صفحه 79 از 123 ... 2969777879808189 ...
نمایش نتایج: از 3,901 به 3,950 از 6148

موضوع: مشاعره

275446
  1. بالا | پست 3901


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    موشکی صندوق را سوراخ کرد

    خواب گربه موش را گستاخ کرد

    اندر آتش افکنیم آن موش را

    همچنان کان مردک طباخ کرد

    گربه را و موش را آتش زنیم

    در تنوری کآتشش صد شاخ کرد

  2. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3902


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بار دیگر یار ما هنباز کرد

    اندک اندک خوی از ما بازکرد

    مکرهای دشمنان در گوش کرد

    چشم خود بر یار دیگر باز کرد

    هر دم از جورش دل آرد نو خبر

    غم دل ترسنده را غماز کرد

    رو ترش کردن بر ما پیشه ساخت

    یک بهانه جست و دست انکاز کرد

    ای دریغا راز ما با همدگر

    کو دگر کس را چنین همراز کرد

    ای دل از سر صبر را آغاز کن

    زانک دلبر جور را آغاز کرد

    عقل گوید کاین بداندیشی مکن

    او از آن ماست بر ما ناز کرد

    می‌دهد چون مه صلاح الدین ضیا

    کارغنون را زهره جان ساز کرد

  4. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3903


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شهر پر شد لولیان عقل دزد

    هم بدزدد هم بخواهد دستمزد

    هر که بتواند نگه دارد خرد

    من نتانستم مرا باری ببرد

    گرد من می‌گشت یک لولی پریر

    همچنینم برد کلی کرد و مرد

    کرد لولی دست خود در خون من

    خون من در دست آن لولی فسرد

    تا که می‌شد خون من انگوروار

    سال‌ها انگور دل را می‌فشرد

    کرد دیدم کو کند دزدی ولیک

    کرد ما را بین که او دزدید کرد

    کی گمان دارد که او دزدی کند

    خاصه شه صوفی شد آمد مو سترد

    دزد خونی بین که هر کس را که کشت

    خضر و الیاسی شد و هرگز نمرد

    رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت

    سیم برد و دامن پرزر شمرد

    دردها و دردها را صاف کرد

    پیش او آرید هر جا هست درد

    این جهان چشمست و او چون مردمک

    تنگ می‌آید جهان زین مرد خرد

    باز رشک حق دهانم قفل کرد

    شد کلید و قفل را جایی سپرد

  6. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3904


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خلق می‌جنبند مانا روز شد

    روز را جان بخش جانا روز شد

    چند شب گشتیم ما و چند روز

    در غم و شادی تو تا روز شد

    در جهان بس شهرها کان جا شبست

    اندر این ساعت که این جا روز شد

    در شب غفلت جهانی خفته‌اند

    ز آفتاب عشق ما را روز شد

    هر که عاشق نیست او را روز نیست

    هر که را عشقست و سودا روز شد

    صبح را در کنج این خانه مجوی

    رو به بالا کن به بالا روز شد

    بر تو گر خارست بر ما گل شکفت

    بر تو گر شامست بر ما روز شد

    گر تو از طفلی ز روز آگه نه‌ای

    خیز با ما جان بابا روز شد

    روز را منکر مشو لا لا مگو

    چند لا لا جان لالا روز شد

    آفتاب آمد که انشق القمر

    بشنو این فرمان اعلا روز شد

    پاسبانا بس دگر چوبک مزن

    پاسبان و حارس ما روز شد

  8. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3905


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون مرا جمعی خریدار آمدند

    کهنه دوزان جمله در کار آمدند

    از ستیزه ریش را صابون زدند

    وز حسد ناشسته رخسار آمدند

    همچو نغزان روز شیوه می‌کنند

    همچو چغزان شب به تکرار آمدند

    شکر کز آواز من این خفتگان

    خواب را هشتند و بیدار آمدند

    کاش بیداری برای حق بدی

    اینک بهر سیم و زر زار آمدند

    چون شود بیمار از ایشان سرخ رو

    چون به زردی همچو دینار آمدند

    خلق را پس چون رهانند از حسد

    کز حسد این قوم بیمار آمدند

    در دل خلقند چون دیده منیر

    آن شهان کز بهر دیدار آمدند

    همچو هفت استاره یک نور آمدند

    همچو پنج انگشت یک کار آمدند

    تا نگردی ریش گاو مردمی

    سر به سر خود ریش و دستار آمدند

    اهل دل خورشید و اهل گل غبار

    اهل دل گل اهل گل خار آمدند

    غم مخور ای میر عالم زین گروه

    کاهل دل دل بخش و دلدار آمدند

  10. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3906


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقیان سرمست در کار آمدند

    مستیان در کوی خمار آمدند

    حلقه حلقه عاشقان و بی‌دلان

    بر امید بوی دلدار آمدند

    بلبلان مست و مستان الست

    بر امید گل به گلزار آمدند

    هین که مخموران در این دم جوق جوق

    بر در ساقی به زنهار آمدند

    یک ندا آمد عجب از کوی دل

    بی دل و بی‌پا به یک بار آمدند

    از خوشی بوی او در کوی او

    بیخود و بی‌کفش و دستار آمدند

    بی محابا ده تو ای ساقی مدام

    هین که جان‌ها مست اسرار آمدند

    عارفان از خویش بی‌خویش آمدند

    زاهدان در کار هشیار آمدند

    ساقیا تو جمله را یک رنگ کن

    باده ده گر یار و اغیار آمدند

  12. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3907


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اندک اندک جمع مستان می‌رسند

    اندک اندک می پرستان می‌رسند

    دلنوازان نازنازان در ره اند

    گلعذاران از گلستان می‌رسند

    اندک اندک زین جهان هست و نیست

    نیستان رفتند و هستان می‌رسند

    جمله دامن‌های پرزر همچو کان

    از برای تنگدستان می‌رسند

    لاغران خسته از مرعای عشق

    فربهان و تندرستان می‌رسند

    جان پاکان چون شعاع آفتاب

    از چنان بالا به پستان می‌رسند

    خرم آن باغی که بهر مریمان

    میوه‌های نو زمستان می‌رسند

    اصلشان لطفست و هم واگشت لطف

    هم ز بستان سوی بستان می‌رسند

  14. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3908


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر چه آن خسرو کند شیرین کند

    چون درخت تین که جمله تین کند

    هر کجا خطبه بخواند بر دو ضد

    همچو شیر و شهدشان کابین کند

    با دم او می‌رود عین الحیات

    مرده جان یابد چو او تلقین کند

    مرغ جان‌ها با قفس‌ها برپرند

    چونک بنده پروری آیین کند

    عالمی بخشد به هر بنده جدا

    کیست کو اندر دو عالم این کند

    گر به قعر چاه نام او بری

    قعر چه را صدر علیین کند

    من بر آنم که شکرریزی کنم

    از شکر گر قسم من تعیین کند

    کافری گر لاف عشق او زند

    کفر او را جمله نور دین کند

    خار عالم در ره عاشق نهاد

    تا که جمله خار را نسرین کند

    تو نمی‌دانی که هر که مرغ اوست

    از سعادت بیضه‌ها زرین کند

    بس کنم زین پس نهان گویم دعا

    کی نهان ماند چو شه آمین کند

  16. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3909


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خنده از لطفت حکایت می‌کند

    ناله از قهرت شکایت می‌کند

    این دو پیغام مخالف در جهان

    از یکی دلبر روایت می‌کند

    غافلی را لطف بفریبد چنان

    قهر نندیشد جنایت می‌کند

    وان یکی را قهر نومیدی دهد

    یأس کلی را رعایت می‌کند

    عشق مانند شفیعی مشفقی

    این دو گمره را حمایت می‌کند

    شکرها داریم زین عشق ای خدا

    لطف‌های بی‌نهایت می‌کند

    هر چه ما در شکر تقصیری کنیم

    عشق کفران را کفایت می‌کند

    کوثر است این عشق یا آب حیات

    عمر را بی‌حد و غایت می‌کند

    در میان مجرم و حق چون رسول

    بس دوادو بس سعایت می‌کند

    بس کن آیت آیت این را برمخوان

    عشق خود تفسیر آیت می‌کند

  18. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3910


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق اکنون مهربانی می‌کند

    جان جان امروز جانی می‌کند

    در شعاع آفتاب معرفت

    ذره ذره غیب دانی می‌کند

    کیمیای کیمیاسازست عشق

    خاک را گنج معانی می‌کند

    گاه درها می‌گشاید بر فلک

    گه خرد را نردبانی می‌کند

    گه چو صهبا بزم شادی می‌نهد

    گه چو دریا درفشانی می‌کند

    گه چو روح الله طبیبی می‌شود

    گه خلیلش میزبانی می‌کند

    اعتمادی دارد او بر عشق دوست

    گر سماع لن ترانی می‌کند

    اندر این طوفان که خونست آب او

    لطف خود را نوح ثانی می‌کند

    بانگ انانستعین ما شنید

    لطف و داد و مستعانی می‌کند

    چون قرین شد عشق او با جان‌ها

    مو به مو صاحب قرانی می‌کند

    ارمغان‌های غریب آورده است

    قسمت آن ارمغانی می‌کند

    هر که می‌بندد ره عشاق را

    جاهلی و قلتبانی می‌کند

    سرنگون اندررود در آب شور

    هر که چون لنگر گرانی می‌کند

    تا چه خوردست این دهان کز ذوق آن

    اقتضای بی‌زبانی می‌کند

  20. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3911


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عمر بر اومید فردا می‌رود

    غافلانه سوی غوغا می‌رود

    روزگار خویش را امروز دان

    بنگرش تا در چه سودا می‌رود

    گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت

    هر نفس از کیسه ما می‌رود

    مرگ یک یک می‌برد وز هیبتش

    عاقلان را رنگ و سیما می‌رود

    مرگ در ره ایستاده منتظر

    خواجه بر عزم تماشا می‌رود

    مرگ از خاطر به ما نزدیکتر

    خاطر غافل کجاها می‌رود

    تن مپرور زانک قربانیست تن

    دل بپرور دل به بالا می‌رود

    چرب و شیرین کم ده این مردار را

    زانک تن پرورد رسوا می‌رود

    چرب و شیرین ده ز حکمت روح را

    تا قوی گردد که آن جا می‌رود

    حکمتت از شه صلاح الدین رسد

    آنک چون خورشید یکتا می‌رود

  22. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3912


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عاشقان پیدا و دلبر ناپدید

    در همه عالم چنین عشقی که دید

    نارسیده یک لبی بر نقش جان

    صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

    قاب قوسین از علی تیری فکند

    تا سپرهای فلک‌ها را درید

    ناکشیده دامن معشوق غیب

    دل هزاران محنت و ضربت کشید

    ناگزیده او لب شیرین لبی

    چند پشت دست در هجران گزید

    ناچریده از لبش شاخ شکر

    دل هزاران عشوه او را چرید

    ناشکفته از گلستانش گلی

    صد هزاران خار در سینه خلید

    گر چه جان از وی ندید الا جفا

    از وفاها بر امید او رمید

    آن الم را بر کرم‌ها فضل داد

    وان جفا را از وفاها برگزید

    خار او از جمله گل‌ها دست برد

    قفل او دلکشترست از صد کلید

    جور او از دور دولت گوی برد

    قندها از زهر قهرش بردمید

    رد او به از قبول دیگران

    لعل و مروارید سنگش را مرید

    این سعادت‌های دنیا هیچ نیست

    آن سعادت جو که دارد بوسعید

    این زیادت‌های این عالم کمیست

    آن زیادت جو که دارد بایزید

    آن زیادت دست شش انگشت تست

    قیمت او کم به ظاهر مستزید

    آن سناجو کش سنایی شرح کرد

    یافت فردیت ز عطار آن فرید

    چرب و شیرین می‌نماید پاک و خوش

    یک شبی بگذشت با تو شد پلید

    چرب و شیرین از غذای عشق خور

    تا پرت برروید و دانی پرید

    آخر اندر غار در طفلی خلیل

    از سر انگشت شیری می‌مکید

    آن رها کن آن جنین اندر شکم

    آب حیوانی ز خونی می‌مزید

    قد و بالایی که چرخش کرد راست

    عاقبت چون چرخ کژقامت خمید

    قد و بالایی که عشقش برفراشت

    برگذشت آن قدش از عرش مجید

    نی خمش کن عالم السر حاضرست

    نحن اقرب گفت من حبل الورید

  24. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3913


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برنشین ای عزم و منشین ای امید

    کز رسولانش پیاپی شد نوید

    دود و بویی می‌رسد از عرش غیب

    ای نهانان سوی بوی آن پرید

    هر چه غفلت کور و پنهان می‌کند

    دود بویش می‌کند آن را سپید

    ما ز گردون سوی مادون آمدیم

    باز ما را سوی گردون برکشید

    همچو مریم سوی خرمابن رویم

    زانک خرمایی ندارد شاخ بید

    بس کن و از حرف در معنی گریز

    چند معنی را ز حرفی می‌مزید

    این مزیدن طفل بی‌دندان کند

    گر شما مردید نان را خود گزید

  26. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3914


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای خدا از عاشقان خشنود باد

    عاشقان را عاقبت محمود باد

    عاشقان را از جمالت عید باد

    جانشان در آتشت چون عود باد

    دست کردی دلبرا در خون ما

    جان ما زین دست خون آلود باد

    هر که گوید که خلاصش ده ز عشق

    آن دعا از آسمان مردود باد

    مه کم آید مدتی در راه عشق

    آن کمی عشق جمله سود باد

    دیگران از مرگ مهلت خواستند

    عاشقان گویند نی نی زود باد

    آسمان از دود عاشق ساخته‌ست

    آفرین بر صاحب این دود باد

  28. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3915


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نه فلک مر عاشقان را بنده باد

    دولت این عاشقان پاینده باد

    بوستان عاشقان سرسبز باد

    آفتاب عاشقان تابنده باد

    تا قیامت ساقی باقی عشق

    جام بر کف سوی ما آینده باد

    بلبل دل تا ابد سرمست باد

    طوطی جان هم شکرخاینده باد

    تا ابد پستان جان پرشیر باد

    مادر دولت طرب زاینده باد

    شیوه عاشق فریبی‌های یار

    کم مباد و هر دم افزاینده باد

    از پی لعلش گهربارست چشم

    این گهر را لعلش استاینده باد

    چشم ما بگشاد چشم مست او

    طالبان را چشم بگشاینده باد

    دل ز ما بربود حسن دلربا

    چابک و صیاد و برباینده باد

    مرغ جانم گر نپرد سوی عشق

    پر و بال مرغ جان برکنده باد

    عشق گریان بیندم خندان شود

    ای جهان از خنده‌اش پرخنده باد

    سنگ‌ها از شرم لعلش آب شد

    شرم‌ها از شرم او شرمنده باد

    من خموشم میوه نطق مرا

    می بپالاید که پالاینده باد

  30. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3916


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که را اسرار عشق اظهار شد

    رفت یاری زانک محو یار شد

    شمع افروزان بنه در آفتاب

    بنگرش چون محو آن انوار شد

    نیست نور شمع هست آن نور شمع

    هم نشد آثار و هم آثار شد

    همچنان در نور روح این نار تن

    هم نشد این نار و هم این نار شد

    جوی جویانست و پویان سوی بحر

    گم شود چون غرق دریابار شد

    تا طلب جنبان بود مطلوب نیست

    مطلب آمد آن طلب بی‌کار شد

    پس طلب تا هست ناقص بد طلب

    چون نماند آگهی سالار شد

    هر تن بی‌عشق کو جوید کله

    سر ندارد جملگی دستار شد

    تا ببیند ناگهانی گلرخی

    بر وی آن دستار و سر چون خار شد

    همچو من شد در هوای شمس دین

    آنک او را در سر این اسرار شد

  32. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3917


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود

    هر چه کشت افزاست آتش چون بود

    نقش‌هایی که نگارد آن نگار

    عقل آن را جز که مفرش چون بود

    شربتی را کو به مست خود دهد

    جز لطیف و پاک و دلکش چون بود

    کشتی شش گوشه‌ست این شش جهت

    بحر بی‌پایان در این شش چون بود

    نرگس چشمی کز این بحر آب یافت

    در شناس بحر اعمش چون بود

    چون گشادی یافت چشمی در رضا

    از سخط هر لحظه اخفش چون بود

    هین خموش و از خمول حق بترس

    مؤمن اقبال مرعش چون بود

  34. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3918


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر زمان لطفت همی در پی رسد

    ور نه کس را این تقاضا کی رسد

    مست عشقم دار دایم بی‌خمار

    من نخواهم مستیی کز می‌رسد

    ما نیستانیم و عشقش آتشیست

    منتظر کان آتش اندر نی رسد

    این نیستان آب ز آتش می‌خورد

    تازه گردد ز آتشی کز وی رسد

    تا ابد از دوست سبز و تازه‌ایم

    او بهاری نیست کو را دی رسد

    لا شویم از کل شیی هالک

    چون هلاک و آفت اندر شیء رسد

    هر کی او ناچیز شد او چیز شد

    هر کی مرد از کبر او در حی رسد

  36. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3919


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شب شد و هنگام خلوتگاه شد

    قبله عشاق روی ماه شد

    مه پرستان ماه خندیدن گرفت

    شب روان خیزید وقت راه شد

    خواب آمد ما و من‌ها لا شدند

    وقت آن بی‌خواب الاالله شد

    مغزها آمیخته با کاه تن

    تن بخفت و دانه‌ها بی‌کاه شد

    هندوان خرگاه تن را روفتند

    ترک خلوت دید و در خرگاه شد

    گفت و گوهای جهان را آب برد

    وقت گفتن های شاهنشاه شد

    شمس تبریزی چو آمد در میان

    اهل معنی را سخن کوتاه شد

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3920


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرگ ما هست عروسی ابد

    سر آن چیست هو الله احد

    شمس تفریق شد از روزنه‌ها

    بسته شد روزنه‌ها رفت عدد

    آن عددها که در انگور بود

    نیست در شیره کز انگور چکد

    هر کی زنده‌ست به نورالله

    مرگ این روح مر او راست مدد

    بد مگو نیک مگو ایشان را

    که گذشتند ز نیکو و ز بد

    دیده در حق نه و نادیده مگو

    تا که در دیده دگر دیده نهد

    دیده دیده بود آن دیده

    هیچ غیبی و سری زو نجهد

    نظرش چونک به نورالله است

    بر چنان نور چه پوشیده شود

    نورها گر چه همه نور حقند

    تو مخوان آن همه را نور صمد

    نور باقیست که آن نور خدا است

    نور فانی صفت جسم و جسد

    نور ناریست در این دیده خلق

    مگر آن را که حقش سرمه کشد

    نار او نور شد از بهر خلیل

    چشم خر شد به صفت چشم خرد

    ای خدایی که عطایت دیدست

    مرغ دیده به هوای تو پرد

    قطب این که فلک افلاکست

    در پی جستن تو بست رصد

    یا ز دیدار تو دید آر او را

    یا بدین عیب مکن او را رد

    دیده تر دار تو جان را هر دم

    نگهش دار ز دام قد و خد

    دیده در خواب ز تو بیداری

    این چنین خواب کمالست و رشد

    لیک در خواب نیابد تعبیر

    تو ز خوابش به جهان رغم حسد

    ور نه می‌کوشد و بر می‌جوشد

    ز آتش عشق احد تا به لحد

  40. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3921


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از دل رفته نشان می‌آید

    بوی آن جان و جهان می‌آید

    نعره و غلغله آن مستان

    آشکارا و نهان می‌آید

    گوهر از هر طرفی می‌تابد

    پای کوبان سوی جان می‌آید

    از در مشعله داران فلک

    آتش دل به دهان می‌آید

    جان پروانه میان می‌بندد

    شمع روشن به میان می‌آید

    آفتابی که ز ما پنهان بود

    سوی ما نورفشان می‌آید

    تیر از غیب اگر پران نیست

    پس چرا بانگ کمان می‌آید

  42. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3922


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گل خندان که نخندد چه کند

    علم از مشک نبندد چه کند

    نار خندان که دهان بگشادست

    چونک در پوست نگنجد چه کند

    مه تابان به جز از خوبی و ناز

    چه نماید چه پسندد چه کند

    آفتاب ار ندهد تابش و نور

    پس بدین نادره گنبد چه کند

    سایه چون طلعت خورشید بدید

    نکند سجده نخنبد چه کند

    عاشق از بوی خوش پیرهنت

    پیرهن را ندراند چه کند

    تن مرده که بر او برگذری

    نشود زنده نجنبد چه کند

    دلم از چنگ غمت گشت چو چنگ

    نخروشد نترنگد چه کند

    شیر حق شاه صلاح الدینست

    نکند صید و نغرد چه کند

  44. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3923


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر نخسپی شبکی جان چه شود

    ور نکوبی در هجران چه شود

    ور بیاری شبکی روز آری

    از برای دل یاران چه شود

    ور دو دیده ز تو روشن گردد

    کوری دیده شیطان چه شود

    ور بگیرد ز گل افشانی تو

    همه عالم گل و ریحان چه شود

    آب حیوان که در آن تاریکیست

    پر شود شهر و بیابان چه شود

    ور خضروار قلاووز شوی

    تا لب چشمه حیوان چه شود

    ور ز خوان کرم و نعمت تو

    زنده گردد دو سه مهمان چه شود

    ور ز دلداری و جان بخشی تو

    جان بیابد دو سه بی‌جان چه شود

    ور سواره سوی میدان آیی

    تا شود سینه چو میدان چه شود

    روی چون ماهت اگر بنمایی

    تا رود زهره به میزان چه شود

    ور بریزی قدحی مالامال

    بر سر وقت خماران چه شود

    ور بپوشیم یکی خلعت نو

    ما غلامان ز تو سلطان چه شود

    ور چو موسی تو بگیری چوبی

    تا شود چوب چو ثعبان چه شود

    ور برآری ز تک دریا گرد

    چو کف موسی عمران چه شود

    ور سلیمان بر موران آید

    تا شود مور سلیمان چه شود

    بس کن و جمع کن و خامش باش

    گر نگویی تو پریشان چه شود

  46. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3924


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر کجا بوی خدا می‌آید

    خلق بین بی‌سر و پا می‌آید

    زانک جان‌ها همه تشنه‌ست به وی

    تشنه را بانگ سقا می‌آید

    شیرخوار کرمند و نگران

    تا که مادر ز کجا می‌آید

    در فراقند و همه منتظرند

    کز کجا وصل و لقا می‌آید

    از مسلمان و جهود و ترسا

    هر سحر بانگ دعا می‌آید

    خنک آن هوش که در گوش دلش

    ز آسمان بانگ صلا می‌آید

    گوش خود را ز جفا پاک کنید

    زانک بانگی ز سما می‌آید

    گوش آلوده ننوشد آن بانگ

    هر سزایی به سزا می‌آید

    چشم آلوده مکن از خد و خال

    کان شهنشاه بقا می‌آید

    ور شد آلوده به اشکش می‌شوی

    زانک از آن اشک دوا می‌آید

    کاروان شکر از مصر رسید

    شرفه گام و درا می‌آید

    هین خمش کز پی باقی غزل

    شاه گوینده ما می‌آید

  48. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3925


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد

    یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد

    گیرم کز او بگردی شاه و امیر و فردی

    ناچار مرگ روزی بر تو امیر باشد

    گر فاضلی و فردی آب خضر نخوردی

    هر کو نخورد آبش در مرگ اسیر باشد

    ای پیر جان فطرت پیر عیان نه فکرت

    پیری نه کز قدیدی مویش چو شیر باشد

    پیری مکن بر آن کس کز مکر و از فضولی

    خواهد که بازگونه بر پیر پیر باشد

    پیری بر آن کسی کن کو مرده تو باشد

    پیش جلالت تو خوار و حقیر باشد

    چون موی ابروی را وهمش هلال بیند

    بر چشمش آفتابت کی مستدیر باشد

    آن کس که از تکبر مالد سبال خود را

    از نور کبریایی چون مستنیر باشد

    عرضه گری رها کن ای خواجه خویش لا کن

    تا ذره وجودت شمس منیر باشد

    جلوه مکن جمالت مگشای پر و بالت

    تا با پر خدایی جان مستطیر باشد

    بربند پنج حس را زین سیل‌های تیره

    تا عقل کل ز شش سو بر تو مطیر باشد

    بی آن خمیرمایه گر تو خمیر تن را

    صد سال گرم داری نانش فطیر باشد

    گر قاب قوس خواهی دل راست کن چو تیری

    در قوس او درآید کو همچو تیر باشد

    خاموش اگر توانی بی‌حرف گو معانی

    تا بر بساط گفتن حاکم ضمیر باشد

  50. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3926


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بعد از سماع گویی کان شورها کجا شد

    یا خود نبود چیزی یا بود و آن فنا شد

    منکر مباش بنگر اندر عصای موسی

    یک لحظه آن عصا بد یک لحظه اژدها شد

    چون اژدهاست قالب لب را نهاده بر لب

    کو خورد عالمی را وانگه همان عصا شد

    یک گوهری چون بیضه جوشید و گشت دریا

    کف کرد و کف زمین شد وز دود او سما شد

    الحق نهان سپاهی پوشیده پادشاهی

    هر لحظه حمله آرد وانگه به اصل واشد

    گر چه ز ما نهان شد در عالمی روان شد

    تا نیستش نخوانی گر از نظر جدا شد

    هر حالتی چو تیرست اندر کمان قالب

    رو در نشانه جویش گر از کمان رها شد

    گر چه صدف ز ساحل قطره ربود و گم شد

    در بحر جوید او را غواص کشنا شد

    از میل مرد و زن خون جوشید وان منی شد

    وانگه از آن دو قطره یک خیمه در هوا شد

    وانگه ز عالم جان آمد سپاه انسان

    عقلش وزیر گشت و دل رفت پادشا شد

    تا بعد چند گاهی دل یاد شهر جان کرد

    واگشت جمله لشکر در عالم بقا شد

    گویی چگونه باشد آمدشد معانی

    اینک به وقت خفتن بنگر گره گشا شد

  52. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3927


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد

    باز آرزوی جان‌ها از راه جان درآمد

    باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد

    هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد

    باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست

    باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد

    سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند

    کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد

    اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره

    از لامکان شنیده خیزید محشر آمد

    آمد ندای بی‌چون نی از درون نه بیرون

    نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد

    گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست

    گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد

    آن سو که میوه‌ها را این پختگی رسیدست

    آن سو که سنگ‌ها را اوصاف گوهر آمد

    آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده

    آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد

    این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد

    وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد

    دستور نیست جان را تا گوید این بیان را

    ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد

    کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو

    این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد

    با درد باش تا درد آن سوت ره نماید

    آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد

    آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم

    پوشید دلق آدم امروز بر در آمد

  54. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3928


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن ماه کو ز خوبی بر جمله می‌دواند

    ای عاشقان شما را پیغام می‌رساند

    سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری

    خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند

    نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست

    هر حرف آتشی نو در دل همی‌نشاند

    کنجی و عشق و دلقی ما از کجا و خلقی

    لیک او گرفته حلقی ما را همی‌کشاند

    بی دست و پا چو گویی سوی وییم غلطان

    چوگان زلف ما را این سو همی‌دواند

    چون این طرف دویدم چوگانش حمله آرد

    سوی خودم کشاند این سر بگو کی داند

    هر سو که هست مستم چوگان او پرستم

    در عین نیست هستم تا حکم خود براند

    گر زانک تو ملولی با خفتگان بنه سر

    زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند

    آن جا که شمس دینم پیدا شود به تبریز

    والله که در دو عالم نی درد و درد ماند

  56. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3929


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید

    دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید

    گرمی شیر غران تیزی تیغ بران

    نری جمله نران با عشق کند آید

    در راه رهزنانند وین همرهان زنانند

    پای نگارکرده این راه را نشاید

    طبل غزا برآمد وز عشق لشکر آمد

    کو رستم سرآمد تا دست برگشاید

    رعدش بغرد از دل جانش ز ابر قالب

    چون برق بجهد از تن یک لحظه‌ای نپاید

    هرگز چنین سری را تیغ اجل نبرد

    کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید

    هرگز چنین دلی را غصه فرونگیرد

    غم‌های عالم او را شادی دل فزاید

    دریا پیش ترش رو او ابر نوبهارست

    عالم بدوست شیرین قاصد ترش نماید

    شیرش نخواهد آهو آهوی اوست یاهو

    منکر در این چراخور بسیار ژاژ خاید

    در عشق جوی ما را در ما بجوی او را

    گاهی منش ستایم گاه او مرا ستاید

    تا چون صدف ز دریا بگشاید او دهانی

    دریای ما و من را چون قطره دررباید

  58. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3930


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر ساعتی ببری ز اندیشه‌ها چه باشد

    غوطی خوری چو ماهی در بحر ما چه باشد

    ز اندیشه‌ها نخسپی ز اصحاب کهف باشی

    نوری شوی مقدس از جان و جا چه باشد

    آخر تو برگ کاهی ما کهربای دولت

    زین کاهدان بپری تا کهربا چه باشد

    صد بار عهد کردی کاین بار خاک باشم

    یک بار پاس داری آن عهد را چه باشد

    تو گوهری نهفته در کاه گل گرفته

    گر رخ ز گل بشویی ای خوش لقا چه باشد

    از پشت پادشاهی مسجود جبرئیلی

    ملک پدر بجویی ای بی‌نوا چه باشد

    ای اولیای حق را از حق جدا شمرده

    گر ظن نیک داری بر اولیا چه باشد

    جزوی ز کل بمانده دستی ز تن بریده

    گر زین سپس نباشی از ما جدا چه باشد

    بی سر شوی و سامان از کبر و حرص خالی

    آنگه سری برآری از کبریا چه باشد

    از ذکر نوش شربت تا وارهی ز فکرت

    در جنگ اگر نپیچی ای مرتضا چه باشد

    بس کن که تو چو کوهی در کوه کان زر جو

    که را اگر نیاری اندر صدا چه باشد

  60. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3931


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرغی که ناگهانی در دام ما درآمد

    بشکست دام‌ها را بر لامکان برآمد

    از باده گزافی شد صاف صاف صافی

    وز درد هر دو عالم جوشید و بر سر آمد

    جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل

    آن جا چو کرد منزل آن جاش خوشتر آمد

    در عالم طراوت او یافت بس حلاوت

    وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد

    زان ماه هر که ماند وین نقش را نخواند

    در نقش دین بماند والله که کافر آمد

    ز اوصاف خود گذشتم وز خود برهنه گشتم

    زیرا برهنگان را خورشید زیور آمد

    الله اکبر تو خوش نیست با سر تو

    این سر چو گشت قربان الله اکبر آمد

    هر جان باملالت دورست از این جلالت

    چون عشق با ملولی کشتی و لنگر آمد

    ای شمس حق تبریز دل پیش آفتابت

    در کم زنی مطلق از ذره کمتر آمد

  62. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3932


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیمار رنج صفرا ذوق شکر نداند

    هر سنگ دل در این ره قلب از گهر نداند

    هر عنکبوت جوله در تار و پود آن چه

    از ذوق صنعت خود ذوق دگر نداند

    وان کو ز چه برافتد در جام و ساغر افتد

    مستیش در سر افتد پا را ز سر نداند

  64. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3933


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیمانه ایست این جان پیمانه این چه داند

    از پاک می‌پذیرد در خاک می‌رساند

    در عشق بی‌قرارش بنمودنست کارش

    از عرش می‌ستاند بر فرش می‌فشاند

    باری نبود آگه زین سو که می‌رساند

    ای کاش آگهستی زان سو که می‌ستاند

    خاک از نثار جان‌ها تابان شده چو کان‌ها

    کو خاک را زبان‌ها تا نکته‌ای جهاند

    تا دم زند ز بیشه زان بیشه همیشه

    کان بیشه جان ما را پنهان چه می‌چراند

    این جا پلنگ و آهو نعره زنان که یا هو

    ای آه را پناه او ما را که می‌کشاند

    شیری که خویش ما را جز شیر خویش ندهد

    شیری که خویش ما را از خویش می‌رهاند

    آن شیر خویش بر ما جلوه کند چو آهو

    ما را به این فریب او تا بیشه می‌دواند

    چون فاتحه دهدمان گاهی فتوح و گه گه

    گر فاتحه شویم او از ناز برنخواند

  66. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3934


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از چشم پرخمارت دل را قرار ماند

    وز روی همچو ماهت در مه شمار ماند

    چون مطرب هوایت چنگ طرب نوازد

    مر زهره فلک را کی کسب و کار ماند

    یغمابک جمالت هر سو که لشکر آرد

    آن سوی شهر ماند آن سو دیار ماند

    گلزار جان فزایت بر باغ جان بخندد

    گل‌ها به عقل باشد یا خار خار ماند

    جاسوس شاه عشقت چون در دلی درآید

    جز عشق هیچ کس را در سینه یار ماند

    ای شاد آن زمانی کز بخت ناگهانی

    جانت کنار گیرد تن برکنار ماند

    چون زان چنان نگاری در سر فتد خماری

    دل تخت و بخت جوید یا ننگ و عار ماند

    می‌خواهم از خدا من تا شمس حق تبریز

    در غار دل بتابد با یار غار ماند

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3935


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای آن که از عزیزی در دیده جات کردند

    دیدی که جمله رفتند تنها رهات کردند

    ای یوسف امانت آخر برادرانت

    بفروختندت ارزان و اندک بهات کردند

    آن‌ها که این جهان را بس بی‌وفا بدیدند

    راه اختیار کردند ترک حیات کردند

    بسیار خصم داری پنهان و می‌نبینی

    کاین جمله حیله کردی ویشانت مات کردند

    شاهان که نابدیدند چون حال تو بدیدند

    از مهر و از عنایت جمله دعات کردند

    با ساکنان سینه بنشین که اهل کینه

    مانند طفل دینه بی‌دست و پات کردند

    آن‌ها نهفتگانند وین‌ها که اهل رازند

    از رنگ همچو چنگی باری دوتات کردند

    اندیشه کن از آن‌ها کاندیشه‌هات دانند

    کم جو وفا از این‌ها چون بی‌وفات کردند

  70. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3936


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یک خانه پر ز مستان مستان نو رسیدند

    دیوانگان بندی زنجیرها دریدند

    بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان

    گویی قضا دهل زد بانگ دهل شنیدند

    جان‌های جمله مستان دل‌های دل پرستان

    ناگه قفس شکستند چون مرغ برپریدند

    مستان سبو شکستند بر خنب‌ها نشستند

    یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند

    من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم

    من خویش را کشیدم ایشان مرا کشیدند

    آن را که جان گزیند بر آسمان نشیند

    او را دگر کی بیند جز دیده‌ها که دیدند

    یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد

    می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند

  72. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3937


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید

    در خانه خیالت شاید که غم درآید

    ای آنک هر وجودی ز آغاز از تو خیزد

    شاید که با وجودت در ما عدم درآید

    ای غم تو جمع می‌شو کاینک سپاه شادی

    تا کیقباد شادان با صد علم درآید

    ای دل مباش غمگین کاینک ز شاه شیرین

    آن چنگ پرنوای خالی شکم درآید

    آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی

    وان مطرب معانی اکنون به دم درآید

    ای غم چه خیره رویی آخر مرا نگویی

    اندر درم درافتی چون او درم درآید

    آخر شوم مسلم از آتش تو ای غم

    زان کس که جان فزایی او را سلم درآید

  74. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3938


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

    بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند

    در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

    وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند

    از خارخار این گر طبع آن طرف روند

    بزم و سرای گلشن جای دگر کنند

    بر پای لولیان طبیعت نهند بند

    شاهان روح زو سر از این کوی درکنند

    پای خرد ببسته و اوباش نفس را

    دستی چنین گشاده که تا شور و شر کنند

    اجزای ما بمرده در این گورهای تن

    کو صور عشق تا سر از این گور برکنند

    مسیست شهوت تو و اکسیر نور عشق

    از نور عشق مس وجود تو زر کنند

    انصاف ده که با نفس گرم عشق او

    سردا جماعتی که حدیث هنر کنند

    چون صوفیان گرسنه در مطبخ خرد

    آیند و زله‌های گران مایه جز کنند

    زاغان طبع را تو ز مردار روزه ده

    تا طوطیان شوند و شکار شکر کنند

    در ظل میرآب حیات شکرمزاج

    شاید که آتشان طبیعت شرر کنند

    از رشک نورها است که عقل کمال را

    از غیرت ملاحت او کور و کر کنند

    جز حق اگر به دیدن او غمزه‌ای کند

    آن دیده را به مهر ابد بی‌خبر کنند

    فخر جهان و دیده تبریز شمس دین

    کاجزای خاک از گذرش زیب و فر کنند

    اندر فضای روح نیابند مثل او

    گر صد هزار بارش زیر و زبر کنند

    خالی مباد از سر خورشید سایه‌اش

    تا روز را به دور حوادث سپر کنند

  76. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3939


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آتش پریر گفت نهانی به گوش دود

    کز من نمی‌شکیبد و با من خوش است عود

    قدر من او شناسد و شکر من او کند

    کاندر فنای خویش بدیدست عود سود

    سر تا به پای عود گره بود بند بند

    اندر گشایش عدم آن عقدها گشود

    ای یار شعله خوار من اهلا و مرحبا

    ای فانی و شهید من و مفخر شهود

    بنگر که آسمان و زمین رهن هستی اند

    اندر عدم گریز از این کور و زان کبود

    هر جان که می‌گریزد از فقر و نیستی

    نحسی بود گریزان از دولت و سعود

    بی محو کس ز لوح عدم مستفید نیست

    صلحی فکن میان من و محو ای ودود

    آن خاک تیره تا نشد از خویشتن فنا

    نی در فزایش آمد و نی رست از رکود

    تا نطفه نطفه بود و نشد محو از منی

    نی قد سرو یافت نه زیبایی خدود

    در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش

    آن گاه عقل و جان شود و حسرت حسود

    سنگ سیاه تا نشد از خویشتن فنا

    نی زر و نقره گشت و نی ره یافت در نقود

    خواریست و بندگیست پس آنگه شهنشهیست

    اندر نماز قامه بود آنگهی قعود

    عمری بیازمودی هستی خویش را

    یک بار نیستی را هم باید آزمود

    طاق و طرنب فقر و فنا هم گزاف نیست

    هر جا که دود آمد بی‌آتشی نبود

    گر نیست عشق را سر ما و هوای ما

    چون از گزافه او دل و دستار ما ربود

    عشق آمدست و گوش کشانمان همی‌کشد

    هر صبح سوی مکتب یوفون بالعهود

    از چشممؤمنآب ندم می‌کند روان

    تا سینه را بشوید از کینه و جحود

    تو خفته‌ای و آب خضر بر تو می‌زند

    کز خواب برجه و بستان ساغر خلود

    باقیش عشق گوید با تو نهان ز من

    ز اصحاب کهف باش هم ایقاظ و رقود

  78. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3940


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بلبل نگر که جانب گلزار می‌رود

    گلگونه بین که بر رخ گلنار می‌رود

    میوه تمام گشته و بیرون شده ز خویش

    منصوروار خوش به سر دار می‌رود

    اشکوفه برگ ساخته نهر نثار شاه

    کاندر بهار شاه به ایثار می‌رود

    آن لاله‌ای چو راهب دل سوخته بدرد

    در خون دیده غرق به کهسار می‌رود

    نه ماه خار کرد فغان در وفای گل

    گل آن وفا چو دید سوی خار می‌رود

    ماندست چشم نرگس حیران به گرد باغ

    کاین جا حدیث دیده و دیدار می‌رود

    آب حیات گشته روان در بن درخت

    چون آتشی که در دل احرار می‌رود

    هر گلرخی که بود ز سرما اسیر خاک

    بر عشق گرمدار به بازار می‌رود

    اندر بهار وحی خدا درس عام گفت

    بنوشت باغ و مرغ به تکرار می‌رود

    این طالبان علم که تحصیل کرده‌اند

    هر یک گرفته خلعت و ادرار می‌رود

    گویی بهار گفت که الله مشتریست

    گل جندره زده به خریدار می‌رود

    گل از درون دل دم رحمان فزون شنید

    زودتر ز جمله بی‌دل و دستار می‌رود

    دل در بهار بیند هر شاخ جفت یار

    یاد آورد ز وصل و سوی یار می‌رود

    ای دل تو مفلسی و خریدار گوهری

    آن جا حدیث زر به خروار می‌رود

    نی نی حدیث زر به خروار کی کنند

    کان جا حدیث جان به انبار می‌رود

    این نفس مطمئنه خموشی غذای اوست

    وین نفس ناطقه سوی گفتار می‌رود

  80. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3941


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جانا بیار باده که ایام می‌رود

    تلخی غم به لذت آن جام می‌رود

    جامی که عقل و روح حریف و جلیس اوست

    نی نفس کوردل که سوی دام می‌رود

    با جام آتشین چو تو از در درآمدی

    وسواس و غم چو دود سوی بام می‌رود

    گر بر سرت گلست مشویش شتاب کن

    بر آب و گل بساز که هنگام می‌رود

    آن چیز را بجوش که او هوش می‌برد

    وان خام را بپز که سخن خام می‌رود

    زان باده داده‌ای تو به خورشید و ماه و چرخ

    هر یک بدان نشاط چنین رام می‌رود

    والله که ذره نیز از آن جام بیخودست

    از کرم مست گشته به اکرام می‌رود

    آرام بخش جان را زان می که از تفش

    صبر و قرار و توبه و آرام می‌رود

    چون بوی وی رسد به خماران بود چنانک

    آن مادر رحیم بر ایتام می‌رود

    امروز خاک جرعه می سیر سیر خورد

    خورشیدوار جام کرم عام می‌رود

    سوی کشنده آید کشته چنانک زود

    خون از بدن به شیشه حجام می‌رود

    چون کعبه که رود به در خانه ولی

    این رحمت خدای به ارحام می‌رود

    تا مست نیست از همه لنگان سپس ترست

    در بیخودی به کعبه به یک گام می‌رود

    تا باخودست راز نهان دارد از ادب

    چون مست شد چه چاره که خودکام می‌رود

    خاموش و نام باده مگو پیش مرد خام

    چون خاطرش به باده بدنام می‌رود

  82. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3942


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد

    در چشم‌های مست تو نقاش چون نهاد

    چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم

    زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد

    وان جمله چشم‌ها شده حیران چشم او

    کان چشمشان بصارت نو از چه راه داد

    گفتم به آسمان که چنین ماه دیده‌ای

    سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد

    اکنون ببند دو لب و آن چشم برگشا

    دیگر سخن مگوی اگر هست اتحاد

  84. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3943


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد

    در چشم‌های مست تو نقاش چون نهاد

    چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم

    زیرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد

    وان جمله چشم‌ها شده حیران چشم تو

    که صد هزار رحمت بر چشم‌هات باد

    بر تخت سلطنت بنشستست چشم تو

    هر جان که دید چشم تو را گفت داد داد

    گفتم که چشم چرخ چنین چشم هیچ دید

    سوگند خورد و گفت مرا نیست هیچ یاد

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3944


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به حرم به خود کشید و مرا آشنا ببرد

    یک یک برد شما را آنک مرا ببرد

    آن را که بود آهن آهن ربا کشید

    وان را که بود برگ کهی کهربا ببرد

    قانون لنگری به ثری گشت منجذب

    عیسی مهتری را جذب سما ببرد

    هر حس معنوی را در غیب درکشید

    هر مس اسعدی را هم کیمیا ببرد

    از غارت فنا و اجل ایمنست و دور

    آن کس که رخت خویش سوی انبیا ببرد

    آن چشم نیک را نرسد هیچ چشم بد

    کو شمع حسن را ز ملاء در خلاء ببرد

    ما از قضا به قاضی حاجت گریختیم

    کنچ از قضا رسید به طالب قضا ببرد

    این‌ها گذشت ای خنک آن دل که ناگهش

    حسن و جمال آن مه نیکولقا ببرد

  88. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3945


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خیاط روزگار به بالای هیچ مرد

    پیراهنی ندوخت که آن را قبا نکرد

    بنگر هزار گول سلیم اندر این جهان

    دامان زر دهند و خرند از بلیس درد

    گل‌های رنگ رنگ که پیش تو نقل‌هاست

    تو می خوری از آن و رخت می‌کنند زرد

    ای مرده را کنار گرفته که جان من

    آخر کنار مرده کند جان و جسم سرد

    خود با خدای کن که از این نقش‌های دیو

    خواهی شدن به وقت اجل بی‌مراد فرد

    پاها مکش دراز بر این خوش بساط خاک

    کاین بستریست عاریه می‌ترس از نورد

    مفکن گزافه مهره در این طاس روزگار

    پرهیز از آن حریف که هست اوستاد نرد

    منگر به گرد تن بنگر در سوار روح

    می‌جو سوار را به نظر در میان گرد

    رخسارها چون گل لابد ز گلشنیست

    گلزار اگر نباشد پس از کجاست ورد

    سیب زنخ چو دیدی می‌دان درخت سیب

    بهر نمونه آمد این نیست بهر خورد

    همت بلند دار که با همت خسیس

    چاوش پادشاه براند تو را که برد

    خاموش کن ز حرف و سخن بی‌حروف گوی

    چون ناطقه ملایکه بر سقف لاجورد

  90. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3946


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چشمم همی‌پرد مگر آن یار می‌رسد

    دل می‌جهد نشانه که دلدار می‌رسد

    این هدهد از سپاه سلیمان همی‌پرد

    وین بلبل از نواحی گلزار می‌رسد

    جامی بخر به جانی ور زانک مفلسی

    بفروش خویش را که خریدار می‌رسد

    آن گوش انتظار خبر نوش می‌کند

    وان چشم اشکبار به دیدار می‌رسد

    آن دل که پاره پاره شد و پاره‌هاش خون

    آن پاره پاره رفته به یک بار می‌رسد

    قد چو چنگ را که دلش تار تار شد

    نک زخمه نشاط به هر تار می‌رسد

    آن خارخار باغ و تقاضاش رد نشد

    گل‌های خوش عذار سوی خار می‌رسد

    آن زینهار گفتن عاشق تهی نبود

    اینک سپاه وصل به زنهار می‌رسد

    نک طوطیان عشق گشادند پر و بال

    کز سوی مصر قند به قنطار می‌رسد

    شهر ایمنست جمله دزدان گریختند

    از بیم آنک شحنه قهار می‌رسد

    چندین هزار جعفر طرار شب گریخت

    کآمد خبر که جعفر طیار می‌رسد

    فاش و صریح گو که صفات بشر گریخت

    زیرا صفات خالق جبار می‌رسد

    ای مفلسان باغ خزان راهتان بزد

    سلطان نوبهار به ایثار می‌رسد

    در خامشیست تابش خورشید بی‌حجاب

    خاموش کاین حجاب ز گفتار می‌رسد

  92. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3947


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمد بهار خرم و رحمت نثار شد

    سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد

    اجزای خاک حامله بودند از آسمان

    نه ماه گشت حامله زان بی‌قرار شد

    گلنار پرگره شد و جوبار پرزره

    صحرا پر از بنفشه و که لاله زار شد

    اشکوفه لب گشاد که هنگام بوسه گشت

    بگشاد سر و دست که وقت کنار شد

    گلزار چرخ چونک گلستان دل بدید

    در رو کشید ابر و ز دل شرمسار شد

    آن خار می‌گریست که ای عیب پوش خلق

    شد مستجاب دعوت او گلعذار شد

    شاه بهار بست کمر را به معذرت

    هر شاخ و هر درخت از او تاجدار شد

    هر چوب در تجمل چون بزم میر گشت

    گر در دو دست موسی یک چوب مار شد

    زنده شدند بار دگر کشتگان دی

    تا منکر قیامت بی‌اعتبار شد

    اصحاب کهف باغ ز خواب اندرآمدند

    چون لطف روح بخش خدا یار غار شد

    ای زنده گشتگان به زمستان کجا بدیت

    آن سو که وقت خواب روان را مطار شد

    آن سو که هر شبی بپرد این حواس و روح

    آن سو که هر شبی نظر و انتظار شد

    مه چون هلال بود سفر کرد آن طرف

    بدری منور آمد و شمع دیار شد

    این پنج حس ظاهر و پنج دگر نهان

    لنگ و ملول رفت و سحر راهوار شد

    بربند این دهان و مپیمای باد بیش

    کز باد گفت راه نظر پرغبار شد

  94. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3948


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    این عشق جمله عاقل و بیدار می‌کشد

    بی تیغ می‌برد سر و بی‌دار می‌کشد

    مهمان او شدیم که مهمان همی‌خورد

    یار کسی شدیم که او یار می‌کشد

    چون یوسفی بدید چو گرگان همی‌درد

    چونمؤمنی بدید چو کفار می‌کشد

    ما دل نهاده‌ایم که دلداریی کند

    یا گر کشد به رحم و به هنجار می‌کشد

    نی نی که کشته را دم او جان همی‌دهد

    گر چه به غمزه عاشق بسیار می‌کشد

    هل تا کشد تو را نه که آب حیات اوست

    تلخی مکن که دوست عسل وار می‌کشد

    همت بلند دار که آن عشق همتی

    شاهان برگزیده و احرار می‌کشد

    ما چون شبیم ظل زمین و وی آفتاب

    شب را به تیغ صبح گهردار می‌کشد

    زنگی شب ببرد چو طرار عقل ما

    شحنه صبوح آمد و طرار می‌کشد

    شب شرق تا به غرب گرفته سپاه زنگ

    رومی روزشان به یکی بار می‌کشد

    حاصل مرا چو بلبل مستی ز گلشنیست

    چون بلبلم جدایی گلزار می‌کشد

  96. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3949


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

    شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود

    خندید و گفت روبه آخر به زیرکی

    از دست شیر صید کجا سهل درربود

    مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد

    الا مگر که ابر نماید به خویش جود

    معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا

    فضل خدای بخشد معدوم را وجود

    معدوم وار بنشین زیرا که در نماز

    داد سلام نبود الا که در قعود

    بر آتش آب چیره بود از فروتنی

    کآتش قیام دارد و آب است در سجود

    چون لب خموش باشد دل صدزبان شود

    خاموش چند چند بخواهیش آزمود

  98. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3950


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز مرده بین که چه سان زنده می‌شود

    آزاد سرو بین که چه سان بنده می‌شود

    پوسیده استخوان و کفن‌های مرده بین

    کز روح و علم و عشق چه آکنده می‌شود

    آن حلق و آن دهان که دریدست در لحد

    چون عندلیب مست چه گوینده می‌شود

    آن جان به شیشه‌ای که ز سوزن همی‌گریخت

    جان را به تیغ عشق فروشنده می‌شود

    بسیار دیده‌ای که بجوشد ز سنگ آب

    از شهد شیر بین که چه جوشنده می‌شود

    امروز کعبه بین که روان شد به سوی حاج

    کز وی هزار قافله فرخنده می‌شود

    امروز غوره بین که شکر بست از نشاط

    امروز شوره بین که چه روینده می‌شود

    می‌خند ای زمین که بزادی خلیفه‌ای

    کز وی کلوخ و سنگ تو جنبنده می شود

    غم مرد و گریه رفت بقای من و تو باد

    هر جا که گریه ایست کنون خنده می‌شود

    آن گلشنی شکفت که از فر بوی او

    بی داس و تیش خار تو برکنده می‌شود

    پاینده گشت خضر که آب حیات دید

    پاینده گشت و دید که پاینده می‌شود

    پاینده عمر باد روان لطیف ما

    جان را بقاست تن چو قبا ژنده می‌شود

    خاموش و خوش بخسپ در این خرمن شکر

    زیرا شکر به گفت پراکنده می‌شود

    من خامشم ولیک ز هیهای طوطیان

    هم نیشکر ز لطف خروشنده می‌شود

  100. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 79 از 123 ... 2969777879808189 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد