صفحه 82 از 123 ... 3272808182838492 ...
نمایش نتایج: از 4,051 به 4,100 از 6148

موضوع: مشاعره

273433
  1. بالا | پست 4051


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یوسف آخرزمان خرامان شد

    شکر و شهد مصر ارزان شد

    لعل عرشی تو چو رو بنمود

    تن کی باشد که سنگ‌ها جان شد

    تخته بند فراق تخت نشست

    تاج بر سر که چیست خاقان شد

    عشق مهمان بس شگرف آمد

    خانه‌ها خرد بود ویران شد

    پر و بال از جلال حق رویید

    قفس و مرغ و بیضه پران شد

    بادلان خیره گشته کاین دل کو

    بی دلان بی‌خبر که دل آن شد

    پای می‌کوب و عیش از سر گیر

    به سر من مگو که پایان شد

    زر چو درباخت خواجه صراف

    صرفه او برد زانک در کان شد

    شمس تبریز نردبانی ساخت

    بام گردون برآ که آسان شد

  2. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 4052


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر کی در ذوق عشق دنگ آمد

    نیک فارغ ز نام و ننگ آمد

    نشود بند گفت و گوی جهان

    شیرگیری که چون پلنگ آمد

    شیشه عشق را فراغت‌ها است

    گر بر او صد هزار سنگ آمد

    نام و ناموس کی شود مانع

    چونک آن دلربای شنگ آمد

    صد هزاران چو آسمان و زمین

    پیش جولان عشق تنگ آمد

    قیصر روم عشق غالب باد

    گر کسل چون سپاه زنگ آمد

    زهره بر چنگ این نوا می‌زد

    کان قمر عاقبت به چنگ آمد

    شمس تبریز هر کی بی‌تو نشست

    عذر او پیش عشق لنگ آمد

  4. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4053


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هین که هنگام صابران آمد

    وقت سختی و امتحان آمد

    این چنین وقت عهدها شکنند

    کارد چون سوی استخوان آمد

    عهد و سوگند سخت سست شود

    مرد را کار چون به جان آمد

    هله ای دل تو خویش سست مکن

    دل قوی کن که وقت آن آمد

    چون زر سرخ اندر آتش خند

    تا بگویند زر کان آمد

    گرم خوش رو به پیش تیغ اجل

    بانگ برزن که پهلوان آمد

    با خدا باش و نصرت از وی خواه

    که مددها ز آسمان آمد

    ای خدا آستین فضل فشان

    چونک بنده بر آستان آمد

    چون صدف ما دهان گشادستیم

    کابر فضل تو درفشان آمد

    ای بسا خار خشک کز دل او

    در پناه تو گلستان آمد

    من نشان کرده‌ام تو را که ز تو

    دلخوشی‌های بی‌نشان آمد

    وقت رحمست و وقت عاطفت است

    که مرا زخم بس گران آمد

    ای ابابیل هین که بر کعبه

    لشکر و پیل بی‌کران آمد

    عقل گوید مرا خمش کن بس

    که خداوند غیب دان آمد

    من خمش کردم ای خدا لیکن

    بی من از خان من فغان آمد

    ما رمیت اذ رمیت هم ز خداست

    تیر ناگه کز این کمان آمد

  6. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4054


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که بهر تو انتظار کند

    بخت و اقبال را شکار کند

    بهر باران چو کشت منتظر است

    سینه را سبز و لاله زار کند

    بهر خورشید کان چو منتظر است

    سنگ را لعل آبدار کند

    انتظار ادیم بهر سهیل

    اندر او صد هزار کار کند

    آهنی کانتظار صیقل کرد

    روی را صاف و بی‌غبار کند

    ز انتظار رسول تیغ علی

    در غزا خویش ذوالفقار کند

    انتظار جنین درون رحم

    نطفه را شاه خوش عذار کند

    انتظار حبوب زیر زمین

    هر یکی دانه را هزار کند

    آسیا آب را چو منتظر است

    سنگ را چست و بی‌قرار کند

    انتظار قبول وحی خدا

    چشم را چشم اعتبار کند

    انتظار نثار بحر کرم

    سینه را درج در چو نار کند

    شیره را انتظار در دل خم

    بهر مغز شهان عقار کند

    بی کنارست فضل منتظرش

    رانده را لایق کنار کند

    تا قیامت تمام هم نشود

    شرح آن کانتظار یار کند

    ز انتظارات شمس تبریزی

    شمس و ناهید و مه دوار کند

  8. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 4055


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق را جان بی‌قرار بود

    یاد جان پیش عشق عار بود

    سر و جان پیش او حقیر بود

    هر که را در سر این خمار بود

    همه بر قلب می‌زند عاشق

    اندر آن صف که کارزار بود

    نکند جانب گریز نظر

    گر چه شمشیر صد هزار بود

    عشق خود مرغزار شیرانست

    کی سگی شیر مرغزار بود

    عشق جان‌ها در آستین دارد

    در ره عشق جان نثار بود

    نام و ناموس و شرم و اندیشه

    پیش جاروبشان غبار بود

    همه کس را شکار کرد بلا

    عاشقان را بلا شکار بود

    مر بلا را چنان به جان بخرند

    کان بلا نیز شرمسار بود

    جان عشق است شه صلاح الدین

    کو ز اسرار کردگار بود

  10. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 4056


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که را ذوق دین پدید آید

    شهد دنیاش کی لذیذ آید

    آن چنان عقل را چه خواهی کرد

    که نگوسار یک نبیذ آید

    عقل بفروش و جمله حیرت خر

    که تو را سود از این خرید آید

    نه از آن حالتیست ای عاقل

    که در او عقل کس بدید آید

    نشود باز این چنین قفلی

    گر همه عقل‌ها کلید آید

    گر درآیند ذره ذره به بانگ

    آن همه بانگ ناشنید آید

    چه شود بیش و کم از این دریا

    بنده گر پاک وگر پلید آید

    هر که رو آورد بدین دریا

    گر یزیدست بایزید آید

  12. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 4057


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بوی دلدار ما نمی‌آید

    طوطی این جا شکر نمی‌خاید

    هر مقامی که رنگ آن گل نیست

    بلبل جان‌ها بنسراید

    خوش برآییم دوست حاضر نیست

    عشق هرگز چنین نفرماید

    همه اسباب عشق این جا هست

    لیک بی‌او طرب نمی‌شاید

    مادر فتنه‌ها که می‌باشد

    طربی بی‌رخش نمی‌زاید

    هر شرابی که دوست ساقی نیست

    جز خمار و شکوفه نفزاید

    همه آفاق پرستاره شود

    گازری را مراد برناید

    بی اثرهای شمس تبریزی

    از جهان جز ملال ننماید

  14. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 4058


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صبر با عشق بس نمی‌آید

    عقل فریادرس نمی‌آید

    بیخودی خوش ولایتیست ولی

    زیر فرمان کس نمی‌آید

    کاروان حیات می‌گذرد

    هیچ بانگ جرس نمی‌آید

    بوی گلشن به گل همی‌خواند

    خود تو را این هوس نمی‌آید

    زانک در باطن تو خوش نفسیست

    از گزاف این نفس نمی‌آید

    بی خدای لطیف شیرین کار

    عسلی از مگس نمی‌آید

    هر دمی تخم نیکوی می‌کار

    تا نکاری عدس نمی‌آید

    هیچ کردی به خیر اندیشه

    که جزا از سپس نمی‌آید

    بس کن ایرا که شمع این گفتار

    جانب هر غلس نمی‌آید

  16. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 4059


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من بسازم ولیک کی شاید

    زاغ با طوطیان شکر خاید

    هر یکی را ولایتست جدا

    کژ با راست راست کی آید

    گر چه طوطی خود از شکر زندست

    زاغ را می چمین خر باید

    عشق در خویش بین کجا گنجد

    ماده گرگ شیر نر زاید

    بگریز از کسی که عاشق نیست

    زان ز گرگین تو را گر افزاید

    ور شوی کوفته به‌هاون عشق

    دانک او سرمه ایت می‌ساید

    رو بکن تو خراب خانه از آنک

    شمس تبریز مست می‌آید

  18. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 4060


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق جانان مرا ز جان ببرید

    جان به عشق اندرون ز خود برهید

    زانک جان محدثست و عشق قدیم

    هرگز این در وجود آن نرسید

    عشق جانان چو سنگ مغناطیس

    جان ما را به قرب خویش کشید

    باز جان را ز خویشتن گم کرد

    جان چو گم شد وجود خویش بدید

    بعد از آن باز با خود آمد جان

    دام عشق آمد و در او پیچید

    شربتی دادش از حقیقت عشق

    جمله اخلاص‌ها از او برمید

    این نشان بدایت عشق است

    هیچ کس در نهایتش نرسید

  20. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 4061


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خسروانی که فتنه‌ای چینید

    فتنه برخاست هیچ ننشینید

    هم شما هم شما که زیبایید

    هم شما هم شما که شیرینید

    همچو عنبر حمایلیم همه

    بر بر سیمتان که مشکینید

    لذتی هست با شما گفتن

    هم شما داد جان مسکینید

    نشوم شاد اگر گمان دارم

    که گهی شاد و گاه غمگینید

    بل که بر اسب ذوق و شیرینی

    تا ابد خوش نشسته در زینید

    شاهدان فانی و شما جمله

    با لب لعل و جان سنگینید

    در صفای می شهان دیدیم

    که شما چون کدوی رنگینید

    در بهشتی که هر زمان بکریست

    مرد آیید اگر نه عنینید

    تبریزی شوید اگر در عشق

    بنده شمس ملت و دینید

  22. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 4062


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زان ازلی نور که پرورده‌اند

    در تو زیادت نظری کرده‌اند

    خوش بنگر در همه خورشیدوار

    تا بگدازند که افسرده‌اند

    سوی درختان نگر ای نوبهار

    کز دی دیوانه بپژمرده‌اند

    لب بگشا هیکل عیسی بخوان

    کز دم دجال جفا مرده‌اند

    بشکن امروز خمار همه

    کز می تو چاشنیی برده‌اند

    درده تریاق حیات ابد

    کاین همگان زهر فنا خورده‌اند

    همچو سحر پرده شب را بدر

    کاین همه محجوب دو صد پرده‌اند

    بس کن و خاموش مشو صدزبان

    چونک یکی گوش نیاورده‌اند

  24. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 4063


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوست همان به که بلاکش بود

    عود همان به که در آتش بود

    جام جفا باشد دشوارخوار

    چون ز کف دوست بود خوش بود

    زهر بنوش از قدحی کان قدح

    از کرم و لطف منقش بود

    عشق خلیلست درآ در میان

    غم مخور ار زیر تو آتش بود

    سرد شود آتش پیش خلیل

    بید و گل و سنبله کش بود

    در خم چوگانش یکی گوی شو

    تا که فلک زیر تو مفرش بود

    رقص کنان گوی اگر چه ز زخم

    در غم و در کوب و کشاکش بود

    سابق میدان بود او لاجرم

    قبله هر فارس مه وش بود

    چونک تراشیده شده‌ست او تمام

    رست از آن غم که تراشش بود

    هر کی مشوش بود او ایمنست

    گر دو جهان جمله مشوش بود

    مفخر تبریز تو را شمس دین

    شرق نه در پنج و نه در شش بود

  26. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 4064


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دیدن روی تو هم از بامداد

    درد مرا بین که چه آرام داد

    در دل عشاق چه آتش فکند

    جانب اسرار چه پیغام داد

    چون ز سر لطف مرا پیش خواند

    جان مرا باده بی‌جام داد

    صافی آن باده چو ارواح خورد

    کاسه آلوده به اجسام داد

    صافی آن باده ز ارواح جو

    زانک به اجسام همین نام داد

    در تبریزست تو را دام دل

    رحمت پیوسته در آن دام داد

  28. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 4065


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گفت کسی خواجه سنایی بمرد

    مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

    کاه نبود او که به بادی پرید

    آب نبود او که به سرما فسرد

    شانه نبود او که به مویی شکست

    دانه نبود او که زمینش فشرد

    گنج زری بود در این خاکدان

    کو دو جهان را بجوی می‌شمرد

    قالب خاکی سوی خاکی فکند

    جان خرد سوی سماوات برد

    جان دوم را که ندانند خلق

    مغلطه گوییم به جانان سپرد

    صاف درآمیخت به دردی می

    بر سر خم رفت جدا شد ز درد

    در سفر افتند به هم ای عزیز

    مرغزی و رازی و رومی و کرد

    خانه خود بازرود هر یکی

    اطلس کی باشد همتای برد

    خامش کن چون نقط ایرا ملک

    نام تو از دفتر گفتن سترد

  30. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 4066


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیرهن یوسف و بو می‌رسد

    در پی این هر دو خود او می‌رسد

    بوی می لعل بشارت دهد

    کز پی من جام و کدو می‌رسد

    نفس اناالحق تو منصور گشت

    نور حقش توی به تو می‌رسد

    نیست زیان هیچ ز سنگ آب را

    سنگ بلاها به سبو می‌رسد

    آب حیاتست ورای ضمیر

    جوی بکن کآب به جو می‌رسد

    آب بزن بر حسد آتشین

    باد در این خاک از او می‌رسد

    عشق و خرد خانه درون جنگیند

    عربده هر لحظه به کو می‌رسد

    هر چه دهد عاشق از رخت و بخت

    عاقبت آن جمله بدو می‌رسد

    گر چه بسی برد ز شوهر عروس

    او و جهازش نه به شو می‌رسد

    مایده‌ای خواستی از آسمان

    خیز ز خود دست بشو می‌رسد

    مژده ده ای عشق که از شمس دین

    از تبریز آیت نو می‌رسد

  32. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 4067


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آتش عشق تو قلاووز شد

    دوش دلم سوی دل افروز شد

    چون به سخن داشت مرا دوش یار

    چون به دم گرم جگرسوز شد

    من چه زنم با دم و با مکر او

    کو به دغل بر همه پیروز شد

    این دل من ساده و بی‌مکر بود

    دید دغل‌هاش بدآموز شد

    هر چه به عالم خوشی شهوتست

    همچو پنیر آفت هر یوز شد

    آه که شب جمله در این وعده رفت

    بوسه دهم بوسه دهم روز شد

    یار برهنه به قبا میل کرد

    عقل دگربار کمردوز شد

  34. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 4068


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از سوی دل لشکر جان آمدند

    لشکر پیدا و نهان آمدند

    جامه صبر من از آن چاک شد

    کز ره جان جامه دران آمدند

    چادر افکنده عروسان روح

    در طلب شاه جهان آمدند

    بر مثل سیل خوش از لامکان

    رقص کنان سوی مکان آمدند

    صورت دل صورت‌ها را شکست

    پردگیان ملک ستان آمدند

    هر چه عیان بود نهان آمدند

    هر چه نهان بود عیان آمدند

    هر چه نشان داشت نشانش نماند

    هر چه نشان نیست نشان آمدند

  36. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 4069


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آنچ گل سرخ قبا می‌کند

    دانم من کان ز کجا می‌کند

    بید پیاده که کشیدست صف

    آنچ گذشتست قضا می‌کند

    سوسن با تیغ و سمن با سپر

    هر یک تکبیر غزا می‌کند

    بلبل مسکین که چه‌ها می‌کشد

    آه از آن گل که چه‌ها می‌کند

    گوید هر یک ز عروسان باغ

    کان گل اشارت سوی ما می‌کند

    گوید بلبل که گل آن شیوه‌ها

    بهر من بی‌سر و پا می‌کند

    دست برآورده به زاری چنار

    با تو بگویم چه دعا می‌کند

    بر سر غنچه کی کله می‌نهد

    پشت بنفشه کی دوتا می‌کند

    گر چه خزان کرد جفاها بسی

    بین که بهاران چه وفا می‌کند

    فصل خزان آنچ به تاراج برد

    فصل بهار آمد ادا می‌کند

    ذکر گل و بلبل و خوبان باغ

    جمله بهانه‌ست چرا می‌کند

    غیرت عشق است وگر نه زبان

    شرح عنایات خدا می‌کند

    مفخر تبریز و جهان شمس دین

    باز مراعات شما می‌کند

  38. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 4070


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آنچ گل سرخ قبا می‌کند

    دانم من کان ز کجا می‌کند

    بید پیاده که کشیدست صف

    آنچ گذشتست قضا می‌کند

    سوسن با تیغ و سمن با سپر

    هر یک تکبیر غزا می‌کند

    بلبل مسکین که چه‌ها می‌کشد

    آه از آن گل که چه‌ها می‌کند

    گوید هر یک ز عروسان باغ

    کان گل اشارت سوی ما می‌کند

    گوید بلبل که گل آن شیوه‌ها

    بهر من بی‌سر و پا می‌کند

    دست برآورده به زاری چنار

    با تو بگویم چه دعا می‌کند

    بر سر غنچه کی کله می‌نهد

    پشت بنفشه کی دوتا می‌کند

    گر چه خزان کرد جفاها بسی

    بین که بهاران چه وفا می‌کند

    فصل خزان آنچ به تاراج برد

    فصل بهار آمد ادا می‌کند

    ذکر گل و بلبل و خوبان باغ

    جمله بهانه‌ست چرا می‌کند

    غیرت عشق است وگر نه زبان

    شرح عنایات خدا می‌کند

    مفخر تبریز و جهان شمس دین

    باز مراعات شما می‌کند

  40. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 4071


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آه در آن شمع منور چه بود

    کآتش زد در دل و دل را ربود

    ای زده اندر دل من آتشی

    سوختم ای دوست بیا زود زود

    صورت دل صورت مخلوق نیست

    کز رخ دل حسن خدا رو نمود

    جز شکرش نیست مرا چاره‌ای

    جز لب او نیست مرا هیچ سود

    یاد کن آن را که یکی صبحدم

    این دلم از زلف تو بندی گشود

    جان من اول که بدیدم تو را

    جان من از جان تو چیزی شنود

    چون دلم از چشمه تو آب خورد

    غرقه شد اندر تو و سیلم ربود

  42. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 4072


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چونک کمند تو دلم را کشید

    یوسفم از چاه به صحرا دوید

    آنک چو یوسف به چهم درفکند

    باز به فریادم هم او رسید

    چون رسن لطف در این چه فکند

    چنبره دل گل و نسرین دمید

    قیصر از آن قصر به چه میل کرد

    چه چو بهشتی شد و قصر مشید

    گفتم ای چه چه شد آن ظلمتت

    گفت که خورشید به من بنگرید

    هر که فسردست کنون گرم شد

    جمره عشقت بگدازد جلید

    قیصر رومست که بر زنگ زد

    اوست که ترسابچه خواندش فرید

    پرتو دل بود که زد بر سعیر

    پر شد و بشکافت که هل من مزید

    دوزخ گفتش که مرا جان ببخش

    تا بخورم هرک ز یزدان برید

    برگذر از آتش ای بحر لطف

    ور نه بمردم تبشم بفسرید

    گفت که ای آتش قوم مرا

    زود به من ده که خداشان گزید

    جمله یکایک به کف او سپرد

    گفت که نار تو ز نورم رهید

    تافت ز تبریز رخ شمس دین

    شمس بود نور جهان را کلید

  44. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 4073


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد

    هست حریف تو در این رقص باد

    باد چو جبریل و تو چون مریمی

    عیسی گلروی از این هر دو زاد

    رقص شما هر دو کلید بقاست

    رحمت بسیار بر این رقص باد

    تختگه نسل شما شد دماغ

    تخت بود جایگه کیقباد

    میوه هر شاخ به معده رود

    زانک برستست ز ************ و فساد

    نعمت ما چو ز م************ بود

    خلط نگردد بخور و ارتقاد

    روزی هر قوم ز باغ دگر

    خوان بزرگست تو را ای جواد

    قسمت بختست برو بخت جو

    بخت به از رخت بود المراد

    بس که نسیمی به دل اندردمید

    زان مدد نور که آرد ولاد

  46. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 4074


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش دل عربده گر با کی بود

    مشت کی کردست دو چشمش کبود

    آن دل پرخواره ز عشق شراب

    هفت قدح از دگران برفزود

    مست شد و بر سر کوی اوفتاد

    دست زنان ناگه خوابش ربود

    آن عسسی رفت قبایش ببرد

    وان دگری شد کمرش را گشود

    آمد چنگی بنوازید تار

    جست ز خواب آن دل بی‌تار و پود

    دید قبا رفته خمارش نماند

    دید زیان کم شد سودای سود

    دیدش ساقی که در آتش فتاد

    جام گرفت و سوی او شد چو دود

    بر غم او ریخت می دلگشا

    صورت اقبال بدو رو نمود

    بخت بقا یافت قبا گو برو

    ذوق فنا دید چه جوید وجود

    عالم ویرانه به جغدان حلال

    باد دو صد شنبه از آن جهود

    ما چو خرابیم و خراباتییم

    خیز قدح پر کن و پیش آر زود

    این قدح از لطف نیاید به چشم

    جسم نداند می جان آزمود

    زان سوی گوش آمد این طبل عید

    در دلش آتش بزن افغان عود

    بس کن و اندر تتق عشق رو

    دلبر خوبست و هزاران حسود

  48. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 4075


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که ز عشاق گریزان شود

    بار دگر خواجه پشیمان شود

    والله منت همه بر جان اوست

    هر که سوی چشمه حیوان شود

    هر که سبوی تو کشد عاقبت

    در حرم عشرت سلطان شود

    تنگ بود حوصله آدمی

    از تو چو دریای و چو عمان شود

    رو به دل اهل دلی جای گیر

    قطره به دریا در و مرجان شود

    جنبش هر ذره به اصل خودست

    هر چه بود میل کسی آن شود

    کافر صدساله چو بیند تو را

    سجده کند زود مسلمان شود

    جان و دل از جذبه میل و هوس

    همصفت دلبر و جانان شود

    خار که سرتیز ره عاشق است

    عاقبت امر گلستان شود

    ناطقه را بند کن و جمع باش

    گر نه ضمیر تو پریشان شود

  50. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 4076


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق مرا بر همگان برگزید

    آمد و مستانه رخم را گزید

    شکر کز آن کان زر جعفری

    روی مرا نادره گازی رسید

    باد تکبر اگرم در سرست

    هم ز دم اوست که در من دمید

    کرد مرا خشم مه و بر رخم

    گنبد نیلی سره نیلی کشید

    باده فراوان و یکی جام نی

    بوسه پیاپی شد و لب ناپدید

    ای شب کفر از مه تو روز دین

    گشته یزید از دم تو بایزید

    گو سگ نفس این همه عالم بگیر

    کی شود از سگ لب دریا پلید

    قفل خداییش بسی خون که ریخت

    خونش بریزیم چو آمد کلید

    جان به سعادت بکشد نفس را

    تا به هم افتند سعید و شهید

    هیچ شکاری نرهد زان صیاد

    کو ز سگی‌های سگ تن رهید

    ای خرف پیر جوان شو ز سر

    تازه شد از یار هزاران قدید

    وی بدن مرده برون آ ز گور

    صور دمیدند ز عرش مجید

    خامش و بشنو دهل خامشان

    ایدک الله به عیش جدید

  52. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 4077


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گفت کسی خواجه سنایی بمرد

    مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

    قالب خاکی به زمین بازداد

    روح طبیعی به فلک واسپرد

    ماه وجودش ز غباری برست

    آب حیاتش به درآمد ز درد

    پرتو خورشید جدا شد ز تن

    هر چه ز خورشید جدا شد فسرد

    صافی انگور به میخانه رفت

    چونک اجل خوشه تن را فشرد

    شد همگی جان مثل آفتاب

    جان شده را مرده نباید شمرد

    مغز تو نغزست مگر پوست مرد

    مغز نمیرد مگرش دوست برد

    پوست بهل دست در آن مغز زن

    یا بشنو قصه آن ترک و کرد

    کرد پی دزدی انبان ترک

    خرقه بپوشید و سر و مو سترد

  54. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 4078


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا من نعماه غیر معدود

    و السعی لدیه غیر مردود

    قد اکرمنا و قد دعانا

    کی نعبده و نعم معبود

    لا یطلب حمدنا لفخر

    بل یجعلنا بذاک محمود

    قد بشر باللقاء صدقه

    من حضرته الکریم مورود

    و الوعد من الحبیب حلو

    و السعی الی السعود مسعود

    خاصا سعدی که او به هر دم

    صد دل به سعود خویش بربود

  56. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 4079


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    طارت الکتب الکرام من کرام یا عباد

    ایقظوا من غفله ثم انشروا للاجتهاد

    جاء نا میزاننا کی نختبر اوزاننا

    ربنا اصلح شأننا اوجد به عفو یا جواد

    اضحکوا بعد البکاء نعم هذا المشتکی

    قد خرجتم من حجاب و انتبهتم من رقاد

    پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد

    ماه تو تابنده باد و دولت پاینده باد

    هر ملولی که تو را دید و خوش و تازه نشد

    آب و نانش تیره باد و آتشش بادا رماد

    خوابناکی که صباحت دید وز جا برنجست

    چشم بختش خفته بادا تا الی یوم المعاد

  58. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 4080


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من رای درا تلالا نوره وسط الفؤاد

    بیننا و بینه قبل التجلی الف واد

    جاء من یحیی الموات و الرمیم و الرفات

    ایها الاموات قوموا و ابصروا یوم التناد

    طارت الکتب الکرام من کرام کاتبین

    ایقظوا من غفله ثم انشروا للاجهتاد

    جاء نا میزاننا کی تختبر اوزاننا

    ربنا اصلح شأننا اوجد به عفو یا جواد

    اضحکوا بعد البکا یا نعم هذ المشتکا

    قد خرجتم من حجاب و انتبهتم من رقاد

    پارسی گوییم شاها آگهی خود از فؤاد

    ماه تو تابنده باد و دولتت پاینده باد

    هر ملولی که تو را دید و خوش و تازه نشد

    آب نابش تیره باد و آتشش بادا رماد

    خوابناکی که صباحت دید وز جا برنجست

    چشم بختش خفته بادا تا الی یوم المعاد

  60. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 4081


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میر خوبان را دگر منشور خوبی دررسید

    در گل و گلزار و نسرین روح دیگر بردمید

    با ملیحا زاده الرحمن احسانا جدید

    یا منیرا زاده نور علی نور مزید

    خوشتر از جان خود چه باشد جان فدای خاک تو

    خوبتر از ماه چه بود ماه در تو ناپدید

    کل ذی روح یفدی فی هواک روحه

    کل بستان انیق من جناک مستفید

    لست انکر ما ذکرتم البقاء فی الفنا

    کل من ابدی جمیلا لیس یبعد ان یعید

    این ملولی می‌کشد جان را که چیزی تو بگو

    هیچ کس را کس گریبان از گزافه کی کشید

  62. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 4082


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا شبه الطیف لی انت قریب بعید

    جمله ارواحنا تغمس فیما ترید

    نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید

    طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید

    انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال

    انت جمال الکمال زدت فهل من مزید

    از پس دور قمر دولت بگشاد در

    دلق برون کن ز سر خلعت سلطان رسید

    جاء اوان السرور زال زمان الفتور

    لیس لدنیا غرور یا سندی لا تحید

    دیو و پری داشت تخت ظلم از آن بود سخت

    دیو رها کرد رخت چتر سلیمان رسید

    هل طرب یا غلام فاملا کاس المدام

    انت بدار السلام ساکن قصر مشید

    عشق چه خوش حاکمیست ظالم و بی‌قول نیست

    حاجت لاحول نیست دیو مسلمان رسید

    یا لمع المشرق مثلک لم یخلق

    خذ بیدی ارتقی نحوک انت المجید

    عاشق از دست شد نیست شد و هست شد

    بلبل جان مست شد سوی گلستان رسید

    پرده برانداخت حور جمله جهان همچو طور

    زیر و زبر بست نور موسی عمران رسید

    هر چه خیال نکوست عشق هیولای اوست

    صورت از رشک حق پرده گر جان رسید

    هست تنت چون غبار بر سر بادی سوار

    چونک جدا گشت باد خاک به ماچان رسید

    اعلم ان الغبار مرتفع بالریاح

    مثل هوی اختفی وسط صیاح شدید

  64. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 4083


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر حریف منی پس بگو که دوش چه بود

    میان این دل و آن یار می فروش چه بود

    فدیت سیدنا انه یری و یجود

    الی البقاء یبلغ من الفناء یذود

    اگر به چشم بدیدی جمال ماهم دوش

    مرا بگو که در آن حلقه‌های گوش چه بود

    معاد کل شرود طغی و منه نی

    مثال ظلک ان طال هو الیک یعود

    وگر تو با من هم خرقه‌ای و همرازی

    بگو که صورت آن شیخ خرقه پوش چه بود

    بامر حافظ الله المکان یعی

    بمس عاطفه الله الزمان ولود

    اگر فقیری و ناگفته راز می‌شنوی

    بگو اشارت آن ناطق خموش چه بود

    ایا فؤاد فذب فی لظی محبته

    ایا حیاه فدومی فقد اتاک خلود

    وگر نخفتی و از حال دوش آگاهی

    بگو که نیم شب آن نعره و خروش چه بود

    ترید جبر جبیر الفؤاد فانکسرن

    ترید نحله تاج فلا تنی به سجود

    از آنچ جامه و تن پاره پاره می‌کردیم

    بیار پارگکی تا که رنگ و بوش چه بود

    برغم انفک لا تنکسر کما الحیوان

    به نصف وجهک لا تسجدن شبیه یهود

    وگر چو یونس رستی ز حبس ماهی و بحر

    بگو که معنی آن بحر و موج و جوش چه بود

    یقول لیت حبیبی یحبنی کرما

    الیس حبک تأثیر حب ود ودود

    وگر شناخته‌ای کاصل انس و جان ز کجاست

    یکیست اصل پس این وحشت وحوش چه بود

    ایا نضاره عیشی بما تهیجنی

    متی تقر عیونی و صاحبی مفقود

    وگر بدیدی جانی که پشت و رویش نیست

    گه تصور عشاق پشت و روش چه بود

    لئن سکرت بما قد سقیتنی یا دهر

    ا************ مثلک لدا لربه لکنود

    وگر ز عشق تو سردفتر غرض ماییم

    هزار دفتر و پیغام و گفت و گوش چه بود

  66. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 4084


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    حکم البین بموتی و عمد

    رضی الصد بحینی و قصد

    فتح الدهر عیون حسد

    فر آنی بفناکم و حسد

    یهرق العشق دماء حقنت

    لیس للعشق قریب و ولد

    لکن الموت حیاه لکم

    لکن الفقر غناء و رغد

    سافروا فی سبل العشق معی

    لا تخافن ضلالا و رصد

    لا یهولنکم بعدکم

    دونکم وفد وصال و مدد

    فنسیم طرب اولهم

    یهب السالک حولا و جلد

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 4085


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای شاهد سیمین ذقن درده شرابی همچو زر

    تا سینه‌ها روشن شود افزون شود نور نظر

    کوری هشیاران ده آن جام سلطانی بده

    تا جسم گردد همچو جان تا شب شود همچون سحر

    چون خواب را درهم زدی درده شراب ایزدی

    زیرا نشاید در کرم بر خلق بستن هر دو در

    ای خورده جام ذوالمنن تشنیع بیهوده مزن

    زیرا که فاز من شکر زیرا که خاب من کفر

    ای تو مقیم میکده هم مستی و هم می‌زده

    تشنیع‌های بیهده چون می‌زنی ای بی‌گهر

  70. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 4086


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    انا فتحنا عینکم فاستبصروا الغیب البصر

    انا قضینا بینکم فاستبشروا بالمنتصر

    باد صبا ای خوش خبر مژده بیاور دل ببر

    جانم فدات ای مژده ور بستان تو جانم ماحضر

    شمشیرها جوشن شود ویرانه‌ها گلشن شود

    چشم جهان روشن شود چون از تو آید یک نظر

    ای قهر بی‌دندان شده وی لطف صد چندان شده

    جان و جهان خندان شده چون داد جان‌ها را ظفر

    هر کس که دیدت ای ضیا وان حضرت باکبریا

    بادا ورا شرم از خدا گر او بلافد از هنر

    نگذاشت شیر بیشه‌ای از هست ما یک ریشه‌ای

    الا که نیم اندیشه‌ای در روز و شب هجران شمر

    ای آفرین بر روی شه کز وی خجل شد روی مه

    کوران به دیده گفته خه بشنوده لطفش گوش کر

    از عشق آن سلطان من وان دارو و درمان من

    کی سیر گردد جان من در جان من جوع البقر

    ان کان عیشا قد هجر و اختل عقلی من سهر

    والله روحی ما نفر والله روحی ما کفر

    من ابروش او ماه وش او روز و من همچو شبش

    او جان و من چون قالبش حیران از آن خوبی و فر

    آه از دعا بی‌سامعی جرم و گنه بی‌شافعی

    درد و الم بی‌نافعی رویم چو زر بی‌سیمبر

    کی باشد آن در سفته من الحمدلله گفته من

    مستطرب و خوش خفته من در سایه‌های آن شجر

    تا دیدمی جانان خود من جویمی درمان خود

    که گویمش هجران خود بنمایمش خون جگر

    ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا

    مخدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر

  72. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 4087


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمد ترش رویی دگر یا زمهریر است او مگر

    برریز جامی بر سرش ای ساقی همچون شکر

    یا می دهش از بلبله یا خود به راهش کن هله

    زیرا میان گلرخان خوش نیست عفریت ای پسر

    درده می پیغامبری تا خر نماند در خری

    خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر

    در مجلس مستان دل هشیار اگر آید مهل

    دانی که مستان را بود در حال مستی خیر و شر

    ای پاسبان بر در نشین در مجلس ما ره مده

    جز عاشقی آتش دلی کآید از او بوی جگر

    گر دست خواهی پا دهد ور پای خواهی سر نهد

    ور بیل خواهی عاریت بر جای بیل آرد تبر

    تا در شراب آغشته‌ام بی‌شرم و بی‌دل گشته‌ام

    اسپر سلامت نیستم در پیش تیغم چون سپر

    خواهم یکی گوینده‌ای آب حیاتی زنده‌ای

    کآتش به خواب اندرزند وین پرده گوید تا سحر

    اندر تن من گر رگی هشیار یابی بردرش

    چون شیرگیر حق نشد او را در این ره سگ شمر

    قومی خراب و مست و خوش قومی غلام پنج و شش

    آن‌ها جدا وین‌ها جدا آن‌ها دگر وین‌ها دگر

    ز اندازه بیرون خورده‌ام کاندازه را گم کرده‌ام

    شدوا یدی شدوا فمی هذا حفاظ ذی السکر

    هین نیش ما را نوش کن افغان ما را گوش کن

    ما را چو خود بی‌هوش کن بی‌هوش سوی ما نگر

  74. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 4088


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رو چشم جان را برگشا در بی‌دلان اندرنگر

    قومی چو دل زیر و زبر قومی چو جان بی‌پا و سر

    بی‌کسب و بی‌کوشش همه چون دیگ در جوشش همه

    بی‌پرده و پوشش همه دل پیش حکمش چون سپر

    از باغ و گل دلشادتر وز سرو هم آزادتر

    وز عقل و دانش رادتر وز آب حیوان پاکتر

    چون ذره‌ها اندر هوا خورشید ایشان را قبا

    بر آب و گل بنهاده پا وز عین دل برکرده سر

    در موج دریاهای خون بگذشته بر بالای خون

    وز موج وز غوغای خون دامانشان ناگشته تر

    در خار لیکن همچو گل در حبس ولیکن همچو مل

    در آب و گل لیکن چو دل در شب ولیکن چو سحر

    باری تو از ارواحشان وز باده و اقداحشان

    مستی خوشی از راحشان فارغ شده از خیر و شر

    بس کن که هر مرغ ای پسر خود کی خورد انجیر تر

    شد طعمه طوطی شکر وان زاغ را چیزی دگر

  76. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 4089


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما را خدا از بهر چه آورد بهر شور و شر

    دیوانگان را می‌کند زنجیر او دیوانه‌تر

    ای عشق شوخ بوالعجب آورده جان را در طرب

    آری درآ هر نیم شب بر جان مست بی‌خبر

    ما را کجا باشد امان کز دست این عشق آسمان

    ماندست اندر خرکمان چون عاشقان زیر و زبر

    ای عشق خونم خورده‌ای صبر و قرارم برده‌ای

    از فتنه روز و شبت پنهان شدستم چون سحر

    در لطف اگر چون جان شوم از جان کجا پنهان شوم

    گر در عدم غلطان شوم اندر عدم داری نظر

    ما را که پیدا کرده‌ای نی از عدم آورده‌ای

    ای هر عدم صندوق تو ای در عدم بگشاده در

    هستی خوش و سرمست تو گوش عدم در دست تو

    هر دو طفیل هست تو بر حکم تو بنهاده سر

    کاشانه را ویرانه کن فرزانه را دیوانه کن

    وان باده در پیمانه کن تا هر دو گردد بی‌خطر

    ای عشق چست معتمد مستی سلامت می‌کند

    بشنو سلام مست خود دل را مکن همچون حجر

    چون دست او بشکسته‌ای چون خواب او بربسته‌ای

    بشکن خمار مست را بر کوی مستان برگذر

  78. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 4090


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای تو نگار خانگی خانه درآ از این سفر

    پسته لعل برگشا تا نشود گران شکر

    ساقی روح چون تویی کشتی نوح چون تویی

    تا که تهیست ساغرم خون چه پرست این جگر

    طعنه زند مرا ز کین رو صنمی دگر گزین

    در دو جهان یکی بگو کو صنمی کجا دگر

    آن قلمی که نقش کرد چونک بدید نقش تو

    گفت که‌های گم شدم این ملکست یا بشر

    جان و جهان چرا چنین عیب و ملامتم کنی

    در دل من درآ ببین هر نفسی یکی حشر

    عشق بگوید الصلا مایده دو صد بلا

    خشک لبی و چشم تر مایده بین ز خشک و تر

    چونک چشیدی این دو را جلوه شود بتی تو را

    شهره یکی ستاره‌ای بنده او دو صد قمر

    فاش بگو که شمس دین خاصبک و شه یقین

    در تبریز همچو دین اوست نهان و مشتهر

  80. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 4091


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گرم درآ و دم مده باده بیار و غم ببر

    ای دل و جان هر طرف چشم و چراغ هر سحر

    هم طرب سرشته‌ای هم طلب فرشته‌ای

    هم عرصات گشته‌ای پر ز نبات و نیشکر

    خیز که رسته خیز شد روز نبات ریز شد

    با خردم ستیز شد هین بربا از او خبر

    خوش خبران غلام تو رطل گران سلام تو

    چون شنوند نام تو یاوه کنند پا و سر

    خیز که روز می‌رود فصل تموز می‌رود

    رفت و هنوز می‌رود دیو ز سایه عمر

    ای بشنیده آه جان باده رسان ز راه جان

    پشت دل و پناه جان پیش درآ چو شیر نر

    مست و خراب و شاد و خوش می‌گذری ز پنج و شش

    قافله را بکش بکش خوش سفریست این سفر

    لحظه به لحظه دم به دم می بده و بسوز غم

    نوبت تست ای صنم دور توست ای قمر

    عقل رباست و دلربا در تبریز شمس دین

    آن تبریز چون بصر شمس در اوست چون نظر

    گر چه بصر عیان بود نور در او نهان بود

    دیده نمی‌شود نظر جز به بصیرتی دگر

  82. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 4092


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دی سحری بر گذری گفت مرا یار

    شیفته و بی‌خبری چند از این کار

    چهره من رشک گل و دیده خود را

    کرده پر از خون جگر در طلب خار

    گفتم کی پیش قدت سرو نهالی

    گفتم کی پیش رخت شمع فلک تار

    گفتم کی زیر و زبر چرخ و زمینت

    نیست عجب گر بر تو نیست مرا بار

    گفت منم جان و دلت خیره چه باشی

    دم مزن و باش بر سیمبرم زار

    گفتم کی از دل و جان برده قراری

    نیست مرا تاب س************ گفت به یک بار

    قطره دریای منی دم چه زنی بیش

    غرقه شو و جان صدف پر ز گهر دار

  84. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 4093


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور

    ز دست یار آتشروی عالم سوز زیبا خور

    نمی‌شاید که چون برقی به هر دم خرمنی سوزی

    مثال کشت کوهستان همه شربت ز بالا خور

    اگر خواهی که چون مجنون حجاب عقل بردری

    ز دست عشق پابرجا شراب آن جا ز بی‌جا خور

    اگر دلتنگ و بدرنگی به زیر گلبنش بنشین

    وگر مخمور و مغموری از این بگزیده صهبا خور

    گریزانست این ساقی از این مستان ناموسی

    اگر اوباش و قلاشی مخور پنهان و پیدا خور

    حریفان گر همی‌خواهی چو بسطامی و چون کرخی

    مخور باده در این گلخن بر آن سقف معلا خور

    برو گر کارکی داری به کار خویشتن بنشین

    چو بر یوسف نه‌ای مجنون غم نان زلیخا خور

    کسی دکان کند ویران که بطال جهان باشد

    چو نربودست سیلابت تو آب از مشک سقا خور

    بگرد دیگ این دنیا چو کفلیز ار همی‌گردی

    برون رو ای سیه کاسه مخور حمرا و حلوا خور

    در این بازار ای مجنون چو منبل گرد تن پرخون

    چو در شاهد طمع کردی برو شمشیر لالا خور

    اگر مشتاق اشراقات شمس الدین تبریزی

    شراب صبر و تقوا را تو بی‌اکراه و صفرا خور


    اگر باده خوری باری ز دست دلبر ما خور

    ز دست یار آتشروی عالم سوز زیبا خور

    نمی‌شاید که چون برقی به هر دم خرمنی سوزی

    مثال کشت کوهستان همه شربت ز بالا خور

    اگر خواهی که چون مجنون حجاب عقل بردری

    ز دست عشق پابرجا شراب آن جا ز بی‌جا خور

    اگر دلتنگ و بدرنگی به زیر گلبنش بنشین

    وگر مخمور و مغموری از این بگزیده صهبا خور

    گریزانست این ساقی از این مستان ناموسی

    اگر اوباش و قلاشی مخور پنهان و پیدا خور

    حریفان گر همی‌خواهی چو بسطامی و چون کرخی

    مخور باده در این گلخن بر آن سقف معلا خور

    برو گر کارکی داری به کار خویشتن بنشین

    چو بر یوسف نه‌ای مجنون غم نان زلیخا خور

    کسی دکان کند ویران که بطال جهان باشد

    چو نربودست سیلابت تو آب از مشک سقا خور

    بگرد دیگ این دنیا چو کفلیز ار همی‌گردی

    برون رو ای سیه کاسه مخور حمرا و حلوا خور

    در این بازار ای مجنون چو منبل گرد تن پرخون

    چو در شاهد طمع کردی برو شمشیر لالا خور

    اگر مشتاق اشراقات شمس الدین تبریزی

    شراب صبر و تقوا را تو بی‌اکراه و صفرا خور

  86. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 4094


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا همچون پدر بنگر نه همچون شوهر مادر

    پدر را نیک واقف دان از آن کژبازی مضمر

    تو گردی راست اولیتر از آنک کژ نهی او را

    وگر تو کژ نهی او را به استیزت کند کژتر

    ز بابا بشنو و برجه که سلطانیت می‌خواند

    که خاک اوت کیخسرو بمیرد پیش او سنجر

    چو ان الله یدعو را شنیدی کژ مکن رو را

    زهی راعی زهی داعی زهی راه و زهی رهبر

    پراکنده شدی ای جان به هر درد و به هر درمان

    ز عشقش جوی جمعیت در آن جامع بنه منبر

    چو کر و فر او دیدی تویی کرار و شیر حق

    چو بال و پر او دیدی تویی طیار چون جعفر

  88. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 4095


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر چه نه به دریاییم دانه گهریم آخر

    ور چه نه به میدانیم در کر و فریم آخر

    گر باده دهی ور نی زان باده دوشینه

    از دادن و نادادن بس بی‌خبریم آخر

    ای عشق چه زیبایی چه راوق و گیرایی

    گر رفت زر و کیسه در کان زریم آخر

    ای طعنه زنان بر ما بگشاده زبان بر ما

    باری ز شما خامان ما مستتریم آخر

    لولی که زرش نبود مال پدرش نبود

    دزدی نکند گوید پس ما چه خوریم آخر

    ما لولی و شنگولی بی‌مکسب و مشغولی

    جز مال مسلمانان مال کی بریم آخر

    زنبیل اگر بردیم خرماش درآگندیم

    وز نیل اگر خوردیم هم نیشکریم آخر

    گر شحنه بگیردمان آرد به چه و زندان

    بر چاه زنخدانش آبی بچریم آخر

    چاهش خوش و زندانش وان ساقی و مستانش

    وان گفتن بی‌سیمان که سیمبریم آخر

    می‌گوید جان با تن کای تن خمش و تن زن

    لب بند و بصر بگشا صاحب نظریم آخر

  90. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 4096


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر

    در قلعه بی‌خویشی بگریز هلا زوتر

    تا کی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی

    شاهنشه صبح آمد زد بر سر او خنجر

    گاو سیه شب را قربان سحر کردند

    مؤذن پی این گوید کالله هو الاکبر

    آورد برون گردون از زیر لگن شمعی

    کز خجلت نور او بر چرخ نماند اختر

    خورشید گر از اول بیمارصفت باشد

    هم از دل خود گردد در هر نفسی خوشتر

    ای چشم که پردردی در سایه او بنشین

    زنهار در این حالت در چهره او بنگر

    آن واعظ روشن دل کو ذره به رقص آرد

    بس نور که بفشاند او از سر این منبر

    شاباش زهی نوری بر کوری هر کوری

    زان پس که بر آرد سر کور وی نپوشاند

    شمس الحق تبریزی در آینه صافت

    گر غیر خدا بینم باشم بتر از کافر

  92. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 4097


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر

    ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر

    از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان

    وز جعد تو در هر دل از مشک تلی دیگر

    مه را ز غمت باشد گه دق و گه استسقا

    مه زین خللی رسته از صد خللی دیگر

    با لطف بهارت دل چون برگ چرا لرزد

    ترسد که خزان آید آرد دغلی دیگر

    هر سرمه و هر دارو کز خاک درت نبود

    در دیده دل آرد درد و سبلی دیگر

    ابلیس ز لطف تو اومید نمی‌برد

    هر دم ز تو می‌تابد در وی املی دیگر

    فرعون ز فرعونی آمنت به جان گفته

    بر خرقه جان دیده ز ایمان تکلی دیگر

    خورشید وصال تو روزی به جمل آید

    در چرخ دلم یابد برج حملی دیگر

    اجزای زمین را بین بر روی زمین رقصان

    این جوق چو بنشیند آید بدلی دیگر

    بر روی زمین جان را چون رو شرف و نوری

    در زیر زمین تن را چون تخم اجلی دیگر

    تا چند غزل‌ها را در صورت و حرف آری

    بی‌صورت و حرف از جان بشنو غزلی دیگر

  94. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 4098


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر

    من نیک سبک گشتم آن رطل گران زوتر

    از باده بسی ساغر فربه کن هر لاغر

    هر چند سبک دستی ای دست از آن زوتر

    ای بر در و بام تو از لذت جام تو

    جان‌ها به صبوح آیند من از همگان زوتر

    سودای تو می‌آرد زان می که نه قی آرد

    از سینه به چشم آید از نور عیان زوتر

  96. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 4099


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر

    بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر

    هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را

    زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور

    نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد

    معنیش که درویشا در ما بنگر خوشتر

    در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو

    ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر

    چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی

    ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر

    ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین

    ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر

    آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی

    صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر

  98. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 4100


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان من و جان تو بستست به همدیگر

    همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر

    ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من

    ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر

    ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم

    من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر

    همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی

    تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور

    یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه

    تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر

    چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم

    زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر

    از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم

    چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر

    مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد

    تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر

  100. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 82 از 123 ... 3272808182838492 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد