صفحه 80 از 123 ... 3070787980818290 ...
نمایش نتایج: از 3,951 به 4,000 از 6148

موضوع: مشاعره

274998
  1. بالا | پست 3951


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر عید وصل تست منم خود غلام عید

    بهر تست خدمت و سجده و سلام عید

    تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم

    از غایت حلاوت نام تو نام عید

    ای شاد آن زمان که درآید وصال تو

    تا ما ز گنج وصل تو بدهیم وام عید

    تا آفتاب چهره زیبات دررسید

    صبحی شود ز صبح جمال تو شام عید

    در یمن و در سعادت و در بخت و در صفا

    ای پرتو خیال تو بوده امام عید

    ای سجده‌ها به پیش درت واجبات عید

    وی دیده خویشتن ز تو قایم خرام عید

    جام شراب وصل تو پر کن ز فضل خود

    تا کام جان روا شود از جام و کام عید

    اندر رکاب تو چو روان‌ها روا شوند

    در وی کجا رسد به دو صد سال گام عید

    آمد ز گرد راه تو این عید و مژده داد

    جانم دوید پیش و گرفته لگام عید

    دانست کز خدیو اجل شمس دین بود

    این فرو این جلالت و این لطف عام عید

    لیکن کجاست فر و جمال تو بی‌نظیر

    خود کی شوند دلشدگان تو رام عید

    تبریز با شراب چنان صدر نامدار

    بر تو حرام باشد بی‌شبهه تو جام عید

  2. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3952


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا چند خرقه بردرم از بیم و از امید

    درده شراب و واخرام از بیم و از امید

    پیش آر جام آتش اندیشه سوز را

    کاندیشه‌هاست در سرم از بیم و از امید

    کشتی نوح را که ز طوفان امان ماست

    بنما که زیر لنگرم از بیم و از امید

    آن زر سرخ و نقد طرب را بده که من

    رخسارزرد چون زرم از بیم و از امید

    در حلقه ز آنچ دادی در حلق من بریز

    کآخر چو حلقه بر درم از بیم و از امید

    بار دگر به آب ده این رنگ و بوی را

    کاین دم به رنگ دیگرم از بیم و از امید

    ز آبی که آب کوثر اندر هوای اوست

    کاندر هوای کوثرم از بیم و از امید

    در عین آتشم چو خلیلم فرست آب

    کزر مثال بتگرم از بیم و از امید

    کوری چشم بد تو ز چشمم نهان مشو

    کز چشم‌ها نهانترم از بیم و از امید

    در آفتاب روی خودم دار زانک من

    مانند این غزل ترم از بیم و از امید

  4. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3953


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امسال بلبلان چه خبرها همی‌دهند

    یا رب به طوطیان چه شکرها همی‌دهند

    در باغ‌ها درآی تو امسال و درنگر

    کان شاخه‌های خشک چه برها همی‌دهند

    مقراض در میان نه و خلعت همی‌برند

    وان را که تاج رفت کمرها همی‌دهند

    بی منت کسی همه بر نقره می‌زنند

    بی زحمت مصادره زرها همی‌دهند

    هر دل که تشنه‌ست به دریا همی‌برند

    وان را که گوهرست گهرها همی‌دهند

    این تحفه دیده‌اند که عشاق روزگار

    تا برشمار موی تو سرها همی‌دهند

    این نور دیده‌اند که دیوانگان راه

    سودا همی‌خرند و هنرها همی‌دهند

  6. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3954


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صحرا خوشست لیک چو خورشید فر دهد

    بستان خوشست لیک چو گلزار بر دهد

    خورشید دیگریست که فرمان و حکم او

    خورشید را برای مصالح سفر دهد

    بوسه به او رسد که رخش همچو زر بود

    او را نمی‌رسد که رود مال و زر دهد

    بنگر به طوطیان که پر و بال می‌زنند

    سوی شکرلبی که به ایشان شکر دهد

    هر کس شکرلبی بگزیده‌ست در جهان

    ما را شکرلبیست که چیزی دگر دهد

    ما را شکرلبیست شکرها گدای اوست

    ما را شهنشهیست که ملک و ظفر دهد

    همت بلند دار اگر شاه زاده‌ای

    قانع مشو ز شاه که تاج و کمر دهد

    برکن تو جامه‌ها و در آب حیات رو

    تا پاره‌های خاک تو لعل و گهر دهد

    بگریز سوی عشق و بپرهیز از آن بتی

    کو دلبری نماید و خون جگر دهد

    در چشم من نیاید خوبی هیچ خوب

    نقاش جسم جان را غیبی صور دهد

    کی آب شور نوشد با مرغ‌های کور

    آن مرغ را که عقل ز کوثر خبر دهد

    خود پر کند دو دیده ما را به حسن خویش

    گر ماه آن ببیند در حال سر دهد

    در دیده گدای تو آید نگار خاک

    حاشا ز دیده‌ای که خدایش نظر دهد

    خامش ز حرف گفتن تا بوک عقل کل

    ما را ز عقل جزوی راه و عبر دهد

  8. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3955


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید

    وز آسمان سپیده کافور بردمید

    صوفی چرخ خرقه و شال کبود خویش

    تا جایگاه ناف به عمدا فرودرید

    رومی روز بعد هزیمت چو دست یافت

    از تخت ملک زنگی شب را فروکشید

    زان سو که ترک شادی و هندوی غم رسید

    آمد شدیست دایم و راهیست ناپدید

    یا رب سپاه شاه حبش تا کجا گریخت

    ناگه سپاه قیصر روم از کجا رسید

    زین راه نابدید معما کی بو برد

    آنک از شراب عشق ازل خورد یا چشید

    حیران شدست شب که کی رویش سیاه کرد

    حیران شدست روز که خوبش که آفرید

    حیران شده زمین که چو نیمیش شد گیاه

    نیمی دگر چرنده شد و زان همی‌چرید

    نیمیش شد خورنده و نیمیش خوردنی

    نیمی حریص پاکی و نیمی دگر پلید

    شب مرد و زنده گشت حیاتست بعد مرگ

    ای غم بکش مرا که حسینم توی یزید

    گوهر مزاد کرد که این را کی می‌خرد

    کس را بها نبود همو خود ز خود خرید

    امروز ساقیا همه مهمان تو شدیم

    هر شام قدر شد ز تو هر روز روز عید

    درده ز جام باده که یسقون من رحیق

    کاندیشه را نبرد جز عشرت جدید

    رندان تشنه دل چو به اسراف می‌خورند

    خود را چو گم کنند بیابند آن کلید

    پهلوی خم وحدت بگرفته‌ای مقام

    با نوح و لوط و کرخی و شبلی و بایزید

    خاموش کن که جان ز فرح بال می‌زند

    تا آن شراب در سر و رگ‌های جان دوید

  10. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3956


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد

    صد بحر سلطنت ز تطاول سراب شد

    صد برج حرص و بخل به خندق دراوفتاد

    صد بخت نیم خواب به کلی به خواب شد

    آن شاهراه غیب بر آن قوم بسته بود

    وان ماه زنگ ظلم به زیر حجاب شد

    وان چشم کو چو برق همی‌سوخت خلق را

    در نوحه اوفتاد و به گریه سحاب شد

    وان دل که صد هزار دل از وی کباب بود

    در آتش خدای کنون او کباب شد

    ای شاد آن کسی که از این عبرتی گرفت

    او را از این سیاست شه فتح باب شد

    چون روز گشت و دید که او شب چه کرده بود

    سودش نداشت سخره صد اضطراب شد

    چون بخت روسپید شب اندر دعا گذار

    زیرا دعای نوح به شب مستجاب شد

  12. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3957


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آه که بار دگر آتش در من فتاد

    وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد

    آه که دریای عشق بار دگر موج زد

    وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد

    آه که جست آتشی خانه دل درگرفت

    دود گرفت آسمان آتش من یافت باد

    آتش دل سهل نیست هیچ ملامت مکن

    یا رب فریاد رس ز آتش دل داد داد

    لشکر اندیشه‌ها می‌رسد از بیشه‌ها

    سوی دلم طلب طلب وز غم من شاد شاد

    ای دل روشن ضمیر بر همه دل‌ها امیر

    صبر گزیدی و یافت جان تو جمله مراد

    چشم همه خشک و تر مانده در همدگر

    چشم تو سوی خداست چشم همه بر تو باد

    دست تو دست خدا چشم تو مست خدا

    بر همه پاینده باد سایه رب العباد

    ناله خلق از شماست آن شما از کجاست

    این همه از عشق زاد عشق عجب از چه زاد

    شمس حق دین تویی مالک ملک وجود

    ای که ندیده چو تو عشق دگر کیقباد

  14. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3958


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آه که بار دگر آتش در من فتاد

    وین دل دیوانه باز روی به صحرا نهاد

    آه که دریای عشق بار دگر موج زد

    وز دل من هر طرف چشمه خون برگشاد

    آه که جست آتشی خانه دل درگرفت

    دود گرفت آسمان آتش من یافت باد

    آتش دل سهل نیست هیچ ملامت مکن

    یا رب فریاد رس ز آتش دل داد داد

    لشکر اندیشه‌ها می‌رسد از بیشه‌ها

    سوی دلم طلب طلب وز غم من شاد شاد

    ای دل روشن ضمیر بر همه دل‌ها امیر

    صبر گزیدی و یافت جان تو جمله مراد

    چشم همه خشک و تر مانده در همدگر

    چشم تو سوی خداست چشم همه بر تو باد

    دست تو دست خدا چشم تو مست خدا

    بر همه پاینده باد سایه رب العباد

    ناله خلق از شماست آن شما از کجاست

    این همه از عشق زاد عشق عجب از چه زاد

    شمس حق دین تویی مالک ملک وجود

    ای که ندیده چو تو عشق دگر کیقباد

  16. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3959


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جامه سیه کرد کفر نور محمد رسید

    طبل بقا کوفتند ملک مخلد رسید

    روی زمین سبز شد جیب درید آسمان

    بار دگر مه شکافت روح مجرد رسید

    گشت جهان پرشکر بست سعادت کمر

    خیز که بار دگر آن قمرین خد رسید

    دل چو سطرلاب شد آیت هفت آسمان

    شرح دل احمدی هفت مجلد رسید

    عقل معقل شبی شد بر سلطان عشق

    گفت به اقبال تو نفس مقید رسید

    پیک دل عاشقان رفت به سر چون قلم

    مژده همچون شکر در دل کاغد رسید

    چند کند زیر خاک صبر روان‌های پاک

    هین ز لحد برجهید نصر مؤید رسید

    طبل قیامت زدند صور حشر می‌دمد

    وقت شد ای مردگان حشر مجدد رسید

    بعثر ما فی القبور حصل ما فی الصدور

    آمد آواز صور روح به مقصد رسید

    دوش در استارگان غلغله افتاده بود

    کز سوی نیک اختران اختر اسعد رسید

    رفت عطارد ز دست لوح و قلم درشکست

    در پی او زهره جست مست به فرقد رسید

    قرص قمر رنگ ریخت سوی اسد می‌گریخت

    گفتم خیرست گفت ساقی بیخود رسید

    عقل در آن غلغله خواست که پیدا شود

    کودک هم کودکست گو چه به ابجد رسید

    خیز که دوران ماست شاه جهان آن ماست

    چون نظرش جان ماست عمر مؤبد رسید

    ساقی بی‌رنگ و لاف ریخت شراب از گزاف

    رقص جمل کرد قاف عیش ممدد رسید

    باز سلیمان روح گفت صلای صبوح

    فتنه بلقیس را صرح ممرد رسید

    رغم حسودان دین کوری دیو لعین

    کحل دل و دیده در چشم مرمد رسید

    از پی نامحرمان قفل زدم بر دهان

    خیز بگو مطربا عشرت سرمد رسید

  18. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3960


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد

    این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد

    فرد چرا شد عدد از سبب خوی بد

    ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد

    گشت جدا موج‌ها گر چه بد اول یکی

    از سبب باد بود آنک جدایی بزاد

    جام دوی درشکن باده مده باد را

    چون دو شود پادشاه شهر رود در فساد

    روز فضیلت گرفت زانک یکی شمع داشت

    هر طرفی شب ز عجز شمع و چراغی نهاد

    گر چه ز رب العباد هر نفسی رحمتست

    کی بود آن دم که رب ماند و فانی عباد

  20. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3961


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد

    دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد

    سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما

    گشت جهان تازه روی چشم بدش دور باد

    عشق ز زنجیر خویش جست و خرد را گرفت

    عقل ز دستان عشق ناله کنان داد داد

    مریم عشق قدیم زاد مسیحی عجب

    داد نیابد خرد چونک چنین فتنه زاد

    باز دو صد قرص ماه بر سر آن خوان شکست

    دل چو چنین خوان بدید پای به خون درنهاد

    دولت بشتافته‌ست چون نظرت تافته‌ست

    تا که بقا یافته‌ست عاشق ************ و فساد

    مفخر تبریزیان شمس حق ای خوش نشان

    عالم ای شاه جان بی‌رخ خوبت مباد

  22. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3962


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از رسن زلف تو خلق به جان آمدند

    بهر رسن بازیش لولیکان آمدند

    در دل هر لولیی عشق چو استاره‌ای

    رقص کنان گرد ماه نورفشان آمدند

    در هوس این سماع از پس بستان عشق

    سروقدان چون چنار دست زنان آمدند

    بین که چه ریسیده‌ایم دست که لیسیده‌ایم

    تا که چنین لقمه‌ها سوی دهان آمدند

    لولیکان قنق در کف گوشه تتق

    وز تتق آن عروس شاه جهان آمدند

    شاه که در دولتش هر طرفی شاهدی

    سینه گشاده به ما بهر امان آمدند

    شیوه ابرو کند هر نفسی پیش ما

    گر چه که از تیر غمز سخته کمان آمدند

    شب رو و عیار باش بر سر هر کوی از آنک

    زیر لحاف ازل نیک نهان آمدند

    جانب تبریز در شمس حقم دیده‌اند

    ترک دکان خواندند چونک به کان آمدند

  24. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3963


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روبهکی دنبه برد شیر مگر خفته بود

    جان نبرد خود ز شیر روبه کور و کبود

    قاصد ره داد شیر ور نه کی باور کند

    این چه که روباه لنگ دنبه ز شیری ربود

    گوید گرگی بخورد یوسف یعقوب را

    شیر فلک هم بر او پنجه نیارد گشود

    هر نفس الهام حق حارس دل‌های ماست

    از دل ما کی برد میمنه دیو حسود

    دست حق آمد دراز با کف حق کژ مباز

    در ره حق هر کی کاشت دانه جو جو درود

    هر که تو را کرد خوار رو به خدایش سپار

    هر کی بترساندت روی به حق آر زود

    غصه و ترس و بلا هست کمند خدا

    گوش کشان آردت رنج به درگاه جود

    یارب و یارب کنان روی سوی آسمان

    آب ز دیده روان بر رخ زردت چو رود

    سبزه دمیده ز آب بر دل و جان خراب

    صبح گشاده نقاب ذلک یوم الخلود

    گر سر فرعون را درد بدی و بلا

    لاف خدایی کجا دردهدی آن عنود

    چون دم غرقش رسید گفت اقل العبید

    کفر شد ایمان و دید چونک بلا رو نمود

    رنج ز تن برمدار در تک نیلش درآر

    تا تن فرعون وار پاک شود از جحود

    نفس به مصرست امیر در تک نیلست اسیر

    باش بر او جبرئیل دود برآور ز عود

    عود بخیلست او بو نرساند به تو

    راز نخواهد گشا تا نکشد نار و دود

    مفخر تبریز گفت شمس حق و دین نهفت

    رو ترش از توست عشق سرکه نشاید فزود

  26. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3964


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زهره من بر فلک شکل دگر می‌رود

    در دل و در دیده‌ها همچو نظر می‌رود

    چشم چو مریخ او مست ز تاریخ او

    جان به سوی ناوکش همچو سپر می‌رود

    ابروی چون سنبله بی‌خبرست از مهش

    گر خبرستش چرا فوق قمر می‌رود

    ذره چرا شد سوار بر سر کره هوا

    چون سوی تو آفتاب جمله به سر می‌رود

    آن زحل از ابلهی جست زبردستیی

    غافل از آن کاین فلک زیر و زبر می‌رود

    دل ز شب زلف تو دید رخ همچو روز

    زین شب و روز او نهان همچو سحر می‌رود

    ترک فلک گاو را بر سر گردون ببست

    کرد ندا در جهان کی به سفر می‌رود

    جامه کبود آسمان کرد ز دست قضا

    این قدرش فهم نی کو به قدر می‌رود

    خاک دهان خشک را رعد بشارت دهد

    کابر چو مشک سقا بهر مطر می‌رود

    اختر و ابر و فلک جنی و دیو و ملک

    آخر ای بی‌یقین بهر بشر می‌رود

    پنبه برون کن ز گوش عقل و بصر را مپوش

    کان صنم حله پوش سوی بصر می‌رود

    نای و دف و چنگ را از پی گوشی زنند

    نقش جهان جانب نقش نگر می‌رود

    آن نظری جو که آن هست ز نور قدیم

    کاین نظر ناریت همچو شرر می‌رود

    جنس رود سوی جنس بس بود این امتحان

    شه سوی شه می‌رود خر سوی خر می‌رود

    هر چه نهال ترست جانب بستان برند

    خشک چو هیزم شود زیر تبر می‌رود

    آب معانی بخور هر دم چون شاخ تر

    شکر که در باغ عشق جوی شکر می‌رود

    بس کن از این امر و نهی بین که تو نفس حرون

    چونش بگویی مرو لنگ بتر می‌رود

    جان سوی تبریز شد در هوس شمس دین

    جان صدفست و سوی بحر گهر می‌رود

  28. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3965


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید

    ای خنک آن را که او روی شما را ندید

    من شده مهمان تو در چمن جان تو

    پای پر از خار شد دست یکی گل نچید

    ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت

    خار تو ما را بکشت مار تو ما را گزید

    با تو موافق شدم با تو منافق شدم

    بر دبه عاشق شدم در دبه زیت پلید

  30. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3966


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید

    نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید

    واسطه‌ها را برید دید به خود خویش را

    آنچ زبانی نگفت بی‌سر و گوشی شنید

    پوست بدرد ز ذوق عشق چو پیدا شود

    لیک کجا ذوق آن کو کندت ناپدید

    فقر ببرده سبق رفته طبق بر طبق

    باز کند قفل را فقر مبارک کلید

    کشته شهوت پلید کشته عقلست پاک

    فقر زده خیمه‌ای زان سوی پاک و پلید

    جمله دل عاشقان حلقه زده گرد فقر

    فقر چو شیخ الشیوخ جمله دل‌ها مرید

    چونک به تبریز چشم شمس حقم را بدید

    گفت حقش پر شدی گفت که هل من مزید

  32. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3967


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دی شد و بهمن گذشت فصل بهاران رسید

    جلوه گلشن به باغ همچو نگاران رسید

    زحمت سرما و دود رفت به کور و کبود

    شاخ گل سرخ را وقت نثاران رسید

    باغ ز سرما بکاست شد ز خدا دادخواست

    لطف خدا یار شد دولت یاران رسید

    آمد خورشید ما باز به برج حمل

    معطی صاحب عمل سیم شماران رسید

    طالب و مطلوب را عاشق و معشوق را

    همچو گل خوش کنار وقت کناران رسید

    بر مثل وام دار جمله به زندان بدند

    زرگر بخشایشش وام گزاران رسید

    جمله صحرا و دشت پر ز شکوفه‌ست و کشت

    خوف تتاران گذشت مشک تتاران رسید

    هر چه بمردند پار حشر شدند از بهار

    آمد میر شکار صید شکاران رسید

    آن گل شیرین لقا شکر کند از خدا

    بلبل سرمست ما بهر خماران رسید

    وقت نشاط‌ست و جام خواب کنون شد حرام

    اصل طرب‌ها بزاد شیره فشاران رسید

    جام من از اندرون باده من موج خون

    از ره جان ساقی خوب عذاران رسید

  34. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3968


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید

    دست بدار از طعام مایده جان رسید

    جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست

    قلب ضلالت شکست لشکر ایمان رسید

    لشکر والعادیات دست به یغما نهاد

    ز آتش والموریات نفس به افغان رسید

    البقره راست بود موسی عمران نمود

    مرده از او زنده شد چونک به قربان رسید

    روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست

    تن همه قربان کنیم جان چو به مهمان رسید

    صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او

    زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید

    نفس چو محتاج شد روح به معراج شد

    چون در زندان شکست جان بر جانان رسید

    پرده ظلمت درید دل به فلک برپرید

    چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید

    زود از این چاه تن دست بزن در رسن

    بر سر چاه آب گو یوسف کنعان رسید

    عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول

    دست بشو کز فلک مایده و خوان رسید

    دست و دهان را بشو نه بخور و نه بگو

    آن سخن و لقمه جو کان به خموشان رسید

  36. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3969


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نیک بدست آنک او شد تلف نیک و بد

    دل سبد آمد مکن هر سقطی در سبد

    آنک تواضع کند نگذرد از حد خویش

    یابد او هستی باقی بیرون ز حد

    وا کن صندوق زر بر سر ایمان فشان

    کآخر صندوق تو نیست یقین جز لحد

    تو لحد خویش را پر کن از زر صدق

    پر مکنش از مس شهوت و حرص و حسد

    هر چه تو را غیر تو آن بدهد رد کنی

    چون بدهی تو همان دانک شود بر تو رد

    قلب میاور بدانک غره کنی مشتری

    ترس ز ویل لکل جمع مالاوعد

    آنک گشادی نمود نفس تو را تنگیست

    گفت خدا نفس را بسته امش فی کبد

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3970


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نعره آن بلبلان از سوی بستان رسید

    صورت بستان نهان بوی گلستان بدید

    باد صبا می‌وزد از سر زلف نگار

    فعل صبا ظاهرست لیک صبا را که دید

    این دم عیسی به لطف عمر ابد می‌دهد

    عمر ابد تازه کرد در دم عمر قدید

    مژده دولت رسید در حق هر عاشقی

    آتش دل می‌فروخت دیگ هوس می‌پزید

    نور الست آشکار بر همه عشاق زد

    کز سر پستان عشق نور الستش مزید

    ان طبیب الرضا بشر اهل الهوی

    کل زمان لکم خلعه روح جدید

    بشرهم نظره یتبعهم نضره

    من رشاء سید لیس له من ندید

    لطف خداوند جان مفخر تبریزیان

    شمس حق و دین شده بر همه بختی مزید

  40. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3971


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    وسوسه تن گذشت غلغله جان رسید

    مور فروشد به گور چتر سلیمان رسید

    این فلک آتشی چند کند سرکشی

    نوح به کشتی نشست جوشش طوفان رسید

    چند مخنث نژاد دعوی مردی کند

    رستم خنجر کشید سام و نریمان رسید

    جادوکانی ز فن چند عصا و رسن

    مار کنند از فریب موسی و ثعبان رسید

    درد به پستی نشست صاف ز دردی برست

    گردن گرگان شکست یوسف کنعان رسید

    صبح دروغین گذشت صبح سعادت رسید

    جان شد و جان بقا از بر جانان رسید

    محنت ایوب را فاقه یعقوب را

    چاره دیگر نبود رحمت رحمان رسید

    دزد کی باشد چو رفت شحنه ایمان به شهر

    شحنه کی باشد بگو چون شه و سلطان رسید

    صدق نگر بی‌نفاق وصل نگر بی‌فراق

    طاق طرنبین و طاق طاق شوم کان رسید

    مفتعلن فاعلات جان مرا کرد مات

    جان خداخوان بمرد جان خدادان رسید

    میوه دل می‌پزید روح از او می‌مزید

    باد کرم بروزید حرف پریشان رسید

  42. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3972


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

    زانک بلندت کند تا بتواند فکند

    قطره آب منی کز حیوان می‌زهد

    لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند

    توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت

    کس نزند بر سرش بیهده زخم کلند

    تا نشود گردنی گردن کس غل ندید

    تا نشود پا روان کس نشود پای بند

    پس سبقت رحمتی در غضبی شد پدید

    زهر بدان کس دهند کوست معود به قند

    برگ که رست از زمین تا که درختی نشد

    آتش نفروزد او شعله نگردد بلند

    باش چو رز میوه دار زور و بلندی مجو

    از پی خرما بدانک خار ورا کس نکند

    از پی میوه ضعیف رسته درختان زفت

    نقش درختان شگرف صورت میوه نژند

    دل مثل اولیاست استن جسم جهان

    جسم به دل قایمست بی‌خلل و بی‌گزند

    قوت جسم پدید هست دل ناپدید

    تا به کی انکار غیب غیب نگر چند چند

  44. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3973


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شرح دهم من که شب از چه سیه دل بود

    هر کی خورد خون خلق زشت و سیه دل شود

    چون جگر عاشقان می‌خورد این شب به ظلم

    دود سیاهی ظلم بر دل شب می‌دمد

    عاقله شب تویی بازرهانش ز ظلم

    نیم شبی بر فلک راه بزن بر رصد

    تا برهد شب ز ظلم ما برهیم از ظلام

    ای که جهان فراخ بی‌تو چو گور و لحد

    شب همه روشن شود دوزخ گلشن شود

    چونک بتابد ز تو پرتو نور احد

    سینه کبودی چرخ پرتو سینه منست

    جرعه خون دلم تا به شفق می‌رسد

    فارغ و دلخوش بدم سرخوش و سرکش بدم

    بولهب غم ببست گردن من در مسد

    تیر غم تو روان ما هدف آسمان

    جان پی غم هم دوان زانک غمش می‌کشد

    جانم اگر صافیست دردی لطف توست

    لطف تو پاینده باد بر سر جان تا ابد

    قافله عصمتت گشت خفیر ار نه خود

    راه زن از ریگ ره بود فزون در عدد

    سر به خس اندرکشید مرغ غم از بیم آنک

    بر سر غم می‌زند شادی تو صد لگد

    چشم چپم می‌پرد بازو من می‌جهد

    شاید اگر جان من دیگ هوس‌ها پزد

    جان مثل گلبنان حامله غنچه‌هاست

    جانب غنچه صبی باد صبا می‌وزد

    زود دهانم ببند چون دهن غنچه‌ها

    زانک چنین لقمه‌ای خورد و زبان می‌گزد

  46. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3974


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بانگ زدم من که دل مست کجا می‌رود

    گفت شهنشه خموش جانب ما می‌رود

    گفتم تو با منی دم ز درون می‌زنی

    پس دل من از برون خیره چرا می‌رود

    گفت که دل آن ماست رستم دستان ماست

    سوی خیال خطا بهر غزا می‌رود

    هر طرفی کو رود بخت از آن سو رود

    هیچ مگو هر طرف خواهد تا می‌رود

    گه مثل آفتاب گنج زمین می‌شود

    گه چو دعا رسول سوی سما می‌رود

    گاه ز پستان ابر شیر کرم می‌دهد

    گه به گلستان جان همچو صبا می‌رود

    بر اثر دل برو تا تو ببینی درون

    سبزه و گل می‌دمد جوی وفا می‌رود

    صورت بخش جهان ساده و بی‌صورتست

    آن سر و پای همه بی‌سر و پا می‌رود

    هست صواب صواب گر چه خطایی کند

    هست وفای وفا گر به جفا می‌رود

    دل مثل روزنست خانه بدو روشنست

    تن به فنا می‌رود دل به بقا می‌رود

    فتنه برانگیخت دل خون شهان ریخت دل

    با همه آمیخت دل گر چه جدا می‌رود

    سحر خدا آفرید در دل هر کس پدید

    کیسه جوزا برید همچو سها می‌رود

    با تو دلا ابلهیست کیسه نگه داشتن

    کیسه شد و جان پی کیسه ربا می‌رود

    گفتم جادو کسی سست بخندید و گفت

    سحر اثر کی کند ذکر خدا می‌رود

    گفتم آری ولیک سحر تو سر خداست

    سحر خوشت هم تک حکم قضا می‌رود

    دایم دلدار را با دل و جان ماجراست

    پوست بر او نیست اینک پیش شما می‌رود

    اسب سقاست این بانگ دراست این

    بانگ کنان کز برون اسب سقا می‌رود

  48. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3975


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یار مرا عارض و عذار نه این بود

    باغ مرا نخل و برگ و بار نه این بود

    عهدشکن گشته‌اند خاصه و عامه

    قاعده اهل این دیار نه این بود

    روح در این غار غوره وار ترش چیست

    پرورش و عهد یار غار نه این بود

    سیل غم بی‌شمار بار و خرم برد

    طمع من از یار بردبار نه این بود

    از جهت من چه دیگ می‌پزد آن یار

    راتبه میر پخته کار نه این بود

    دام نهان کرد و دانه ریخت به پیشم

    کینه نهان داشت و آشکار نه این بود

    ناصح من کژ نهاد و برد ز راهم

    شرط امینی و مستشار نه این بود

    در چمن عیش خار از چه شکفته‌ست

    منبت آن شهره نوبهار نه این بود

    شحنه شد آن دزد من ببست دو دستم

    سایسی و عدل شهریار نه این بود

    مهل ندادی که عذر خویش بگویم

    خوی چو تو کوه باوقار نه این بود

    می‌رسدم بوی خون ز گفت درشتش

    رایحه ناف مشکبار نه این بود

    نوش تو را ذوق و طعم و لطف نه این بود

    وان شتر مست خوش عیار نه این بود

    پیش شه افغان کنم ز خدعه قلاب

    زر من آن نقد خوش عیار نه این بود

    شاه چو دریا خزینه‌اش همه گوهر

    لیک شهم را خزینه دار نه این بود

    بس که گله‌ست این نثار و جمله شکایت

    شاه شکور مرا نثار نه این بود

  50. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3976


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد

    ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد

    چه نقش‌ها که ببازد چه حیله‌ها که بسازد

    به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد

    بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد

    در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد

    ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت

    چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد

    نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست

    یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد

    از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

    که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد

    گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که

    ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد

    چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند

    که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد

    چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش

    ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد

  52. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3977


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد

    تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد

    هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت

    که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد

    ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئیمان

    که آنچ رشک شهان شد گدا امید چه دارد

    عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان

    عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد

    عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید

    و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد

    ز بس دعا که بکردم دعا شدست وجودم

    که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد

    سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی

    مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد

    چگونه باشد صورت به وفق فکر مصور

    چگونه می‌شود انگور گر کفش نفشارد

  54. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3978


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه می‌شد

    درخت‌های حقایق از آن بهار چه می‌شد

    دل از دیار خلایق بشد به شهر حقایق

    خدای داند کاین دل در آن دیار چه می‌شد

    ز های و هوی حریفان ز نای و نوش ظریفان

    هوای نور صبوح و شراب نار چه می‌شد

    هزار بلبل مست و هزار عاشق بی‌دل

    در آن مقام تحیر ز روی یار چه می‌شد

    چو عشق در بر سیمین کشید عاشق خود را

    ز بوسه‌های چو شکر در آن کنار چه می‌شد

    در آن طرف که ز مستی تو گل ز خار ندانی

    عجب که گل چه چشید و عجب که خار چه می‌شد

    میان خلعت جانان قبول عشق خرامان

    به بارگاه تجلی ز کار و بار چه می‌شد

    به باد و آتش و آب و به خاک عشق درآمد

    به نور یک نظر عشق هر چهار چه می‌شد

    چو شمس مفخر تبریز زد آتشی به درختی

    ز شعله‌های لطیفش درخت و بار چه می‌شد

  56. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3979


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند

    رسید کار به جایی که عقل خیره بماند

    هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده

    چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند

    دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی

    که او نشست نیابد تو را کجا بنشاند

    متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست

    که عشق وقت نظاره نثار جان بفشاند

    هزار جان و دل و عقل گر به هم تو ببندی

    چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند

    به روی بت نرسی تو مگر به دام دو زلفش

    ولیک کوشش می‌کن که کوششت بپزاند

    چو باز چشم تو را بست دست اوست گشایش

    ولی به هر سر کویی تو را چو کبک دواند

    هر آنک بالش دارد ز آستان عنایت

    غلام خفتن اویم که هیچ خفته نماند

    میانه گیرد آهو میانه دل شیری

    هزار آهوی دیگر ز شیر او برهاند

    چو در درونه صیاد مرغ یافت قبولی

    هزار مرغ گرفته ز دام او بپراند

    هر آن دلی که به تبریز و شمس دین شده باشد

    چو شاه ماه به میدان چرخ اسب دواند

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3980


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد

    چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد

    چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد

    چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد

    چو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلی

    نمود جنبش عاریه بازرفت و س************ شد

    نیافت صیقل احمد ز کفر بولهب ار چه

    ز سرکشی و ز مکرش دلش قنینه خون شد

    فروکشم به نمد در چو آینه رخ فکرت

    چو آینه بنمایم کی رام شد کی حرون شد

    منم که هجو نگویم به جز خواطر خود را

    که خاطرم نفسی عقل گشت و گاه جنون شد

    مرا درونه تو شهری جدا شمر به سر خود

    به آب و گل نشد آن شهر من به کن فی************ شد

    سخن ندارم با نیک و بد من از بیرون

    که آن چه کرد و کجا رفت و این ز وسوسه چون شد

    خموش کن که هجا را به خود کشد دل نادان

    همیشه بود نظرهای کژنگر نه کنون شد

  60. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3981


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مده به دست فراقت دل مرا که نشاید

    مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید

    مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی

    ایا نموده وفاها مکن جفا که نشاید

    بداد خازن لطفت مرا قبای سعادت

    برون مکن ز تن من چنین قبا که نشاید

    مثال دل همه رویی قفا نباشد دل را

    ز ما تو روی مگردان مده قفا که نشاید

    حدیث وصل تو گفتم بگفت لطف تو کری

    ز بعد گفتن آری مگو چرا که نشاید

    تو کان قند و نباتی نبات تلخ نگوید

    مگوی تلخ سخن‌ها به روی ما که نشاید

    بیار آن سخنانی که هر یکیست چو جانی

    نهان مکن تو در این شب چراغ را که نشاید

    غمت که کاهش تن شد نه در تنست نه بیرون

    غم آتشیست نه در جا مگو کجا که نشاید

    دلم ز عالم بی‌چون خیالت از دل از آن سو

    میان این دو مسافر مکن جدا که نشاید

    مبند آن در خانه به صوفیان نظری کن

    مخور به رنج به تنها بگو صلا که نشاید

    دلا بخسب ز فکرت که فکر دام دل آمد

    مرو به جز که مجرد بر خدا که نشاید

  62. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3982


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو درد گیرد دندان تو عدو گردد

    زبان تو به طبیبی بگرد او گردد

    یکی کدو ز کدوها اگر شکست آرد

    شکسته بند همه گرد آن کدو گردد

    ز صد سبو چو سبوی سبوگری برد آب

    همیشه خاطر او گرد آن سبو گردد

    شکستگان تویم ای حبیب و نیست عجب

    تو پادشاهی و لطف تو بنده جو گردد

    به قند لطف تو کاین لطف‌ها غلام ویند

    که زهر از او چو شکر خوب و خوب خو گردد

    اگر حلاوت لاحول تو به دیو رسد

    فرشته خو شود آن دیو و ماه رو گردد

    عنایتت گنهی را نظر کند به رضا

    چو طاعت آن گنه از دل گناه شو گردد

    پلید پاک شود مرده زنده مار عصا

    چو خون که در تن آهوست مشک بو گردد

    رونده‌ای که سوی بی‌سوییش ره دادی

    کجا چو خاطر گمراه سو به سو گردد

    تو جان جان جهانی و نام تو عشق است

    هر آنک از تو پری یافت بر علو گردد

    خمش که هر کی دهانش ز عشق شیرین شد

    روا نباشد کو گرد گفت و گو گردد

    خموش باش که آن کس که بحر جانان دید

    نشاید و نتواند که گرد جو گردد

  64. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3983


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه پادشاست که از خاک پادشا سازد

    ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد

    باقرضواالله کدیه کند چو مسکینان

    که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد

    به مرده برگذرد مرده را حیات دهد

    به درد درنگرد درد را دوا سازد

    چو باد را فسراند ز باد آب کند

    چو آب را بدهد جوش از او هوا سازد

    نظر مکن به جهان خوار کاین جهان فانیست

    که او به عاقبتش عالم بقا سازد

    ز کیمیا عجب آید که زر کند مس را

    مسی نگر که به هر لحظه کیمیا سازد

    هزار قفل گر هست بر دلت مهراس

    دکان عشق طلب کن که دلگشا سازد

    کسی که بی‌قلم و آلتی به بتخانه

    هزار صورت زیبا برای ما سازد

    هزار لیلی و مجنون ز بهر ما برساخت

    چه صورتست که بهر خدا خدا سازد

    گر آهنست دل تو ز سختی‌اش مگری

    که صیقل کرمش آینه صفا سازد

    ز دوستان چو ببری به زیر خاک روی

    ز مار و مور حریفان خوش لقا سازد

    نه مار را مدد و پشت دار موسی ساخت

    نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد

    درون گور تن خود تو این زمان بنگر

    که دم به دم چه خیالات دلربا سازد

    چو سینه بازشکافی در او نبینی هیچ

    که تا زنخ نزند کس که او کجا سازد

    مثل شدست که انگور خور ز باغ مپرس

    که حق ز سنگ دو صد چشمه رضا سازد

    درون سنگ بجویی ز آب اثر نبود

    ز غیب سازد نه از پستی و علا سازد

    ز بی‌چگونه و چون آمد این چگونه و چون

    که صد هزار بلی گو خود از او لا سازد

    دو جوی نور نگر از دو پیه پاره روان

    عجب مدار عصا را که اژدها سازد

    در این دو گوش نگر کهربای نطق کجاست

    عجب کسی که ز سوراخ کهربا سازد

    سرای را بدهد جان و خواجه ایش کند

    چو خواجه را بکشد باز از او سرا سازد

    اگر چه صورت خواجه به زیر خاک شدست

    ضمیر خواجه وطنگه ز کبریا سازد

    به چشم مردم صورت پرست خواجه برفت

    ولیک خواجه ز نقش دگر قبا سازد

    خموش کن به زبان مدحت و ثنا کم گوی

    که تا خدای تو را مدحت و ثنا سازد

  66. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3984


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بر آستانه اسرار آسمان نرسد

    به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد

    گمان عارف در معرفت چو سیر کند

    هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد

    کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب

    ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد

    هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص

    به دانک بسته شود جان او به کان نرسد

    علف مده حس خود را در این مکان ز بتان

    که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد

    که آهوی متأنس بماند از یاران

    به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد

    به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی

    برو محال مجو کت همین همان نرسد

    پیاز و سیر به بینی بری و می‌بویی

    از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد

    خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت

    که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3985


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به روز مرگ چو تابوت من روان باشد

    گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

    برای من مگری و مگو دریغ دریغ

    به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

    جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق

    مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

    مرا به گور سپاری مگو وداع وداع

    که گور پرده جمعیت جنان باشد

    فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر

    غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد

    تو را غروب نماید ولی شروق بود

    لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

    کدام دانه فرورفت در زمین که نرست

    چرا به دانه انسانت این گمان باشد

    کدام دلو فرورفت و پر برون نامد

    ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد

    دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا

    که های هوی تو در جو لامکان باشد

  70. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3986


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نگفتمت مرو آن جا که مبتلات کنند

    که سخت دست درازند بسته پات کنند

    نگفتمت که بدان سوی دام در دامست

    چو درفتادی در دام کی رهات کنند

    نگفتمت به خرابات طرفه مستانند

    که عقل را هدف تیر ترهات کنند

    چو تو سلیم دلی را چو لقمه بربایند

    به هر پیاده شهی را به طرح مات کنند

    بسی مثال خمیرت دراز و گرد کنند

    کهت کنند و دو صد بار کهربات کنند

    تو مرد دل تنکی پیش آن جگرخواران

    اگر روی چو جگربند شوربات کنند

    تو اعتماد مکن بر کمال و دانش خویش

    که کوه قاف شوی زود در هوات کنند

    هزار مرغ عجب از گل تو برسازند

    چو ز آب و گل گذری تا دگر چه‌هات کنند

    برون کشندت از این تن چنان که پنبه ز پوست

    مثال شخص خیالیت بی‌جهات کنند

    چو در کشاکش احکام راضیت یابند

    ز رنج‌ها برهانند و مرتضات کنند

    خموش باش که این کودنان پست سخن

    حشیشی‌اند و همین لحظه ژاژخات کنند

  72. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3987


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگو به گوش کسانی که نور چشم منند

    که باز نوبت آن شد که توبه‌ها شکنند

    هزار توبه و سوگند بشکنند آن دم

    که غمزه‌های دلارام طبل حسن زنند

    چو یار مست خرابست و روز روز طرب

    به غیر شنگی و مستی بیا بگو چه کنند

    به گوش هوش بگفتم به آب روی برو

    که این دم ار که قافی هم از بنت بکنند

    ز بس که خرقه گرو برد پیر باده فروش

    کنون به کوی خرابات جمله بوالحسن اند

    بگیر مطرب جانی قنینه کانی

    نواز تنتن تنتن که جمله بی‌تو تنند

    مقیم همچو نگین شو به حلقه عشاق

    که غیر حلقه عشاق جمله ممتحنند

    به جان جمله مردان که هر که عاشق نیست

    همه زنند به معنی ببین زنان چه زنند

    به جان جمله جان‌ها که هر کش آن جان نیست

    همه تنند نگه کن فروتنان چه تنند

    خموش باش که گفتی از این سپیتر چیست

    خسان سیاه گلیمند اگر چه یاسمنند

  74. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3988


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز بانگ پست تو ای دل بلند گشت وجود

    تو نفخ صوری یا خود قیامت موعود

    شنوده‌ام که بسی خلق جان بداد و بمرد

    ز ذوق و لذت آواز و نغمه داوود

    شها نوای تو برعکس بانگ داوودست

    کز آن بمرد و از این زنده می‌شود موجود

    ز حلق نیست نوایت ولیک حلقه رباست

    هزار حلقه ربا را چو حلقه او بربود

    دلا تو راست بگو دوش می کجا خوردی

    که از پگاه تو امروز مولعی به سرود

    سرود و بانگ تو زان رو گشاد می‌آرد

    که آن ز روح معلاست نی ز جسم فرود

    چو بند جسم نگشتی گشاد جان دیدی

    که هر که تخم نکو کشت دخل بد ندرود

    یقین که بوی گل فقر از گلستانیست

    مرود هیچ کسی دید بی‌درخت مرود

    خنک کسی که چو بو برد بوی او را برد

    خنک کسی که گشادی بیافت چشم گشود

    خنک کسی که از این بوی کرته یوسف

    دلش چو دیده یعقوب خسته واشد زود

    ز ناسپاسی ما بسته است روزن دل

    خدای گفت که انسان لربه لکنود

    تو سود می طلبی سود می‌رسد از یار

    ولی چو پی نبری کز کجاست سود چه سود

    ستاره ایست خدا را که در زمین گردد

    که در هوای ویست آفتاب و چرخ کبود

    بسا سحر که درآید به صومعه مؤمن

    که من ستاره سعدم ز من بجو مقصود

    ستاره‌ام که من اندر زمینم و بر چرخ

    به صد مقامم یابند چون خیال خدود

    زمینیان را شمعم سماییان را نور

    فرشتگان را روحم ستارگان را بود

    اگر چه ذره نمایم ولیک خورشیدم

    اگر چه جزو نمایم مراست کل وجود

    اگر چه قبله حاجات آسمان بوده‌ست

    به آسمان منگر سوی من نگر بین جود

    ز روی نخوت و تقلید ننگ دارد از او

    بلیس وار که خود بس بود خدا مسجود

    جواب گویدش آدم که این سجود او راست

    تو احولی و دو می‌بینی از ضلال و جحود

    ز گرد چون و چرا پرده‌ای فرود آورد

    میان اختر دولت میان چشم حسود

    ستاره گوید رو پرده تو افزون باد

    ز من نماندی تنها ز حضرتی مردود

    بسا سال و جوابی که اندر این پرده‌ست

    بدین حجاب ندیدی خلیل را نمرود

    چه پرده است حسد ای خدا میان دو یار

    که دی چو جان بده‌اند این زمان چو گرگ عنود

    چه پرده بود که ابلیس پیش از این پرده

    به سجده بام سموات و ارض می‌پیمود

    به رغبت و به نشاط و به رقت و به نیاز

    به گونه گونه مناجات مهر می‌افزود

    ز پرده حسدی ماند همچو خر بر یخ

    که آن همه پر و بالش بدین حدث آلود

    ز مسجد فلکش راند رو حدث کردی

    حدیث می‌نشنود و حدث همی‌پالود

    چرا روم به چه حجت چه کرده‌ام چه سبب

    بیا که بحث کنیم ای خدای فرد ودود

    اگر به دست تو کردی که جمله کرده تست

    ضلالت و ثنی و مسیحیان و یهود

    مرا چه گمره کردی مراد تو این بود

    چنان کنم که نبینی ز خلق یک محمود

    بگفت اگر بگذارم برآ به کوه بلند

    وگر نه قعر فرورو چو لنگر مشدود

    تو را چه بحث رسد با من ای غراب غروب

    اگر نه مسخ شدستی ز لعنت مورود

    خری که مات تو گردد ببرد از در ما

    نخواهمش که بود عابد چو ما معبود

    ولی کسی که به دستش چراغ عقل بود

    کجا گذارد نور و کجا رود سوی دود

    بگفت من به دمی آن چراغ را بکشم

    بگفت باد نتاند چراغ صدق ربود

    هر آنک پف کند او بر چراغ موهبتم

    بسوزد آن سر و ریشش چو هیزم موقود

    هزار شکر خدا را که عقل کلی باز

    ز بعد فرقت آمد به طالع مسعود

    همه سپند بسوزیم بهر آمدنش

    سپند چه که بسوزیم خویش را چون عود

    چو خویش را بنمود او ز خویش خود ببریم

    به کوه طور چه آریم کاه دودآلود

    چو موش و مار شدستیم ساکن ظلمت

    درون خاک مقیمان عالم محدود

    چو موش جز پی دزدی برون نه‌ایم از خاک

    چه برخوریم از آن رفتن کژ مفسود

    چو موش ماش رها کرد اژدهاش کنی

    چو گربه طالع خوانش شود جمله اسود

    خدای گربه بدان آفرید تا موشان

    نهان شوند به خاک اندرون به حبس خلود

    دم مسیح غلام دمت که پیش از تو

    بد از زمانه دم گیر راه دم مسدود

    همه کسان کس آنند کش کسی کرد او

    همه جهانش ببخشید چون بر او بخشود

    خموش باش که گفتار بی‌زبان داری

    که تار او نبود نطق و بانگ و حرفش پود

    چو سر ز سجده برآورد شمس تبریزی

    هزار کافر و مؤمن نهاد سر به سجود

  76. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3989


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا که ساقی عشق شراب باره رسید

    خبر ببر بر بیچارگان که چاره رسید

    امیر عشق رسید و شرابخانه گشاد

    شراب همچو عقیقش به سنگ خاره رسید

    هزار چشمه شیر و شکر روان شد از او

    شکاف کرد و به طفلان گاهواره رسید

    هزار مسجد پر شد چو عشق گشت امام

    صلوه خیر من النوم از آن مناره رسید

    بریز دیگ حلیماب را که کاسه رسید

    گشاده هل سر خم را که دردخواه رسید

    چو آفتاب جمالش به خاکیان درتافت

    زحل ز پرده هفتم پی نظاره رسید

    شدیم جمله فریدون چو تاج او دیدیم

    شدیم جمله منجم چو آن ستاره رسید

    شدیم جمله برهنه چو عشق او زد راه

    شدیم جمله پیاده چو او سواره رسید

    چو پاره پاره درآمد به لطف آن دلبر

    بدان طمع دل پرخون پاره پاره رسید

    بده زبان و همه گوش شو در این حضرت

    شتاب کن که پی گوش گوشواره رسید

  78. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3990


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    درخت و برگ برآید ز خاک این گوید

    که خواجه هر چه بکاری تو را همان روید

    تو را اگر نفسی ماند جز که عشق مکار

    که چیست قیمت مردم هر آنچ می‌جوید

    بشو دو دست ز خویش و بیا بخوان بنشین

    که آب بهر وی آمد که دست و رو شوید

    زهی سلیم که معشوق او به خانه اوست

    به سوی خانه نیاید گزاف می‌پوید

    به سوی مریم آید دوانه گر عیسیست

    وگر خر است بهل تا کمیز خر بوید

    کسی که همره ساقیست چون بود هشیار

    چرا نباشد لمتر چرا نیفزوید

    کسی که کان عسل شد ترش چرا باشد

    کسی که مرده ندارد بگو چرا موید

    تو را بگویم پنهان که گل چرا خندد

    که گلرخیش به کف گیرد و بینبوید

    بگو غزل که به صد قرن خلق این خوانند

    نسیج را که خدا بافت آن نفرسوید

  80. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3991


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به یارکان صفا جز می صفا مدهید

    چو می‌دهید بدیشان جدا جدا مدهید

    در این چنین قدح آمیختن حرام بود

    به عاشقان خدا جز می خدا مدهید

    برهنگان ره از آفتاب جامه کنید

    برهنگان ره عشق را قبا مدهید

    چو هیچ باد صبایی به گردشان نرسد

    به جانشان خبر از وعده صبا مدهید

    به بوی وصل اگر عاشقی قرار گرفت

    بهانه را نپذیرم بهانه‌ها مدهید

    شراب حاضر و معشوق مست و من عاشق

    مرا قرار نباشد به بو مرا مدهید

    شراب آتش و ما زاده‌ایم از آتش

    اگر حریف شناسید جز به ما مدهید

    برای زخم چنین غازیان بود مرهم

    کسی که درد ندارد بدو دوا مدهید

    چو تاج مفخر تبریز شمس دین آمد

    لقای هر دو جهان جز بدان لقا مدهید

  82. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3992


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو کارزار کند شاه روم با شمشاد

    چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد

    جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ

    میان هر دو فتاده‌ست کارزار و جهاد

    شما و هر چه مراد شماست در عالم

    من و طریق خداوند مبدا و ایجاد

    به اختلاف دو شمشیر نیست امن طریق

    که اختلاف مقرر ز شورش اضداد

    ولیک ملک مقرر نصیبه خردست

    که امن و خوف نداند کلوخ و سنگ و جماد

    چراغ عقل در این خانه نور می‌ندهد

    ز پیچ پیچ که دارد لهب ز یاغی باد

    فرشته رست به علم و بهیمه رست به جهل

    میان دو به تنازغ بماند مردم زاد

    گهی همی‌کشدش علم سوی علیین

    گهیش جهل به پستی که هر چه بادا باد

    نشسته جان که به یک سو کند ظفر این را

    که تا رهم ز کشاکش شوم خوش و منقاد

    چو نیم کاره شد این قصه چون دهان بستی

    ز بیم ولوله و شر و فتنه و فریاد

  84. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3993


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ببرد خواب مرا عشق و عشق خواب برد

    که عشق جان و خرد را به نیم جو نخرد

    که عشق شیر سیاه‌ست تشنه و خون خوار

    به غیر خون دل عاشقان همی‌نچرد

    به مهر بر تو بچفسد به سوی دام آرد

    چو درفتادی از آن پس ز دور می‌نگرد

    امیر دست درازست و شحنه بی‌باک

    شکنجه می‌کند و بی‌گناه می‌فشرد

    هر آنک در کفش آید چو ابر می‌گرید

    هر آنک دور شد از وی چو برف می‌فسرد

    هزار جام به هر لحظه خرد درشکند

    هزار جامه به یک دم بدوزد و بدرد

    هزار چشم بگریاند و فروخندد

    هزار کس بکشد زار زار و یک شمرد

    به کوه قاف اگر چه که خوش پرد سیمرغ

    چو دام عشق ببیند فتد دگر نپرد

    ز بند او نرهد کس به شید یا به جنون

    ز دام او نرهد هیچ عاقلی به خرد

    مخبط‌ست سخن‌های من از او گر نی

    نمودمی به تو آن راه‌ها که می‌سپرد

    نمودمی به تو کو شیر را چه سان گیرد

    نمودمی که چگونه شکار را شکرد

  86. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3994


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کسی که عاشق آن رونق چمن باشد

    عجب مدار که در بی‌دلی چو من باشد

    حدیث صبر مگویید صبر را ره نیست

    در آن دلی که بدان یار ممتحن باشد

    چو عشق سلسله خویش را بجنباند

    جنون عقل فلاطون و بوالحسن باشد

    به جان عشق که جانی ز عشق جان نبرد

    وگر درونه صد برج و صد بدن باشد

    اگر چو شیر شوی عشق شیرگیر قویست

    وگر چه پیل شوی عشق کرکدن باشد

    وگر به قعر چهی درروی برای گریز

    چو دلو گردن از او بسته رسن باشد

    وگر چو موی شوی موی می‌شکافد عشق

    وگر کباب شوی عشق باب زن باشد

    امان عالم عشقست و معدلت هم از اوست

    وگر چه راه زن عقل مرد و زن باشد

    خموش کن که سخن را وطن دمشق دلست

    مگو غریب ورا کش چنین وطن باشد

  88. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3995


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سخن که خیزد از جان ز جان حجاب کند

    ز گوهر و لب دریا زبان حجاب کند

    بیان حکمت اگر چه شگرف مشعله ایست

    ز آفتاب حقایق بیان حجاب کند

    جهان کفست و صفات خداست چون دریا

    ز صاف بحر کف این جهان حجاب کند

    همی‌شکاف تو کف را که تا به آب رسی

    به کف بحر بمنگر که آن حجاب کند

    ز نقش‌های زمین و ز آسمان مندیش

    که نقش‌های زمین و زمان حجاب کند

    برای مغز سخن قشر حرف را بشکاف

    که زلف‌ها ز جمال بتان حجاب کند

    تو هر خیال که کشف حجاب پنداری

    بیفکنش که تو را خود همان حجاب کند

    نشان آیت حقست این جهان فنا

    ولی ز خوبی حق این نشان حجاب کند

    ز شمس تبریز ار چه قرضه ایست وجود

    قراضه ایست که جان را ز کان حجاب کند

  90. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3996


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو عشق را هوس بوسه و کنار بود

    که را قرار بود جان که را قرار بود

    شکارگاه بخندد چو شه شکار رود

    ولی چه گویی آن دم که شه شکار بود

    هزار ساغر می‌نشکند خمار مرا

    دلم چو مست چنان چشم پرخمار بود

    گهی که خاک شوم خاک ذره ذره شود

    نه ذره ذره من عاشق نگار بود

    ز هر غبار که آوازهای و هو شنوی

    بدانک ذره من اندر آن غبار بود

    دلم ز آه شود ساکن و ازو خجلم

    اگر چه آه ز ماه تو شرمسار بود

    به از صبوری اندر زمانه چیزی نیست

    ولی نه از تو که صبر از تو سخت عار بود

    ایا به خویش فرورفته در غم کاری

    تو تا برون نروی از میان چه کار بود

    چو عنکبوت زدود لعاب اندیشه

    دگر مباف که پوسیده پود و تار بود

    برو تو بازده اندیشه را بدو که بداد

    به شه نگر نه به اندیشه کان نثار بود

    چو تو نگویی گفت تو گفت او باشد

    چو تو نبافی بافنده کردگار بود

  92. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3997


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود

    گرفت ساغر زرین سر سبو بگشود

    صلای باده جان و صلای رطل گران

    که می‌دهد به خماران به گاه زودازود

    زهی صباح مبارک زهی صبوح عزیز

    ز شاه جام شراب و ز ما رکوع و سجود

    شراب صافی و سلطان ندیم و دولت یار

    دگر نیارم گفتن که در میانه چه بود

    هر آنک می نخورد بر سرش فروریزد

    بگویدش که برو در جهان کور و کبود

    در این جهان که در او مرده می‌خورد مرده

    نخورد عاقل و ناسود و یک دمی نغنود

    چو پاک داشت شکم را رسید باده پاک

    زهی شراب و زهی جام و بزم و گفت و شنود

    شراب را تو نبینی و مست را بینی

    نبینی آتش دل را و خانه‌ها پردود

    دل خسان چو بسوزد چه بوی بد آید

    دل شهان چو بسوزد فزود عنبر و عود

    نبشته بر رخ هر مست رو که جان بردی

    نبشته بر لب ساغر که عاقبت محمود

    نبشته بر دف مطرب که زهره بنده تو

    نبشته بر کف ساقی که طالعت مسعود

    بخند موسی عمران به کوری فرعون

    بخور خلیل خدا نوش کوری نمرود

    بلیس اگر ز شراب خدای مست بدی

    ز صد گنه نشدی هیچ طاعتش مردود

    خمش کنم که خمش به پیش هشیاران

    که خلق خیره شدند و خیالشان افزود

  94. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3998


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به روح‌های مقدس ز من سلام برید

    به عاشقان مقدم ز من پیام برید

    به روز وصل چو برقم شب فراق چو ابر

    از این دو حال مشوش بگو کدام برید

    خدای خصم شما گر به پیش آن خورشید

    ز ماه و شمع و ستاره و چراغ نام برید

    سیاه کاسه شوی ار ز مطبخ عشقش

    به سوی خوان کرم دیگ‌های خام برید

    نشان دهم که شما آتش از کجا آرید

    ز برق نعل شهنشاه خوش خرام برید

    ولیک مرکب تندست هان و هان زنهار

    نه زین هلد نه لگام ار شما لگام برید

    حیات یابد آن جا را اگر چه مرده برید

    حلال گردد آن جا اگر حرام برید

    هزار بند چو عشقش ز پای جان بگشاد

    مرا دو دست گرفته به آن مقام برید

    ز لوح عشق نبشتیم این غزل‌ها را

    به شمس مفخر تبریز از این غلام برید

  96. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3999


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید

    مه مصور یار و مه منور عید

    چو هر دو سر به هم آورده‌اند در اسرار

    هزار وسوسه افکنده‌اند در سر عید

    ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف

    ولیک همچو صدف بی‌خبر ز گوهر عید

    ز عید باقی این عید آمده‌ست رسول

    چو دل به عید سپاری تو را برد بر عید

    به روز عید بگویم دهل چه می‌گوید

    اگر تو مردی برجه رسید لشکر عید

    قراضه دو که دادی برای حق بنگر

    جزای حسن عمل گیر گنج پرزر عید

    وگر چو شیشه شکستی ز سنگ صوم و جهاد

    می حلال سقا هم بکش ز ساغر عید

    از این شکار سوی شاه بازپر چون باز

    که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید

    تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن

    که تا بری به تبرک هلال لاغر عید

    وگر نکردی قربان عنایت یزدان

    امید هست که ذبحش کند به خنجر عید

  98. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 4000


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    حبیب کعبه جانست اگر نمی‌دانید

    به هر طرف که بگردید رو بگردانید

    که جان ویست به عالم اگر شما جسمید

    که جان جمله جان‌هاست اگر شما جانید

    ندا برآمد امشب که جان کیست فدا

    بجست جان من از جا که نقد بستانید

    هزار نکته نبشتست عشق بر رویم

    ز حال دل چو شما عاشقید برخوانید

    چه ساغرست که هر دم به عاشقان آید

    شما کشید چنین ساغری که مردانید

    که عشق باغ و تماشاست اگر ملول شوید

    هواش مرکب تازیست اگر فرومانید

    چو آب و نان همه ماهیان ز بحر بود

    چو ماهیید چرا عاشق لب نانید

    قرابه ایست پر از رنج و نام او جسمست

    به سنگ بربزنید و تمام برهانید

    چو مرغ در قفسم بهر شمس تبریزی

    ز دشمنی قفسم بشکنید و بدرانید

  100. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 80 از 123 ... 3070787980818290 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد