صفحه 81 از 123 ... 3171798081828391 ...
نمایش نتایج: از 4,001 به 4,050 از 6148

موضوع: مشاعره

259963
  1. بالا | پست 4001


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به باغ بلبل از این پس حدیث ما گوید

    حدیث خوبی آن یار دلربا گوید

    چو باد در سر بید افتد و شود رقصان

    خدای داند کو با هوا چه‌ها گوید

    چنار فهم کند اندکی ز سوز چمن

    دو دست پهن برآرد خوش و دعا گوید

    بپرسم از گل کان حسن از که دزدیدی

    ز شرم سست بخندد ولی کجا گوید

    اگر چه مست بود گل خراب نیست چو من

    که راز نرگس مخمور با شما گوید

    چو رازها طلبی در میان مستان رو

    که راز را سر سرمست بی‌حیا گوید

    که باده دختر کرمست و خاندان کرم

    دهان کیسه گشادست و از سخا گوید

    خصوص باده عرشی ز ذوالجلال کریم

    سخاوت و کرم آن مگر خدا گوید

    ز شیردانه عارف بجوشد آن شیره

    ز قعر خم تن او تو را صلا گوید

    چو سینه شیر دهد شیره هم تواند داد

    ز سینه چشمه جاریش ماجرا گوید

    چو مستتر شود آن روح خرقه باز شود

    کلاه و سر بنهد ترک این قبا گوید

    چو خون عقل خورد باده لاابالی وار

    دهان گشاید و اسرار کبریا گوید

    خموش باش که کس باورت نخواهد کرد

    که مس بد نخورد آنچ کیمیا گوید

    خبر ببر سوی تبریز مفخر آفاق

    مگر که مدح تو را شمس دین ما گوید

  2. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 4002


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هزار جان مقدس فدای روی تو باد

    که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

    هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق

    که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

    ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت

    که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد

    دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر

    ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد

    بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق

    ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد

    نشسته‌ایم دل و عشق و کالبد پیشت

    یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد

    به حکم تست بگریانی و بخندانی

    همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد

    به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم

    تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد

    کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر

    بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد

    درخت را ز برون سوی باد گرداند

    درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد

    به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفته‌ست

    خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد

    چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید

    خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد

    ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم

    گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد

    به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو

    چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد

    در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی

    ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد

  4. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4003


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد

    هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

    هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را

    که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد

    در آرزوی صباح جمال تو عمری

    جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد

    برادری بنمودی شهنشهی کردی

    چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد

    شنیده‌ایم که یوسف نخفت شب ده سال

    برادران را از حق بخواست آن شه زاد

    که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی

    وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد

    مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند

    از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد

    دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز

    به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد

    غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد

    که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد

    رسید چارده خلعت که هر چهارده تان

    پیمبرید و رسولید و سرور عباد

    چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را

    که خلق را برهانند از عذاب و فساد

    کنند کار کسی را تمام و برگذرند

    که جز خدای نداند زهی کریم و جواد

    چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی

    برای گم شدگان می‌کنند استمداد

    دهند گنج روان و برند رنج روان

    دهند خلعت اطلس برون کنند لباد

    بس است باقی این را بگویمت فردا

    شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد

  6. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4004


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد

    میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد

    به جان رسید فلک از دعا و ناله من

    فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاد

    ز بس که سینه ما سوخت در وفا جستن

    ز شرم ما عرق از صورت وفا بگشاد

    ادیم روی سهیلیم هر کجا بنمود

    غلام چشمه عشقیم هر کجا بگشاد

    پس دریچه دل صد در نهانی بود

    که بسته بود خدا بنده خدا بگشاد

    در این سرا که دو قندیل ماه و خورشیدست

    خدا ز جانب دل روزن سرا بگشاد

    الست گفت حق و جان‌ها بلی گفتند

    برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 4005


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مها به دل نظری کن که دل تو را دارد

    به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

    ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد

    دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد

    ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود

    چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد

    ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد

    ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد

    خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد

    که صورتیست تن بنده دست و پا دارد

    مرا و صد چو مرا آن خیال بی‌صورت

    ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد

    برهنه خلعت خورشید پوشد و گوید

    خنک کسی که ز زربفت او قبا دارد

    تنی که تابش خورشید جان بر او آید

    گمان مبر که سر سایه هما دارد

    بدانک موسی فرعون کش در این شهرست

    عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد

    همی‌رسد به عنان‌های آسمان دستش

    که اصبع دل او خاتم وفا دارد

    غمش جفا نکند ور کند حلالش باد

    به هر چه آب کند تشنه صد رضا دارد

    فزون از آن نبود کش کشد به استسقا

    در آن زمان دل و جان عاشق سقا دارد

    اگر صبا شکند یک دو شاخ اندر باغ

    نه هر چه دارد آن باغ از صبا دارد

    شراب عشق چو خوردی شنو صلای کباب

    ز مقبلی که دلش داغ انبیا دارد

    زمین ببسته دهان تاسه مه که می‌داند

    که هر زمین به درون در نهان چه‌ها دارد

    بهار که بنماید زمین نیشکرت

    از آن زمین به درون ماش و لوبیا دارد

    چرا چو دال دعا در دعا نمی‌خمد

    کسی که از کرمش قبله دعا دارد

    چو پشت کرد به خورشید او نمازی نیست

    از آنک سایه خود پیش و مقتدا دارد

    خموش کن خبر من صمت نجا بشنو

    اگر رقیب سخن جوی ما روا دارد

  10. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 4006


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد

    که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

    به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل

    که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

    چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

    خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

    چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل

    کسی که ساقی باقی ماه رو دارد

    به باغ جمله شراب خدای می‌نوشند

    در آن میانه کسی نیست کو گلو دارد

    عجایبند درختانش بکر و آبستن

    چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد

    هزار بار چمن را بسوخت و بازآراست

    چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

    وجود ما و وجود چمن بدو زنده‌ست

    زهی وجود لطیف و ظریف کو دارد

    چراست خار سلحدار و ابر روی ترش

    ز رشک آن که گل سرخ صد عدو دارد

    چو آینه‌ست و ترازو خموش و گویا یار

    ز من رمیده که او خوی گفت و گو دارد

  12. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 4007


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد

    که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

    به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل

    که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

    چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

    خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

    چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل

    کسی که ساقی باقی ماه رو دارد

    هزار جان مقدس فدای آن جانی

    که او به مجلس ما امر اشربوا دارد

    سؤال کردم گل را که بر کی می‌خندی

    جواب داد بر آن زشت کو دو شو دارد

    هزار بار خزان کرد نوبهار تو را

    چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

    پیاله‌ای به من آورد گل که باده خوری

    خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد

    چه حاجتیست گلو باده خدایی را

    که ذره ذره همه نقل و می از او دارد

    عجب که خار چه بدمست و تیز و روترشست

    ز رشک آنک گل و لاله صد عدو دارد

    به طور موسی بنگر که از شراب گزاف

    دهان ندارد و اشکم چهارسو دارد

    به مستیان درختان نگر به فصل بهار

    شکوفه کرده که در شرب می غلو دارد

  14. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 4008


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد

    که بی‌عنایت جان باغ چون لحد باشد

    چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی

    چو ریش عقل تو در دست کالبد باشد

    بکن مجاهده با نفس و جنگ ریشاریش

    که صلح را ز چنین جنگ‌ها مدد باشد

    وگر گریز کنی همچو آهو از کف شیر

    ز تو گریزد آن ماه بر اسد باشد

    نه گوش تو سخن یار مهربان شنود

    نه پیش چشم تو دلدار سروقد باشد

    نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح

    به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد

    گذر ز ناز و ملولی که ناز آن تو نیست

    که آن وظیفه آن یار ماه خد باشد

    چه ظلم کردم بر حسن او که مه گفتم

    صد آفتاب و فلک را بر او حسد باشد

    خموش باش و مگو ریگ را شمار مکن

    شمار چون کنی آن را که بی‌عدد باشد

  16. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 4009


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند

    مرا جمال تو باید قمر چه سود کند

    چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب

    چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند

    مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم

    مرا میان تو باید کمر چه سود کند

    چو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کار

    چو رفت سایه سلطان حشر چه سود کند

    چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور

    چو منظرم تو نباشی نظر چه سود کند

    لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود

    پناه تو چو نباشد سپر چه سود کند

    شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی

    دلم سحور تو خواهد سحر چه سود کند

    شبی که ماه نباشد ستارگان چه زنند

    چو مرغ را نبود سر دو پر چه سود کند

    چو زور و زهره نباشد سلاح و اسب چه سود

    چو دل دلی ننماید جگر چه سود کند

    چو روح من تو نباشی ز روح ریح چه سود

    بصیرتم چو نبخشی بصر چه سود کند

    مرا به جز نظر تو نبود و نیست هنر

    عنایتت چو نباشد هنر چه سود کند

    جهان مثال درختست برگ و میوه ز توست

    چو برگ و میوه نباشد شجر چه سود کند

    گذر کن از بشریت فرشته باش دلا

    فرشتگی چو نباشد بشر چه سود کند

    خبر چو محرم او نیست بی‌خبر شو و مست

    چو مخبرش تو نباشی خبر چه سود کند

    ز شمس مفخر تبریز آنک نور نیافت

    وجود تیره او را دگر چه سود کند

  18. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 4010


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند

    از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند

    از آنک عشق نخواهد به جز خرابی کار

    از آنک عشق نگیرد ز هیچ آفت پند

    چه جای مال و چه نام نکو و حرمت و بوش

    چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند

    که جان عاشق چون تیغ عشق برباید

    هزار جان مقدس به شکر آن بنهند

    هوای عشق تو و آن گاه خوف ویرانی

    تو کیسه بسته و آن گاه عشق آن لب قند

    سرک فروکش و کنج سلامتی بنشین

    ز دست کوته ناید هوای سرو بلند

    برو ز عشق نبردی تو بوی در همه عمر

    نه عشق داری عقلیست این به خود خرسند

    چه صبر کردن و دامن ز فتنه بربودن

    نشسته تا که چه آید ز چرخ روزی چند

    درآمد آتش عشق و بسوخت هر چه جز اوست

    چو جمله سوخته شد شاد شین و خوش می‌خند

    و خاصه عشق کسی کز الست تا به کنون

    نبوده است چنو خود به حرمت پیوند

    اگر تو گویی دیدم ورا برای خدا

    گشای دیده دیگر و این دو را بربند

    کز این نظر دو هزاران هزار چون من و تو

    به هر دو عالم دایم هلاک و کور شدند

    اگر به دیده من غیر آن جمال آید

    بکنده باد مرا هر دو دیده‌ها به کلند

    بصیرت همه مردان مرد عاجز شد

    کجا رسد به جمال و جلال شاه لوند

    دریغ پرده هستی خدای برکندی

    چنانک آن در خیبر علی حیدر کند

    که تا بدیدی دیده که پنج نوبت او

    هزار ساله از آن سو که گفته شد بزنند

  20. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 4011


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سخن به نزد سخندان بزرگوار بود

    ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود

    سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی

    سخن چو نیکو گویی یکی هزار بود

    سخن ز پرده برون آید آن گهش بینی

    که او صفات خداوند کردگار بود

    سخن چو روی نماید خدای رشک برد

    خنک کسی که به گفتار رازدار بود

    ز عرش تا به ثری ذره ذره گویااند

    که داند آنک به ادراک عرش وار بود

    سخن ز علم خدا و عمل خدای کند

    وگر ز ما طلبی کار کار کار بود

    چو مرغکان ابابیل لشکری شکنند

    به پیش لشکر پنهان چه کارزار بود

    چو پشه سر شاهی برد که نمرودست

    یقین شود که نهان در سلاحدار بود

    چو یک سواره مه را سپر دو نیم شود

    سنان دیده احمد چه دلگذار بود

    تو صورتی طلبی زین سخن که دست نهی

    دهم به دست تو گر دست دستیار بود

  22. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 4012


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود

    که جان تویی و دگر جمله نقش و نام بود

    اگر چه ماه به ده دست روی خود شوید

    چه زهره دارد کان چهره را غلام بود

    اگر چه عاشقی و عشق بهترین کار است

    بدانک بی‌رخ معشوق ما حرام بود

    به جان عشق که تا هر دو جان نیامیزد

    جداییست و ملاقات بی‌نظام بود

    شراب لطف خداوند را کرانی نیست

    وگر کرانه نماید قصور جام بود

    به قدر روزنه افتد به خانه نور قمر

    اگر به مشرق و مغرب ضیاش عام بود

    تو جام هستی خود را برو قوامی ده

    که آن شراب قدیمست و باقوام بود

    هزار جان طلبید و یکی ببردم پیش

    بگفت باقی گفتم بهل که وام بود

    رفیق گشته دو چشمش میان خوف و رجا

    برای پختن هر عاشقی که خام بود

    هزار خانه به تاراج برد و خوش قنقیست

    سلامتی همه تاراج آن سلام بود

    درون خانه بود نقش‌ها نه آن نقاش

    به سوی بام نگر کان قمر به بام بود

    رسید مژده به شامست شمس تبریزی

    چه صبح‌ها که نماید اگر به شام بود

  24. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 4013


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ربود عشق تو تسبیح و داد بیت و سرود

    بسی بکردم لاحول و توبه دل نشنود

    غزل سرا شدم از دست عشق و دست زنان

    بسوخت عشق تو ناموس و شرم و هر چم بود

    عفیف و زاهد و ثابت قدم بدم چون کوه

    کدام کوه که باد توش چو که نربود

    اگر کهم هم از آواز تو صدا دارم

    وگر کهم همه در آتش توم که دود

    وجود تو چو بدیدم شدم ز شرم عدم

    ز عشق این عدم آمد جهان جان به وجود

    به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

    زهی عدم که چو آمد از او وجود افزود

    فلک کبود و زمین همچو کور راه نشین

    کسی که ماه تو بیند رهد ز کور و کبود

    مثال جان بزرگی نهان به جسم جهان

    مثال احمد مرسل میان گبر و جهود

    ستایشت به حقیقت ستایش خویش است

    که آفتاب ستا چشم خویش را بستود

    ستایش تو چو دریا زبان ما کشتی

    روان مسافر دریا و عاقبت محمود

    مرا عنایت دریا چو بخت بیدارست

    مرا چه غم اگرم هست چشم خواب آلود

  26. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 4014


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز بعد خاک شدن یا زیان بود یا سود

    به نقد خاک شوم بنگرم چه خواهد بود

    به نقد خاک شدن کار عاشقان باشد

    که راه بند شکستن خدایشان بنمود

    به امر موتوا من قبل ان تموتوا ما

    کنیم همچو محمد غزای نفس جهود

    جهود و مشرک و ترسا نتیجه نفس است

    ز پشک باشد دود خبیث نی از عود

    شود دمی همه خاک و شود دمی همه آب

    شود دمی همه آتش شود دمی همه دود

    شود دمی همه یار و شود دمی همه غار

    شود دمی همه تار و شود دمی همه پود

    به پیش خلق نشسته هزار نقش شود

    ولیک در نظر تو نه کم شود نه فزود

    به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین

    به پیش چشم دگر کس مستر و مغمود

    مذللست قطوف بهشت بر احمد

    که کرد دست دراز و از آن بخواست ربود

    که تا دهد به صحابه ولیک آن بگداخت

    شد آب در کفش ایرا نبود وقت نمود

  28. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 4015


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر مرا تو نخواهی دلم تو را خواهد

    تو هم به صلح گرایی اگر خدا خواهد

    هزار عاشق داری تو را به جان جویان

    که تا سعادت و دولت ز ما که را خواهد

    ز عشق عاشق درویش خلق در عجبند

    که آنچ رشک شهانست او چرا خواهد

    عجب نباشد اگر مرده‌ای بجوید جان

    و یا گیاه بپژمرده‌ای صبا خواهد

    و یا دو دیده کور از خدا بصر جوید

    و یا گرسنه ده ساله‌ای نوا خواهد

    همه دعا شده‌ام من ز بس دعا کردن

    که هر که بیند رویم ز من دعا خواهد

    ولی به چشم تو من رنگ کافران دارم

    که چشم خیره کشت بیندم غزا خواهد

    اگر مرا نکشد هجر تو ز من بحلست

    اسیر کشته ز غازی چه خونبها خواهد

    سلام و خدمت کردم بگفتیم چونی

    چنان بود مس مسکین که کیمیا خواهد

    چنان برآید صورت که بست صورتگر

    چنان بود تن خسته کیش دوا خواهد

    ز آفتاب مزن گفت و گوی چون سایه

    ز سایه ذره گریزد همه ضیا خواهد

    زهی سخاوت و ایثار شمس تبریزی

    که شمس گنبد خضرا از او عطا خواهد

  30. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 4016


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نماز شام چو خورشید در غروب آید

    ببندد این ره حس راه غیب بگشاید

    به پیش درکند ارواح را فرشته خواب

    به شیوه گله بانی که گله را پاید

    به لامکان به سوی مرغزار روحانی

    چه شهرها و چه روضاتشان که بنماید

    هزار صورت و شخص عجب ببیند روح

    چو خواب نقش جهان را از او فروساید

    هماره گویی جان خود مقیم آن جا بود

    نه یاد این کند و نی ملالش افزاید

    ز بار و رخت که این جا بر آن همی‌لرزید

    دلش چنان برهد که غمیش نگزاید

  32. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 4017


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به باغ بلبل از این پس نوای ما گوید

    حدیث عشق شکرریز جان فزا گوید

    اگر ز رنگ رخ یار ما خبر دارد

    ز لاله زار و ز نسرین و گل چرا گوید

    ز راه غیرت گوید که تا بپوشاند

    رها کند سر چشمه حدیث پا گوید

    که پاره پاره به تدریج ذره که گردد

    فنا شود که اگر تند و بر ولا گوید

    کهی که ذره بود پیش او دو صد که قاف

    دوان دوان شود آن دم که او بیا گوید

    چو گوش کوه شنید آن بیای فرخ او

    به سر بیاید و لبیک را دو تا گوید

    به حق گلشن اقبال کاندر او مستی

    چو گل خموش که تا بلبلت ثنا گوید

  34. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 4018


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ندا رسید به جان‌ها که چند می‌پایید

    به سوی خانه اصلی خویش بازآیید

    چو قاف قربت ما زاد و بود اصل شماست

    به کوه قاف بپرید خوش چو عنقایید

    ز آب و گل چو چنین کنده ایست بر پاتان

    بجهد کنده ز پا پاره پاره بگشایید

    سفر کنید از این غربت و به خانه روید

    از این فراق ملولیم عزم فرمایید

    به دوغ گنده و آب چه و بیابان‌ها

    حیات خویش به بیهوده چند فرسایید

    خدای پر شما را ز جهد ساخته است

    چو زنده‌اید بجنبید و جهد بنمایید

    به کاهلی پر و بال امید می‌پوسد

    چو پر و بال بریزد دگر چه را شایید

    از این خلاص ملولید و قعر این چه نی

    هلا مبارک در قعر چاه می‌پایید

    ندای فاعتبروا بشنوید اولوالابصار

    نه کودکیت سر آستین چه می‌خایید

    خود اعتبار چه باشد به جز ز جو جستن

    هلا ز جو بجهید آن طرف چو برنایید

    درون هاون شهوت چه آب می‌کوبید

    چو آبتان نبود باد لاف پیمایید

    حطام خواند خدا این حشیش دنیا را

    در این حشیش چو حیوان چه ژاژ می‌خایید

    هلا که باده بیامد ز خم برون آیید

    پی قطایف و پالوده تن بپالایید

    هلا که شاهد جان آینه همی‌جوید

    به صیقل آینه‌ها را ز زنگ بزدایید

    نمی‌هلند که مخلص بگویم این‌ها را

    ز اصل چشمه بجویید آن چو جویایید

  36. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 4019


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد

    که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

    پیاله‌ای به من آورد لاله که بخوری

    خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد

    گلو چه حاجت می‌نوش بی‌گلو و دهان

    رحیق غیب که طعم سقا همو دارد

    چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

    خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

    چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل

    کسی که ساقی باقی ماه رو دارد

    به آفتاب جلالت که ذره ذره عشق

    نهان به زیر قبا ساغر و کدو دارد

    سؤال کردم از گل که بر که می‌خندی

    جواب داد بدان زشت کو دو شو دارد

    غلام کور که او را دو خواجه می‌باید

    چو سگ همیشه مقام او میان کو دارد

    سؤال کردم از خار کاین سلاح تو چیست

    جواب داد که گلزار صد عدو دارد

    هزار بار چمن را بسوخت و بازآراست

    چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

    ز شمس مفخر تبریز پرس کاین از چیست

    وگر چه دفع دهد دم مخور که او دارد

  38. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 4020


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مخسب شب که شبی صد هزار جان ارزد

    که شب ببخشد آن بدر بدره بی‌حد

    به آسمان جهان هر شبی فرود آید

    برای هر متظلم سپاه فضل احد

    خدای گفت قم اللیل و از گزاف نگفت

    ز شب رویست فرو قد زهره و فرقد

    ز دود شب پزی ای خام ز آتش موسی

    مداد شب دهد آن خامه را ز علم مدد

    بگیر لیلی شب را کنار ای مجنون

    شبست خلوت توحید و روز شرک و عدد

    شبست لیلی و روزست در پیش مجنون

    که نور عقل سحر را به جعد خویش کشد

    بدانک آب حیات اندرون تاریکیست

    چه ماهیی که ره آب بسته‌ای بر خود

    به دیبه سیه این کعبه را لباسی ساخت

    که اوست پشت مطیعان و اوستشان مسند

    درون کعبه شب یک نماز صد باشد

    ز بهر خواب ندارد کسی چنین معبد

    شکست جمله بتان را شب و بماند خدا

    که نیست در کرم او را قرین و کفو احد

    خمش که شعر کسادست و جهل از آن اکسد

    چه زاهدی تو در این علم و در تو علم ازهد

  40. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 4021


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کسی خراب خرابات و مست می‌باشد

    از او عمارت ایمان و خیر کی باشد

    یکی وجود چو آتش بود نباشد آب

    محال باشد یک مه بهار و دی باشد

    منم خراب خرابات و مست طاعت حق

    درون شهر معظم ز نیک و بی‌باشد

    عمارتیست خراباتیان شهر مرا

    که خانه‌هاش نهان در زمین چو ری باشد

    شکوفه‌هاست درختان زهد را ز شراب

    نه آن شراب که اشکوفه‌هاش قی باشد

    چو هست و نیست مرا دید چشم معتزلی

    بگفت دیدم معدوم را که شیء باشد

    به سایه‌ها و به خورشید شمس تبریزی

    که بی‌مکان و زمان آفتاب و فی باشد

  42. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 4022


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا وصال تو باید صبا چه سود کند

    چو من زمین تو گشتم سما چه سود کند

    ایا بتان شکرلب چو روی شه دیدم

    مرا جمال و کمال شما چه سود کند

    دلم نماند و گدازید چون شکر در آب

    جمال ماه رخ دلربا چه سود کند

    فلک ببست میان مرا ز فضل کمر

    ولیک بی‌شه شهره قبا چه سود کند

    هزار حیله کنم من دغا و شیوه عشق

    چو شه حریف نباشد دغا چه سود کند

    مرا بقا و فنا از برای خدمت اوست

    مرا چو آن نبود این بقا چه سود کند

    سقا و آب برای حرارت جگرست

    جگر چو خون شد ای دل سقا چه سود کند

    فلک به ناله شد از بس دعا و زاری من

    چو بخت یار نباشد دعا چه سود کند

    مگو چنین تو چه دانی بلادریست نهان

    خدای داند و بس کاین بلا چه سود کند

    چو خونبهای تو ای دل هوای عشق ویست

    مگو که کشته شدم خونبها چه سود کند

    تو هان و هان به دل و دیده خاک این ره شو

    چو خاک باشی باید علا چه سود کند

    در آن فلک که شعاعات آفتاب دلست

    هزار سایه و ظل هما چه سود کند

    هما و سایه‌اش آن جا چو ظلمتی باشد

    ز نور ظلمت غیر فنا چه سود کند

    دلا تو چند زنی لاف از وفاداری

    برو به بحر وفا این وفا چه سود کند

    صفای باقی باید که بر رخت تابد

    تو جندره زده گیر این صفا چه سود کند

    چو کبر را بگذاری صفا ز حق یابی

    بدانی آنگه کاین کبریا چه سود کند

    برو به نزد خداوند شمس تبریزی

    فقیر او شو جانا غنا چه سود کند

  44. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 4023


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

    ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود

    به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

    زهی عدم که چو آمد از او وجود فزود

    به سال‌ها بربودم من از عدم هستی

    عدم به یک نظر آن جمله را ز من بربود

    رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش

    رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود

    که وجود چو کاهست پیش باد عدم

    کدام کوه که او را عدم چو که نربود

    وجود چیست و عدم چیست کاه و که چه بود

    شه ای عبارت از در برون ز بام فرود

  46. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 4024


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود

    چو آب پاک که در تن رود پلید شود

    ز شیر دیو مزیدی مزید تو هم از اوست

    که بایزید از این شیردان یزید شود

    مرید خواند خداوند دیو وسوسه را

    که هر که خورد دم او چو او مرید شود

    چو مشرقست و چو مغرب مثال این دو جهان

    بدین قریب شود مرد زان بعید شود

    هر آن دلی که بشورید و قی شدش آن شیر

    ز شورش و قی آن شیر بوسعید شود

    هر آنک صدر رها کرد و خاک این در شد

    هزار قفل گران را دلش کلید شود

    ترش ترش تو به خسرو مگو که شیرین کو

    پدید آید چون خواجه ناپدید شود

    چو غوره رست ز خامی خویش شد شیرین

    چو ماه روزه به پایان رسید عید شود

    خموش آینه منمای در ولایت زنگ

    نما به قیصر رومش که تا مرید شود

  48. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 4025


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز شمس دین طرب نوبهار بازآید

    نشاط بلبله و سبزه زار بازآید

    کرانه کرد دلم از نبیذ و از ساقی

    چو وصل او بگشاید کنار بازآید

    کبوتر دل من در شکار باز پرید

    خنک زمانی کو از شکار بازآید

    بگردد این رخ زردم چو صد هزار نگار

    ز طبل دعوت من گر نگار بازآید

    چو ملک حسن بر وی مهم قرار گرفت

    بود که سوی دلم زو قرار بازآید

    چو خارخار دلم می‌نشیند از هوسش

    که گلشنش بر این خار خار بازآید

    چو مهرها که شود محو نطع آن گوهر

    دغای عشق چو خانه قمار بازآید

    ز مستی‌اش چه گمان بردمی که بعد از می

    ز هجر عربده کن آن خمار بازآید

    از این خمار مرا نیست غم اگر روزی

    به دستم آن قدح پرشرار بازآید

    هزار چشمه حیوان چه در شمار آید

    اگر از او لطف بی‌شمار بازآید

    سؤال کردم رخ را که چند زر باشی

    که جان من ز زری تو زار بازآید

    مرا جواب چو زر داد من زرم دایم

    مگر که سیمبر خوش عیار بازآید

    بگفتمش چو بماندی تو زنده بی آن جان

    چه عذر آری چون آن عذار بازآید

    من آن ندانم دانم که آه از تبریز

    کز آتشش ز دلم الحذار بازآید

  50. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 4026


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سپیده دم بدمید و سپیده می‌ساید

    که ویس روز رخ خویش را بیاراید

    غلام روز دلم کو به جای صد سالست

    سپیده چهره دل را به کار می‌ناید

    سپیدی رخ این دل سپیدها بخشد

    که طاس چرخ حواشیش را نپیماید

    سپیده را چو فروشست شب به آب سیاه

    رخ عجوزه دنیا ببین چه را شاید

    بده عجوزه زراق را هزار طلاق

    دم عجوزه جوانیت را بفرساید

    بران تو دیو ز خود پیش از آنک دیو شوی

    وگر نه من خمشم عن قریب بنماید

  52. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 4027


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    فزود آتش من آب را خبر ببرید

    اسیر می‌بردم غم ز کافرم بخرید

    خدای داد شما را یکی نظر که مپرس

    اگر چه زان نظر این دم به سکر بی‌خبرید

    طراز خلعت آن خوش نظر چو دیده شود

    هزار جامه ز درد و دریغ و غم بدرید

    ز دیده موی برست از دقیقه بینی‌ها

    چرا به موی و به روی خوشش نمی‌نگرید

    ز حرص خواجگی از بندگی چه محرومید

    ز غورها همه پختید یا که کور و کرید

    در آشنا عجمی وار منگرید چنین

    فرشته‌اید به معنی اگر به تن بشرید

    هزار حاجب و جاندار منتظر دارید

    برای خدمتتان لیک در ره و سفرید

    همی‌پرد به سوی آسمان روان شما

    اگر چه زیر لحافید و هیچ می‌نپرید

    همی‌چرد همه اجزای جان به روض صفات

    از آن ریاض که رستید چون از آن نچرید

    درخت مایه از آن یافت سبز و تر زان شد

    زبون مایه چرایید چونک شیر نرید

    هزار گونه کجا خستتان به زیر سجود

    کجا نظر که بدانید تیغ یا سپرید

    هزار حرف به بیگار گفتم و مقصود

    به هر دمی ز چه شما خفیه تر چه بی‌هنرید

    هنر چو بی‌هنری آمد اندر این درگاه

    هنروران ز شادیت چون نه زین نفرید

    همه حیات در اینست کاذبحوا بقره

    چو عاشقان حیاتید چون پس بقرید

    هزار شیر تو را بنده‌اند چه بود گاو

    هزار تاج زر آمد چه در غم کمرید

    چو شب خطیب تو ماهست بر چنین منبر

    اگر نه فهم تباهست از چه در سمرید

    کجا بلاغت ماه و کجا خیال سپاه

    به مقنعه بمنازید چون کلاه ورید

    بیافت کوزه زرین و آب بی‌حد خورد

    خموش باش که تا ز آب هم شکم ندرید

  54. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 4028


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید

    سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید

    بگرد بام تو گردان کبوتران سلام

    که بی‌پناه تو کس را نشاید آرامید

    چو پر و بال ز تو یافتست هر مرغی

    ز غیر تو به کجا باشدش امید مرید

    به هر طرف که ببینی تو مرغ سوخته پر

    بدان که از طمع خام سوی دام پرید

    تو آب کوثری و سوخته به تو آید

    برویدش سپس سوز پر و بال جدید

  56. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 4029


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز جان سوخته‌ام خلق را حذار کنید

    که الله الله ز آتش رخان فرار کنید

    که آتش رخشان خاصیت چنین دارد

    که هر قرار که دارید بی‌قرار کنید

    دلی که کاهل گردد نداش می‌آید

    که زنده است سلیمان عشق کار کنید

    مباش کاهل کاین قافله روانه شدست

    ز قافله بممانید و زود بار کنید

    چهارپای طبایع نکوبد این ره را

    به ترک خاک و هواها و آب و نار کنید

    غنیست چشم من از سرمه سپاهانی

    ز خاک تبریز او را مگر نثار کنید

    بزرگی از شه ارواح شمس تبریزست

    وجودها پی این کبریا صغار کنید

  58. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 4030


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هزار جان مقدس فدای روی تو باد

    که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

    هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق

    که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

    ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت

    که هر یکی ز یکی خوشترست زهی بنیاد

    دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر

    ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد

    بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق

    ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد

    نشسته‌ایم دل و عشق و کالبد پیشت

    یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد

    به حکم تست بخندانی و بگریانی

    همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد

    به باد زرد شویم و به باد سبز شویم

    تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد

    کلوخ و سنگ چه داند بهار جز اثری

    بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد

  60. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 4031


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کدام لب که از او بوی جان نمی‌آید

    کدام دل که در او آن نشان نمی‌آید

    مثال اشتر هر ذره‌ای چه می‌خاید

    اگر نواله از آن شهره خوان نمی‌آید

    سگان طمع چپ و راست از چه می‌پویند

    چو بوی قلیه از آن دیگدان نمی‌آید

    چراست پنجه شیران چو برگ گل لرزان

    اگر ز غیب به دل‌ها سنان نمی‌آید

    هزار بره و گرگ از چه روی هم علفند

    به جان چو هیبت و بانگ شبان نمی‌آید

    برون گوش دو صد نعره جان همی‌شنود

    تو هوش دار چنین گر چنان نمی‌آید

    در این جهان کهن جان نو چرا روید

    چو هر دمی مددی زان جهان نمی‌آید

    به دست خویش تو در چشم می‌فشانی خاک

    نه آن که صورت نو نو عیان نمی‌آید

    شکسته قرن نگر صد هزار ذوالقرنین

    قرین بسیست که صاحب قران نمی‌آید

    دهان و دست به آب وفا کی می‌شوید

    که دم دمش می جان در دهان نمی‌آید

    دو سه قدم به سوی باغ عشق کس ننهاد

    که صد سلامش از آن باغبان نمی‌آید

    ورای عشق هزاران هزار ایوان هست

    ز عزت و عظمت در گمان نمی‌آید

    به هر دمی ز درونت ستاره‌ای تابد

    که هین مگو کاثری ز آسمان نمی‌آید

    دهان ببند و دهان آفرین کند شرحش

    به صورتی که تو را در زبان نمی‌آید

  62. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 4032


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر دل از غم دنیا جدا توانی کرد

    نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد

    اگر به آب ریاضت برآوری غسلی

    همه کدورت دل را صفا توانی کرد

    ز منزل هوسات ار دو گام پیش نهی

    نزول در حرم کبریا توانی کرد

    درون بحر معانی لا نه آن گهری

    که قدر و قیمت خود را بها توانی کرد

    به همت ار نشوی در مقام خاک مقیم

    مقام خویش بر اوج علا توانی کرد

    اگر به جیب تفکر فروبری سر خویش

    گذشته‌های قضا را ادا توانی کرد

    ولیکن این صفت ره روان چالاکست

    تو نازنین جهانی کجا توانی کرد

    نه دست و پای اجل را فرو توانی بست

    نه رنگ و بوی جهان را رها توانی کرد

    تو رستم دل و جانی و سرور مردان

    اگر به نفس لئیمت غزا توانی کرد

    مگر که درد غم عشق سر زند در تو

    به درد او غم دل را روا توانی کرد

    ز خار چون و چرا این زمان چو درگذری

    به باغ جنت وصلش چرا توانی کرد

    اگر تو جنس همایی و جنس زاغ نه‌ای

    ز جان تو میل به سوی هما توانی کرد

    همای سایه دولت چو شمس تبریزیست

    نگر که در دل آن شاه جا توانی کرد

  64. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 4033


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به حارسان نکوروی من خطاب کنید

    که چشم بد را از یوسفان به خواب کنید

    گهی به خاطر بیگانگان سؤال دهید

    گهی دل همه را سخره جواب کنید

    و چون شدند همه سخره سؤال و جواب

    شما به خلوت ساغر پر از شراب کنید

    دلی که نیست در اندیشه سؤال و جواب

    وی آفتاب جهان شد بدو شتاب کنید

    زنید خاک به چشمی که باد در سر اوست

    دو چشم آتشی حاسدان پرآب کنید

    از آن که هر که جز این آب زندگی باشد

    سراب مرگ بود پشت بر سراب کنید

    چو زندگی ابد هست اندر آب حیات

    به ترک عمر به صد رنگ شیخ و شاب کنید

    گداز عاشق در تاب عشق کی ماند

    به خدمتی که شما از پی ثواب کنید

    چو کف جود و سخاوت به لطف بگشاید

    نشاید این که شما قصه سحاب کنید

    وگر ز تن حشم زنگبار خون آرد

    سپاه قیصر رومی شما حراب کنید

    به یک نظر چو بکرد او جهان جان معمور

    چرا چو جغد حدیث تن خراب کنید

    که صد هزار اسیرند پیش زنگ از روم

    مخنثی چه بود فک آن رقاب کنید

    لوای دولت مخدوم شمس دین آمد

    گروه بازصفت قصد آن جناب کنید

  66. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 4034


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جهان را بدیدم وفایی ندارد

    جهان در جهان آشنایی ندارد

    در این قرص زرین بالا تو منگر

    که در اندرون بوریایی ندارد

    بس ابله شتابان شده سوی دامش

    چو کوری که در کف عصایی ندارد

    بر او گشته ترسان بر او گشته لرزان

    زهی علتی کان دوایی ندارد

    نموده جمالی ولی زیر چادر

    عجوزی قبیحی لقایی ندارد

    کسی سر نهد بر فسونش که چون مار

    ز عقل و ز دین دست و پایی ندارد

    کسی جان دهد در رهش کز شقاوت

    ز جانان ره جان فزایی ندارد

    چه مردار مسی که مرد او ز مسی

    که پنداشت کو کیمیایی ندارد

    برای خیالی شده چون خیالی

    بجز درد و رنج و عنایی ندارد

    چرا جان نکارد به درگاه معشوق

    عجب عشق خود اصطفایی ندارد

    چه شاهان که از عشق صد ملک بردند

    که آن سلطنت منتهایی ندارد

    چه تقصیر کردست این عشق با تو

    که منکر شدی کو عطایی ندارد

    به یک دردسر زو تو پا را کشیدی

    چه ره دیده‌ای کان بلایی ندارد

    خمش کن نثارست بر عاشقانش

    گهرها که هر یک بهایی ندارد

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 4035


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سحر این دل من ز سودا چه می‌شد

    از آن برق رخسار و سیما چه می‌شد

    از آن طلعت خوش و زان آب و آتش

    ز فرق سر بنده تا پا چه می‌شد

    خدایا تو دانی که بر ما چه آمد

    خدایا تو دانی که ما را چه می‌شد

    ز ریحان و گل‌ها که روید ز دل‌ها

    سراسر همه دشت و صحرا چه می‌شد

    ز خورشید پرسی که گردون چه سان بد

    ز مه پرس باری که جوزا چه می‌شد

    ز معشوق اعظم به هر جان خرم

    به پستی چه آمد به بالا چه می‌شد

    تعالی تقدس چو بنمود خود را

    مقدس دلی از تعالی چه می‌شد

    چو می‌کرد بخشش نظر شمس تبریز

    به بینا چه بخشید و بینا چه می‌شد

  70. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 4036


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل من که باشد که تو را نباشد

    تن من کی باشد که فنا نباشد

    فلکش گرفتم چو مهش گرفتم

    چه زنند هر دو چو ضیا نباشد

    به درون جنت به میان نعمت

    چه شکنجه باشد چو لقا نباشد

    چو تو عذر خواهی گنه و جفا را

    چه کند جفاها که وفا نباشد

    چو خطا تو گیری به عتاب کردن

    چه کند دل و جان که خطا نباشد

    دو هزار دفتر چو به درس گویم

    نه فسرده باشم چو صفا نباشد

    سمنی نخندد شجری نرقصد

    چمنی نبوید چو صبا نباشد

    تو به فقر اگر چه که برهنه گردی

    چه غمست مه را که قبا نباشد

    چه عجب که جاهل ز دلست غافل

    ملکی و شاهی همه را نباشد

    همه مجرمان را کرمش بخواند

    چو به توبه آیند و دغا نباشد

    بگداز جان را مه آسمان را

    به خدا که چیزی چو خدا نباشد

    چه کنی سری را که فنا بکوبد

    چه کنی زری را که تو را نباشد

    همه روز گویی چو گلست یارم

    چه کنی گلی را که بقا نباشد

    مگریز ای جان ز بلای جانان

    که تو خام مانی چو بلا نباشد

    چه خوشست شب‌ها ز مهی که آن مه

    همه روی باشد که قفا نباشد

    چه خوشست شاهی که غلام او شد

    چه خوشست یاری که جدا نباشد

    تو خمش کن ای تن که دلم بگوید

    که حدیث دل را من و ما نباشد

  72. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 4037


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گفتم که ای جان خود جان چه باشد

    ای درد و درمان درمان چه باشد

    خواهم که سازم صد جان و دل را

    پیش تو قربان قربان چه باشد

    ای نور رویت ای بوی کویت

    اسرار ایمان ایمان چه باشد

    گفتی گزیدی بر ما دکانی

    بر بی‌گناهی بهتان چه باشد

    اقبال پیشت سجده کنانست

    ای بخت خندان خندان چه باشد

    بگشای ای جان در بر ضعیفان

    بر رغم دربان دربان چه باشد

    فرمود صوفی که آن نداری

    باری بپرسش که آن چه باشد

    با حسن رویت احسان کی جوید

    خود پیش حسنت احسان چه باشد

    تو شیری و ما انبان حیله

    در پیش شیران انبان چه باشد

    بردار پرده از پیش دیده

    کوری شیطان شیطان چه باشد

    بس خلق هستند کز دوست مستند

    هرگز ندانند که نان چه باشد

  74. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 4038


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل گردون خلل کند چو مه تو نهان شود

    چو رسد تیر غمزه‌ات همه قدها کمان شود

    چو تو دلداریی کنی دو جهان جمله دل شود

    دل ما چون جهان شود همه دل‌ها جهان شود

    فتد آتش در این فلک که بنالد از آن ملک

    چو غم و دود عاشقان به سوی آسمان شود

    نبود رشک عشق تو بجهد خون عاشقان

    چو شفق بر سر افق همه گردون نشان شود

    چه زمان باشد آن زمان که بلرزد ز تو زمین

    چه عجب باشد آن مکان چو مکان لامکان شود

    ز خیال نگار من چو بخندد بهار من

    رخ او گلفشان شود نظرم گلستان شود

    بفشان گل که گلشنی همه را چشم روشنی

    به کرم گر نظر کنی چه شود چه زیان شود

    خوشم ار سر بداده‌ام چو درختان به باد من

    که به باغ جمال تو نظرم باغبان شود

    چه عجب گر ز مستیت خرف و سرگران شوم

    چو درختی که میوه‌اش بپزد سرگران شود

    چو بنفشه دوتا شدم چو سمن بی‌وفا شدم

    که دل لاله‌ها سیه ز غم ارغوان شود

    رخ یارم چو گلستان رخ زارم چو زعفران

    رخ او چون چنین بود رخ عاشق چنان شود

    همه نرگس شود رزان ز پی دید گلستان

    گل تو بهر بوسه‌اش همه شکل دهان شود

    به وصال بهار او چو بخندد دل چمن

    ز غم هجر جوی‌ها چو سرشکم روان شود

    چو پرست از محبتش دل آن عالم خل

    که درختش ز شکر دوست سراسر زبان شود

    چو سر از خاک برزنند ز درختان ندا رسد

    که تو هر چه نهان کنی همه روزی عیان شود

    گل سوری گشاد رخ به لجاج گل سه تو

    گل گفتش نمایمت چو گه امتحان شود

    ز تک خاک دانه‌ها سوی بالا برآمده

    که عنایت فتاده را به علی نردبان شود

    تو زمین خورنده بین بخورد دانه پرورد

    عجب این گرگ گرسنه رمه را چون شبان شود

    همه گرگان شبان شده همه دزدان چو پاسبان

    چه برد دزد عاشقان چو خدا پاسبان شود

    مشتاب ار چه باغ را ز کرم سفره سبز شد

    بنشین منتظر دمی که کنون وقت خوان شود

    ز رفیقان گلستان مرم از زخم خاربن

    که رفیق سلاح کش مدد کاروان شود

    خمش ای دل که گر کسی بود او صادق طلب

    جهت صدق طالبان خمشی‌ها بیان شود

  76. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 4039


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دیده خون گشت و خون نمی‌خسبد

    دل من از جنون نمی‌خسبد

    مرغ و ماهی ز من شده خیره

    کاین شب و روز چون نمی‌خسبد

    پیش از این در عجب همی‌بودم

    کآسمان نگون نمی‌خسبد

    آسمان خود کنون ز من خیره است

    که چرا این زبون نمی‌خسبد

    عشق بر من فسون اعظم خواند

    جان شنید آن فسون نمی‌خسبد

    این یقینم شدست پیش از مرگ

    کز بدن جان برون نمی‌خسبد

    هین خمش کن به اصل راجع شو

    دیده راجعون نمی‌خسبد

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 4040


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رسم نو بین که شهریار نهاد

    قبله مان سوی شهر یار نهاد

    نقد عشاق را عیار نبود

    او ز کان کرم عیار نهاد

    گل صدبرگ برگ عیش بساخت

    روی سوی بنفشه زار نهاد

    هر که را چون بنفشه دید دوتا

    کرد یکتا و در شمار نهاد

    بی دلان را چو دل گرفت به بر

    سرکشان را چو سر خمار نهاد

    منتظر باش و چشم بر در دار

    کو نظر را در انتظار نهاد

    غم او را کنار گیر که غم

    روی بر روی غمگسار نهاد

    کس چه داند که گلشن رخ او

    بر دل بی‌دلم چه خار نهاد

    از دل بی‌دلم قرار مجوی

    کاندر او درد بی‌قرار نهاد

    آهوان صید چشم او گشتند

    چونک رو جانب شکار نهاد

    آن زره موی در کمان ز کمین

    تیرهای زره گذار نهاد

    خویشتن را چو در کنار گرفت

    خلق را دور و برکنار نهاد

    رحمتش آه عاشقان بشنید

    آهشان را بس اعتبار نهاد

    در عنایات خویششان بکشید

    جرمشان را به جای کار نهاد

    نور عشاق شمس تبریزی

    نور در دیده شمس وار نهاد

  80. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 4041


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد

    از گل و زعفران حکایت کرد

    چون جدا گشت عاشق از معشوق

    برد معشوق ناز و عاشق درد

    این دو رنگ مخالف از یک هجر

    بر رخ هر دو عشق پیدا کرد

    رخ معشوق زرد لایق نیست

    سرخی و فربهی عاشق سرد

    چونک معشوق ناز آغازید

    ناز کش عاشقا مگیر نبرد

    انا کالشوک سیدی کالورد

    فهما اثنان فی الحقیقه فرد

    انه الشمس اننی کالظل

    منه حر البقا و منی البرد

    ان جالوت بارز الطالوت

    ان داوود قدروا فی السرد

    دل ز تن زاد لیک شاه تنست

    همچنانک بزاید از زن مرد

    باز در دل یکی دلیست نهان

    چون سواری نهان شده در گرد

    جنبش گرد از سوار بود

    اوست کاین گرد را به رقص آورد

    نیست شطرنج تا تو فکر کنی

    با توکل بریز مهره چو نرد

    شمس تبریز آفتاب دلست

    میوه‌های دل آن تفش پرورد

  82. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 4042


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سیبکی نیم سرخ و نیمی زرد

    زعفران لاله را حکایت کرد

    چون جدا گشت عاشق از معشوق

    نیمه‌ای خنده بود و نیمی درد

    سست پایی بمانده بر جایی

    پاک می‌کرد از رخ مه گرد

    دست می‌کوفت نیز می‌لافید

    کاین چنین صنعتی کسی ناورد

    صعوه پرشکسته‌ای دیدی

    بیضه چرخ زیر پر پرورد

    باز شد خنده خانه این جا

    رو بجو یار خنده‌ای ای مرد

    ناز تا کی کنند این زشتان

    بازگونه همی‌رود این نرد

    جفت و طاق از چه روی می‌بازند

    چون ندانند جفت را از فرد

    بهل این تا بیار خویش رویم

    آنک رویش هزار لاله و ورد

  84. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 4043


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دیده‌ها شب فراز باید کرد

    روز شد دیده باز باید کرد

    ترک ما هر طرف که مرکب راند

    آن طرف ترک تاز باید کرد

    مطبخ جان به سوی بی‌سوییست

    پوز آن سو دراز باید کرد

    چون چنین کان زر پدید آمد

    خویش را جمله گاز باید کرد

    جامه عمر را ز آب حیات

    چون خضر خوش طراز باید کرد

    چون غیورست آن نبات حیات

    زین شکر احتراز باید کرد

    چون چنین نازنین به خانه ماست

    وقت نازست ناز باید کرد

    با گل و خار ساختن مردیست

    مرد را ساز ساز باید کرد

    قبله روی او چو پیدا شد

    کعبه‌ها را نماز باید کرد

    سجده‌هایی که آن سری باشد

    پیش آن سرفراز باید کرد

    پیش آن عشق عاقبت محمود

    خویشتن را ایاز باید کرد

    چون حقیقت نهفته در خمشیست

    ترک گفت مجاز باید کرد

  86. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 4044


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق تو مست و کف زنانم کرد

    مستم و بیخودم چه دانم کرد

    غوره بودم کنون شدم انگور

    خویشتن را ترش نتانم کرد

    شکرینست یار حلوایی

    مشت حلوا در این دهانم کرد

    تا گشاد او دکان حلوایی

    خانه‌ام برد و بی‌دکانم کرد

    خلق گوید چنان نمی‌باید

    من نبودم چنین چنانم کرد

    اولا خم شکست و سرکه بریخت

    نوحه کردم که او زیانم کرد

    صد خم می به جای آن یک خم

    درخورم داد و شادمانم کرد

    در تنور بلا و فتنه خویش

    پخته و سرخ رو چو نانم کرد

    چون زلیخا ز غم شدم من پیر

    کرد یوسف دعا جوانم کرد

    می‌پریدم ز دست او چون تیر

    دست در من زد و کمانم کرد

    پر کنم شکر آسمان و زمین

    چون زمین بودم آسمانم کرد

    از ره کهکشان گذشت دلم

    زان سوی کهکشان کشانم کرد

    نردبان‌ها و بام‌ها دیدم

    فارغ از بام و نردبانم کرد

    چون جهان پر شد از حکایت من

    در جهان همچو جان نهانم کرد

    چون مرا نرم یافت همچو زبان

    چون زبان زود ترجمانم کرد

    چون زبان متصل به دل بودم

    راز دل یک به یک بیانم کرد

    چون زبانم گرفت خون ریزی

    همچو شمشیر در میانم کرد

    بس کن ای دل که در بیان ناید

    آن چه آن یار مهربانم کرد

  88. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 4045


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق تو مست و کف زنانم کرد

    مستم و بیخودم چه دانم کرد

    غوره بودم کنون شدم انگور

    خویشتن را ترش نتانم کرد

    شکرینست یار حلوایی

    مشت حلوا در این دهانم کرد

    تا گشاد او دکان حلوایی

    خانه‌ام برد و بی‌دکانم کرد

    خلق گوید چنان نمی‌باید

    من نبودم چنین چنانم کرد

    اولا خم شکست و سرکه بریخت

    نوحه کردم که او زیانم کرد

    صد خم می به جای آن یک خم

    درخورم داد و شادمانم کرد

    در تنور بلا و فتنه خویش

    پخته و سرخ رو چو نانم کرد

    چون زلیخا ز غم شدم من پیر

    کرد یوسف دعا جوانم کرد

    می‌پریدم ز دست او چون تیر

    دست در من زد و کمانم کرد

    پر کنم شکر آسمان و زمین

    چون زمین بودم آسمانم کرد

    از ره کهکشان گذشت دلم

    زان سوی کهکشان کشانم کرد

    نردبان‌ها و بام‌ها دیدم

    فارغ از بام و نردبانم کرد

    چون جهان پر شد از حکایت من

    در جهان همچو جان نهانم کرد

    چون مرا نرم یافت همچو زبان

    چون زبان زود ترجمانم کرد

    چون زبان متصل به دل بودم

    راز دل یک به یک بیانم کرد

    چون زبانم گرفت خون ریزی

    همچو شمشیر در میانم کرد

    بس کن ای دل که در بیان ناید

    آن چه آن یار مهربانم کرد

  90. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 4046


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عاشقانی که باخبر میرند

    پیش معشوق چون شکر میرند

    از الست آب زندگی خوردند

    لاجرم شیوه دگر میرند

    چونک در عاشقی حشر کردند

    نی چو این مردم حشر میرند

    از فرشته گذشته‌اند به لطف

    دور از ایشان که چون بشر میرند

    تو گمان می‌بری که شیران نیز

    چون سگان از برون در میرند

    بدود شاه جان به استقبال

    چونک عشاق در سفر میرند

    همه روشن شوند چون خورشید

    چونک در پای آن قمر میرند

    عاشقانی که جان یک دگرند

    همه در عشق همدگر میرند

    همه را آب عشق بر جگر است

    همه آیند و در جگر میرند

    همه هستند همچو در یتیم

    نه بر مادر و پدر میرند

    عاشقان جانب فلک پرند

    منکران در تک سقر میرند

    عاشقان چشم غیب بگشایند

    باقیان جمله کور و کر میرند

    و آنک شب‌ها نخفته‌اند ز بیم

    جمله بی‌خوف و بی‌خطر میرند

    و آنک این جا علف پرست بدند

    گاو بودند و همچو خر میرند

    و آنک امروز آن نظر جستند

    شاد و خندان در آن نظر میرند

    شاهشان بر کنار لطف نهد

    نی چنین خوار و محتضر میرند

    و انک اخلاق مصطفی جویند

    چون ابوبکر و چون عمر میرند

    دور از ایشان فنا و مرگ ولیک

    این به تقدیر گفتم ار میرند

  92. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 4047


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صوفیان در دمی دو عید کنند

    عنکبوتان مگس قدید کنند

    شمع‌ها می‌زنند خورشیدند

    تا که ظلمات را شهید کنند

    باز هر ذره شد چو نفخه صور

    تا شهید تو را سعید کنند

    چرخ کهنه به گردشان گردد

    تا کهنه‌هاش را جدید کنند

    رغم آن حاسدان که می‌خواهند

    تا قریب تو را بعید کنند

    حاسدان را هم از حسد بخرند

    همه را طالب و مرید کنند

    کیمیای سعادت همه‌اند

    در همه فعل خود بدید کنند

    کیمیایی کنند همه افلاک

    لیک در مدتی مدید کنند

    وان هم از ماه غیب دزدیدند

    که گهی پاک و گه پلید کنند

    خنک آن دم که جمله اجزا را

    بی ز ترکیب‌ها وحید کنند

    بس کن این و سر تنور ببند

    تا که نان‌هات را ثرید کنند

  94. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 4048


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر تو را بخت یار خواهد بود

    عشق را با تو کار خواهد بود

    عمر بی‌عاشقی مدان به حساب

    کان برون از شمار خواهد بود

    هر زمانی که می‌رود بی‌عشق

    پیش حق شرمسار خواهد بود

    هر چه اندر وطن تو را سبکست

    ساعت کوچ بار خواهد بود

    بر تو این دم که در غم عشقی

    چون پدر بردبار خواهد بود

    فقر کز وی تو ننگ می‌داری

    آن جهان افتخار خواهد بود

    تلخی صبر اگر گلوگیر است

    عاقبت خوشگوار خواهد بود

    چون رهد شیر روح از این صندوق

    اندر آن مرغزار خواهد بود

    چون از این لاشه خر فرود آید

    شاه دل شهسوار خواهد بود

    دامن جهد و جد را بگشا

    کز فلک زر نثار خواهد بود

    تو نهان بودی و شدی پیدا

    هر نهان آشکار خواهد بود

    هر کی خود را نکرد خوار امروز

    همچو فرعون خوار خواهد بود

    هر که چون گل ز آتش آب نشد

    اندر آتش چو خار خواهد بود

    چون شکار خدا نشد نمرود

    پشه‌ای را شکار خواهد بود

    هر که از نقد وقت بست نظر

    سخره‌ای انتظار خواهد بود

    هر که را اختیار کردش عشق

    مست و بی‌اختیار خواهد بود

    هر که او پست و مست عشق نشد

    تا ابد در خمار خواهد بود

    هر که را مهر و مهر این دم نیست

    اشتری بی‌مهار خواهد بود

    در سر هر که چشم عبرت نیست

    خوار و بی‌اعتبار خواهد بود

    بس کن ار چه سخن نشاند غبار

    آخر از وی غبار خواهد بود

    شمس تبریز چون قرار گرفت

    دل از او بی‌قرار خواهد بود

  96. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 4049


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آتش افکند در جهان جمشید

    از پس چار پرده چون خورشید

    خنک او را که شد برهنه ز بود

    وای آن را که جست سایه بید

    دل سپیدست و عشق را رو سرخ

    زان سپیدی که نیست سرخ و سپید

    عشق ایمن ولایتیست چنانک

    ترس را نیست اندر او امید

    هر حیاتی که یک دمش عمرست

    چون برآید ز عشق شد جاوید

    یک عروسیست بر فلک که مپرس

    ور بپرسی بپرس از ناهید

    زین عروسی خبر نداشت کسی

    آمدند انبیا به رسم نوید

    شمس تبریز خسرو عهدست

    خسروان را هله به جان بخرید

  98. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 4050


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شعر من نان مصر را ماند

    شب بر او بگذرد نتانی خورد

    آن زمانش بخور که تازه بود

    پیش از آنک بر او نشیند گرد

    گرمسیر ضمیر جای ویست

    می‌بمیرد در این جهان از برد

    همچو ماهی دمی به خشک طپید

    ساعتی دیگرش ببینی سرد

    ور خوری بر خیال تازگیش

    بس خیالات نقش باید کرد

    آنچ نوشی خیال تو باشد

    نبود گفتن کهن ای مرد

  100. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 81 از 123 ... 3171798081828391 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 5 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد