زان بر سیمین چو زر کن

    تو لعلین کن رخ همچون زرم را

    دلا چون طالب بیشی عشقی

    تو کم اندیش در دل بیش و کم را

    بنه آن سر به پیش شمس تبریز

    که ایمانست سجده آن صنم را

  6. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3354


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به برج دل رسیدی بیست این جا

    چو آن مه را بدیدی بیست این جا

    بسی این رخت خود را هر نواحی

    ز نادانی کشیدی بیست این جا

    بشد عمری و از خوبی آن مه

    به هر نوعی شنیدی بیست این جا

    ببین آن حسن را کز دیدن او

    بدید و نابدیدی بیست این جا

    به سینه تو که آن پستان شیرست

    که از شیرش چشیدی بیست این جا

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3355


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بکت عینی غداه البین دمعا

    و اخری بالبکا بخلت علینا

    فعاقبت التی بخلت علینا

    بان غمضتها یوم التقینا

    چه مرد آن عتابم خیز یارا

    بده آن جام مالامال صهبا

    نرنجم ز آنچ مردم می‌برنجند

    که پیشم جمله جان‌ها هست یکتا

    اگر چه پوستینی بازگونه

    بپوشیدست این اجسام بر ما

    تو را در پوستین من می‌شناسم

    همان جان منی در پوست جانا

    بدرم پوست را تو هم بدران

    چرا سازیم با خود جنگ و هیجا

    یکی جانیم در اجسام مفرق

    اگر خردیم اگر پیریم و برنا

    چراغک‌هاست کآتش را جدا کرد

    یکی اصلست ایشان را و منش

    یکی طبع و یکی رنگ و یکی خوی

    که سرهاشان نباشد غیر پاها

    در این تقریر برهان‌هاست در دل

    به سر با تو بگویم یا به اخفا

    غلط خود تو بگویی با تو آن را

    چه تو بر توست بنگر این تماشا

  10. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3356


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو بشکن چنگ ما را ای معلا

    هزاران چنگ دیگر هست این جا

    چو ما در چنگ عشق اندرفتادیم

    چه کم آید بر ما چنگ و سرنا

    رباب و چنگ عالم گر بسوزد

    بسی چنگی پنهانیست یارا

    ترنگ و تنتنش رفته به گردون

    اگر چه ناید آن در گوش صما

    چراغ و شمع عالم گر بمیرد

    چو غم چون سنگ و آهن هست برجا

    به روی بحر خاشاکست اغانی

    نیاید گوهری بر روی دریا

    ولیکن لطف خاشاک از گهر دان

    که عکس عکس برق اوست بر ما

    اغانی جمله فرع شوق وصلیست

    برابر نیست فرع و اصل اصلا

    دهان بربند و بگشا روزن دل

    از آن ره باش با ارواح گویا

  12. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3357


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برای تو فدا کردیم جان‌ها

    کشیده بهر تو زخم زبان‌ها

    شنیده طعنه‌های همچو آتش

    رسیده تیر کاری زان کمان‌ها

    اگر دل را برون آریم پیشت

    ببخشایی بر آن پرخون نشان‌ها

    اگر دشمن تو را از من بدی گفت

    مها دشمن چه گوید جز چنان‌ها

    بیا ای آفتاب جمله خوبان

    که در لطف تو خندد لعل کان‌ها

    که بی‌تو سود ما جمله زیانست

    که گردد سود با بودت زیان‌ها

    گمان او بسستش زهر قاتل

    که در قند تو دارد بدگمان‌ها

  14. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3358


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز روی تست عید آثار ما را

    بیا ای عید و عیدی آر ما را

    تو جان عید و از روی تو جانا

    هزاران عید در اسرار ما را

    چو ما در نیستی سر درکشیدیم

    نگیرد غصه دستار ما را

    چو ما بر خویشتن اغیار گشتیم

    نباشد غصه اغیار ما را

    شما را اطلس و شعر خیالی

    خیال خوب آن دلدار ما را

    کتاب مکر و عیاری شما را

    عتاب دلبر عیار ما را

    شما را عید در سالی دو بارست

    دو صد عیدست هر دم کار ما را

    شما را سیم و زر بادا فراوان

    جمال خالق جبار ما را

    شما را اسب تازی باد بی‌حد

    براق احمد مختار ما را

    اگر عالم همه عیدست و عشرت

    برو عالم شما را یار ما را

    بیا ای عید اکبر شمس تبریز

    به دست این و آن مگذار ما را

    چو خاموشانه عشقت قوی شد

    سخن کوتاه شد این بار ما را

  16. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3359


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای مطرب دل برای یاری را

    در پرده زیر گوی زاری را

    رو در چمن و به روی گل بنگر

    همدم شو بلبل بهاری را

    دانی چه حیات‌ها و مستی‌هاست

    در مجلس عشق جان سپاری را

    چون دولت بی‌شمار را دیدی

    بسپار بدو دم شماری را

    ای روح شکار دلبری گشتی

    کو زنده کند ابد شکاری را

    ای ساقی دل ز کار واماندم

    وقتست بده شراب کاری را

    آراسته کن مرا و مجلس را

    کراسته‌ای شرابداری را

    بزمیست نهان چنین حریفان را

    جا نیست دگر شرابخواری را

  18. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3360


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اندر دل ما تویی نگارا

    غیر تو کلوخ و سنگ خارا

    هر عاشق شاهدی گزیدست

    ما جز تو ندیده‌ایم یارا

    گر غیر تو ماه باشد ای جان

    بر غیر تو نیست رشک ما را

    ای خلق حدیث او مگویید

    باقی همه شاهدان شما را

    بر نقش فنا چه عشق بازد

    آن کس که بدید کبریا را

    بر غیر خدا حسد نیارد

    آن کس که گمان برد خدا را

    گر رشک و حسد بری برو بر

    کین رشک بدست انبیا را

    چون رفت بر آسمان چارم

    عیسی چه کند کلیسیا را

    بوبکر و عمر به جان گزیدند

    عثمان و علی مرتضا را

    شمس تبریز جو روان کن

    گردان کن سنگ آسیا را

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3361


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای جان و قوام جمله جان‌ها

    پر بخش و روان کن روان‌ها

    با تو ز زیان چه باک داریم

    ای سودکن همه زیان‌ها

    فریاد ز تیرهای غمزه

    وز ابروهای چون کمان‌ها

    در لعل بتان شکر نهادی

    بگشاده به طمع آن دهان‌ها

    ای داده به دست ما کلیدی

    بگشاده بدان در جهان‌ها

    گر زانک نه در میان مایی

    برجسته چراست این میان‌ها

    ور نیست شراب بی‌نشانیت

    پس شاهد چیست این نشان‌ها

    ور تو ز گمان ما برونی

    پس زنده ز کیست این گمان‌ها

    ور تو ز جهان ما نهانی

    پیدا ز کی می‌شود نهان‌ها

    بگذار فسانه‌های دنیا

    بیزار شدیم ما از آن‌ها

    جانی که فتاد در شکرریز

    کی گنجد در دلش چنان‌ها

    آن کو قدم تو را زمین شد

    کی یاد کند ز آسمان‌ها

    بربند زبان ما به عصمت

    ما را مفکن در این زبان‌ها

  22. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3362


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای سخت گرفته جادوی را

    شیری بنموده آهوی را

    از سحر تو احولست دیده

    در دیده نهاده‌ای دوی را

    بنموده‌ای از ترنج آلو

    کی یافت ترنج آلوی را

    سحر تو نمود بره را گرگ

    بنموده ز گندمی جوی را

    منشور بقا نموده سحرت

    طومار خیال منطوی را

    پر باد هدایتست ریشش

    از سحر تو جاهل غوی را

    سوفسطاییم کرد سحرت

    ای ترک نموده هندوی را

    چون پشه نموده وقت پیکار

    پیلان تهمتن قوی را

    تا جنگ کنند و راست آرند

    تقدیر و قضای مستوی را

    سوفسطایی مشو خمش کن

    بگشای زبان معنوی را

  24. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3363


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از دور بدیده شمس دین را

    فخر تبریز و رشک چین را

    آن چشم و چراغ آسمان را

    آن زنده کننده زمین را

    ای گشته چنان و آن چنانتر

    هر جان که بدیده او چنین را

    گفتا که که را کشم به زاری

    گفتمش که بنده کمین را

    این گفتن بود و ناگهانی

    از غیب گشاد او کمین را

    آتش درزد به هست بنده

    وز بیخ بکند کبر و کین را

    بی دل سیهی لاله زان می

    سرمست بکرد یاسمین را

    در دامن اوست عین مقصود

    بر ما بفشاند آستین را

    شاهی که چو رخ نمود مه را

    بر اسب فلک نهاد زین را

    بنشین کژ و راست گو که نبود

    همتا شه روح راستین را

    والله که از او خبر نباشد

    جبریل مقدس امین را

    حالی چه زند به قال آورد

    او چرخ بلند هفتمین را

    چون چشم دگر در او گشادیم

    یک جو نخریم ما یقین را

    آوه که بکرد بازگونه

    آن دولت وصل پوستین را

    ای مطرب عشق شمس دینم

    جان تو که بازگو همین را

    چون می‌نرسم به دستبوسش

    بر خاک همی‌زنم جبین را

  26. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3364


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بنمود وفا از این جا

    هرگز نرویم ما از این جا

    این جا مدد حیات جانست

    ذوقست دو چشم را از این جا

    این جاست که پا به گل فرورفت

    چون برگیریم پا از این جا

    این جا به خدا که دل نهادیم

    کس را مبر ای خدا از این جا

    این جاست که مرگ ره ندارد

    مرگست بدن جدا از این جا

    زین جای برآمدی چو خورشید

    روشن کردی مرا از این جا

    جان خرم و شاد و تازه گردد

    زین جا یابد بقا از این جا

    یک بار دگر حجاب بردار

    یک بار دگر برآ از این جا

    این جاست شراب لایزالی

    درریز تو ساقیا از این جا

    این چشمه آب زندگانیست

    مشکی پر کن سقا از این جا

    این جا پر و بال یافت دل‌ها

    بگرفت خرد هوا از این جا

  28. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3365


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برخیز و صبوح را بیارا

    پرلخلخه کن کنار ما را

    پیش آر شراب رنگ آمیز

    ای ساقی خوب خوب سیما

    از من پرسید کو چه ساقیست

    قندست و هزار رطل حلوا

    آن ساغر پرعقار برریز

    بر وسوسه محال پیما

    آن می که چو صعوه زو بنوشد

    آهنگ کند به صید عنقا

    زان پیش که دررسد گرانی

    برجه سبک و میان ما آ

    می‌گرد و چو ماه نور می‌ده

    حمرا می ده بدان حمیرا

    ما را همه مست و کف زنان کن

    وان گاه نظاره کن تماشا

    در گردش و شیوه‌های مستان

    در عربده‌های در علالا

    در گردن این فکنده آن دست

    کان شاه من و حبیب و مولا

    او نیز ببرده روی چون گل

    می‌بوسد یار را کف پا

    این کیسه گشاده از سخاوت

    که خرج کنید بی‌محابا

    دستار و قبا فکنده آن نیز

    کاین را به گرو نهید فردا

    صد مادر و صد پدر ندارد

    آن مهر که می‌بجوشد آن جا

    این می آمد اصول خویشی

    کز سکر چنین شدند اعدا

    آن عربده در شراب دنیاست

    در بزم خدا نباشد آن‌ها

    نی شورش و نی قیست و نی جنگ

    ساقیست و شراب مجلس آرا

    خاموش که ز سکر نفس کافر

    می‌گوید لا اله الا

  30. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3366


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا چند تو پس روی به پیش آ

    در کفر مرو به سوی کیش آ

    در نیش تو نوش بین به نیش آ

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    هر چند به صورت از زمینی

    پس رشته گوهر یقینی

    بر مخزن نور حق امینی

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    خود را چو به بیخودی ببستی

    می‌دانک تو از خودی برستی

    وز بند هزار دام جستی

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    از پشت خلیفه‌ای بزادی

    چشمی به جهان دون گشادی

    آوه که بدین قدر تو شادی

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    هر چند طلسم این جهانی

    در باطن خویشتن تو کانی

    بگشای دو دیده نهانی

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    چون زاده پرتو جلالی

    وز طالع سعد نیک فالی

    از هر عدمی تو چند نالی

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    لعلی به میان سنگ خارا

    تا چند غلط دهی تو ما را

    در چشم تو ظاهرست یارا

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    چون از بر یار سرکش آیی

    سرمست و لطیف و دلکش آیی

    با چشم خوش و پرآتش آیی

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

    در پیش تو داشت جام باقی

    شمس تبریز شاه و ساقی

    سبحان الله زهی رواقی

    آخر تو به اصل اصل خویش آ

  32. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3367


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون خانه روی ز خانه ما

    با آتش و با زبانه ما

    با رستم زال تا نگویی

    از رخش و ز تازیانه ما

    زیرا جز صادقان ندانند

    مکر و دغل و بهانه ما

    اندر دل هیچ کس نگنجیم

    چون در سر اوست شانه ما

    هر جا پر تیر او ببینی

    آن جاست یقین نشانه ما

    از عشق بگو که عشق دامست

    زنهار مگو ز دانه ما

    با خاطر خویش تا نگویی

    ای محرم دل فسانه ما

    گر تو به چنینه‌ای بگویی

    والله که تویی چنانه ما

    اندر تبریز بد فلانی

    اقبال دل فلانه ما

  34. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3368


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دیدم رخ خوب گلشنی را

    آن چشم و چراغ روشنی را

    آن قبله و سجده گاه جان را

    آن عشرت و جای ایمنی را

    دل گفت که جان سپارم آن جا

    بگذارم هستی و منی را

    جان هم به سماع اندرآمد

    آغاز نهاد کف زنی را

    عقل آمد و گفت من چه گویم

    این بخت و سعادت سنی را

    این بوی گلی که کرد چون سرو

    هر پشت دوتای منحنی را

    در عشق بدل شود همه چیز

    ترکی سازند ارمنی را

    ای جان تو به جان جان رسیدی

    وی تن بگذاشتی تنی را

    یاقوت زکات دوست ما راست

    درویش خورد زر غنی را

    آن مریم دردمند یابد

    تازه رطب تر جنی را

    تا دیده غیر برنیفتد

    منمای به خلق محسنی را

    ز ایمان اگرت مراد امنست

    در عزلت جوی ایمنی را

    عزلت گه چیست خانه دل

    در دل خو گیر ساکنی را

    در خانه دل همی‌رسانند

    آن ساغر باقی هنی را

    خامش کن و فن خامشی گیر

    بگذار تو لاف پرفنی را

    زیرا که دلست جای ایمان

    در دل می‌دارمؤمنی را

  36. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3369


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دیدم شه خوب خوش لقا را

    آن چشم و چراغ سینه‌ها را

    آن مونس و غمگسار دل را

    آن جان و جهان جان فزا را

    آن کس که خرد دهد خرد را

    آن کس که صفا دهد صفا را

    آن سجده گه مه و فلک را

    آن قبله جان اولیا را

    هر پاره من جدا همی‌گفت

    کای شکر و سپاس مر خدا را

    موسی چو بدید ناگهانی

    از سوی درخت آن ضیا را

    گفتا که ز جست و جوی رستم

    چون یافتم این چنین عطا را

    گفت ای موسی سفر رها کن

    وز دست بیفکن آن عصا را

    آن دم موسی ز دل برون کرد

    همسایه و خویش و آشنا را

    اخلع نعلیک این بود این

    کز هر دو جهان ببر ولا را

    در خانه دل جز او نگنجد

    دل داند رشک انبیا را

    گفت ای موسی به کف چه داری

    گفتا که عصاست راه ما را

    گفتا که عصا ز کف بیفکن

    بنگر تو عجایب سما را

    افکند و عصاش اژدها شد

    بگریخت چو دید اژدها را

    گفتا که بگیر تا منش باز

    چوبی سازم پی شما را

    سازم ز عدوت دست یاری

    سازم دشمنت متکا را

    تا از جز فضل من ندانی

    یاران لطیف باوفا را

    دست و پایت چو مار گردد

    چون درد دهیم دست و پا را

    ای دست مگیر غیر ما را

    ای پا مطلب جز انتها را

    مگریز ز رنج ما که هر جا

    رنجیست رهی بود دوا را

    نگریخت کسی ز رنج الا

    آمد بترش پی جزا را

    از دانه گریز بیم آن جاست

    بگذار به عقل بیم جا را

    شمس تبریز لطف فرمود

    چون رفت ببرد لطف‌ها را

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3370


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقی تو شراب لامکان را

    آن نام و نشان بی‌نشان را

    بفزا که فزایش روانی

    سرمست و روانه کن روان را

    یک بار دگر بیا درآموز

    ساقی گشتن تو ساقیان را

    چون چشمه بجوش از دل سنگ

    بشکن تو سبوی جسم و جان را

    عشرت ده عاشقان می را

    حسرت ده طالبان نان را

    نان معماریست حبس تن را

    می بارانیست باغ جان را

    بستم سر سفره زمین را

    بگشا سر خم آسمان را

    بربند دو چشم عیب بین را

    بگشای دو چشم غیب دان را

    تا مسجد و بتکده نماند

    تا نشناسیم این و آن را

    خاموش که آن جهان خاموش

    در بانگ درآرد این جهان را

  40. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3371


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گفتی که گزیده‌ای تو بر ما

    هرگز نبدست این مفرما

    حاجت بنگر مگیر حجت

    بر نقد بزن مگو که فردا

    بگذار مرا که خوش بخسپم

    در سایه‌ات ای درخت خرما

    ای عشق تو در دلم سرشته

    چون قند و شکر درون حلوا

    وی صورت تو درون چشمم

    مانند گهر میان دریا

    داری سر ما سری بجنبان

    تو نیز بگو زهی تماشا

    آن وعده که کرده‌ای مرا دوش

    کو زهره که تا کنم تقاضا

    گر دست نمی‌رسد به خورشید

    از دور همی‌کنم تمنا

    خورشید و هزار همچو خورشید

    در حسرت تست ای معلا

  42. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3372


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گستاخ مکن تو ناکسان را

    در چشم میار این خسان را

    درزی دزدی چو یافت فرصت

    کم آرد جامه رسان را

    ایشان را دار حلقه بر در

    هم نیز نیند لایق آن را

    پیشت به فسون و سخره آیند

    از طمع مپوش این عیان را

    ایشان چو ز خویش پرغمانند

    چون دور کنند ز تو غمان را

    جز خلوت عشق نیست درمان

    رنج باریک اندهان را

    یا دیدن دوست یا هوایش

    دیگر چه کند کسی جهان را

    تا دیدن دوست در خیالش

    می‌دار تو در سجود جان را

    پیشش چو چراغپایه می‌ایست

    چون فرصت‌هاست مر مهان را

    وامانده از این زمانه باشی

    کی بینی اصل این زمان را

    چون گشت گذار از مکان چشم

    زو بیند جان آن مکان را

    جان خوردی تن چو قازغانی

    بر آتش نه تو قازغان را

    تا جوش ببینی ز اندرونت

    زان پس نخری تو داستان را

    نظاره نقد حال خویشی

    نظاره درونست راستان را

    این حال بدایت طریقست

    با گم شدگان دهم نشان را

    چون صد منزل از این گذشتند

    این چون گویم مران کسان را

    مقصود از این بگو و رستی

    یعنی که چراغ آسمان را

    مخدومم شمس حق و دین را

    کوهست پناه انس و جان را

    تبریز از او چو آسمان شد

    دل گم مکناد نردبان را

  44. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3373


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کو مطرب عشق چست دانا

    کز عشق زند نه از تقاضا

    مردم به امید و این ندیدم

    در گور شدم بدین تمنا

    ای یار عزیز اگر تو دیدی

    طوبی لک یا حبیب طوبی

    ور پنهانست او خضروار

    تنها به کناره‌های دریا

    ای باد سلام ما بدو بر

    کاندر دل ما از اوست غوغا

    دانم که سلام‌های سوزان

    آرد به حبیب عاشقان را

    عشقیست دوار چرخ نه از آب

    عشقیست مسیر ماه نه از پا

    در ذکر به گردش اندرآید

    با آب دو دیده چرخ جان‌ها

    ذکرست کمند وصل محبوب

    خاموش که جوش کرد سودا

  46. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3374


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما را سفری فتاد بی‌ما

    آن جا دل ما گشاد بی‌ما

    آن مه که ز ما نهان همی‌شد

    رخ بر رخ ما نهاد بی‌ما

    چون در غم دوست جان بدادیم

    ما را غم او بزاد بی‌ما

    ماییم همیشه مست بی‌می

    ماییم همیشه شاد بی‌ما

    ما را مکنید یاد هرگز

    ما خود هستیم یاد بی‌ما

    بی ما شده‌ایم شاد گوییم

    ای ما که همیشه باد بی‌ما

    درها همه بسته بود بر ما

    بگشود چو راه داد بی‌ما

    با ما دل کیقباد بنده‌ست

    بنده‌ست چو کیقباد بی‌ما

    ماییم ز نیک و بد رهیده

    از طاعت و از فساد بی‌ما

  48. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3375


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مشکن دل مرد مشتری را

    بگذار ره ستمگری را

    رحم آر مها که در شریعت

    قربان نکنند لاغری را

    مخمور توام به دست من ده

    آن جام شراب گوهری را

    پندی بده و به صلح آور

    آن چشم خمار عبهری را

    فرمای به هندوان جادو

    کز حد نبرند ساحری را

    در شش دره‌ای فتاد عاشق

    بشکن در حبس شش دری را

    یک لحظه معزمانه پیش آ

    جمع آور حلقه پری را

    سر می نهد این خمار از بن

    هر لحظه شراب آن سری را

    صد جا چو قلم میان ببسته

    تنگ شکر معسکری را

    ای عشق برادرانه پیش آ

    بگذار سلام سرسری را

    ای ساقی روح از در حق

    مگذار حق برادری را

    ای نوح زمانه هین روان کن

    این کشتی طبع لنگری را

    ای نایب مصطفی بگردان

    آن ساغر زفت کوثری را

    پیغام ز نفخ صور داری

    بگشای لب پیمبری را

    ای سرخ صباغت علمدار

    بگشا پر و بال جعفری را

    پرلاله کن و پر از گل سرخ

    این صحن رخ مزعفری را

    اسپید نمی‌کنم دگر من

    درریز رحیق احمری را

  50. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3376


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در میان پرده خون عشق را گلزارها

    عاشقان را با جمال عشق بی‌چون کارها

    عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست

    عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

    عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد

    عشق دیده زان سوی بازار او بازارها

    ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق

    ترک منبرها بگفته برشده بر دارها

    عاشقان دردکش را در درونه ذوق‌ها

    عاقلان تیره دل را در درون انکارها

    عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست

    عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها

    هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن

    تا ببینی در درون خویشتن گلزارها

    شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف

    چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها

  52. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3377


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    غمزه عشقت بدان آرد یکی محتاج را

    کو به یک جو برنسنجد هیچ صاحب تاج را

    اطلس و دیباج بافد عاشق از خون جگر

    تا کشد در پای معشوق اطلس و دیباج را

    در دل عاشق کجا یابی غم هر دو جهان

    پیش مکی قدر کی باشد امیر حاج را

    عشق معراجیست سوی بام سلطان جمال

    از رخ عاشق فروخوان قصه معراج را

    زندگی ز آویختن دارد چو میوه از درخت

    زان همی‌بینی درآویزان دو صد حلاج را

    گر نه علم حال فوق قال بودی کی بدی

    بنده احبار بخارا خواجه نساج را

    بلمه ای‌هان تا نگیری ریش کوسه در نبرد

    هندوی ترکی میاموز آن ملک تمغاج را

    همچو فرزین کژروست و رخ سیه بر نطع شاه

    آنک تلقین می‌کند شطرنج مر لجلاج را

    ای که میرخوان به غراقان روحانی شدی

    بر چنین خوانی چه چینی خرده تتماج را

    عاشق آشفته از آن گوید که اندر شهر دل

    عشق دایم می‌کند این غارت و تاراج را

    بس کن ایرا بلبل عشقش نواها می‌زند

    پیش بلبل چه محل باشد دم دراج را

  54. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3378


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقیا در نوش آور شیره عنقود را

    در صبوح آور سبک مستان خواب آلود را

    یک به یک در آب افکن جمله تر و خشک را

    اندر آتش امتحان کن چوب را و عود را

    سوی شورستان روان کن شاخی از آب حیات

    چون گل نسرین بخندان خار غم فرسود را

    بلبلان را مست گردان مطربان را شیرگیر

    تا که درسازند با هم نغمه داوود را

    بادپیما بادپیمایان خود را آب ده

    کوری آن حرص افزون جوی کم پیمود را

    هم بزن بر صافیان آن درد دردانگیز را

    هم بخور با صوفیان پالوده بی‌دود را

    می میاور زان بیاور که می از وی جوش کرد

    آنک جوشش در وجود آورد هر موجود را

    زان میی کاندر جبل انداخت صد رقص الجمل

    زان میی کو روشنی بخشد دل مردود را

    هر صباحی عید داریم از تو خاصه این صبوح

    کز کرم بر می فشانی باده موعود را

    برفشان چندانک ما افشانده گردیم از وجود

    تا که هر قاصد بیابد در فنا مقصود را

    همچو آبی دیده در خود آفتاب و ماه را

    چون ایازی دیده در خود هستی محمود را

    شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی

    همچو صبحی کو برآرد خنجر مغمود را

  56. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3379


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقیا گردان کن آخر آن شراب صاف را

    محو کن هست و عدم را بردران این لاف را

    آن میی کز قوت و لطف و رواقی و طرب

    برکند از بیخ هستی چو کوه قاف را

    در دماغ اندرببافد خمر صافی تا دماغ

    در زمان بیرون کند جولاه هستی باف را

    آن میی کز ظلم و جور و کافری‌های خوشش

    شرم آید عدل و داد و دین باانصاف را

    عقل و تدبیر و صفات تست چون استارگان

    زان می خورشیدوش تو محو کن اوصاف را

    جام جان پر کن از آن می بنگر اندر لطف او

    تا گشاید چشم جانت بیند آن الطاف را

    تن چو کفشی جان حیوانی در او چون کفشگر

    رازدار شاه کی خوانند هر اسکاف را

    روح ناری از کجا دارد ز نور می خبر

    آتش غیرت کجا باشد دل خزاف را

    سیف حق گشتست شمس الدین ما در دست حق

    آفرین آن سیف را و مرحبا سیاف را

    اسب حاجت‌های مشتاقان بدو اندررساد

    ای خدا ضایع مکن این سیر و این الحاف را

    شهر تبریزست آنک از شوق او مستی بود

    گر خبر گردد ز سر سر او اسلاف را

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3380


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پرده دیگر مزن جز پرده دلدار ما

    آن هزاران یوسف شیرین شیرین کار ما

    یوسفان را مست کرد و پرده‌هاشان بردرید

    غمزه خونی مست آن شه خمار ما

    جان ما همچون سگان کوی او خون خوار شد

    آفرین‌ها صد هزاران بر سگ خون خوار ما

    در نوای عشق آن صد نوبهار سرمدی

    صد هزاران بلبلان اندر گل و گلزار ما

    دل چو زناری ز عشق آن مسیح عهد بست

    لاجرم غیرت برد ایمان بر این زنار ما

    آفتابی نی ز شرق و نی ز غرب از جان بتافت

    ذره وار آمد به رقص از وی در و دیوار ما

    چون مثال ذره‌ایم اندر پی آن آفتاب

    رقص باشد همچو ذره روز و شب کردار ما

    عاشقان عشق را بسیار یاری‌ها دهیم

    چونک شمس الدین تبریزی کنون شد یار ما

  60. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3381


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    با چنین شمشیر دولت تو زبون مانی چرا

    گوهری باشی و از سنگی فرومانی چرا

    می‌کشد هر کرکسی اجزات را هر جانبی

    چون نه مرداری تو بلک باز جانانی چرا

    دیده‌ات را چون نظر از دیده باقی رسید

    دیده‌ات شرمین شود از دیده فانی چرا

    آن که او را کس به نسیه و نقد نستاند به خاک

    این چنین بیشی کند بر نقده کانی چرا

    آن سیه جانی که کفر از جان تلخش ننگ داشت

    زهر ریزد بر تو و تو شهد ایمانی چرا

    تو چنین لرزان او باشی و او سایه توست

    آخر او نقشیست جسمانی و تو جانی چرا

    او همه عیب تو گیرد تا بپوشد عیب خود

    تو بر او از غیب جان ریزی و می‌دانی چرا

    چون در او هستی به بینی گویی آن من نیستم

    دعوی او چون نبینی گوییش آنی چرا

    خشم یاران فرع باشد اصلشان عشق نوست

    از برای خشم فرعی اصل را رانی چرا

    شه به حق چون شمس تبریزیست ثانی نیستش

    ناحقی را اصل گویی شاه را ثانی چرا

  62. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3382


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سکه رخسار ما جز زر مبادا بی‌شما

    در تک دریای دل گوهر مبادا بی‌شما

    شاخه‌های باغ شادی کان قوی تازه‌ست و تر

    خشک بادا بی‌شما و تر مبادا بی‌شما

    این همای دل که خو کردست در سایه شما

    جز میان شعله آذر مبادا بی‌شما

    دیدمش بیمار جان را گفتمش چونی خوشی

    هین بگو چون نیست میوه برمبادا بی‌شما

    روز من تابید جان و در خیالش بنگرید

    گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بی‌شما

    چون شما و جمله خلقان نقش‌های آزرند

    نقش‌های آزر و آزر مبادا بی‌شما

    جرعه جرعه مر جگر را جام آتش می‌دهیم

    کاین جگر را شربت کوثر مبادا بی‌شما

    صد هزاران جان فدا شد از پی باده الست

    عقل گوید کان می‌ام در سر مبادا بی‌شما

    هر دو ده یعنی دو ************ از بوی تو رونق گرفت

    در دو ده این چاکرت مهتر مبادا بی‌شما

    چشم را صد پر ز نور از بهر دیدار توست

    ای که هر دو چشم را یک پر مبادا بی‌شما

    بی شما هر موی ما گر سنجر و خسرو شوند

    خسرو شاهنشه و سنجر مبادا بی‌شما

    تا فراق شمس تبریزی همی خنجر کشد

    دست‌های گل به جز خنجر مبادا بی‌شما

  64. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3383


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رنج تن دور از تو ای تو راحت جان‌های ما

    چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما

    صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر

    صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما

    عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت

    کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما

    گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد

    کان چراگاه دلست و سبزه و صحرای ما

    رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت

    تا بود آن رنج همچون عقل جان آرای ما

  66. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3384


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما

    مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما

    سینه‌های عاشقان جز از شما روشن مباد

    گلبن جان‌های ما خندان مبادا بی‌شما

    بشنو از ایمان که می‌گوید به آواز بلند

    با دو زلف کافرت کایمان مبادا بی‌شما

    عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او

    تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بی‌شما

    عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده

    جان ما را دیدن ایشان مبادا بی‌شما

    جان‌های مرده را ای چون دم عیسی شما

    ملک مصر و یوسف کنعان مبادا بی‌شما

    چون به نقد عشق شمس الدین تبریزی خوشم

    رخ چو زر کردم بگفتم کان مبادا بی‌شما

  68. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3385


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا

    آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا

    چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک می‌زنند

    چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا

    با خیالت جزو جزوم می‌شود خندان لبی

    می‌شود با دشمن تو مو به مو دندان چرا

    بی خط و بی‌خال تو این عقل امی می‌بود

    چون ببیند آن خطت را می‌شود خط خوان چرا

    تن همی‌گوید به جان پرهیز کن از عشق او

    جانش می‌گوید حذر از چشمه حیوان چرا

    روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست

    جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا

    کو یکی برهان که آن از روی تو روشنترست

    کف نبرد کفرها زین یوسف کنعان چرا

    هر کجا تخمی بکاری آن بروید عاقبت

    برنروید هیچ از شه دانه احسان چرا

    هر کجا ویران بود آن جا امید گنج هست

    گنج حق را می‌نجویی در دل ویران چرا

    بی ترازو هیچ بازاری ندیدم در جهان

    جمله موزونند عالم نبودش میزان چرا

    گیرم این خربندگان خود بار سرگین می‌کشند

    این سواران باز می‌مانند از میدان چرا

    هر ترانه اولی دارد دلا و آخری

    بس کن آخر این ترانه نیستش پایان چرا

  70. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3386


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا

    زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا

    عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب

    آن که جان می‌جست او را در خلاء و در م

    آن ز دور آتش نماید چون روی نوری بود

    همچنان که آتش موسی برای ابتلا

    الصلا پروانه جانان قصد آن آتش کنید

    چون بلی گفتید اول درروید اندر بلا

    چون سمندر در میان آتشش باشد مقام

    هر که دارد در دل و جان این چنین شوق و ولا




    دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا

    زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا

    عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب

    آن که جان می‌جست او را در خلاء و در م

    آن ز دور آتش نماید چون روی نوری بود

    همچنان که آتش موسی برای ابتلا

    الصلا پروانه جانان قصد آن آتش کنید

    چون بلی گفتید اول درروید اندر بلا

    چون سمندر در میان آتشش باشد مقام

    هر که دارد در دل و جان این چنین شوق و ولا

  72. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3387


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را

    گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را

    سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر

    کو به تابش زر کند مر سنگ‌های خاره را

    سینه خود باز کردم زخم‌ها بنمودمش

    گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را

    سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود

    طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را

    طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان

    ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را

    شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل

    چند داری در غریبی این دل آواره را

    من خمش کردم ولیکن از پی دفع خمار

    ساقی عشاق گردان نرگس خماره را

  74. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3388


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عقل دریابد تو را یا عشق یا جان صفا

    لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما

    جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم

    چرخ شاید جای تو یا سدره‌ها یا منتها

    طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق

    کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا

    پر در پر بافته رشک احد گرد رخش

    جان احمد نعره زن از شوق او واشوقنا

    غیرت و رشک خدا آتش زند اندر دو ************

    گر سر مویی ز حسنش بی‌حجاب آید به ما

    از ورای صد هزاران پرده حسنش تافته

    نعره‌ها در جان فتاده مرحبا شه مرحبا

    سجده تبریز را خم درشده سرو سهی

    غاشیه تبریز را برداشته جان سها

  76. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3389


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای وصالت یک زمان بوده فراقت سال‌ها

    ای به زودی بار کرده بر شتر احمال‌ها

    شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب

    درفتاده در شب تاریک بس زلزال‌ها

    چون همی‌رفتی به سکته حیرتی حیران بدم

    چشم باز و من خموش و می‌شد آن اقبال‌ها

    ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان

    چهره خون آلود کردی بردریدی شال‌ها

    بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو

    در زمان قربان بکردی خود چه باشد مال‌ها

    تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نال‌ها

    تا چو احوال قیامت دیده شد اهوال‌ها

    تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق

    سنگ خون گرید اگر زان بشنود احوال‌ها

    قدها چون تیر بوده گشته در هجران کمان

    اشک خون آلود گشت و جمله دل‌ها دال‌ها

    چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید

    در صف نقصان نشست است از حیا مثقال‌ها

    از برای جان پاک نورپاش مه وشت

    ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمال‌ها

    از مقال گوهرین بحر بی‌پایان تو

    لعل گشته سنگ‌ها و ملک گشته حال‌ها

    حال‌های کاملانی کان ورای قال‌هاست

    شرمسار از فر و تاب آن نوادر قال‌ها

    ذره‌های خاک‌هامون گر بیابد بوی او

    هر یکی عنقا شود تا برگشاید بال‌ها

    بال‌ها چون برگشاید در دو عالم ننگرد

    گرد خرگاه تو گردد واله اجمال‌ها

    دیده نقصان ما را خاک تبریز صفا

    کحل بادا تا بیابد زان بسی اکمال‌ها

    چونک نورافشان کنی درگاه بخشش روح را

    خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمال‌ها

    خود همان بخشش که کردی بی‌خبر اندر نهان

    می‌کند پنهان پنهان جمله افعال‌ها

    ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد

    تا هما از سایه آن مرغ گیرد فال‌ها

    هم تو بنویس ای حسام الدین و می‌خوان مدح او

    تا به رغم غم ببینی بر سعادت خال‌ها

    گر چه دست افزار کارت شد ز دستت باک نیست

    دست شمس الدین دهد مر پات را خلخال‌ها

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3390


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما

    محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما

    باد باده برگمار از لطف خود تا برپرد

    در هوا ما را که تا خفت پذیرد سنگ ما

    بر کمیت می تو جان را کن سوار راه عشق

    تا چو یک گامی بود بر ما دو صد فرسنگ ما

    وارهان این جان ما را تو به رطلی می از آنک

    خون چکید از بینی و چشم دل آونگ ما

    ساقیا تو تیزتر رو این نمی‌بینی که بس

    می‌دود اندر عقب اندیشه‌های لنگ ما

    در طرب اندیشه‌ها خرسنگ باشد جان گداز

    از میان راه برگیرید این خرسنگ ما

    در نوای عشق شمس الدین تبریزی بزن

    مطرب تبریز در پرده عشاقی چنگ ما

  80. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3391


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا

    صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا

    از ورای پرده‌ها تو گشته‌ای چون می از او

    پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا

    از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند

    همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا

    ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی

    همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا

    باز جانی شسته‌ای بر ساعد خسرو به ناز

    پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا

    ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو

    از چنان آرام جان‌ها دررمیدستی دلا

    بلک چون ماهی به دریا بلک چون قالب به جان

    در هوای عشق آن شه آرمیدستی دلا

    چون تو را او شاه از شاهان عالم برگزید

    تو ز قرآن گزینش برگزیدستی دلا

    چون لب اقبال دولت تو گزیدی باک نیست

    گر ز زخم خشم دست خود گزیدستی دلا

    پای خود بر چرخ تا ننهی تو از عزت از آنک

    در رکاب صدر شمس الدین دویدستی دلا

    تو ز جام خاص شاهان تا نیاشامی مدام

    کز مدام شمس تبریزی چشیدستی دلا

  82. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3392


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از پی شمس حق و دین دیده گریان ما

    از پی آن آفتابست اشک چون باران ما

    کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال

    چونک هستی‌ها نماند از پی طوفان ما

    جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش

    رو نماید کشتی آن نوح بس پنهان ما

    بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد

    پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما

    هر چه می‌بارید اکنون دیده گریان ما

    سر آن پیدا کند صد گلشن خندان ما

    شرق و غرب این زمین از گلستان یک سان شود

    خار و خس پیدا نباشد در گل یک سان ما

    زیر هر گلبن نشسته ماه رویی زهره رخ

    چنگ عشرت می‌نوازد از پی خاقان ما

    هر زمان شهره بتی بینی که از هر گوشه‌ای

    جام می را می‌دهد در دست بادستان ما

    دیده نادیده ما بوسه دیده زان بتان

    تا ز حیرانی گذشته دیده حیران ما

    جان سودا نعره زن‌ها این بتان سیمبر

    دل گود احسنت عیش خوب بی‌پایان ما

    خاک تبریزست اندر رغبت لطف و صفا

    چون صفای کوثر و چون چشمه حیوان ما

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3393


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا

    باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا

    ساقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه

    تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا

    جام چون طاووس پران کن به گرد باغ بزم

    تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا

    کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام

    تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا

    تا تو باشی در عزیزی‌ها به بند خود دری

    می‌کند ای سخت جان خاکی خوارت ساقیا

    چشمه رواق می را نحل بگشا سوی عیش

    تا ز چشمه می‌شود هر چشم و چارت ساقیا

    عقل نامحرم برون ران تو ز خلوت زان شراب

    تا نماید آن صنم رخسار نارت ساقیا

    بیخودی از می بگیر و از خودی رو بر کنار

    تا بگیرد در کنار خویش یارت ساقیا

    تو شوی از دست بینی عیش خود را بر کنار

    چون بگیرد در بر سیمین کنارت ساقیا

    گاه تو گیری به بر در یار را از بیخودی

    چونک بیخودتر شدی گیرد کنارت ساقیا

    از می تبریز گردان کن پیاپی رطل‌ها

    تا ببرد تارهای چنگ عارت ساقیا

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3394


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    درد شمس الدین بود سرمایه درمان ما

    بی سر و سامان عشقش بود سامان ما

    آن خیال جان فزای بخت ساز بی‌نظیر

    هم امیر مجلس و هم ساقی گردان ما

    در رخ جان بخش او بخشیدن جان هر زمان

    گشته در مستی جان هم سهل و هم آسان ما

    صد هزاران همچو ما در حسن او حیران شود

    کاندر آن جا گم شود جان و دل حیران ما

    خوش خوش اندر بحر بی‌پایان او غوطی خورد

    تا ابدهای ابد خود این سر و پایان ما

    شکر ایزد را که جمله چشمه حیوان‌ها

    تیره باشد پیش لطف چشمه حیوان ما

    شرم آرد جان و دل تا سجده آرد هوشیار

    پیش چشم مست مخمور خوش جانان ما

    دیو گیرد عشق را از غصه هم این عقل را

    ناگهان گیرد گلوی عقل آدم سان ما

    پس برآرد نیش خونی کز سرش خون می‌چکد

    پس ز جان عقل بگشاید رگ شیران ما

    در دهان عقل ریزد خون او را بردوام

    تا رهاند روح را از دام و از دستان ما

    تا بشاید خدمت مخدوم جان‌ها شمس دین

    آن قباد و سنجر و اسکندر و خاقان ما

    تا ز خاک پاش بگشاید دو چشم سر به غیب

    تا ببیند حال اولیان و آخریان ما

    شکر آن را سوی تبریز معظم رو نهد

    کز زمینش می‌بروید نرگس و ریحان ما

  88. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3395


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر برون کن از دریچه جان ببین عشاق را

    از صبوحی‌های شاه آگاه کن فساق را

    از عنایت‌های آن شاه حیات انگیز ما

    جان نو ده مر جهاد و طاعت و انفاق ما

    چون عنایت‌های ابراهیم باشد دستگیر

    سر بریدن کی زیان دارد دلا اسحاق را

    طاق و ایوانی بدیدم شاه ما در وی چو ماه

    نقش‌ها می‌رست و می‌شد در نهان آن طاق را

    غلبه جان‌ها در آن جا پشت پا بر پشت پا

    رنگ رخ‌ها بی‌زبان می‌گفت آن اذواق را

    سرد گشتی باز ذوق مستی و نقل و سماع

    چون بدیدندی به ناگه ماه خوب اخلاق را

    چون بدید آن شاه ما بر در نشسته بندگان

    وان در از شکلی که نومیدی دهد مشتاق را

    شاه ما دستی بزد بشکست آن در را چنانک

    چشم کس دیگر نبیند بند یا اغلاق را

    پاره‌های آن در بشکسته سبز و تازه شد

    کنچ دست شه برآمد نیست مر احراق را

    جامه جانی که از آب دهانش شسته شد

    تا چه خواهد کرد دست و منت دقاق را

    آن که در حبسش از او پیغام پنهانی رسید

    مست آن باشد نخواهد وعده اطلاق را

    بوی جانش چون رسد اندر عقیم سرمدی

    زود از لذت شود شایسته مر اعلاق را

    شاه جانست آن خداوند دل و سر شمس دین

    کش مکان تبریز شد آن چشمه رواق را

    ای خداوندا برای جانت در هجرم مکوب

    همچو گربه می‌نگر آن گوشت بر معلاق را

    ور نه از تشنیع و زاری‌ها جهانی پر کنم

    از فراق خدمت آن شاه من آفاق را

    پرده صبرم فراق پای دارت خرق کرد

    خرق عادت بود اندر لطف این مخراق را

  90. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3396


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا

    مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا

    جام می می‌ریخت ره ره زانک مست مست بود

    خاک ره می‌گشت مست و پیش او می‌کوفت پا

    صد هزاران یوسف از حسنش چو من حیران شده

    ناله می‌کردند کی پیدای پنهان تا کجا

    جان به پیشش در سجود از خاک ره بد بیشتر

    عقل دیوانه شده نعره زنان که مرحبا

    جیب‌ها بشکافته آن خویشتن داران ز عشق

    دل سبک مانند کاه و روی‌ها چون کهربا

    عالمی کرده خرابه از برای یک کرشم

    وز خمار چشم نرگس عالمی دیگر هبا

    هوشیاران سر فکنده جمله خود از بیم و ترس

    پیش او صف‌ها کشیده بی‌دعا و بی‌ثنا

    و آنک مستان خمار جادوی اویند نیز

    چون ثنا گویند کز هستی فتادستند جدا

    من جفاگر بی‌وفا جستم که هم جامم شود

    پیش جام او بدیدم مست افتاده وفا

    ترک و هندو مست و بدمستی همی‌کردند دوش

    چون دو خصم خونی ملحد دل دوزخ سزا

    گه به پای همدگر چون مجرمان معترف

    می‌فتادندی به زاری جان سپار و تن فدا

    باز دست همدگر بگرفته آن هندو و ترک

    هر دو در رو می‌فتادند پیش آن مه روی ما

    یک قدح پر کرد شاه و داد ظاهر آن به ترک

    وز نهان با یک قدح می‌گفت هندو را بیا

    ترک را تاجی به سر کایمان لقب دادم تو را

    بر رخ هندو نهاده داغ کاین کفرست،ها

    آن یکی صوفی مقیم صومعه پاکی شده

    وین مقامر در خراباتی نهاده رخت‌ها

    چون پدید آمد ز دور آن فتنه جان‌های حور

    جام در کف سکر در سر روی چون شمس الضحی

    ترس جان در صومعه افتاد زان ترساصنم

    می‌کش و زنار بسته صوفیان پارسا

    وان مقیمان خراباتی از آن دیوانه تر

    می‌شکستند خم‌ها و می‌فکندند چنگ و نا

    شور و شر و نفع و ضر و خوف و امن و جان و تن

    جمله را سیلاب برده می‌کشاند سوی لا

    نیم شب چون صبح شد آواز دادند مؤذنان

    ایها العشاق قوموا و استعدوا للصلا

  92. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3397


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شمع دیدم گرد او پروانه‌ها چون جمع‌ها

    شمع کی دیدم که گردد گرد نورش شمع‌ها

    شمع را چون برفروزی اشک ریزد بر رخان

    او چو بفروزد رخ عاشق بریزد دمع‌ها

    چون شکر گفتار آغازد ببینی ذره‌ها

    از برای استماعش واگشاده سمع‌ها

    ناامیدانی که از ایام‌ها بفسرده‌اند

    گرمی جانش برانگیزد ز جانشان طمع‌ها

    گر نه لطف او بدی بودی ز جان‌های غیور

    مر مرا از ذکر نام شکرینش منع‌ها

    شمس دین صدر خداوند خداوندان به حق

    کز جمال جان او بازیب و فر شد صنع‌ها

    چون بر آن آمد که مر جسمانیان را رو دهد

    جان صدیقان گریبان را درید از شنع‌ها

    تخم امیدی که کشتم از پی آن آفتاب

    یک نظر بادا از او بر ما برای ینع‌ها

    سایه جسم لطیفش جان ما را جان‌هاست

    یا رب آن سایه به ما واده برای طبع‌ها

  94. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3398


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دیده حاصل کن دلا آنگه ببین تبریز را

    بی بصیرت کی توان دیدن چنین تبریز را

    هر چه بر افلاک روحانیست از بهر شرف

    می‌نهد بر خاک پنهانی جبین تبریز را

    پا نهادی بر فلک از کبر و نخوت بی‌درنگ

    گر به چشم سر بدیدستی زمین تبریز را

    روح حیوانی تو را و عقل شب کوری دگر

    با همین دیده دلا بینی همین تبریز را

    تو اگر اوصاف خواهی هست فردوس برین

    از صفا و نور سر بنده کمین تبریز را

    نفس تو عجل سمین و تو مثال سامری

    چون شناسد دیده عجل سمین تبریز را

    همچو دریاییست تبریز از جواهر و ز درر

    چشم درناید دو صد در ثمین تبریز را

    گر بدان افلاک کاین افلاک گردانست از آن

    وافروشی هست بر جانت غبین تبریز را

    گر نه جسمستی تو را من گفتمی بهر مثال

    جوهرین یا از زمرد یا زرین تبریز را

    چون همه روحانیون روح قدسی عاجزند

    چون بدانی تو بدین رای رزین تبریز را

    چون درختی را نبینی مرغ کی بینی برو

    پس چه گویم با تو جان جان این تبریز را

  96. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3399


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از فراق شمس دین افتاده‌ام در تنگنا

    او مسیح روزگار و درد چشمم بی‌دوا

    گر چه درد عشق او خود راحت جان منست

    خون جانم گر بریزد او بود صد خونبها

    عقل آواره شده دوش آمد و حلقه بزد

    من بگفتم کیست بر در باز کن در اندرآ

    گفت آخر چون درآید خانه تا سر آتشست

    می‌بسوزد هر دو عالم را ز آتش‌های لا

    گفتمش تو غم مخور پا اندرون نه مردوار

    تا کند پاکت ز هستی هست گردی ز اجتبا

    عاقبت بینی مکن تا عاقبت بینی شوی

    تا چو شیر حق باشی در شجاعت لافتی

    تا ببینی هستیت چون از عدم سر برزند

    روح مطلق کامکار و شهسوار هل اتی

    جمله عشق و جمله لطف و جمله قدرت جمله دید

    گشته در هستی شهید و در عدم او مرتضی

    آن عدم نامی که هستی موج‌ها دارد از او

    کز نهیب و موج او گردان شد صد آسیا

    اندر آن موج اندرآیی چون بپرسندت از این

    تو بگویی صوفیم صوفی بخواند مامضی

    از میان شمع بینی برفروزد شمع تو

    نور شمعت اندرآمیزد به نور اولیا

    مر تو را جایی برد آن موج دریا در فنا

    دررباید جانت را او از سزا و ناسزا

    لیک از آسیب جانت وز صفای سینه‌ات

    بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما

    در جهان محو باشی هست مطلق کامران

    در حریم محو باشی پیشوا و مقتدا

    دیده‌های ************ در رویت نیارد بنگرید

    تا که نجهد دیده‌اش از شعشعه آن کبریا

    ناگهان گردی بخیزد زان سوی محو فنا

    که تو را وهمی نبوده زان طریق ماورا

    شعله‌های نور بینی از میان گردها

    محو گردد نور تو از پرتو آن شعله‌ها

    زو فروآ تو ز تخت و سجده‌ای کن زانک هست

    آن شعاع شمس دین شهریار اصفیا

    ور کسی منکر شود اندر جبین او نگر

    تا ببینی داغ فرعونی بر آن جا قد طغی

    تا نیارد سجده‌ای بر خاک تبریز صفا

    کم نگردد از جبینش داغ نفرین خدا

  98. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3400


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیا

    ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا

    مشکل و شوریده‌ام چون زلف تو چون زلف تو

    ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا

    از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو

    ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا

    درربودی از زمین یک مشت گل یک مشت گل

    در میان آن گلم بیا بیا بیا بیا

    تا ز نیکی وز بدی من واقفم من واقفم

    از جمالت غافلم بیا بیا بیا بیا

    تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو

    غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما

    شه صلاح الدین که تو هم حاضری هم غایبی

    ای عجوبه و اصلم بیا بیا بیا بیا

  100. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 68 از 123 ... 1858666768697078118 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد