صفحه 74 از 123 ... 2464727374757684 ...
نمایش نتایج: از 3,651 به 3,700 از 6148

موضوع: مشاعره

260172
  1. بالا | پست 3651


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست

    آنک از او آگهست از همه عالم بریست

    آه که چه بی‌بهره‌اند باخبران زانک هست

    چهره او آفتاب طره او عنبریست

    آه از آن موسیی کانک بدیدش دمی

    گشته رمیده ز خلق بر مثل سامریست

    بر عدد ریگ هست در هوسش کوه طور

    بر عدد اختران ماه ورا مشتریست

    چشم خلایق از او بسته شد از چشم بند

    زانک مسلم شده چشم ورا ساحریست

    اوست یکی کیمیا کز تبش فعل او

    زرگر عشق ورا بر رخ من زرگریست

    پای در آتش بنه همچو خلیل ای پسر

    کآتش از لطف او روضه نیلوفریست

    چون رخ گلزار او هست چراگاه روح

    روح از آن لاله زار آه که چون پروریست

    مفخر جان شمس دین عقل به تبریز یافت

    آن گهری را که بحر در نظرش سرسریست

  2. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3652


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست

    پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست

    غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست

    غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست

    ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی

    بندم لب گویمت خواجه شکرخوار نیست

    در دل اگر تنگیست تنگ شکرهای اوست

    ور سفری در دلست جز بر دلدار نیست

    ای که تو بی‌غم نه‌ای می‌کن دفع غمش

    شاد شو از بوی یار کت نظر یار نیست

    ماه ازل روی او بیت و غزل بوی او

    بوی بود قسم آنک محرم دیدار نیست

  4. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3653


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست

    در شکرینه یقین سرکه انکار نیست

    گر چه تو خون خواره‌ای رهزن و عیاره‌ای

    قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست

    کان شکرهاست او مستی سرهاست او

    ره نبرد با وی آنک مرغ شکرخوار نیست

    هر که دلی داشتست بنده دلبر شدست

    هر که ندارد دلی طالب دلدار نیست

    کل چه کند شانه را چونک ورا موی نیست

    پود چه کار آیدش آنک ورا تار نیست

    با سر میدان چه کار آن که بود خرسوار

    تا چه کند صیرفی هر کش دینار نیست

    جان کلیم و خلیل جانب آتش دوان

    نار نماید در او جز گل و گلزار نیست

    ای غم از این جا برو ور نه سرت شد گرو

    رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست

    ای غم پرخار رو در دل غمخوار رو

    نقل بخیلانه‌ات طعمه خمار نیست

    حلقهٔ غین تو تنگ میمت از آن تنگتر

    تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست

    ای غم شادی شکن پر شکرست این دهن

    کز شکرآکندگی ممکن گفتار نیست

  6. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3654


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست

    جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست

    سزای آنک زید بی‌رخ تو زین بترست

    سزای بنده مده گر چه او سزای تو نیست

    نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان

    که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست

    مبارکست هوای تو بر همه مرغان

    چه نامبارک مرغی که در هوای تو نیست

    میان موج حوادث هر آنک استادست

    به آشنا نرهد چونک آشنای تو نیست

    بقا ندارد عالم وگر بقا دارد

    فناش گیر چو او محرم بقای تو نیست

    چه فرخست رخی کو شهیت را ماتست

    چه خوش لقا بود آن کس که بی‌لقای تو نیست

    ز زخم تو نگریزم که سخت خام بود

    دلی که سوخته آتش بلای تو نیست

    دلی که نیست نشد روی در مکان دارد

    ز لامکانش برانی که رو که جای تو نیست

    کرانه نیست ثنا و ثناگران تو را

    کدام ذره که سرگشته ثنای تو نیست

    نظیر آنک نظامی به نظم می‌گوید

    جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست

  8. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3655


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برات عاشق نو کن رسید روز برات

    زکات لعل ادا کن رسید وقت زکات

    برات و قدر خیالت دو عید چیست وصال

    چو این و آن نبود هست نوبت حسرات

    به باغ‌های حقایق برات دوست رسید

    ز تخته بند زمستان شکوفه یافت نجات

    چو طوطیان خبر قند دوست آوردند

    ز دشت و کوه برویید صد هزار نبات

    دو شادیست عروسان باغ را امروز

    وفات در بگشاد و خریف یافت وفات

    بیا که نور سماوات خاک را آراست

    شکوفه نور حقست و درخت چون مشکات

    جهان پر از خضر سبزپوش دانی چیست

    که جوش کرد ز خاک و درخت آب حیات

    ز لامکان برسیدست حور سوی ملک

    ز بی‌جهت برسیدست خلد سوی جهات

    طیور نعره ارنی همی‌زنند چرا

    که طور یافت ربیع و کلیم جان میقات

    به باغ آی و قیامت ببین و حشر عیان

    که رعد نفخه صور آمد و نشور موات

    اذان فاخته دیدیم و قامت اشجار

    خموش کن که سخن شرط نیست وقت صلات

  10. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3656


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر آنک از سبب وحشت غمی تنهاست

    بدانک خصم دلست و مراقب تن‌هاست

    به چنگ و تنتن این تن نهاده‌ای گوشی

    تن تو توده خاکست و دمدمه ش چو هواست

    هوای نفس تو همچون هوای گردانگیز

    عدو دیده و بیناییست و خصم ضیاست

    تویی مگر مگس این مطاعم عسلین

    که زامقلو تو را درد و زانقلوه عناست

    در آن زمان که در این دوغ می‌فتی چو مگس

    عجب که توبه و عقل و رأیت تو کجاست

    به عهد و توبه چرا چون فتیله می‌پیچی

    که عهد تو چو چراغی رهین هر نکباست

    بگو به یوسف یعقوب هجر را دریاب

    که بی ز پیرهن نصرت تو حبس عماست

    چو گوشت پاره ضریریست مانده بر جایی

    چو مرده‌ای‌ست ضریر و عقیله احیاست

    به جای دارو او خاک می‌زند در چشم

    بدان گمان که مگر سرمه است و خاک و دواست

    چو لا تعاف من الکافرین دیارا

    دعای نوح نبیست و او مجاب دعاست

    همیشه کشتی احمق غریق طوفان‌ست

    که زشت صنعت و مبغوض گوهر و رسواست

    اگر چه بحر کرم موج می‌زند هر سو

    به حکم عدل خبیثات مر خبیثین راست

    قفا همی‌خور و اندرمکش کلا گردن

    چنان گلو که تو داری سزای صفع و قفاست

    گلو گشاده چو فرج فراخ ماده خران

    که ************ خر نرهد زو چو پیش او برخاست

    بخور تو ای سگ گرگین شکنبه و سرگین

    شکمبه و دهن سگ بلی سزا به سزاست

    بیا بخور خر مرده سگ شکار نه‌ای

    ز پوز و ز شکم و طلعت تو خود پیداست

    سگ محله و بازار صید کی گیرد

    مقام صید سر کوه و بیشه و صحراست

    رها کن این همه را نام یار و دلبر گو

    که زشت‌ها که بدو دررسد همه زیباست

    که کیمیاست پناه وی و تعلق او

    مصرف همه ذرات اسفل و اعلاست

    نهان کند دو جهان را درون یک ذره

    که از تصرف او عقل گول و نابیناست

    بدانک زیرکی عقل جمله دهلیزیست

    اگر به علم فلاطون بود برون سراست

    جنون عشق به از صد هزار گردون عقل

    که عقل دعوی سر کرد و عشق بی‌سر و پاست

    هر آنک سر بودش بیم سر همش باشد

    حریف بیم نباشد هر آنک شیر وغاست

    رود درونه سم الخیاط رشته عشق

    که سر ندارد و بی‌سر مجرد و یکتاست

    قلاوزی کندش سوزن و روان کندش

    که تا وصال ببخشد به پاره‌ها که جداست

    حدیث سوزن و رشته بهل که باریکست

    حدیث موسی جان کن که با ید بیضاست

    حدیث قصه آن بحر خوشدلی‌ها گو

    که قطره قطره او مایه دو صد دریاست

    چو کاسه بر سر بحری و بی‌خبر از بحر

    ببین ز موج تو را هر نفس چه گردشهاست

  12. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3657


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر آنچ دور کند مر تو را ز دوست بدست

    به هر چه روی نهی بی‌وی ار نکوست بدست

    چو مغز خام بود در درون پوست نکوست

    چو پخته گشت از این پس بدانک پوست بدست

    درون بیضه چو آن مرغ پر و بال گرفت

    بدانک بیضه از این پس حجاب اوست بدست

    به خلق خوب اگر با جهان بسازد کس

    چو خلق حق نشناسد نه نیک خوست بدست

    فراق دوست اگر اندک‌ست اندک نیست

    درون چشم اگر نیم تای موست بدست

    در این فراق چو عمری به جست و جو بگذشت

    به وقت مرگ اگر نیز جست و جوست بدست

    غزل رها کن از این پس صلاح دین را بین

    از آنک خلعت نو را غزل رفوست بدست

  14. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3658


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سه روز شد که نگارین من دگرگونست

    شکر ترش نبود آن شکر ترش چونست

    به چشمه‌ای که در او آب زندگانی بود

    سبو ببردم و دیدم که چشمه پرخونست

    به روضه‌ای که در او صد هزار گل می‌رست

    به جای میوه و گل خار و سنگ و هامونست

    فسون بخوانم و بر روی آن پری بدمم

    از آنک کار پری خوان همیشه افسونست

    پری من به فسون‌ها زبون شیشه نشد

    که کار او ز فسون و فسانه بیرونست

    میان ابروی او خشم‌های دیرینه‌ست

    گره در ابروی لیلی هلاک مجنونست

    بیا بیا که مرا بی‌تو زندگانی نیست

    ببین ببین که مرا بی‌تو چشم جیحونست

    به حق روی چو ماهت که چشم روشن کن

    اگر چه جرم من از جمله خلق افزونست

    به گرد خویش برآید دلم که جرمم چیست

    از آنک هر سببی با نتیجه مقرونست

    ندا همی‌رسدم از نقیب حکم ازل

    که گرد خویش مجو کاین سبب نه زان ************ست

    خدای بخشد و گیرد بیارد و ببرد

    که کار او نه به میزان عقل موزونست

    بیا بیا که هم اکنون به لطف کن فی************

    بهشت در بگشاید که غیر ممنونست

    ز عین خار ببینی شکوفه‌های عجیب

    ز عین سنگ ببینی که گنج قارونست

    که لطف تا ابدست و از آن هزار کلید

    نهان میانه کاف و سفینه نونست

  16. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3659


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به حق چشم خمار لطیف تابانت

    به حلقه حلقه آن طره پریشانت

    بدان حلاوت بی‌مر و تنگ‌های شکر

    که تعبیه‌ست در آن لعل شکرافشانت

    به کهربایی کاندر دو لعل تو درجست

    که گشت از آن مه و خورشید و ذره جویانت

    به حق غنچه و گل‌های لعل روحانی

    که دام بلبل عقل‌ست در گلستانت

    به آب حسن و به تاب جمال جان پرور

    کز آن گشاد دهان را انار خندانت

    بدان جمال الهی که قبله دل‌هاست

    که دم به دم ز طرب سجده می‌برد جانت

    تو یوسفی و تو را معجزات بسیارست

    ولی بس‌ست خود آن روی خوب برهانت

    چه جای یوسف بس یوسفان اسیر توند

    خدای عز و جل کی دهد بدیشانت

    ز هر گیاه و ز هر برگ رویدی نرگس

    برای دیدنت از جا بدی به بستانت

    چو سوخت ز آتش عشق تو جان گرم روان

    کجا دهد شه سردان به دست سردانت

    شعاع روی تو پوشیده کرد صورت تو

    که غرقه کرد چو خورشید نور سبحانت

    هزار صورت هر دم ز نور خورشیدت

    برآید از دل پاک و نماید احسانت

    درون خویش اگر خواهدت دل ناپاک

    ز ابلهی و خری می‌کشد به زندانت

    نه هیچ عاقل بفریبدت به حیلت عقل

    نه پای بند کند جاده هیچ سلطانت

    تو را که در دو جهان می‌نگنجی از عظمت

    ابوهریره گمان چون برد در انبانت

    به هر غزل که ستایم تو را ز پرده شعر

    دلم ز پرده ستاید هزار چندانت

    دلم کی باشد و من کیستم ستایش چیست

    ولیک جان را گلشن کنم به ریحانت

    بیا تو مفخر آفاق شمس تبریزی

    که تو غریب مهی و غریب ارکانت

  18. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3660


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات

    به هر که قدر تو دانست می‌دهند برات

    هلال وار ز راه دراز می‌آیند

    برای کارگزاری ز قاضی الحاجات

    به مفلسان که ز بازارشان نصیبی نیست

    ز مخزن زر سلطان همی‌کشند زکات

    پی گشادن درهای بسته می‌آیند

    گرفته زیر بغل‌ها کلیدهای نجات

    به دست هر جان زنبیل زفت می‌آید

    شنیده بانگ تعالو لتأخذوا الصدقات

    بیا بیا گذری کن ببین زکات ملک

    به طور موسی عمران و غلغل میقات

    دریده پهلوی همیان از آن زر بسیار

    دریده قوصره‌هاشان ز بار قند و نبات

    ز خرمن دو جهان مور خود چه تاند برد

    خمش کن و بنشین دور و می‌شنو صلوات

  20. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3661


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست

    دمی عظیم نهان‌ست و در حجاب خداست

    ز چنگ سخت عجیب‌ست آن ترنگ ترنگ

    چه‌هاست نعره برآورده کان چه‌هاست چه‌هاست

    شراب لعل بیاورد شاه کاین رکنی‌ست

    خمش که وقت جنون و نه وقت کشف غطاست

  22. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3662


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر تو مست وصالی رخ تو ترش چراست

    برون شیشه ز حال درون شیشه گواست

    پدید باشد مستی میان صد هشیار

    ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست

    علی الخصوص شرابی که اولیا نوشند

    که جوش و نوش و قوامش ز خم لطف خداست

    خم شراب میان هزار خم دگر

    به کف و تف و به جوش و به غلغله پیداست

    چو جوش دیدی می‌دان که آتش‌ست ز جان

    خروش دیدی می‌دانک شعله سوداست

    بدانک سرکه فروشی شراب کی دهدت

    که جرعه‌اش را صد من شکر به نقد بهاست

    بهای باده من المؤمنین انفسهم

    هوای نفس بمان گر هوات بیع و شراست

    هوای نفس رها کردی و عوض نرسید

    مگو چنین که بر آن مکرم این دروغ خطاست

    کسی که شب به خرابات قاب قوسینست

    درون دیده پرنور او خمار لقاست

    طهارتی‌ست ز غم باده شراب طهور

    در آن دماغ که باده‌ست باد غم ز کجاست

    ابیت عند ربی نام آن خراباتست

    نشان یطعم و یسقن هم از پیمبر ماست

  24. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3663


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست

    همیشه سجده گهم آستان خرگه توست

    به هر شبی کشدم تا به روز زنده کند

    نوای آن سگ کو پاسبان درگه توست

    ز پیش آب و گل من بدید روح تو را

    خرد بگفت که سجده کنش که او شه توست

    سجود کرد و در آن سجده ماند تا به ابد

    نهاده روی بر آن خاک خوش که او ره توست

    چه باشدت اگر این شوره خاک را که منم

    به نعل بازنوازی که آن گذرگه توست

    ایا دو دیده تبریز شمس دین به حق

    تو کهربای دلی دل به عاشقی که توست

  26. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3664


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

    چرا ز باد مکافات داد و بیدادست

    به باد و بود محمد نگر که چون باقیست

    ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست

    ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی

    که از برای فضیحت فسانه شان یادست

    چنین ثبات و بقا باد را کجا باشد

    در این ثبات که قاف کمتر آحادست

    نبود باد دم عیسی و دعای عزیر

    عنایت ازلی بد که نورست ادست

    اگر چه باد سخن بگذرد سخن باقیست

    اگر چه باد صبا بگذرد چمن شادست

    ز بیم باد جهان همچو برگ می‌لرزد

    درون باد ندانی که تیغ پولادست

    کهی بود که به جز باد در جهان نشناخت

    کهی کهی نکند ز آنک که نه فرهادست

    تو باخبر نشوی گر کنم بسی فریاد

    که از درون دلم موج‌های فریادست

    اگر تو بحر ببینی و موج بر تو زند

    یقین شود که نه بادست ملک آبادست


    قبله امروز جز شهنشه نیست

    هر که آید به در بگو ره نیست

    عذر گو وز بهانه آگه باش

    همه خفتند و یک کس آگه نیست

    نگذارد نه کوته و نه دراز

    آتشی کو دراز و کوته نیست

    در چه طبع تو خیالاتست

    یوسفی بی‌خیال در چه نیست

    چون که گندم رسید مغز آکند

    همره ماست و همره که نیست

    پاره پاره کند یکایک را

    عشق آن یک که پاره ده نیست

    گه گهی می‌کشند گوش تو را

    سوی آن عالمی که گه گه نیست

    شمس تبریز شاه ترکانست

    رو به صحرا که شه به خرگه نیست

  28. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3665


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست

    به بام چند برآیی و خانه را چه شدست

    فسرده چند نشینی میان هستی خویش

    تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست

    بگرد آتش عشقش ز دور می‌گردی

    اگر تو نقره صافی میانه را چه شدست

    ز دردی غم و اندیشه سیر چون نشوی

    جمال یار و شراب مغانه را چه شدست

    اگر چه سرد وجودیت گرم درپیچید

    به ره کنش به بهانه بهانه را چه شدست

    شکایت ار ز زمانه کند بگو تو برو

    زمانه بی‌تو خوشست و زمانه را چه شدست

    درخت وار چرا شاخ شاخ وسوسه‌ای

    یگانه باش چو بیخ و یگانه را چه شدست

    در آن ختن که در او شخص هست و صورت نیست

    مگو فلان چه کس است و فلانه را چه شدست

    نشان عشق شد این دل ز شمس تبریزی

    ببین ز دولت عشقش نشانه را چه شدست

  30. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3666


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست

    چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست

    هر آن کسی که چو ادریس مرد و بازآمد

    مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست

    بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی

    و زان طرف به کدامین ره آمدی که خفیست

    رهی که جمله جان‌ها به هر شبی بپرند

    که شهر شهر قفس‌ها به شب ز مرغ تهیست

    چو مرغ پای ببسته‌ست دور می‌نپرد

    به چرخ می‌نرسد وز دوار او عجمیست

    علاقه را چو ببرد به مرگ و بازپرد

    حقیقت و سر هر چیز را ببیند چیست

    خموش باش که پرست عالم خمشی

    مکوب طبل مقالت که گفت طبل تهیست

  32. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3667


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به شاه نهانی رسیدی که نوشت

    می آسمانی چشیدی که نوشت

    نگار ختن را حیات چمن را

    میان گلستان کشیدی که نوشت

    ایا جان دلبر ایا جمله شکر

    چه ماهی چه شاهی چه عیدی که نوشت

    ز مستان سلامت ز رندان پیامت

    که قفل طرب را کلیدی که نوشت

    چه رعنا رقیبی چه شیرین طبیبی

    که در سر شرابی پزیدی که نوشت

    دلا خوش گزیدی غم شمس تبریز

    گزیده کسی را گزیدی که نوشت

  34. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3668


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر مر تو را صلح آهنگ نیست

    مرا با تو ای جان سر جنگ نیست

    تو در جنگ آیی روم من به صلح

    خدای جهان را جهان تنگ نیست

    جهانیست جنگ و جهانیست صلح

    جهان معانی به فرسنگ نیست

    هم آب و هم آتش برادر بدند

    ببین اصل هر دو به جز سنگ نیست

    که بی این دو عالم ندارد نظام

    اگر روم خوبست بی‌زنگ نیست

    مرا عقل صد بار پیغام داد

    خمش کن که فخرست آن ننگ نیست

  36. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3669


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    طرب ای بحر اصل آب حیات

    ای تو ذات و دگر مهان چو صفات

    اه چه گفتم کجاست تا به کجا

    کو یکی وصف لایق چو تو ذات

    هر که در عشق روت غوطی خورد

    ریش خندی زند به هست و فوات

    شرق تا غرب شکرین گردد

    گر نماید بدو شکرت نبات

    جان من جام عشق دلبر دید

    لعل چون خون خویش گفت که‌هات

    جان بنوشید و از سرش تا پای

    آتشی برفروخت از شررات

    مست شد جان چنان که نشناسد

    خویشتن را ز می جز از طاعات

    بانگ آمد ز عرش مژده تو را

    که ز من درگذشت نور عطات

    مژده از بخششی که نتوان یافت

    به دو صد سال خون چشم و عنات

    که به هر قطره از پیاله او

    مرده زنده شود عجوز فتات

    گرش از عشق دوست بو بودی

    کی نگوسار گشتی هرگز لات

    چون شدی مست او کجا دانی

    تو رکوع و سجود در صلوات

    چونک بیخود شدی ز پرتو عشق

    جسم آن شاه ماست جان صلات

    چو بمردی به پای شمس الدین

    زنده گشتی تو ایمنی ز ممات

    داد مخدوم از خداوندیش

    بهر ملک ابد مثال و برات

  38. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3670


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صوفیان آمدند از چپ و راست

    در به در کو به کو که باده کجاست

    در صوفی دل‌ست و کویش جان

    باده صوفیان ز خم خداست

    سر خم را گشاد ساقی و گفت

    الصلا هر کسی که عاشق ماست

    این چنین باده و چنین مستی

    در همه مذهبی حلال و رواست

    توبه بشکن که در چنین مجلس

    از خطا توبه صد هزار خطاست

    چون شکستی تو زاهدان را نیز

    الصلا زن که روز روز صلاست

    مردمت گر ز چشم خویش انداخت

    مردم چشم عاشقانت جاست

    گر برفت آب روی کمتر غم

    جای عاشق برون آب و هواست

    آشنایان اگر ز ما گشتند

    غرقه را آشنا در آن دریاست

  40. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3671


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    فعل نیکان محرض نیکیست

    همچو مطرب که باعث سیکیست

    بهر تحریض بندگان یزدان

    از بد و نیک شاکر و شاکیست

    نکر فرعون و شکر موسی کرد

    به بهانه ز حال ما حاکیست

    جنس فرعون هر کی در منیست

    جنس موسی هر آنک در پاکیست

    از پی غم یقین همه شادیست

    و از پی شادی تو غمناکیست

    خاک باشی گزید احمد از آن

    شاه معراج و پیک افلاکیست

    خاک باشی بروید از تو نبات

    گنج دل یافت آنک او خاکیست

    ما همه چون یکیم بی‌من و تو

    پس خمش باش این سخن با کیست

  42. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3672


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق جز دولت و عنایت نیست

    جز گشاد دل و هدایت نیست

    عشق را بوحنیفه درس نکرد

    شافعی را در او روایت نیست

    لایجوز و یجوز تا اجل‌ست

    علم عشاق را نهایت نیست

    عاشقان غرقه‌اند در شکراب

    از شکر مصر را شکایت نیست

    جان مخمور چون نگوید شکر

    باده‌ای را که حد و غایت نیست

    هر که را پرغم و ترش دیدی

    نیست عاشق و زان ولایت نیست

    گر نه هر غنچه پرده باغی‌ست

    غیرت و رشک را سرایت نیست

    مبتدی باشد اندر این ره عشق

    آنک او واقف از بدایت نیست

    نیست شو نیست از خودی زیرا

    بتر از هستیت جنایت نیست

    هیچ راعی مشو رعیت شو

    راعیی جز سد رعایت نیست

    بس بدی بنده را کفی بالله

    لیکش این دانش و کفایت نیست

    گوید این مشکل و کنایاتست

    این صریح است این کنایت نیست

    پای کوری به کوزه‌ای برزد

    گفت فراش را وقایت نیست

    کوزه و کاسه چیست بر سر ره

    راه را زین خزف نقایت نیست

    کوزه‌ها را ز راه برگیرید

    یا که فراش در سعایت نیست

    گفت ای کور کوزه بر ره نیست

    لیک بر ره تو را درایت نیست

    ره رها کرده‌ای سوی کوزه

    می‌روی آن به جز غوایت نیست

    خواجه جز مستی تو در ره دین

    آیتی ز ابتدا و غایت نیست

    آیتی تو و طالب آیت

    به ز آیت طلب خود آیت نیست

    بی رهی ور نه در ره کوشش

    هیچ کوشنده بی‌جرایت نیست

    چونک مثقال ذره یره است

    ذره زله بی‌نکایت نیست

    ذره خیر بی‌گشادی نیست

    چشم بگشا اگر عمایت نیست

    هر نباتی نشانی آب است

    چیست کان را از او جبایت نیست

    بس کن این آب را نشانی‌هاست

    تشنه را حاجت وصایت نیست

  44. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3673


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    قبله امروز جز شهنشه نیست

    هر که آید به در بگو ره نیست

    عذر گو وز بهانه آگه باش

    همه خفتند و یک کس آگه نیست

    نگذارد نه کوته و نه دراز

    آتشی کو دراز و کوته نیست

    در چه طبع تو خیالاتست

    یوسفی بی‌خیال در چه نیست

    چون که گندم رسید مغز آکند

    همره ماست و همره که نیست

    پاره پاره کند یکایک را

    عشق آن یک که پاره ده نیست

    گه گهی می‌کشند گوش تو را

    سوی آن عالمی که گه گه نیست

    شمس تبریز شاه ترکانست

    رو به صحرا که شه به خرگه نیست

  46. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3674


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خانه دل باز کبوتر گرفت

    مشغله و بقر بقو درگرفت

    غلغل مستان چو به گردون رسید

    کرکس زرین فلک پر گرفت

    بوطربون گشت مه و مشتری

    زهره مطرب طرب از سر گرفت

    خالق ارواح ز آب و ز گل

    آینه‌ای کرد و برابر گرفت

    ز آینه صد نقش شد و هر یکی

    آنچ مر او راست میسر گرفت

    هر که دلی داشت به پایش فتاد

    هر که سر او سر منبر گرفت

    خرمن ارواح نهایت نداشت

    مورچه‌ای چیز محقر گرفت

    گر ز تو پر گشت جهان همچو برف

    نیست شوی چون تف خود درگرفت

    نیست شو ای برف و همه خاک شو

    بنگر کاین خاک چه زیور گرفت

    خاک به تدریج بدان جا رسید

    کز فر او هر دو جهان فر گرفت

    بس که زبان این دم معزول شد

    بس که جهان جان سخنور گرفت

  48. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3675


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بازرسیدیم ز میخانه مست

    بازرهیدیم ز بالا و پست

    جمله مستان خوش و رقصان شدند

    دست زنید ای صنمان دست دست

    ماهی و دریا همه مستی کنند

    چونک سر زلف تو افتاده شست

    زیر و زبر گشت خرابات ما

    خنب نگون گشت و قرابه شکست

    پیر خرابات چو آن شور دید

    بر سر بام آمد و از بام جست

    جوش برآورد یکی می کز او

    هست شود نیست شود نیست هست

    شیشه چو بشکست و به هر سوی ریخت

    چند کف پای حریفان که خست

    آن که سر از پای نداند کجاست

    مست فتادست به کوی الست

    باده پرستان همه در عشرتند

    تنتن تنتن شنو ای تن پرست

  50. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3676


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای ز بگه خاسته سر مست مست

    مست شرابی و شراب الست

    عشق رسانید تو را همچو جام

    از بر ما تا بر خود دست دست

    بازوی تو قوس خدا یافت یافت

    تیر تو از چرخ برون جست جست

    هر گهری کان ز خزینه خداست

    در دو لب لعل تو آن هست هست

    فاش شد این عشق تو بی‌قصد ما

    بند بدرید ز دل جست جست

    فاش شد آن راز که در نیم شب

    زیر زبان گفته بدم پست پست

    کرم خورد چوب و بروید ز چوب

    عشق ز من رست و مرا خست خست

  52. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3677


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نفسی بهوی الحبیب فارت

    لما رات الکوس دارت

    مدت یدها الی رحیق

    و النفس بنوره استنارت

    لما شربته نفس و ترا

    خفت و تصاعدت و طارت

    لاقت قمرا اذا تجلی

    الشمس من الحیا توارت

    جادت بالروح حین لاقت

    لا التفتت و لا استشارت

  54. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3678


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای دل فرورو در غمش کالصبر مفتاح الفرج

    تا رو نماید مرهمش کالصبر مفتاح الفرج

    چندان فروخور آن دهان تا پیشت آید ناگهان

    کرسی و عرش اعظمش کالصبر مفتاح الفرج

    خندان شو از نور جهان تا تو شوی سور جهان

    ایمن شوی از ماتمش کالصبر مفتاح الفرج

    باری دلم از مرد و زن برکند مهر خویشتن

    تا عشق شد خال و عمش کالصبر مفتاح الفرج

    گر سینه آیینه کنی بی‌کبر و بی‌کینه کنی

    در وی ببینی هر دمش کالصبر مفتاح الفرج

    چون آسمان گر خم دهی در امر و فرمان وارهی

    زین آسمان و از خمش کالصبر مفتاح الفرج

    هم بجهی از ما و منی هم دیو را گردن زنی

    در دست پیچی پرچمش کالصبر مفتاح الفرج

    اقبال خویش آید تو را دولت به پیش آید تو را

    فرخ شوی از مقدمش کالصبر مفتاح الفرج

    دیویست در اسرار تو کز وی نگون شد کار تو

    بربند این دم محکمش کالصبر مفتاح الفرج

    دارد خدا خوش عالمی منگر در این عالم دمی

    جز حق نباشد محرمش کالصبر مفتاح الفرج

    خامش بیان سر مکن خامش که سر من لدن

    چون می‌زند اندرهمش کالصبر مفتاح الفرج

  56. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3679


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای مبارک ز تو صبوح و صباح

    ای مظفر فر از تو قلب و جناح

    ای شراب طهور از کف حور

    بر حریفان مجلس تو مباح

    ای گشاده هزار در بر ما

    وی بداده به دست ما مفتاح

    وانمودی هر آنچ می‌گویند

    مؤذنان صبح فالق الاصباح

    هرچ دادی عوض نمی‌خواهی

    گر چه گفتند السماح رباح

  58. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3680


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا راهبا انظر الی مصباح

    متشعشعا و استغن عن اصباح

    انظر الی راح تناهی لطفه

    و سبی النهی یا لطف‌ها من راح

    فالراح نسخ للعقول بنوره

    کالشمس عزل للنجوم و ماح

    الجد یسجد راحنا متخاضعا

    و اعوذ من راح یزید مزاحی

    اهل المزاح و اهل راح‌هالک

    لا خیر فیهم مسکرا او صاحی

    العقل مساح الزمان و اهله

    فتجانبوا من عاقل مساح

    الراح اجنحه لسکری انها

    یجتازهم بحرا بلا ملاح

    ذا الراح لا شرقیه غربیه

    من دنه مسکیه نفاح

    نسخ الهموم و لیس ذاک لغفله

    زاد العقول و مدها بلقاح

    فتحوا العیون بطیبه و نسیمه

    سکروا به فاذا هم بملاح

    صاروا سکاری نحو باب ملیکنا

    ملک الملوک و روحهم کریاح

    ملک البصیره شمس دین سیدی

    ظلنا به ذی عزه مرتاح

    هاتوا من التبریز من صهبائهم

    من مازح متروق وشاح

  60. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3681


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ماه دیدم شد مرا سودای چرخ

    آن مهی نی کو بود بالای چرخ

    تو ز چرخی با تو می‌گویم ز چرخ

    ور نه این خورشید را چه جای چرخ

    زهره را دیدم همی‌زد چنگ دوش

    ای همه چون دوش ما شب‌های چرخ

    جان من با اختران آسمان

    رقص رقصان گشته در پهنای چرخ

    در فراق آفتاب جان ببین

    از شفق پرخون شده سیمای چرخ

    سر فروکن یک دمی از بام چرخ

    تا زنم من چرخ‌ها در پای چرخ

    سنگ از خورشید شد یاقوت و لعل

    چشم از خورشید شد بینای چرخ

    ماه خود بر آسمان دیگرست

    عکس آن ماهست در دریای چرخ

  62. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3682


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای بی‌وفا جانی که او بر ذوالوفا عاشق نشد

    قهر خدا باشد که بر لطف خدا عاشق نشد

    چون کرد بر عالم گذر سلطان ما زاغ البصر

    نقشی بدید آخر که او بر نقش‌ها عاشق نشد

    جانی کجا باشد که او بر اصل جان مفتون نشد

    آهن کجا باشد که بر آهن ربا عاشق نشد

    من بر در این شهر دی بشنیدم از جمع پری

    خانه ش بده بادا که او بر شهر ما عاشق نشد

    ای وای آن ماهی که او پیوسته بر خشکی فتد

    ای وای آن مسی که او بر کیمیا عاشق نشد

    بسته بود راه اجل نبود خلاصش معتجل

    هم عیش را لایق نبد هم مرگ را عاشق نشد

  64. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3683


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد

    خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد

    روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان

    شب ترک تازی‌ها بکن کان ترک در خرگاه شد

    گر بو بری زین روشنی آتش به خواب اندرزنی

    کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد

    ما شب گریزان و دوان و اندر پی ما زنگیان

    زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد

    ما شب روی آموخته صد پاسبان را سوخته

    رخ‌ها چو شمع افروخته کان بیذق ما شاه شد

    ای شاد آن فرخ رخی کو رخ بدان رخ آورد

    ای کر و فر آن دلی کو سوی آن دلخواه شد

    آن کیست اندر راه دل کو را نباشد آه دل

    کار آن کسی دارد که او غرقابه آن آه شد

    چون غرق دریا می‌شود دریاش بر سر می‌نهد

    چون یوسف چاهی که او از چاه سوی جاه شد

    گویند اصل آدمی خاکست و خاکی می‌شود

    کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد

    یک سان نماید کشت‌ها تا وقت خرمن دررسد

    نیمیش مغز نغز شد وان نیم دیگر کاه شد

  66. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3684


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بی گاه شد بی‌گاه شد خورشید اندر چاه شد

    خیزید ای خوش طالعان وقت طلوع ماه شد

    ساقی به سوی جام رو ای پاسبان بر بام رو

    ای جان بی‌آرام رو کان یار خلوت خواه شد

    اشکی که چشم افروختی صبری که خرمن سوختی

    عقلی که راه آموختی در نیم شب گمراه شد

    جان‌های باطن روشنان شب را به دل روشن کنان

    هندوی شب نعره زنان کان ترک در خرگاه شد

    باشد ز بازی‌های خوش بی‌ذوق رود فرزین شود

    در سایه فرخ رخی بیدق برفت و شاه شد

    شب روح‌ها واصل شود مقصودها حاصل شود

    چون روز روشن دل شود هر کو ز شب آگاه شد

    ای روز چون حشری مگر وی شب شب قدری مگر

    یا چون درخت موسیی کو مظهر الله شد

    شب ماه خرمن می‌کند ای روز زین بر گاو نه

    بنگر که راه کهکشان از سنبله پرکاه شد

    در چاه شب غافل مشو در دلو گردون دست زن

    یوسف گرفت آن دلو را از چاه سوی جاه شد

    در تیره شب چون مصطفی می‌رو طلب می‌کن صفا

    کان شه ز معراج شبی بی‌مثل و بی‌اشباه شد

    خاموش شد عالم به شب تا چست باشی در طلب

    زیرا که بانگ و عربده تشویش خلوتگاه شد

    ای شمس تبریزی که تو از پرده شب فارغی

    لاشرقی و لاغربیی اکنون سخن کوتاه شد

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3685


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای لولیان ای لولیان یک لولیی دیوانه شد

    طشتش فتاد از بام ما نک سوی مجنون خانه شد

    می‌گشت گرد حوض او چون تشنگان در جست و جو

    چون خشک نانه ناگهان در حوض ما ترنانه شد

    ای مرد دانشمند تو دو گوش از این بربند تو

    مشنو تو این افسون که او ز افسون ما افسانه شد

    زین حلقه نجهد گوش‌ها کو عقل برد از هوش‌ها

    تا سر نهد بر آسیا چون دانه در پیمانه شد

    بازی مبین بازی مبین این جا تو جانبازی گزین

    سرها ز عشق جعد او بس سرنگون چون شانه شد

    غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد

    کاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد

    من که ز جان ببریده‌ام چون گل قبا بدریده‌ام

    زان رو شدم که عقل من با جان من بیگانه شد

    این قطره‌های هوش‌ها مغلوب بحر هوش شد

    ذرات این جان ریزه‌ها مستهلک جانانه شد

    خامش کنم فرمان کنم وین شمع را پنهان کنم

    شمعی که اندر نور او خورشید و مه پروانه شد

  70. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3686


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کیست آن آن کیست آن کو سینه را غمگین کند

    چون پیش او زاری کنی تلخ تو را شیرین کند

    اول نماید مار کر آخر بود گنج گهر

    شیرین شهی کاین تلخ را در دم نکوآیین کند

    دیوی بود حورش کند ماتم بود سورش کند

    وان کور مادرزاد را دانا و عالم بین کند

    تاریک را روشن کند وان خار را گلشن کند

    خار از کفت بیرون کشد وز گل تو را بالین کند

    بهر خلیل خویشتن آتش دهد افروختن

    وان آتش نمرود را اشکوفه و نسرین کند

    روشن کن استارگان چاره گر بیچارگان

    بر بنده او احسان کند هم بند را تحسین کند

    جمله گناه مجرمان چون برگ دی ریزان کند

    در گوش بدگویان خود عذر گنه تلقین کند

    گوید بگو یا ذا الوفا اغفر لذنب قد هفا

    چون بنده آید در دعا او در نهان آمین کند

    آمین او آنست کو اندر دعا ذوقش دهد

    او را برون و اندرون شیرین و خوش چون تین کند

    ذوقست کاندر نیک و بد در دست و پا قوت دهد

    کاین ذوق زور رستمان جفت تن مسکین کند

    با ذوق مسکین رستمی بی‌ذوق رستم پرغمی

    گر ذوق نبود یار جان جان را چه باتمکین کند

    دل را فرستادم به گه کو تیز داند رفت ره

    تا سوی تبریز وفا اوصاف شمس الدین کند

  72. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3687


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خامی سوی پالیز جان آمد که تا خربز خورد

    دیدی تو یا خود دید کس کاندر جهان خر بز خورد

    ترونده پالیز جان هر گاو و خر را کی رسد

    زان میوه‌های نادره زیرک دل و گربز خورد

    آن کس که در مغرب بود یابد خورش از اندلس

    وان کس که در مشرق بود او نعمت هرمز خورد

    چون خدمت قیصر کند او راتبه قیصر خورد

    چون چاکر اربز بود از مطبخ اربز خورد

    آن کو به غصب و دزدیی آهنگ پالیزی کند

    از داد و داور عاقبت اشکنجه‌های غز خورد

    ترک آن بود کز بیم او دیه از خراج ایمن بود

    ترک آن نباشد کز طمع سیلی هر قنسز خورد

    وان عقل پرمغزی که او در نوبهاری دررسد

    از پوست‌ها فارغ شود کی غصه قندز خورد

    صفراییی کز طبع بد از نار شیرین می‌رمد

    نار ترش خواهد ولی آن به که نار مز خورد

    خامش نخواهد خورد خود این راح‌های روح را

    آن کس که از جوع البقر ده مرده ماش و رز خورد

  74. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3688


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان می‌رسد

    سلطان سلطانان ما از سوی میدان می‌رسد

    امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم

    کان یوسف خوبان من از شهر کنعان می‌رسد

    مست و خرامان می‌روم پوشیده چون جان می‌روم

    پرسان و جویان می‌روم آن سو که سلطان می‌رسد

    اقبال آبادان شده دستار دل ویران شده

    افتان شده خیزان شده کز بزم مستان می‌رسد

    فرمان ما کن ای پسر با ما وفا کن ای پسر

    نسیه رها کن ای پسر کامروز فرمان می‌رسد

    پرنور شو چون آسمان سرسبزه شو چون بوستان

    شو آشنا چون ماهیان کان بحر عمان می‌رسد

    هان ای پسر هان ای پسر خود را ببین در من نگر

    زیرا ز بوی زعفران گویند خندان می‌رسد

    بازآمدی کف می‌زنی تا خانه‌ها ویران کنی

    زیرا که در ویرانه‌ها خورشید رخشان می‌رسد

    ای خانه را گشته گرو تو سایه پروردی برو

    کز آفتاب آن سنگ را لعل بدخشان می‌رسد

    گه خونی و خون خواره‌ای گه خستگان را چاره‌ای

    خاصه که این بیچاره را کز سوی ایشان می‌رسد

    امروز مستان را بجو غیبم ببین عیبم مگو

    زیرا ز مستی‌های او حرفم پریشان می‌رسد

  76. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3689


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صوفی چرا هوشیار شد ساقی چرا بی‌کار شد

    مستی اگر در خواب شد مستی دگر بیدار شد

    خورشید اگر در گور شد عالم ز تو پرنور شد

    چشم خوشت مخمور شد چشم دگر خمار شد

    گر عیش اول پیر شد صد عیش نو توفیر شد

    چون زلف تو زنجیر شد دیوانگی ناچار شد

    ای مطرب شیرین نفس عشرت نگر از پیش و پس

    کس نشنود افسون کس چون واقف اسرار شد

    ما موسییم و تو مها گاهی عصا گه اژدها

    ای شاهدان ارزان بها چون غارت بلغار شد

    لعلت شکرها کوفته چشمت ز رشک آموخته

    جان خانه دل روفته هین نوبت دیدار شد

    هر بار عذری می‌نهی وز دست مستی می‌جهی

    ای جان چه دفعم می‌دهی این دفع تو بسیار شد

    ای کرده دل چون خاره‌ای امشب نداری چاره‌ای

    تو ماه و ما استاره‌ای استاره با مه یار شد

    ای ماه بیرون از افق ای ما تو را امشب قنق

    چون شب جهان را شد تتق پنهان روان را کار شد

    گر زحمت از تو برده‌ام پنداشتی من مرده‌ام

    تو صافی و من درده‌ام بی‌صاف دردی خوار شد

    از وصل همچون روز تو در هجر عالم سوز تو

    در عشق مکرآموز تو بس ساده دل عیار شد

    نی تب بدم نی درد سر سر می‌زدم دیوار بر

    کز طمع آن خوش گلشکر قاصد دلم بیمار شد

  78. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3690


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند

    نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند

    ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی

    حال دل بی‌هوش را هرگز نداند هوشمند

    بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند

    زان باده‌ها که عاشقان در مجلس دل می‌خورند

    خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین می‌کند

    فرهاد هم از بهر او بر کوه می‌کوبد کلند

    مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی می‌رمد

    بر سبلت هر سرکشی کردست وامق ریش خند

    افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش

    ای گنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند

    این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما

    زین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چند چند

    عالم چو سرنایی و او در هر شکافش می‌دمد

    هر ناله‌ای دارد یقین زان دو لب چون قند قند

    می‌بین که چون در می‌دمد در هر گلی در هر دلی

    حاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزند

    دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو

    بی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کند

    من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو

    خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند

  80. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3691


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رندان سلامت می‌کنند جان را غلامت می‌کنند

    مستی ز جامت می‌کنند مستان سلامت می‌کنند

    در عشق گشتم فاشتر وز همگنان قلاشتر

    وز دلبران خوش باشتر مستان سلامت می‌کنند

    غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر

    خورشید ربانی نگر مستان سلامت می‌کنند

    افسون مرا گوید کسی توبه ز من جوید کسی

    بی پا چو من پوید کسی مستان سلامت می‌کنند

    ای آرزوی آرزو آن پرده را بردار زو

    من کس نمی‌دانم جز او مستان سلامت می‌کنند

    ای ابر خوش باران بیا وی مستی یاران بیا

    وی شاه طراران بیا مستان سلامت می‌کنند

    حیران کن و بی‌رنج کن ویران کن و پرگنج کن

    نقد ابد را سنج کن مستان سلامت می‌کنند

    شهری ز تو زیر و زبر هم بی‌خبر هم باخبر

    وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت می‌کنند

    آن میر مه رو را بگو وان چشم جادو را بگو

    وان شاه خوش خو را بگو مستان سلامت می‌کنند

    آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو

    وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت می‌کنند

    آن جا که یک باخویش نیست یک مست آن جا بیش نیست

    آن جا طریق و کیش نیست مستان سلامت می‌کنند

    آن جان بی‌چون را بگو وان دام مجنون را بگو

    وان در مکنون را بگو مستان سلامت می‌کنند

    آن دام آدم را بگو وان جان عالم را بگو

    وان یار و همدم را بگو مستان سلامت می‌کنند

    آن بحر مینا را بگو وان چشم بینا را بگو

    وان طور سینا را بگو مستان سلامت می‌کنند

    آن توبه سوزم را بگو وان خرقه دوزم را بگو

    وان نور روزم را بگو مستان سلامت می‌کنند

    آن عید قربان را بگو وان شمع قرآن را بگو

    وان فخر رضوان را بگو مستان سلامت می‌کنند

    ای شه حسام الدین ما ای فخر جمله اولیا

    ای از تو جان‌ها آشنا مستان سلامت می‌کنند

  82. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3692


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رو آن ربابی را بگو مستان سلامت می‌کنند

    وان مرغ آبی را بگو مستان سلامت می‌کنند

    وان میر ساقی را بگو مستان سلامت می‌کنند

    وان عمر باقی را بگو مستان سلامت می‌کنند

    وان میر غوغا را بگو مستان سلامت می‌کنند

    وان شور و سودا را بگو مستان سلامت می‌کنند

    ای مه ز رخسارت خجل مستان سلامت می‌کنند

    وی راحت و آرام دل مستان سلامت می‌کنند

    ای جان جان ای جان جان مستان سلامت می‌کنند

    یک مست این جا بیش نیست مستان سلامت می‌کنند

    ای آرزوی آرزو مستان سلامت می‌کنند

    آن پرده را بردار زو مستان سلامت می‌کنند

  84. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3693


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سودای تو در جوی جان چون آب حیوان می‌رود

    آب حیات از عشق تو در جوی جویان می‌رود

    عالم پر از حمد و ثنا از طوطیان آشنا

    مرغ دلم بر می‌پرد چون ذکر مرغان می‌رود

    بر ذکر ایشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم

    جان چون نخندد چون ز تن در لطف جانان می‌رود

    هر مرغ جان چون فاخته در عشق طوقی ساخته

    چون من قفس پرداخته سوی سلیمان می‌رود

    از جان هر سبحانیی هر دم یکی روحانیی

    مست و خراب و فانیی تا عرش سبحان می‌رود

    جان چیست خم خسروان در وی شراب آسمان

    زین رو سخن چون بیخودان هر دم پریشان می‌رود

    در خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگر

    در گفتنم ذوقی دگر باقی بر این سان می‌رود

    میدان خوش است ای ماه رو با گیر و دار ما و تو

    ای هر که لنگست اسب او لنگان ز میدان می‌رود

    مه از پی چوگان تو خود را چو گویی ساخته

    خورشید هم جان باخته چون گوی غلطان می‌رود

    این دو بسی بشتافته پیش تو ره نایافته

    در نور تو دربافته بیرون ایوان می‌رود

    چون نور بیرون این بود پس او که دولت بین بود

    یا رب چه باتمکین بود یا رب چه رخشان می‌رود

  86. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3694


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    طوطی جان مست من از شکری چه می‌شود

    زهره می پرست من از قمری چه می‌شود

    بحر دلم که موج او از فلک نهم گذشت

    خیره بمانده‌ام که او از گهری چه می‌شود

    باغ دلم که صد ارم در نظرش بود عدم

    نرگس تازه خیره شد کز شجری چه می‌شود

    جان سپهست و من علم جان سحرست و من شبم

    این دل آفتاب من هر سحری چه می‌شود

    دل شده پاره پاره‌ها در نظر و نظاره‌ها

    کاین همه ************ هر زمان از نظری چه می‌شود

    از غلبات عشق او عقل چه شور می‌کند

    وز لمعان جان او جانوری چه می‌شود

    من همگی چو شیشه‌ام شیشه گریست پیشه‌ام

    آه که شیشه دلم از حجری چه می‌شود

    باخبران و زیرکان گر چه شوند لعل کان

    بی خبرند از این کز او بی‌خبری چه می‌شود

    از تبریز شمس دین راست شود دل و نظر

    آن نظر خوش از کژ و کژنگری چه می‌شود

  88. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3695


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خیال ترک من هر شب صفات ذات من گردد

    که نفی ذات من در وی همی اثبات من گردد

    ز حرف عین چشم او ز ظرف جیم گوش او

    شه شطرنج هفت اختر به حرفی مات من گردد

    اگر زان سیب بن سیبی شکافم حوریی زاید

    که عالم را فروگیرد رز و جنات من گردد

    وگر مصحف به کف گیرم ز حیرت افتد از دستم

    رخش سرعشر من خواند لبش آیات من گردد

    جهان طورست و من موسی که من بی‌هوش و او رقصان

    ولیکن این کسی داند که بر میقات من گردد

    برآمد آفتاب جان که خیزید ای گران جانان

    که گر بر کوه برتابم کمین ذرات من گردد

    خمش چندان بنالیدم که تا صد قرن این عالم

    در این هیهای من پیچد بر این هیهات من گردد

  90. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3696


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد

    به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد

    در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران

    به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد

    ترازو گر نداری پس تو را زو رهزند هر کس

    یکی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد

    تو را بر در نشاند او به طراری که می‌آید

    تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد

    به هر دیگی که می‌جوشد میاور کاسه و منشین

    که هر دیگی که می‌جوشد درون چیزی دگر دارد

    نه هر کلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد

    نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

    بنال ای بلبل دستان ازیرا ناله مستان

    میان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد

    بنه سر گر نمی‌گنجی که اندر چشمه سوزن

    اگر رشته نمی‌گنجد از آن باشد که سر دارد

    چراغست این دل بیدار به زیر دامنش می‌دار

    از این باد و هوا بگذر هوایش شور و شر دارد

    چو تو از باد بگذشتی مقیم چشمه‌ای گشتی

    حریف همدمی گشتی که آبی بر جگر دارد

    چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی

    که میوه نو دهد دایم درون دل سفر دارد

  92. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3697


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    همی‌بینیم ساقی را که گرد جام می‌گردد

    ز زر پخته بویی بر که سیم اندام می‌گردد

    دگر دل دل نمی‌باشد دگر جان می‌نیارامد

    که آن ماه دل و جان‌ها به گرد بام می‌گردد

    چو خرمن کرد ماه ما بر آن شد تا بسوزاند

    چو پخته کرد جان‌ها را به گرد خام می‌گردد

    دل بیچاره مفتون شد خرد افتاد و مجنون شد

    به دست اوست آن دانه چه گرد دام می‌گردد

    ز گردش فارغست آن مه چه منزل پیش او چه ره

    برای حاجت ما دان که چون ایام می‌گردد

    شهی که کان و دریاها زکات از وی همی‌خواهند

    به گرد کوی هر مفلس برای وام می‌گردد

    از این جمله گذر کردم بده ساقی یکی جامی

    ز انعامت که این عالم بر آن انعام می‌گردد

    شبی گفتی به دلداری شبت را روز گردانم

    چو سنگ آسیا جانم بر آن پیغام می‌گردد

    به لطف خویش مستش کن خوش جام الستش کن

    خراب و می پرستش کن که بی‌آرام می‌گردد

    گشا خنب حقایق را بده بی‌صرفه عاشق را

    می آشامش کن ایرا دل خیال آشام می‌گردد

    بده زان باده خوش بو مپرسش مستحقی تو

    ازیرا آفتابی که همه بر عام می‌گردد

    نهان ار رهزنی باشد نهان بینا ببر حلقش

    چه نقصان قهرمانت را که چون صمصام می‌گردد

    اگر گبرم اگر شاکر تویی اول تویی آخر

    چو تو پنهان شوی شادی غم و سرسام می‌گردد

    دلم پرست و آن اولی که هم تو گویی ای مولی

    حدیث خفته‌ای چه بود که بر احلام می‌گردد

  94. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3698


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر صد همچو من گردد هلاک او را چه غم دارد

    که نی عاشق نمی‌یابد که نی دلخسته کم دارد

    مرا گوید چرا چشمت رقیب روی من باشد

    بدان در پیش خورشیدش همی‌دارم که نم دارد

    چو اسماعیل پیش او بنوشم زخم نیش او

    خلیلم را خریدارم چه گر قصد ستم دارد

    اگر مشهور شد شورم خدا داند که معذورم

    کاسیر حکم آن عشقم که صد طبل و علم دارد

    مرا یار شکرناکم اگر بنشاند بر خاکم

    چرا غم دارد آن مفلس که یار محتشم دارد

    غمش در دل چو گنجوری دلم نور علی نوری

    مثال مریم زیبا که عیسی در شکم دارد

    چو خورشیدست یار من نمی‌گردد به جز تنها

    سپه سالار مه باشد کز استاره حشم دارد

    مسلمان نیستم گبرم اگر ماندست یک صبرم

    چه دانی تو که درد او چه دستان و قدم دارد

    ز درد او دهان تلخست هر دریا که می‌بینی

    ز داغ او نکو بنگر که روی مه رقم دارد

    به دوران‌ها چو من عاشق نرست از مغرب و مشرق

    بپرس از پیر گردونی که چون من پشت خم دارد

    خنک جانی که از خوابش به مالش‌ها برانگیزد

    بدان مالش بود شادان و آن را مغتنم دارد

    طبیبی چون دهد تلخش بنوشد تلخ او را خوش

    طبیبان را نمی‌شاید که عاقل متهم دارد

    اگر شان متهم داری بمانی بند بیماری

    کسی برخورد از استا که او را محترم دارد

    خمش کن کاندر این دریا نشاید نعره و غوغا

    که غواص آن کسی باشد که او امساک دم دارد

  96. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3699


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بتی کو زهره و مه را همه شب شیوه آموزد

    دو چشم او به جادویی دو چشم چرخ بردوزد

    شما دل‌ها نگه دارید مسلمانان که من باری

    چنان آمیختم با او که دل با من نیامیزد

    نخست از عشق او زادم به آخر دل بدو دادم

    چو میوه زاید از شاخی از آن شاخ اندرآویزد

    ز سایه خود گریزانم که نور از سایه پنهانست

    قرارش از کجا باشد کسی کز سایه بگریزد

    سر زلفش همی‌گوید صلا زوتر رسن بازی

    رخ شمعش همی‌گوید کجا پروانه تا سوزد

    برای این رسن بازی دلاور باش و چنبر شو

    درافکن خویش در آتش چو شمع او برافروزد

    چو ذوق سوختن دیدی دگر نشکیبی از آتش

    اگر آب حیات آید تو را ز آتش نینگیزد

  98. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3700


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نباشد عیب پرسیدن تو را خانه کجا باشد

    نشانی ده اگر یابیم وان اقبال ما باشد

    تو خورشید جهان باشی ز چشم ما نهان باشی

    تو خود این را روا داری وانگه این روا باشد

    نگفتی من وفادارم وفا را من خریدارم

    ببین در رنگ رخسارم بیندیش این وفا باشد

    بیا ای یار لعلین لب دلم گم گشت در قالب

    دلم داغ شما دارد یقین پیش شما باشد

    در این آتش کبابم من خراب اندر خرابم من

    چه باشد ای سر خوبان تنی کز سر جدا باشد

    دل من در فراق جان چو ماری سرزده پیچان

    بگرد نقش تو گردان مثال آسیا باشد

    بگفتم ای دل مسکین بیا بر جای خود بنشین

    حذر کن ز آتش پرکین دل من گفت تا باشد

    فروبستست تدبیرم بیا ای یار شبگیرم

    بپرس از شاه کشمیرم کسی را کشنا باشد

    خود او پیدا و پنهانست جهان نقش است و او جانست

    بیندیش این چه سلطانست مگر نور خدا باشد

    خروش و جوش هر مستی ز جوش خم می باشد

    سبکساری هر آهن ز تو آهن ربا باشد

    خریدی خانه دل را دل آن توست می‌دانی

    هر آنچ هست در خانه از آن کدخدا باشد

    قماشی کان تو نبود برون انداز از خانه

    درون مسجد اقصی سگ مرده چرا باشد

    مسلم گشت دلداری تو را ای تو دل عالم

    مسلم گشت جان بخشی تو را وان دم تو را باشد

    که دریا را شکافیدن بود چالاکی موسی

    قبای مه شکافیدن ز نور مصطفی باشد

    برآرد عشق یک فتنه که مردم راه که گیرد

    به شهر اندر کسی ماند که جویای فنا باشد

    زند آتش در این بیشه که بگریزند نخجیران

    ز آتش هر که نگریزد چو ابراهیم ما باشد

    خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

    بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد

  100. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 74 از 123 ... 2464727374757684 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد