صفحه 84 از 123 ... 3474828384858694 ...
نمایش نتایج: از 4,151 به 4,200 از 6148

موضوع: مشاعره

273326
  1. بالا | پست 4151


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شادیی کان از جهان اندر دلت آید مخر

    شادیی کان از دلت آید زهی کان شکر

    بازخر جان مرا زین هر دو فراش ای خدا

    پهلوی اصحاب کهفم خوش بخسبان بی‌خبر

    سایه شادیست غم غم در پی شادی دود

    ترک شادی کن که این دو نسکلد از همدگر

    در پی روزست شب و اندر پی شادیست غم

    چون بدیدی روز دان کز شب نتان کردن حذر

    تا پی غم می‌دوی شادی پی تو می‌دود

    چون پی شادی روی تو غم بود بر ره گذر

    یاد می‌کن آن نهنگی را که ما را درکشد

    تا نماند فهم و وهم و خوب و زشت و خشک و تر

    همچو شمع نخل بندان کآتشش در خود کشد

    کاغذ پرنقش و صورت درفتد در آب در

  2. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 4152


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بهر شهوت جان خود را می‌دهی همچون ستور

    وز برای جان خود که می‌دهی وانگه به زور

    می‌ستانی از خسان تا وادهی ده چارده

    در هوای شاهدی و لقمه‌ای ای بی‌حضور

    آن سبدکش می‌کشد آن لقمه‌ها را تون به تون

    می‌دواند مرده کش مر شاهدت را گور گور

    لقمه‌ات مردار آمد شاهدت هم مرده‌ای

    در میان این دو مرده چون نمی‌باشی نفور

    چشم آخر را ببند و چشم آخر برگشا

    آخر هر چیز بنگر تا بگیرد چشم نور

  4. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4153


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقیا هستند خلقان از می ما دور دور

    زان جمال و زان کمال و فر و سیما دور دور

    گر چه پیر کهنه‌ای در حکمت و ذوق و صفا

    از شراب صاف ما هستی تو پیرا دور دور

    چونک بینایان نمی‌بینند رنگ جام را

    عقل خود داند که باشد جان اعمی دور دور

    چون صریح و رمز قاضی می‌نداند جان او

    دور باشد از دل او رمز و ایما دور دور

    تا نبرد تیغ شمس الحق زنار تو را

    جان تو باشد از آن لطف و چلیپا دور دور

    تا ز خوبی بتان خالی نگردد جان تو

    باشی از رخسار آن دلدار زیبا دور دور

    گر چه اندر بزم شاهان تو بدی سرده ولیک

    چون در این بزم اندرآیی باشی این جا دور دور

    تو شنیدی قرب موسی طور سینا نور حق

    در حضور خضر بود آن طور سینا دور دور

    سقف مینا گر چه بس عالیست پیش چشم تو

    لیک پیش رفعتش بد سقف مینا دور دور

    ای گران جان یا سبک شو یا برو از بزم ما

    یا مکن مانند خود از عیش ما را دور دور

    مطرب عشاق بهر من زن این نادر نوا

    زانک هست از گوش کر این بانگ سرنا دور دور

  6. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4154

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2020
    شماره عضویت
    42698
    نوشته ها
    92
    تشکـر
    57
    تشکر شده 82 بار در 52 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
    ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

  8. کاربران زیر از Leila.h بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 4155

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2019
    شماره عضویت
    42552
    نوشته ها
    266
    تشکـر
    2,650
    تشکر شده 118 بار در 67 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    ال اوبالم گوزل هابیر بجانیم یواش آتیشیم یوخ بسان ققندس گلمال
    اوزانیم بتاش

  10. 2 کاربران زیر از sssssalar بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 4156


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای صبا حالی ز خد و خال شمس الدین بیار

    عنبر و مشک ختن از چین به قسطنطین بیار

    گر سلامی از لب شیرین او داری بگو

    ور پیامی از دل سنگین او داری بیار

    سر چه باشد تا فدای پای شمس الدین کنم

    نام شمس الدین بگو تا جان کنم بر او نثار

    خلعت خیر و لباس از عشق او دارد دلم

    حسن شمس الدین دثار و عشق شمس الدین شعار

    ما به بوی شمس دین سرخوش شدیم و می‌رویم

    ما ز جام شمس دین مستیم ساقی می میار

    ما دماغ از بوی شمس الدین معطر کرده‌ایم

    فارغیم از بوی عود و عنبر و مشک تتار

    شمس دین بر دل مقیم و شمس دین بر جان کریم

    شمس دین در یتیم و شمس دین نقد عیار

    من نه تنها می‌سرایم شمس دین و شمس دین

    می‌سراید عندلیب از باغ و کبک از کوهسار

    حسن حوران شمس دین و باغ رضوان شمس دین

    عین انسان شمس دین و شمس دین فخر کبار

    روز روشن شمس دین و چرخ گردان شمس دین

    گوهر کان شمس دین و شمس دین لیل و نهار

    شمس دین جام جمست و شمس دین بحر عظیم

    شمس دین عیسی دم است و شمس دین یوسف عذار

    از خدا خواهم ز جان خوش دولتی با او نهان

    جان ما اندر میان و شمس دین اندر کنار

    شمس دین خوشتر ز جان و شمس دین شکرستان

    شمس دین سرو روان و شمس دین باغ و بهار

    شمس دین نقل و شراب و شمس دین چنگ و رباب

    شمس دین خمر و خمار و شمس دین هم نور و نار

    نی خماری کز وی آید انده و حزن و ندم

    آن خمار شمس دین کز وی فزاید افتخار

    ای دلیل بی‌دلان و ای رسول عاشقان

    شمس تبریزی بیا زنهار دست از ما مدار

  12. بالا | پست 4157


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عقل بند ره روان و عاشقانست ای پسر

    بند بشکن ره عیان اندر عیانست ای پسر

    عقل بند و دل فریب و تن غرور و جان حجاب

    راه از این جمله گرانی‌ها نهانست ای پسر

    چون ز عقل و جان و دل برخاستی بیرون شدی

    این یقین و این عیان هم در گمانست ای پسر

    مرد کو از خود نرفتست او نه مردست ای پسر

    عشق کان از جان نباشد آفسانست ای پسر

    سینه خود را هدف کن پیش تیر حکم او

    هین که تیر حکم او اندر کمانست ای پسر

    سینه‌ای کز زخم تیر جذبه او خسته شد

    بر جبین و چهره او صد نشانست ای پسر

    گر روی بر آسمان هفتمین ادریس وار

    عشق جانان سخت نی************ردبانست ای پسر

    هر طرف که کاروانی نازنازان می‌رود

    عشق را بنگر که قبله کاروانست ای پسر

    سایه افکندست عشقش همچو دامی بر زمین

    عشق چون صیاد او بر آسمانست ای پسر

    عشق را از من مپرس از کس مپرس از عشق پرس

    عشق در گفتن چو ابر درفشانست ای پسر

    ترجمانی من و صد چون منش محتاج نیست

    در حقایق عشق خود را ترجمانست ای پسر

    عشق کار خفتگان و نازکان نرم نیست

    عشق کار پردلان و پهلوانست ای پسر

    هر کی او مر عاشقان و صادقان را بنده شد

    خسرو و شاهنشه و صاحب قرانست ای پسر

    این جهان پرفسون از عشق تا نفریبدت

    کاین جهان بی‌وفا از تو جهانست ای پسر

    بیت‌های این غزل گر شد دراز از وصل‌ها

    پرده دیگر شد ولی معنی همانست ای پسر

    هین دهان بربند و خامش کن از این پس چون صدف

    کاین زیانت در حقیقت خصم جانست ای پسر

  13. بالا | پست 4158


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هله زیرک هله زیرک هله زیرک زوتر

    هله کز جنبش ساقی بدود باده به سر بر

    بدود روح پیاده سر گنجینه گشاده

    رخ چون زهره نهاده غلطی روی قمر بر

    هله منشین و میاسا بهل این صبر و مواسا

    بگزین جهد و مقاسا که چو دیکم به شرر بر

    اگرم عشوه پرستی سر هر راه نبستی

    شب من روز شدستی زده رایت به سحر بر

    هله برجه هله برجه که ز خورشید سفر به

    قدم از خانه به در نه همگان را به سفر بر

    سفر راه نهان کن سفر از جسم به جان کن

    ز فرات آب روان کن بزن آن آب خضر بر

    دم بلبل چو شنیدی سوی گلزار دویدی

    چو بدان باغ رسیدی بدو اکنون به شجر بر

    به شجر بر هله برگو مثل فاخته کوکو

    که طلبکار بدین خو نزند کف به خبر بر

  14. بالا | پست 4159


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر

    گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر

    بنشین نظاره می‌کن ز خورش کناره می‌کن

    دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر

    اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه

    تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر

    چو عجوزه گشت گریان شه روزه گشت خندان

    دل نور گشت فربه تن موم گشت لاغر

    رخ عاشقان مزعفر رخ جان و عقل احمر

    منگر برون شیشه بنگر درون ساغر

    همه مست و خوش شکفته رمضان ز یاد رفته

    به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در

    چو بدید مست ما را بگزید دست‌ها را

    سر خود چنین چنین کرد و بتافت روز معشر

    ز میانه گفت مستی خوش و شوخ و می‌پرستی

    که کی گوید اینک روزه شکند ز قند و شکر

    شکر از لبان عیسی که بود حیات موتی

    که ز ذوق باز ماند دهن ن************ و منکر

    تو اگر خراب و مستی به من آ که از منستی

    و اگر خمار یاری سخنی شنو مخمر

    چو خوشی چه خوش نهادی به کدام روز زادی

    به کدام دست کردت قلم قضا مصور

    تن تو حجاب عزت پس او هزار جنت

    شکران و ماه رویان همه همچو مه مطهر

    هله مطرب شکرلب برسان صدا به کوکب

    که ز صید بازآمد شه ما خوش و مظفر

    ز تو هر صباح عیدی ز تو هر شبست قدری

    نه چو قدر عامیانه که شبی بود مقدر

    تو بگو سخن که جانی قصصات آسمانی

    که کلام تست صافی و حدیث من مکدر

  15. بالا | پست 4160


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر

    سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

    همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی

    منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

    همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی

    بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

    تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی

    نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

    خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

    بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

    تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی

    نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر

    نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس

    بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

    همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد

    هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

    که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند

    نبدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر

  16. بالا | پست 4161


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هله زیرک هله زیرک هله زیرک هله زوتر

    هله کز جنبش تو کار همه نیکوتر

    بدوان از پی مردان بنگر از چپ و راست

    جسته از سنگ ستاره ز قمر مه روتر

    یک به یک پیش تو آیند چو از جا بروی

    همچو من بسته کمرها ز شکر خوش خوتر

    در گلشن بگشاید ز درون صورت عشق

    صورتش چون گل سرخ از گل تر خوش بوتر

    عشق داوود شود آهن از او نرم شود

    شیر آهو شود آن جا وزو آهوتر

    هر یکی ذره شود عیسی و عیسی نفسی

    مرگ جان بخش شود بلک ز جان دلجوتر

    اندر آن حال اگر ماه ببوسد لب تو

    گوییش خیز برو از بر ما آن سوتر

    دل من پرسخنست ار چه دهان بربستم

    تا بگوید خردی کوست ز ما خوشگوتر

  17. بالا | پست 4162


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بده آن باده به ما باده به ما اولیتر

    هر چه خواهی بکنی لیک وفا اولیتر

    سر مردان چه کند خوبتر از سجده تو

    مسجد عیسی ز جان سقف سما اولیتر

    یک فسون خوان صنما در دل مجنون بردم

    غنج‌های چو صبی را نه صبا اولیتر

    عقل را قبله کند آنک جمال تو ندید

    در کف کور ز قندیل عطا اولیتر

    تو عطا می ده و از چرخ ندا می‌آید

    که ز دریا و ز خورشید عطا اولیتر

    لطف‌ها کرده‌ای امروز دو تا کن آن را

    چونک در چنگ نیایی تو دوتا اولیتر

    چونک خورشید برآید بگریزد سرما

    هر کی سردست از او پشت و قفا اولیتر

    تا بدیدم چمنت ز آب و گیا ببریدم

    آن ستورست که در آب و گیا اولیتر

    سادگی را ببرد گر چه سخن نقش خوشست

    بر رخ آینه از نقش صفا اولیتر

    صورت ************ تویی آینه ************ تویی

    داد آینه به تصویر بقا اولیتر

    خمش این طبل مزن تیغ بزن وقت غزاست

    طبل اگر پشت سپاهست غزا اولیتر

  18. بالا | پست 4163


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر فروکن به سحر کز سر بازار نظر

    طبله کالبد آورده‌ام آخر بنگر

    بر سر کوی تو پرطبله من بین و بخر

    شانه‌ها و شبه‌ها و سره روغن‌ها تر

    شبه من غم تو روغن من مرهم تو

    شانه‌ام محرم آن زلف پر از فتنه و شر

    از فراقت تلفم گشته خیالت علفم

    که دلم را شکمی شد ز تو پرجوع بقر

    من ندانم چه کسم کز شکرت پرهوسم

    ای مگس‌ها شده از ذوق شکرهات شکر

    پرده بردار صبا از بر آن شهره قبا

    تا ز سیمین بر او گردد کارم همه زر

    چند گویی تو بجو یار وزو دست بشو

    در دو عالم نبود یار مرا یار دگر

    چون خرد ماند و دل با من ای خواجه بهل

    ماه و خورشید که دیدست در اعضای بشر

    چون که در جان منی شسته به چشمان منی

    شمس تبریز خداوند تو چونی به سفر

  19. بالا | پست 4164


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هین که آمد به سر کوی تو مجنون دگر

    هین که آمد به تماشای تو دل خون دگر

    عاشق روی تو را گنبد گردون نکشد

    مگرش جای دهی بر سر گردون دگر

    عاشق تو نخورد حیله و افسون کسی

    تو بخوان و تو بدم بر دلش افسون دگر

    عشق روی تو به شش سوی جهان دام دلست

    که ندیدند چنان رخ رخ گلگون دگر

    رحمتی کن تو بر آن مرغ که در دام افتاد

    که ندارد چو تو شاهنشه بی‌چون دگر

    کو در این خانه یکی سوخته مفتونی

    که به شب‌ها شنود ناله مفتون دگر

    از پس نیشکرت اشک چو اطلس بارم

    چاره‌ام نیست جز این اطلس و اکسون دگر

  20. بالا | پست 4165


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صنما این چه گمانست فرودست حقیر

    تا بدین حد مکن و جان مرا خوار مگیر

    کوه را که کند اندر نظر مرد قضا

    کاه را کوه کند ذاک علی الله یسیر

    خنک آن چشم که گوهر ز خسی بشناسد

    خنک آن قافله‌ای که بودش دوست خفیر

    حاکمی هر چه تو نامم بنهی خشنودم

    جان پاک تو که جان از تو شکورست و ش************

    ماه را گر تو حبش نام نهی سجده کند

    سرو را چنبر خوانی نکند هیچ نفیر

    زانک دشنام تو بهتر ز ثناهای جهان

    ز کجا بانگ سگان و ز کجا شیر زئیر

    ای که بطال تو بهتر ز همه مشتغلان

    جز تو جمله همه لاست از آنیم فقیر

    تاج زرین بده و سیلی آن یار بخر

    ور کسی نشنود این را انما انت نذیر

    بر قفای تو چو باشد اثر سیلی دوست

    بوسه‌ها یابد رویت ز نگاران ضمیر

    مرد دنیا عدمی را حشمی پندارد

    عمر در کار عدم کی کند ای دوست بصیر

    رفت مردی به طبیبی به کله درد شکم

    گفت او را تو چه خوردی که برستست زحیر

    بیشتر رنج که آید همه از فعل گلوست

    گفت من سوخته نان خوردم از پست فطیر

    گفت سنقر برو آن کحل عزیزی به من آر

    گفت درد شکم و کحل خه ای شیخ کبیر

    گفت تا چشم تو مر سوخته را بشناسد

    تا ننوشی تو دگر سوخته ای نیم ضریر

    نیست را هست گمان برده‌ای از ظلمت چشم

    چشمت از خاک در شاه شود خوب و منیر

    هله ای شارح دل‌ها تو بگو شرح غزل

    من اگر شرح کنم نیز برنجد دل میر

  21. بالا | پست 4166


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نه که مهمان غریبم تو مرا یار مگیر

    نه که فلاح توام سرور و سالار مگیر

    نه که همسایه آن سایه احسان توام

    تو مرا همسفر و مشفق و غمخوار مگیر

    شربت رحمت تو بر همگان گردانست

    تو مرا تشنه و مستسقی و بیمار مگیر

    نه که هر سنگ ز خورشید نصیبی دارد

    تو مرا منتظر و کشته دیدار مگیر

    نه که لطف تو گنه سوز گنه کارانست

    تو مرا تایب و مستغفر غفار مگیر

    نه که هر مرغ به بال و پر تو می‌پرد

    تو مرا صعوه شمر جعفر طیار مگیر

    به دو صد پر نتوان بی‌مددت پریدن

    تو مرا زیر چنین دام گرفتار مگیر

    خفتگان را نه تماشای نهان می‌بخشی

    تو مرا خفته شمر حاضر و بیدار مگیر

    نه که بوی جگر پخته ز من می‌آید

    مدد اشک من و زردی رخسار مگیر

    نه که مجنون ز تو زان سوی خرد باغی یافت

    از جنون خوش شد و می‌گفت خرد زار مگیر

    با جنون تو خوشم تا که فنون را چه کنم

    چون تو همخوابه شدی بستر هموار مگیر

    چشم مست تو خرابی دل و عقل همه‌ست

    عارض چون قمر و رنگ چو گلنار مگیر

    قامت عرعریت قامت ما دوتا کرد

    نادری ذقن و زلف چو زنار مگیر

    این تصاویر همه خود صور عشق بود

    عشق بی‌صورت چون قلزم زخار مگیر

    خرمن خاکم و آن ماه بگردم گردان

    تو مرا همتک این گنبد دوار مگیر

    من به کوی تو خوشم خانه من ویران گیر

    من به بوی تو خوشم نافه تاتار مگیر

    میکده‌ست این سر من ساغر می گو بشکن

    چون زرست این رخ من زر به خروار مگیر

    چون دلم بتکده شد آزر گو بت متراش

    چون سرم معصره شد خانه خمار مگیر

    کفر و اسلام کنون آمد و عشق از ازلست

    کافری را که کشد عشق ز کفار مگیر

    بانگ بلبل شنو ای گوش بهل نعره خر

    در گلستان نگر ای چشم و پی خار مگیر

    بس کن و طبل مزن گفت برای غیرست

    من خود اغیار خودم دامن اغیار مگیر

  22. بالا | پست 4167


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اختران را شب وصلست و نثارست و نثار

    چون سوی چرخ عروسیست ز ماه ده و چار

    زهره در خویش نگنجد ز نواهای لطیف

    همچو بلبل که شود مست ز گل فصل بهار

    جدی را بین به کرشمه به اسد می‌نگرد

    حوت را بین که ز دریا چه برآورد غبار

    مشتری اسب دوانید سوی پیر زحل

    که جوانی تو ز سر گیر و بر او مژده بیار

    کف مریخ که پرخون بود از قبضه تیغ

    گشت جان بخش چو خورشید مشرف آثار

    دلو گردون چو از آن آب حیات آمد پر

    شود آن سنبله خشک از او گوهربار

    جوز پرمغز ز میزان و شکستن نرمد

    حمل از مادر خود کی بگریزد به نفار

    تیر غمزه چو رسید از سوی مه بر دل قوس

    شب روی پیشه گرفت از هوسش عقرب وار

    اندر این عید برو گاو فلک قربان کن

    گر نه‌ای چون سرطان در وحلی کژرفتار

    این فلک هست سطرلاب و حقیقت عشقست

    هر چه گوییم از این گوش سوی معنی دار

    شمس تبریز در آن صبح که تو درتابی

    روز روشن شود از روی چو ماهت شب تار

  23. بالا | پست 4168


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روستایی بچه‌ای هست درون بازار

    دغلی لاف زنی سخره کنی بس عیار

    که از او محتسب و مهتر بازار بدرد

    در فغانند از او از فقعی تا عطار

    چون بگویند چرا می‌کنی این ویرانی

    دست کوته کن و دم درکش و شرمی می‌دار

    او دو صد عهد کند گوید من بس کردم

    توبه کردم نتراشم ز شما چون نجار

    بعد از این بد نکنم عاقل و هوشیار شدم

    که مرا زخم رسید از بد و گشتم بیدار

    باز در حین ببرد از بر همسایه گرو

    بخورد بامی و چنگی همه با خمر و خمار

    خویشتن را به کناری فکند رنجوری

    که به یک ساله تب تیز بود گشته نزار

    این هم از مکر که تا درفکند مسکینی

    که بر او رحم کند او به گمان و پندار

    پس بگوید که مرا مکنت چندین سیم است

    پیش هر کس به فلان جای و نقدی بسیار

    هر که زین رنج مرا باز یکی یارانه

    بکند در عوض آن بکنم من صد بار

    تا از این شیفته سر نیز تراشی بکند

    به طریق گرو و وام به چار و ناچار

    چون بداند برود خاک کند بر سر او

    جامه زد چاک به زنهار از این بی‌زنهار

    چون شود قصد که گیرند بپوشد ازرق

    صوفیی گردد صافی صفت بی‌آزار

    یک زبان دارد صد گز که به ظاهر سگزست

    چون به زخمش نگری باشد چاهی پرمار

    به گهی کز سر عشرت لطف آغاز کند

    شکرابت دهد او از شکر آن گفتار

    همه مهر و کرم و خاکی و عشق انگیزی

    که بجوشد دل تو وز تو رود جمله قرار

    و گهی از سر فضل و هنر آغاز کند

    که بگویی تو که لقمان زمانست به کار

    تا که از زهد و تقزز سخن آغاز کند

    سر و گردن بتراشد چو کدو یا چو خیار

    روزی از معرفت و فقه بسوزد ما را

    که بگویم که جنیدست و ز شیخان کبار

    چون بکاوی دغلی گنده بغل مکاری

    آفتی مزبله‌ای جمله شکم طبلی خوار

    هیچ کاری نه از او جمله شکم خواری و بس

    پس از آن گشت به هر مصطبه او اشکم خوار

    محتسب کو ز کفایت چو نظام الملکست

    کرد از مکر چنین کس رخ خود در دیوار

    زاری آغاز کند او که همه خرد و بزرگ

    همه یاریش کنند ار چه بدیدند یسار

    محتسب عقل تو است دان که صفاتت بازار

    وان دغل هست در او نفس پلید مکار

    چون همه از کف او عاجز و مسکین گشتند

    جمله گفتند که سحرست فن این طرار

    چونک سحرست نتانیم مگر یک حیله

    برویم از کف او نزد خداوند کبار

    صاحب دید و بصیرت شه ما شمس الدین

    که از او گشت رخ روح چو صد روی نگار

    چو از او داد بخواهیم از این بیدادی

    او به یک لحظه رهاند همه را از آزار

    که اگر هیبت او دیو پری نشناسد

    هر یکی زاهد عصری شود و اهل وقار

    برهندی همه از ظلمت این نفس لئیم

    گر از او یک نظری فضل بتابند بهار

    خاک تبریز که از وی چو حریم حرم است

    بس از او برخورد آن جان و روان زوار

  24. بالا | پست 4169


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پر ده آن جام می را ساقیا بار دیگر

    نیست در دین و دنیا همچو تو یار دیگر

    کفر دان در طریقت جهل دان در حقیقت

    جز تماشای رویت پیشه و کار دیگر

    تا تو آن رخ نمودی عقل و ایمان ربودی

    هست منصور جان را هر طرف دار دیگر

    جان ز تو گشت شیدا دل ز تو گشت دریا

    کی کند التفاتی دل به دلدار دیگر

    جز به بغداد کویت یا خوش آباد رویت

    نیست هر دم فلک را جز که پیکار دیگر

    در خرابات مردان جام جانست گردان

    نیست مانند ایشان هیچ خمار دیگر

    همتی دار عالی کان شه لاابالی

    غیر انبار دنیا دارد انبار دیگر

    پاره‌ای چون برانی اندر این ره بدانی

    غیر این گلستان‌ها باغ و گلزار دیگر

    پا به مردی فشردی سر سلامت ببردی

    رفت دستار بستان شصت دستار دیگر

    دل مرا برد ناگه سوی آن شهره خرگه

    من گرفتار گشتم دل گرفتار دیگر

    روز چون عذر آری شب سر خواب خاری

    پای ما تا چه گردد هر دم از خار دیگر

    جز که در عشق صانع عمر هرزه‌ست و ضایع

    ژاژ دان در طریقت فعل و گفتار دیگر

    بخت اینست و دولت عیش اینست و عشرت

    کو جز این عشق و سودا سود و بازار دیگر

    گفتمش دل ببردی تا کجاها سپردی

    گفت نی من نبردم برد عیار دیگر

    گفتمش من نترسم من هم از دل بپرسم

    دل بگوید نماند شک و انکار دیگر

    راستی گوی ای جان عاشقان را مرنجان

    جز تو در دلربایان کو دل افشار دیگر

    چون کمالات فانی هستشان این امانی

    که به هر دم نمایند لطف و ایثار دیگر

    پس کمالات آن را کو نگارد جهان را

    چون تقاضا نباشد عشق و هنجار دیگر

    بحر از این روی جوشد مرغ از این رو خروشد

    تا در این دام افتد هر دم آشکار دیگر

    چون خدا این جهان را کرد چون گنج پیدا

    هر سری پر ز سودا دارد اظهار دیگر

    هر کجا خوش نگاری روز و شب بی‌قراری

    جوید او حسن خود را نوخریدار دیگر

    هر کجا ماه رویی هر کجا مشک بویی

    مشتری وار جوید عاشقی زار دیگر

    این نفس مست اویم روز دیگر بگویم

    هم بر این پرده تر با تو اسرار دیگر

    بس کن و طبل کم زن کاندر این باغ و گلشن

    هست پهلوی طبلت بیست نعار دیگر

  25. بالا | پست 4170


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    داد جاروبی به دستم آن نگار

    گفت کز دریا برانگیزان غبار

    باز آن جاروب را ز آتش بسوخت

    گفت کز آتش تو جاروبی برآر

    کردم از حیرت سجودی پیش او

    گفت بی‌ساجد سجودی خوش بیار

    آه بی‌ساجد سجودی چون بود

    گفت بی‌چون باشد و بی‌خارخار

    گردنک را پیش کردم گفتمش

    ساجدی را سر ببر از ذوالفقار

    تیغ تا او بیش زد سر بیش شد

    تا برست از گردنم سر صد هزار

    من چراغ و هر سرم همچون فتیل

    هر طرف اندر گرفته از شرار

    شمع‌ها می‌ورشد از سرهای من

    شرق تا مغرب گرفته از قطار

    شرق و مغرب چیست اندر لامکان

    گلخنی تاریک و حمامی به کار

    ای مزاجت سرد کو تاسه دلت

    اندر این گرمابه تا کی این قرار

    برشو از گرمابه و گلخن مرو

    جامه کن دربنگر آن نقش و نگار

    تا ببینی نقش‌های دلربا

    تا ببینی رنگ‌های لاله زار

    چون بدیدی سوی روزن درنگر

    کان نگار از عکس روزن شد نگار

    شش جهت حمام و روزن لامکان

    بر سر روزن جمال شهریار

    خاک و آب از عکس او رنگین شده

    جان بباریده به ترک و زنگبار

    روز رفت و قصه‌ام کوته نشد

    ای شب و روز از حدیثش شرمسار

    شاه شمس الدین تبریزی مرا

    مست می‌دارد خمار اندر خمار

  26. بالا | پست 4171


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر ز سر عشق او داری خبر

    جان بده در عشق و در جانان نگر

    عشق دریاییست و موجش ناپدید

    آب دریا آتش و موجش گهر

    گوهرش اسرار و هر سویی از او

    سالکی را سوی معنی راه بر

    سر کشی از هر دو عالم همچو موی

    گر سر مویی از این یابی خبر

    دوش مستی خفته بودم نیم شب

    کاوفتاد آن ماه را بر ما گذر

    دید روی زرد من در ماهتاب

    کرد روی زرد ما از اشک تر

    رحمش آمد شربت وصلم بداد

    یافت یک یک موی من جانی دگر

    گر چه مست افتاده بودم از شراب

    گشت یک یک موی بر من دیده ور

    در رخ آن آفتاب هر دو ************

    مست لایعقل همی‌کردم نظر

  27. بالا | پست 4172


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عقل بند ره روانست ای پسر

    بند بشکن ره عیانست ای پسر

    عقل بند و دل فریب و جان حجاب

    راه از این هر سه نهانست ای پسر

    چون ز عقل و جان و دل برخاستی

    این یقین هم در گمانست ای پسر

    مرد کو از خود نرفت او مرد نیست

    عشق بی‌درد آفسانست ای پسر

    سینه خود را هدف کن پیش دوست

    هین که تیرش در کمانست ای پسر

    سینه‌ای کز زخم تیرش خسته شد

    در جبینش صد نشانست ای پسر

    عشق کار نازکان نرم نیست

    عشق کار پهلوانست ای پسر

    هر کی او مر عاشقان را بنده شد

    خسرو و صاحب قرانست ای پسر

    عشق را از کس مپرس از عشق پرس

    عشق ابر درفشانست ای پسر

    ترجمانی منش محتاج نیست

    عشق خود را ترجمانست ای پسر

    گر روی بر آسمان هفتمین

    عشق نی************ردبانست ای پسر

    هر کجا که کاروانی می‌رود

    عشق قبله کاروانست ای پسر

    این جهان از عشق تا نفریبدت

    کاین جهان از تو جهانست ای پسر

    هین دهان بربند و خامش چون صدف

    کاین زبانت خصم جانست ای پسر

    شمس تبریز آمد و جان شادمان

    چونک با شمسش قرانست ای پسر

  28. بالا | پست 4173


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمدم من بی‌دل و جان ای پسر

    رنگ من بین نقش برخوان ای پسر

    نی غلط من نامدم تو آمدی

    در وجود بنده پنهان ای پسر

    همچو زر یک لحظه در آتش بخند

    تا ببینی بخت خندان ای پسر

    در خرابات دلم اندیشه‌هاست

    در هم افتاده چو مستان ای پسر

    پای دار و شور مستان گوش دار

    در شکست و جست دربان ای پسر

    آمدم و آوردمت آیینه‌ای

    روی بین و رو مگردان ای پسر

    کفر من آیینه ایمان توست

    بنگر اندر کفر ایمان ای پسر

    می‌زنم من نعره‌ها در خامشی

    آمدم خاموش گویان ای پسر

  29. بالا | پست 4174


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای نهاده بر سر زانو تو سر

    وز درون جان جمله باخبر

    پیش چشمت سرکش روپوش نیست

    آفرین‌ها بر صفای آن بصر

    بحر خونست ای صنم آن چشم نیست

    الحذر ای دل ز زخم آن نظر

    در مژه او گر چه دل را مژده‌هاست

    الحذر ای عاشقان از وی حذر

    او به زیر کاه آب خفته‌ست

    پا منه گستاخ ور نی رفت سر

    خفته شکلی اصل هر بیدادیی

    تا ز خوابش تو نخسپی ای پسر

    پاره خواهم کرد من جامه ز تو

    ای برادر پاره‌ای زین گرمتر

    سرکه آشامی و گویی شهد کو

    دست تو در زهر و گویی کو شکر

    روح را عمریست صابون می‌زنی

    یا تو را خود جان نبودست ای مگر

    تا به کی صیقل زنی آیینه را

    شرم بادت آخر از آیینه گر

    سوی بحر شمس تبریزی گریز

    تا برآرد ز آینه جانت گهر

  30. بالا | پست 4175


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بس که می‌انگیخت آن مه شور و شر

    بس که می‌کرد او جهان زیر و زبر

    مر زبان را طاقت شرحش نماند

    خیره گشته همچنین می‌کرد سر

    ای بسا سر همچنین جنبان شده

    با دهان خشک و با چشمان تر

    در دو چشمش بین خیال یار ما

    رقص رقصان در سواد آن بصر

    من به سر گویم حدیثش بعد از این

    من زبان بستم ز گفتن ای پسر

    پیش او رو ای نسیم نرم رو

    پیش او بنشین به رویش درنگر

    تیز تیزش بنگر ای باد صبا

    چشم و دل را پر کن از خوبی و فر

    ور ببینی یار ما را روترش

    پرده‌ای باشد ز غیرت در نظر

    مو نباشد عکس مو باشد در آب

    صورتی باشد ترش اندر شکر

    توبه کردم از سخن این باز چیست

    توبه نبود عاشقانش را مگر

    توبه شیشه عشق او چون گازرست

    پیش گازر چیست کار شیشه گر

    بشکنم شیشه بریزم زیر پای

    تا خلد در پای مرد بی‌خبر

    شحنه یار ماست هر کو خسته شد

    گو مرا بسته به پیش شحنه بر

    شحنه را چاه زنخ زندان ماست

    تا نهم زنجیر زلفش پای بر

    بند و زندان خوش ای زنده دلان

    خوش مرا عیشیست آن جا معتبر

    گر چه می‌کاهم چو ماه از عشق او

    گر چه می‌گردم چه گردون بر قمر

    بعد من صد سال دیگر این غزل

    چون جمال یوسفی باشد سمر

    زانک دل هرگز نپوسد زیر خاک

    این ز دل گفتم نگفتم از جگر

    من چو داوودم شما مرغان پاک

    وین غزل‌ها چون زبور مستطر

    ای خدایا پر این مرغان مریز

    چون به داوودند از جان یارگر

    ای خدایا دست بر لب می‌نهم

    تا نگویم زان چه گشتم مستتر

  31. بالا | پست 4176


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نرم نرمک سوی رخسارش نگر

    چشم بگشا چشم خمارش نگر

    چون بخندد آن عقیق قیمتی

    صد هزاران دل گرفتارش نگر

    سر برآر از مستی و بیدار شو

    کار و بار و بخت بیدارش نگر

    اندرآ در باغ بی‌پایان دل

    میوه شیرین بسیارش نگر

    شاخه‌های سبز رقصانش ببین

    لطف آن گل‌های بی‌خارش نگر

    چند بینی صورت نقش جهان

    بازگرد و سوی اسرارش نگر

    حرص بین در طبع حیوان و نبات

    بعد از آن سیری و ایثارش نگر

    حرص و سیری صنعت عشقست و بس

    گر ندیدی عشق را کارش نگر

    گر ندیدی عشق رنگ آمیز را

    رنگ روی عاشق زارش نگر

    با چنین دشوار بازاری که اوست

    با زر و بی‌زر خریدارش نگر

  32. بالا | پست 4177


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق را با گفت و با ایما چه کار

    روح را با صورت اسما چه کار

    عاشقان گوی‌اند در چوگان یار

    گوی را با دست و یا با پا چه کار

    هر کجا چوگانش راند می‌رود

    گوی را با پست و با بالا چه کار

    آینه‌ست و مظهر روی بتان

    با نکوسیماش و بدسیما چه کار

    سوسمار از آب خوردن فارغست

    مر ورا با چشمه و سقا چه کار

    آن خیالی که ضمیر اوطان اوست

    پاش را با مسکن و با جا چه کار

    عیسیی که برگذشت او از اثیر

    با غم سرماش و یا گرما چه کار

    ای رسایل کشته با نادی غیب

    رو تو را با گفت و با غوغا چه کار

  33. بالا | پست 4178


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار

    چون مرا دیوانه کردی گوش دار

    گفت بنگر گوش من در حلقه‌ایست

    بسته آن حلقه شو چون گوشوار

    زود بردم دست سوی حلقه‌اش

    دست بر من زد که دست از من بدار

    اندر این حلقه تو آنگه ره بری

    کز صفا دری شوی تو شاهوار

    حلقه زرین من وانگه شبه

    کی رود بر چرخ عیسی با حمار

  34. بالا | پست 4179


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    باز شد در عاشقی بابی دگر

    بر جمال یوسفی تابی دگر

    مژده بیداران راه عشق را

    آنک دیدم دوش من خوابی دگر

    ساخته شد از برای طالبان

    غیر این اسباب اسبابی دگر

    ابرها گر می‌نبارد نقد شد

    از برای زندگی آبی دگر

    یارکان سرکش شدند و حق بداد

    غیر این اصحاب اصحابی دگر

    سبزه زار عشق را معمور کرد

    عاشقان را دشت و دولابی دگر

    وین جگرهایی که بد پرزخم عشق

    شد درآویزان به قلابی دگر

    عشق اگر بدنام گردد غم مخور

    عشق دارد نام و القابی دگر

    کفشگر گر خشم گیرد چاره شد

    صوفیان را نعل و قبقابی دگر

    گر نداند حرف صوفی دان که هست

    دردهای عشق را بابی دگر

    از هوای شمس دین آموختم

    جانب تبریز آدابی دگر

  35. بالا | پست 4180


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای خیالت در دل من هر سحور

    می‌خرامد همچو مه یک پاره نور

    نقش خوبت در میان جان ما

    آتش و شور افکند وانگه چه شور

    آتشی کردی و گویی صبر کن

    من ندانم صبر کردن در تنور

    یاد داری کآمدی تو دوش مست

    ماه بودی یا پری یا جان حور

    آن سخن‌هایی که گفتی چون شکر

    وان اشارت‌ها که می‌کردی ز دور

    دست بر لب می‌زدی یعنی که تو

    از برای این دل من برمشور

    دست بر لب می‌نهی یعنی که صبر

    با لب لعلت کجا ماند صبور

    رو به بالا می‌کنی یعنی خدا

    چشم بد را از جمالم دار دور

    ای تو پاک از نقش‌ها وز روی تو

    هر زمانی یوسفی اندر صدور

  36. بالا | پست 4181


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    راز را اندر میان نه وامگیر

    بنده را هر لحظه از بالا مگیر

    تو نکو دانی که هر چیز از کجاست

    گر خطاها رفت آن از ما مگیر

    روستایی گر بوم آن توام

    روستایی خویش را رستا مگیر

    چون مرا در عشق‌ست ا کرده‌ای

    خود مرا شاگرد گیر ستا مگیر

    تو مرا از ذوق می‌گیری گلو

    تا بنالم گویمت آن جا مگیر

    سوی بحرم کش که خاشاک توام

    تو مرا خود لایق دریا مگیر

    از الست آمد صلاح الدین تمام

    تو ورا ز امروز و از فردا مگیر

  37. بالا | پست 4182


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در چمن آیید و بربندید دید

    تا نیفتد بر جماعت هر نظر

    من زیان‌ها کرده‌ام من دیده‌ام

    زخم‌ها از چشم هر بی‌پا و سر

    چشم بد دیدیم ما کز زخم او

    روسیه گردد عیان شمس و قمر

    دور باد از رزم شیران چشم سگ

    دور باد از مهد عیسی ************ خر

    تیر پرانست از چشم بدان

    خلوت آمد تیر ایشان را سپر

    لیک چشم نیک و بد آمیخته‌ست

    قلب را هر کس بنشناسد ز زر

    زاهدانش آه‌ها پنهان کنند

    خلوتی جویند در وقت سحر

    لیک این مستان به حکم خود نیند

    نیستشان جز حفظ حق حصنی دگر

    باد کم پران مزن لاف خوشی

    باد آرد خاک و خس را در بصر

  38. بالا | پست 4183


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقیا باده چون نار بیار

    دفع غم را تو ز اسرار بیار

    باده‌ای را که ز دل می‌جوشد

    زود ای ساقی دلدار بیار

    کافر عشق بیا باده ببین

    نیست شو در می و اقرار بیار

    ساقیا دست همه مستان گیر

    همچنان جانب گلزار بیار

    پیش این شاهد ما خوبان را

    گردن بسته ز بلغار بیار

    مؤمنان را همه عریان کردی

    گروی نیز ز کفار بیار

    شمس تبریز بگو دولت را

    بپذیر اندک و بسیار بیار

  39. بالا | پست 4184


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقیا باده گلرنگ بیار

    داروی درد دل تنگ بیار

    روز بزمست نه روز رزمست

    خنجر جنگ ببر چنگ بیار

    ای ز تو دردکشان دردکشان

    دردیی که کندم دنگ بیار

    من ز هر درد نمی‌گردم دنگ

    دردی آن سره سرهنگ بیار

    روز جامست نه نام و ناموس

    نام از پیش ببر ننگ بیار

    کیمیایی که کند سنگ عقیق

    آزمون کن بر او سنگ بیار

    صیقل آینه نه فلکست

    ز امتحان آهن پرزنگ بیار

    چشمه خضر تو را می‌خواند

    که سبو کش دو سه فرسنگ بیار

    پس گردن ز چه رو می‌خاری

    نک ظفر هست تو آهنگ بیار

    حرف رنگست اگر خوش بویست

    جان بی‌صورت و بی‌رنگ بیار

    کم کنی رنگ بیفزاید روح

    بوی روح صنم شنگ بیار

    لب ببند از دغل و از حیلت

    جان بی‌حیلت و فرهنگ بیار

  40. بالا | پست 4185


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از لب یار شکر را چه خبر

    وز رخش شمس و قمر را چه خبر

    با دمش باد بهاری چه زند

    وز قدش سرو و شجر را چه خبر

    گر جهان زیر و زبر گشت از او

    عاشق زیر و زبر را چه خبر

    چونک جان محرم اسرارش نیست

    از رهش اهل خبر را چه خبر

    گر چه نرگس نگرانست به باغ

    از چمن نرگس تر را چه خبر

    گفته هر قوم هم از مستی خویش

    که ز ما قوم دگر را چه خبر

    گفت چونی و دل تو چونست

    از دل این خسته جگر را چه خبر

    با ملک تاج و کمر گر به همند

    از ملک تاج و کمر را چه خبر

    کم کن این ناله که کس واقف نیست

    ز آه عشاق سحر را چه خبر

  41. بالا | پست 4186


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از لب یار شکر را چه خبر

    وز رخش شمس و قمر را چه خبر

    با دمش باد بهاری چه زند

    وز قدش سرو و شجر را چه خبر

    گر جهان زیر و زبر گشت از او

    عاشق زیر و زبر را چه خبر

    چونک جان محرم اسرارش نیست

    از رهش اهل خبر را چه خبر

    گر چه نرگس نگرانست به باغ

    از چمن نرگس تر را چه خبر

    گفته هر قوم هم از مستی خویش

    که ز ما قوم دگر را چه خبر

    گفت چونی و دل تو چونست

    از دل این خسته جگر را چه خبر

    با ملک تاج و کمر گر به همند

    از ملک تاج و کمر را چه خبر

    کم کن این ناله که کس واقف نیست

    ز آه عشاق سحر را چه خبر.

  42. بالا | پست 4187


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر

    باده نکوست لیکن ساقی ز می نکوتر

    هر بسته‌ای که باشد امروز برگشاید

    دل در مراد پیچد چون باز در کبوتر

    هر بی‌دلی ز دلبر انصاف خود بیابد

    هر تشنه‌ای نشیند بر آب حوض کوثر

    هر دم دهد بت من نو ساغری به ساقی

    کامروز بزم عامست این را به عاشقان بر

    یک ساغر لطیفی کز غایت لطیفی

    گویی همه شرابست خود نیست هیچ ساغر

  43. بالا | پست 4188


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بر منبرست این دم مذکر مذکر

    چون چشمه روانه مطهر مطهر

    بر منبری بلندی دانای هوشمندی

    بر پای منبر او مکرر مکرر

    هر لفظ او جهانی روشن چو آسمانی

    بگشاده در بیانی مقرر مقرر

    زین گونه درگشایی داده تو را رهایی

    از حبس خاکدانی مکدر مکدر

    بنهاده نردبانی از صنعت زبانی

    بر بام آسمانی مدور مدور

    نور از درون هیزم بیرون کشید آتش

    آتش ز خود نیامد منور منور

    آتش به فعل مردم زاید ز سنگ و آهن

    و اختر به امر زاید مدبر مدبر

    مر هر پیمبری را بودست معجز نو

    چون نیست معجزه او مشهر مشهر

    مسعود از اوست نحسی فردوس از او است حبسی

    محکوم از اوست نفسی مزور مزور

    این منبر و مذکر در نفس توست در سر

    اما در این طلب تو مقصر مقصر

  44. بالا | پست 4189


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای جان جان جان‌ها جانی و چیز دیگر

    وی کیمیای کان‌ها کانی و چیز دیگر

    ای آفتاب باقی وی ساقی سواقی

    وی مشرب مذاقی آنی و چیز دیگر

    ای مشعله یقین را وی پرورش زمین را

    وی عقل اولین را ثانی و چیز دیگر

    ای مظهر الهی وی فر پادشاهی

    هر صنعتی که خواهی تانی و چیز دیگر

    هر گون غرایبی را هر بوالعجایبی را

    هر غیب و غایبی را دانی و چیز دیگر

    زان عشق همچو افیون لیلی کنی و مجنون

    ای از سنات گردون سانی و چیز دیگر

    ای نور صدرها را اومید صبرها را

    بر اوج ابرها را رانی و چیز دیگر

    ای فخر انبیا را وی ذخر اولیا را

    وی قصر اجتبا را بانی و چیز دیگر

    ای گنج مغفرت را وی بحر مرحمت را

    من غیر درگهت را شانی و چیز دیگر

    چشمی که غیر رویت بیند ز بهر زینت

    باشد در این جریمت زانی و چیز دیگر

    ای اصل اصل مبدا وی دستگیر فردا

    گشتم به دست سودا عانی و چیز دیگر

    پرست این دهانم بر غیر تو نخوانم

    چون هست غیر گوشت فانی و چیز دیگر

  45. بالا | پست 4190


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر

    ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر

    اسرار آسمان را و احوال این و آن را

    از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر

    هر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسی

    آن را و صد چنان را دانی و چیز دیگر

    لعلیست بی‌نهایت در روشنی به غایت

    آن لعل بی‌بها را کانی و چیز دیگر

    حکمی که راند فرمان روز الست بر جان

    آن جمله حکم‌ها را رانی و چیز دیگر

    چشمی که دید آن رو گر عشق راند این سو

    آن چشم نیست والله زانی و چیز دیگر

    آن چشم احول آمد در گام اول آمد

    کو گفت اولی را ثانی و چیز دیگر

    هر کو بقا نیابد از شمس حق تبریز

    او هست در حقایق فانی و چیز دیگر

  46. بالا | پست 4191


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای آینه فقیری جانی و چیز دیگر

    وی آنک در ضمیری آنی و چیز دیگر

    اسرار آسمان را اندیشه و نهان را

    احوال این و آن را دانی و چیز دیگر

    تاریخ برگذشته بر انسی و فرشته

    خط‌های نانبشته خوانی و چیز دیگر

    از غیب حصه‌ها را بدهی به مستحقان

    وز سینه غصه‌ها را رانی و چیز دیگر

  47. بالا | پست 4192


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار

    هر کس به لایق گهر خود گرفت یار

    او را که داغ توست نیارد کسی خرید

    آن کو شکار توست کسی چون کند شکار

    ما را چو لطف روی تو بی‌خویشتن کند

    ما را ز روی لطف تو بی‌خویشتن مدار

    چون جنس همدگر بگرفتند جنس جنس

    هر جنس جنس گوهر خود کرد اختیار

    با غیر جنس اگر بنشیند بود نفاق

    مانند آب و روغن و مانند قیر و قار

    تا چون به جنس خویش رود از خلاف جنس

    زین سوی تشنه‌تر شده باشد بدان کنار

    هرکه از تو می‌گریزد با دیگری خوشست

    و آنک از تو می‌رمد به کسی دارد او قرار

    و آن کو ترش نشست به پیش تو همچو ابر

    خندان دلست پیش دگر کس چو نوبهار

    گویی که نیست از مه غیبم به جز دریغ

    وز جام و خمر روح مرا نیست جز خمار

    آن نای و نوش یاد نمی‌آیدت که تو

    خوش می‌خوری ز دست یکی دیو سنگسار

    صد جام درکشی ز کف دیو آنگهی

    بینی ترش کنی بخور ای خام پخته خوار

    این جا سرک فکنده و رویک ترش ولیک

    آن جا چو اژدهای سیه فام کوهسار

    با جنس همچو سوسن و با غیر جنس گنگ

    با جنس خویش چون گل و با غیر جنس خار

    رو رو به جمله خلق نتانی تو جنس بود

    شاخی ز صد درخت نشد حامل ثمار

    چون شاخ یک درخت شدی زان دگر ببر

    جویای وصل این شده‌ای دست از آن بدار

    گر زانک جنس مفخر تبریز گشت جان

    احسنت ای ولایت و شاباش کار و بار

  48. بالا | پست 4193


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار

    جان مست گلستان تو آن گاه خار خار

    هر دم ز پرتو نظر او به سوی دل

    حوریست بر یمین و نگاریست بر یسار

    هر صبحدم که دام شب و روز بردریم

    از دوست بوسه‌ای و ز ما سجده صد هزار

    امسال حلقه ایست ز سودای عاشقان

    گر نیست بازگشت در این عشق عمر پار

    بنواز چنگ عشق تو به نغمات لم یزل

    کز چنگ‌های عشق تو جانست تار تار

    اندر هوای عشق تو از تابش حیات

    بگرفته بیخ‌های درخت و دهد ثمار

    غوطی بخورد جان به تک بحر و شد گهر

    این بحر و این گهر ز پی لعل توست زار

    از نغمه‌های طوطی شکرستان توست

    در رقص شاخ بید و دو دستک زنان چنار

    از بعد ماجرای صفا صوفیان عشق

    گیرند یک دگر را چون مستیان کنار

    مستانه جان برون جهد از وحدت الست

    چون سیل سوی بحر نه آرام و نه قرار

    جزوی چو تیر جسته ز قبضه کمان کل

    او را نشانه نیست به جز کل و نی گذار

    جانیست خوش برون شده از صد هزار پوست

    در چاربالش ابد او راست کار و بار

    جان‌های صادقان همه در وی زنند چنگ

    تا بانوا شوند از آن جان نامدار

    جان‌ها گرفته دامنش از عشق و او چو قطب

    بگرفته دامن ازل محض مردوار

    تبریز رو دلا و ز شمس حق این بپرس

    تا بر براق سر معانی شوی سوار

  49. بالا | پست 4194


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میر شکار من که مرا کرده‌ای شکار

    بی‌تو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار

    دلدار من تویی سر بازار من تویی

    این جمله جور بر من مسکین روا مدار

    ای آنک یار نیست تو را در جهان عشق

    من در جهان فکنده که ای یار یار یار

    درده از آن شراب که اول بداده‌ای

    زان چشم‌های مست تو بشکن مرا خمار

    از آسمان فرست شرابی کز آن شراب

    اندر زمین نماند یک عقل هوشیار

    روزی هزار کار برآری به یک نظر

    آخر یکی نظر کن و این کار را برآر

  50. بالا | پست 4195


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کس بی‌کسی نماند می‌دان تو این قدر

    گر با یکی نسازی آید یکی دگر

    زین خانه گر روم من و خانه تهی کنم

    آید یکی دگر چو منی یا ز من بتر

    میراث مانده است جهان از هزار قرن

    چون شد به زیر خاک پدر شد پسر پدر

    تنها نه آدمی حیوان نیز همچنین

    ور نی ندیدی تو در آفاق جانور

    شب آفتاب اگر برود هم ز بام چرخ

    بر جای آفتاب ستاره‌ست یا قمر

    گر ترک یک هنر بکند مرد طبع او

    مشغول کار دیگر گشت و دگر هنر

    زیرا که بر دل همه خلقان موکلیست

    بی‌کارشان ندارد و بی‌یار و بی‌سفر

  51. بالا | پست 4196


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مستیم و بیخودیم و جمال تو پرده در

    زین پس مباش ماها در ابر و پرده در

    ما جمع عاشقان تو خوش قد و قامتیم

    ما را صلای فتنه و شور و هزار شر

    خورشید تافتست ز روی تو چاشتگاه

    در عشق قرص روی تو رفتیم بام بر

    مستیست در سر از می و این تاب آفتاب

    در سر بتافتست پس از دست رفت سر

    ای مطرب هوای دل عاشقان روح

    بنواز لحن جان که تننتن لطیفتر

    تا جان‌ها ز خرقه تن‌ها برون شود

    تا بر سرین خرقه رود جان باخبر

    از جام صاف باده تو خاشاک جسم را

    بردار تا نهیم به اقبال بر به بر

    تا دیده‌ها گذاره شود از حجاب‌ها

    تا وارهد ز خانه و مان و ز بام و در

    سیمرغ جان و مفخر تبریز شمس دین

    بیند هزار روضه و یابد هزار پر

  52. بالا | پست 4197


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آمد بهار خرم و آمد رسول یار

    مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار

    ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ

    مگذار شاهدان چمن را در انتظار

    اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند

    رو رو که قاعدست که القادم یزار

    گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست

    خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار

    ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو

    سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار

    غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست

    از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار

    گویی قیامتست که برکرد سر ز خاک

    پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار

    تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی

    رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار

    شاخی که میوه داشت همی‌نازد از نشاط

    بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار

    آخر چنین شوند درختان روح نیز

    پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار

    لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ

    اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار

    گویند سر بریم فلان را جو گندنا

    آن را ببین معاینه در صنع کردگار

    آری چو دررسد مدد نصرت خدا

    نمرود را برآید از پشه‌ای دمار

  53. بالا | پست 4198


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر

    زیرا برهنه‌ای تو و اندیشه زمهریر

    اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر و رنج

    اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر

    ز اندیشه‌ها برون دان بازار صنع را

    آثار را نظاره کن ای سخره اثیر

    آن کوی را نگر که پرد زو مصورات

    وان جوی را کز او شد گردنده چرخ پیر

    گلگونه‌ای کز اوست رخ دلبران چو گل

    سرفتنه‌ای کز اوست رخ عاشقان زریر

    خوش از عدم همی‌پرد این صد هزار مرغ

    از یک کمان همی‌جهد این صد هزار تیر

    بی‌چون و بی‌چگونه برون از رسوم و فهم

    بی‌دست می‌سریشد در غیب صد خمیر

    بی‌آتشی تنور دل و معده‌ها فروخت

    نان بر دکان نهاده و خباز ما ستیر

    از لوح خاک ساده دهد صد هزار نقش

    وز جوش خون ماده دهد صد هزار شیر

    شییء اللهی بگفتی و آمد ز چرخ بانگ

    زنبیل برگشا که عطا آمد ای فقیر

    زفت آمد آن نواله و زنبیل را درید

    از مطبخ خدای نیاید صله حقیر

    آن کس که من و سلوی بفرستد از هوا

    و آنک از شکاف کوه برون می‌کشد بعیر

    وان کو ز آب نطفه برآرد تهمتنی

    وان کو ز خواب خفته گشاید ره مطیر

    اندر عدم نماید هر لحظه صورتی

    تا این خیالیان بشتابند در مسیر

    فرمان کنم چو گفت خمش من خمش کنم

    خود شرح این بگوید یک روز آن امیر

  54. بالا | پست 4199


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار

    با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار

    آید خورشیدوار ذره شود بی‌قرار

    کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار

    خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست

    از جهت سوز ماست عشق چنین پرشرار

    خیز که رستیم ما بند شکستیم ما

    خیز که مستیم ما تا به ابد بی‌خمار

    خیز که جان آمدست جان و جهان آمده است

    دست زنان آمدست ای دل دستی برآر

    آب حیات آمدست روز نجات آمدست

    قند و نبات آمدست ای صنم قندبار

    بنده آن پرده‌ام گوش گران کرده‌ام

    تا که به گوشم دهان آرد آن پرده دار

    مکر مرا چون بدید مکر دگر او پزید

    آمد و گوشم گزید گفت هلا ای عیار

    بی‌ادبی هم نکوست کان سبب جنگ اوست

    سر نکشم من ز دوست بهر چنین کار و بار

    جنگ تو است این حیات زانک ندارد ثبات

    جنگ تو خوش چون نبات صلح تو خود زینهار

  55. بالا | پست 4200


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار

    بر مثل ذره‌ها رقص کنان پیش یار

    شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت

    رقص کنان هر درخت دست زنان هر چنار

    از قدح جام وی مست شده کو و کی

    گرم شده جام دی سرد شده جان نار

    روح بشارت شنید پرده جان بردرید

    رایت احمد رسید کفر بشد زار زار

    بانگ زده آن هما هر کی که هست از شما

    دور شو از عشق ما تا نشوی دلفکار

    گفته دل من بدو کای صنم تندخو

    چون برهد آن که او گشت به زخمت شکار

    عشق چو ابر گران ریخت بر این و بر آن

    شد طرفی زعفران شد طرفی لاله زار

    آب منی همچو شیر بعد زمانی یسیر

    زاد یکی همچو قیر وان دگری همچو قار

    منکر شه کور زاد بی‌خبر و کور باد

    از شه ما شمس دین در تبریز افتخار

صفحه 84 از 123 ... 3474828384858694 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد