صفحه 91 از 123 ... 41818990919293101 ...
نمایش نتایج: از 4,501 به 4,550 از 6148

موضوع: مشاعره

272812
  1. بالا | پست 4501


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دگربار دگربار ز زنجیر بجستم

    از این بند و از این دام زبون گیر بجستم

    فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی

    به اقبال جوان تو از این پیر بجستم

    شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم

    و زین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم

    من از غصه چه ترسم چو با مرگ حریفم

    ز سرهنگ چه ترسم چو از میر بجستم

    به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال

    به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم

    ز تقدیر همه خلق کر و کور شدستند

    ز کر و فر تقدیر و ز تقدیر بجستم

    برون پوست درون دانه بود میوه گرفتار

    ازان پوست وزان دانه چو انجیر بجستم

    ز تأخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان

    ز تعجیل دلم رست و ز تأخیر بجستم

    ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر

    چو دندان خرد رست از آن شیر بجستم

    پی نان بدویدم یکی چند به تزویر

    خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم

    خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش

    ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم

  2. بالا | پست 4502


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیایید بیایید به گلزار بگردیم

    بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم

    بیایید که امروز به اقبال و به پیروز

    چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم

    بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم

    بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم

    هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است

    بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم

    چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم

    یکی جانب خمخانه خمار بگردیم

    در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم

    دگر کار نداریم در این کار بگردیم

    چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم

    بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم

    چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان

    چو اندیشه بی‌شکوت و گفتار بگردیم

  3. بالا | پست 4503


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم

    بسی علتیان را ز غم بازخریدیم

    سبل‌های کهن را غم بی‌سر و بن را

    ز رگ هاش و پی‌هاش به چنگاله کشیدیم

    طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم

    بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم

    بپرسید از آن‌ها که دیدند نشان‌ها

    که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم

    رسیدند طبیبان ز ره دور غریبان

    غریبانه نمودند دواها که ندیدیم

    سر غصه بکوبیم غم از خانه بروبیم

    همه شاهد و خوبیم همه چون مه عیدیم

    طبیبان الهیم ز کس مزد نخواهیم

    که ما پاک روانیم نه طماع و پلیدیم

    مپندار که این نیز هلیله‌ست و بلیله‌ست

    که این شهره عقاقیر ز فردوس کشیدیم

    حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم

    که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم

    دهان باز مکن هیچ که اغلب همه جغدند

    دگر لاف مپران که ما بازپریدیم

  4. بالا | پست 4504


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم

    بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم

    در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک

    بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم

    چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم

    بیایید بیایید که تا دست برآریم

    چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم

    که امروز همه روز خمیریم و خماریم

    مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت

    که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم

    شما مست نگشتید وزان باده نخوردید

    چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم

    نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم

    برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاریم

  5. بالا | پست 4505


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون آینه رازنما باشد جانم

    تانم که نگویم نتوانم که ندانم

    از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز

    سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم

    ای طالب بو بردن شرط است به مردن

    زنده منگر در من زیرا نه چنانم

    اندر کژیم منگر وین راست سخن بین

    تیر است حدیث من و من همچو کمانم

    این سر چو کدو بر سر وین دلق تن من

    بازار جهان در به کی مانم به کی مانم

    وان گاه کدو بر سر من پر ز شرابی

    دارمش نگوسار از او من نچکانم

    ور زان که چکانم تو ببین قدرت حق را

    کز بحر بدان قطره جواهر بستانم

    چون ابر دو چشمم بستد جوهر آن بحر

    بر چرخ وفا آید این ابر روانم

    در حضرت شمس الحق تبریز ببارم

    تا سوسن‌ها روید بر شکل زبانم

  6. بالا | پست 4506


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز چنانم که خر از بار ندانم

    امروز چنانم که گل از خار ندانم

    امروز مرا یار بدان حال ز سر برد

    با یار چنانم که خود از یار ندانم

    دی باده مرا برد ز مستی به در یار

    امروز چه چاره که در از دار ندانم

    از خوف و رجا پار دو پر داشت دل من

    امروز چنان شد که پر از پار ندانم

    از چهره زار چو زرم بود شکایت

    رستم ز شکایت چو زر از زار ندانم

    از کار جهان کور بود مردم عاشق

    اما نه چو من خود که کر از کار ندانم

    جولاهه تردامن ما تار بدرید

    می گفت ز مستی که تر از تار ندانم

    چون چنگم از زمزمه خود خبرم نیست

    اسرار همی‌گویم و اسرار ندانم

    مانند ترازو و گزم من که به بازار

    بازار همی‌سازم و بازار ندانم

    در اصبع عشقم چو قلم بیخود و مضطر

    طومار نویسم من و طومار ندانم

  7. بالا | پست 4507


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای خواجه بفرما به کی مانم به کی مانم

    من مرد غریبم نه از این شهر جهانم

    گر دم نزنم تا حسد خلق نجنبد

    دانم که نگویم نتوانم که ندانم

    آن کل کلهی یافت و کل خویش نهان کرد

    با بنده به خشم است که دانای نهانم

    گر صلح کند داروی کلیش بسازیم

    از ننگ کلی و کلهش بازرهانم

  8. بالا | پست 4508


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ساقی ز پی عشق روان است روانم

    لیکن ز ملولی تو کند است زبانم

    می پرم چون تیر سوی عشرت و نوشت

    ای دوست بمشکن به جفاهات کمانم

    چون خیمه به یک پای به پیش تو بپایم

    در خرگهت ای دوست درآر و بنشانم

    هین آن لب ساغر بنه اندر لب خشکم

    وانگه بشنو سحر محقق ز دهانم

    بشنو خبر بابل و افسانه وایل

    زیرا ز ره فکرت سیاح جهانم

    معذور همی‌دار اگر شور ز حد شد

    چون می ندهد عشق یکی لحظه امانم

    آن دم که ملولی ز ملولیت ملولم

    چون دست بشویی ز من انگشت گزانم

    آن شب که دهی نور چو مه تا به سحرگاه

    من در پی ماه تو چو سیاره دوانم

    وان روز که سر برزنی از شرق چو خورشید

    ماننده خورشید سراسر همه جانم

    وان روز که چون جان شوی از چشم نهانی

    من همچو دل مرغ ز اندیشه طپانم

    در روزن من نور تو روزی که بتابد

    در خانه چو ذره به طرب رقص کنانم

    این ناطقه خاموش و چو اندیشه نهان رو

    تا بازنیابد سبب اندیش نشانم

  9. بالا | پست 4509


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از شهر تو رفتیم تو را سیر ندیدیم

    از شاخ درخت تو چنین خام فتیدیم

    در سایه سرو تو مها سیر نخفتیم

    وز باغ تو از بیم نگهبان نچریدیم

    بر تابه سودای تو گشتیم چو ماهی

    تا سوخته گشتیم ولیکن نپزیدیم

    گشتیم به ویرانه به سودای چو تو گنج

    چون مار به آخر به تک خاک خزیدیم

    چون سایه گذشتیم به هر پاکی و ناپاک

    اکنون به تو محویم نه پاک و نه پلیدیم

    ما را چو بجویید بر دوست بجویید

    کز پوست فناییم و بر دوست پدیدیم

    تا بر نمک و نان تو انگشت زدستیم

    در فرقت و در شور بس انگشت گزیدیم

    چون طبل رحیل آمد و آواز جرس‌ها

    ما رخت و قماشات بر افلاک کشیدیم

    شکر است که تریاق تو با ماست اگر چه

    زهری که همه خلق چشیدند چشیدیم

    آن دم که بریده شد از این جوی جهان آب

    چون ماهی بی‌آب بر این خاک طپیدیم

    چون جوی شد این چشم ز بی‌آبی آن جوی

    تا عاقبت امر به سرچشمه رسیدیم

    چون صبر فرج آمد و بی‌صبر حرج بود

    خاموش مکن ناله که ما صبر گزیدیم

  10. بالا | پست 4510


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خلقان همه نیکند جز این تن که گزیدیم

    که از سفهش بس سر انگشت گزیدیم

    گر هیچ گریزی بگریز از هوس خویش

    زیرا همه رنج از هوس بیهده دیدیم

    والله که مفری به جز از فر رخش نیست

    کاندر خضر و گلشن او می نگریدیم

    هر روز که برخیزی رو پاک بشویی

    آن سوی دو ای دل که گه درد دویدیم

    آن سوی که در ساعت دشوار دل خلق

    آید که خدایا همه محتاج و مریدیم

    هر دانه که چیدیم هله دام بلا بود

    سوی تو پراشکسته و تن خسته پریدیم

  11. بالا | پست 4511


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بار دگر از راه سوی چاه رسیدیم

    وز غربت اجسام بالله رسیدیم

    با اسب بدان شاه کسی چون نرسیده‌ست

    ما اسب بدادیم و بدان شاه رسیدیم

    چون ابر بسی اشک در این خاک فشاندیم

    وز ابر گذشتیم و بدان ماه رسیدیم

    ای طبل زنان نوبت ما گشت بکوبید

    وی ترک برون آ که به خرگاه رسیدیم

    یک چند چو یوسف به بن چاه نشستیم

    زان سر رسن آمد به سر چاه رسیدیم

    ما چند صنم پیش محمد بشکستیم

    تا در صنم دلبر دلخواه رسیدیم

    نزدیکتر آیید که از دور رسیدیم

    و احوال بپرسید که از راه رسیدیم

  12. بالا | پست 4512


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما عاشق و سرگشته و شیدای دمشقیم

    جان داده و دل بسته سودای دمشقیم

    زان صبح سعادت که بتابید از آن سو

    هر شام و سحر مست سحرهای دمشقیم

    بر باب بریدیم که از یار بریدیم

    زان جامع عشاق به خضرای دمشقیم

    از چشمه بونواس مگر آب نخوردی

    ما عاشق آن ساعد سقای دمشقیم

    بر مصحف عثمان بنهم دست به سوگند

    کز لولوی آن دلبر لالای دمشقیم

    از باب فرج دوری و از باب فرادیس

    کی داند کاندر چه تماشای دمشقیم

    بر ربوه برآییم چو در مهد مسیحیم

    چون راهب سرمست ز حمرای دمشقیم

    در نیرب شاهانه بدیدیم درختی

    در سایه آن شسته و دروای دمشقیم

    اخضر شده میدان و بغلطیم چو گویی

    از زلف چو چوگان که به صحرای دمشقیم

    کی بی‌مزه مانیم چو در مزه درآییم

    دروازه شرقی سویدای دمشقیم

    اندر جبل صالح کانی است ز گوهر

    زان گوهر ما غرقه دریای دمشقیم

    چون جنت دنیاست دمشق از پی دیدار

    ما منتظر رأیت حسنای دمشقیم

    از روم بتازیم سوم بار سوی شام

    کز طره چون شام مطرای دمشقیم

    مخدومی شمس الحق تبریز گر آن جاست

    مولای دمشقیم و چه مولای دمشقیم

  13. بالا | پست 4513


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    افتادم افتادم در آبی افتادم

    گر آبی خوردم من دلشادم دلشادم

    بر دف نی بر نی نی یک لحظه بیگارم

    بر خم نی بر می نی پیوسته بنیادم

    در عشق دلداری مانند گلزاری

    جان دیدم جان دیدم دل دادم دل دادم

    می خوردم می خوردم در شهرت می گردم

    سرتیزم سرتیزم پربادم پربادم

    گر خودم گر جوشن پیروزم پیروزم

    گر سروم گر سوسن آزادم آزادم

    از چرخی از اوجی بر بحری بر موجی

    خوش تختی خوش تختی بنهادم بنهادم

    مولایم مولایم در حکم دریایم

    در اوجش در موجش منقادم منقادم

    ای کوکب ای کوکب بگشا لب بگشا لب

    شرحی کن شرحی کن بر وفق میعادم

    هر ذره هر پره می جوید می گوید

    ز ارشادش ز ارشادش استادم استادم

  14. بالا | پست 4514


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر تو نیستی در عاشقی خام

    بیا مگریز از یاران بدنام

    تو آن مرغی که میل دانه داری

    نباشد در جهان یک دانه بی‌دام

    مکن ناموس و با قلاش بنشین

    که پیش عاشقان چه خاص و چه عام

    اگر ناموس راه تو بگیرد

    بکش او را و خونش را بیاشام

    که این سودا هزاران ناز دارد

    مکن ناز و بکش ناز و بیارام

    حریفا اندر آتش صبر می کن

    که آتش آب می گردد به ایام

    نشان ده راه خمخانه که مستم

    که دادم من جهانی را به یک جام

    برادر کوی قلاشان کدام است

    اگر در بسته باشد رفتم از بام

    به پیش پیر میخانه بمیرم

    زهی مرگ و زهی برگ و سرانجام

  15. بالا | پست 4515


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه دیدم خواب شب کامروز مستم

    چو مجنونان ز بند عقل جستم

    به بیداری مگر من خواب بینم

    که خوابم نیست تا این درد هستم

    مگر من صورت عشق حقیقی

    بدیدم خواب کو را می پرستم

    بیا ای عشق کاندر تن چو جانی

    به اقبالت ز حبس تن برستم

    مرا گفتی بدر پرده دریدم

    مرا گفتی قدح بشکن شکستم

    مرا گفتی ببر از جمله یاران

    بکندم از همه دل در تو بستم

    مرا دل خسته کردی جرمم این بود

    که از مژگان خیالت را بجستم

    ببر جان مرا تا در پناهت

    دو دستک می زنم کز جان بسستم

    چه عالم‌هاست در هر تار مویت

    بیفشان زلف کز عالم گسستم

    که در هفتم زمین با تو بلندم

    که در هفتم فلک بی‌روت پستم

  16. بالا | پست 4516


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به جان جمله مستان که مستم

    بگیر ای دلبر عیار دستم

    به جان جمله جانبازان که جانم

    به جان رستگارانش که رستم

    عطاردوار دفترباره بودم

    زبردست ادیبان می نشستم

    چو دیدم لوح پیشانی ساقی

    شدم مست و قلم‌ها را شکستم

    جمال یار شد قبله نمازم

    ز اشک رشک او شد آبدستم

    ز حسن یوسفی سرمست بودم

    که حسنش هر دمی گوید الستم

    در آن مستی ترنجی می بریدم

    ترنج اینک درست و دست خستم

    مبادم سر اگر جز تو سرم هست

    بسوزا هستیم گر بی‌تو هستم

    تویی معبود در کعبه و کنشتم

    تویی مقصود از بالا و پستم

    شکار من بود ماهی و یونس

    چو حاصل شد ز جعدت شصت شستم

    چو دیدم خوان تو بس چشم سیرم

    چو خوردم ز آب تو زین جوی جستم

    برای طبع لنگان لنگ رفتم

    ز بیم چشم بد سر نیز بستم

    همان ارزد کسی کش می پرستد

    زهی من که مر او را می پرستم

    ببرد از کسی کآخر ببرد

    به سوی عدل بگریزید ز استم

    چو ری با سین و تی و میم پیوست

    بدین پیوند رو بنمود رستم

    یقین شد که جماعت رحمت آمد

    جماعت را به جان من چاکرستم

    خمش کردم شکار شیر باشم

    که تا گوید شکار مفترستم

  17. بالا | پست 4517


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا کز غیر تو بیزار گشتم

    وگر خفته بدم بیدار گشتم

    بیا ای جان که تا روز قیامت

    مقیم خانه خمار گشتم

    ز پر و بال خود گل را فشاند

    به کوه قاف خود طیار گشتم

    ترش دیدم جهانی را من از ترس

    در آن دوشاب چون آچار گشتم

    عقیده این چنین سازید شیرین

    که من زین خمره شکربار گشتم

    یکی چندی بریدم من از اغیار

    کنون با خویشتن اغیار گشتم

    ز حال دیگران عبرت گرفتم

    کنون من عبره الابصار گشتم

    بیا ای طالب اسرار عالم

    به من بنگر که من اسرار گشتم

    بدان بسیار پیچید این سر من

    که گرد جبه و دستار گشتم

    از آن محبوس بودم همچو نقطه

    که گرد نقطه چون پرگار گشتم

  18. بالا | پست 4518


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

    وگر شهری بدم ویرانه گشتم

    ز عشق تو ز خان و مان بریدم

    به درد عشق تو همخانه گشتم

    چیان کاهل بدم کان را نگویم

    چو دیدم روی تو مردانه گشتم

    چو خویش جان خود جان تو دیدم

    ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم

    فسانه عاشقان خواندم شب و روز

    کنون در عشق تو افسانه گشتم

  19. بالا | پست 4519


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چنان مست است از آن دم جان آدم

    که نشناسد از آن دم جان آدم

    ز شور اوست چندین جوش دریا

    ز سرمستی او مست است عالم

    زهی سرده که گردن زد اجل را

    که تا دنیا نبیند هیچ ماتم

    شراب حق حلال اندر حلال است

    می خنب خدا نبود محرم

    از این باده جوان گر خورده بودی

    نبودی پشت پیر چرخ را خم

    زمین ار خورده بودی فارغستی

    از آنک ابر تر بارد بر او نم

    دل محرم بیان این بگفتی

    اگر بودی به عالم نیم محرم

    ز آب و گل برون بردی شما را

    اگر بودی شما را پای محکم

    رسید این عشق تا پای شما را

    کند محکم ز هر سستی مسلم

    بگو باقی تو شمس الدین تبریز

    که بر تو ختم شد والله اعلم

  20. بالا | پست 4520


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    منم فتنه هزاران فتنه زادم

    به من بنگر که داد فتنه دادم

    ز من مگریز زیرا درفتادی

    بگو الحمدلله درفتادم

    عجب چیزی است عشق و من عجبتر

    تو گویی عشق را خود من نهادم

    بیا گر من منم خونم بریزید

    که تا خود من نمردم من نزادم

    نگویم سر تو کان غمز باشد

    ولی ناگفته بندی برگشادم

  21. بالا | پست 4521


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز زندان خلق را آزاد کردم

    روان عاشقان را شاد کردم

    دهان اژدها را بردریدم

    طریق عشق را آباد کردم

    ز آبی من جهانی برتنیدم

    پس آنگه آب را پرباد کردم

    ببستم نقش‌ها بر آب کان را

    نه بر عاج و نه بر شمشاد کردم

    ز شادی نقش خود جان می دراند

    که من نقش خودش میعاد کردم

    ز چاهی یوسفان را برکشیدم

    که از یعقوب ایشان یاد کردم

    چو خسرو زلف شیرینان گرفتم

    اگر قصد یکی فرهاد کردم

    زهی باغی که من ترتیب کردم

    زهی شهری که من بنیاد کردم

    جهان داند که تا من شاه اویم

    بدادم داد ملک و داد کردم

    جهان داند که بیرون از جهانم

    تصور بهر استشهاد کردم

    چه استادان که من شهمات کردم

    چه شاگردان که من استاد کردم

    بسا شیران که غریدند بر ما

    چو روبه عاجز و منقاد کردم

    خمش کن آنک او از صلب عشق است

    بسستش اینک من ارشاد کردم

    ولیک آن را که طوفان بلا برد

    فروشد گر چه من فریاد کردم

    مگر از قعر طوفانش برآرم

    چنانک نیست را ایجاد کردم

    برآمد شمس تبریزی بزد تیغ

    زبان از تیغ او پولاد کردم

  22. بالا | پست 4522


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    غلامم خواجه را آزاد کردم

    منم کاستاد را استاد کردم

    منم آن جان که دی زادم ز عالم

    جهان کهنه را بنیاد کردم

    منم مومی که دعوی من این است

    که من پولاد را پولاد کردم

    بسی بی‌دیده را سرمه کشیدم

    بسی بی‌عقل را استاد کردم

    منم ابر سیه اندر شب غم

    که روز عید را دلشاد کردم

    عجب خاکم که من از آتش عشق

    دماغ چرخ را پرباد کردم

    ز شادی دوش آن سلطان نخفته‌ست

    که من بنده مر او را یاد کردم

    ملامت نیست چون مستم تو کردی

    اگر من فاشم و بیداد کردم

    خمش کن کینه زنگار گیرد

    چو بر وی دم زدم فریاد کردم

  23. بالا | پست 4523


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    حسودان را ز غم آزاد کردم

    دل گله خران را شاد کردم

    به بیدادان بدادم داد پنهان

    ولی در حق خود بیداد کردم

    چو از صبرم همه فریاد کردند

    چنان باشد که من فریاد کردم

    مرا استاد صبر است و از این رو

    خلاف مذهب استاد کردم

    جهانی که نشد آباد هرگز

    به ویران کردنش آباد کردم

    در این تیزاب که چون برگ کاه است

    به مشتی گل در او بنیاد کردم

    فراموشم مکن یا رب ز رحمت

    اگر غیر تو را من یاد کردم

  24. بالا | پست 4524


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یکی مطرب همی‌خواهم در این دم

    که نشناسد ز مستی زیر از بم

    حریفی نیز خواهم غمگساری

    ز بی‌خویشی نداند شادی از غم

    همه اجزای او مستی گرفته

    مبدل گشته از اولاد آدم

    مسلمانی منور گشته از وی

    مسلم گشته از هستی مسلم

    چو با نه کس بیاید بشمری ده

    ده تو نه بود از ده یکی کم

    خدایا نوبتی مست بفرست

    که ما از می دهل کردیم اشکم

    دهل کوبان برون آییم از خویش

    که ما را عزم ساقی شد مصمم

    دهلزن گر نباشد عید عید است

    جهان پرعید شد والله اعلم

    پراکنده بخواهم گفت امروز

    چه گوید مرد درهم جز که درهم

    مگر ساقی بینداید دهانم

    از آن جام و از آن رطل دمادم

    مرادم کیست زین‌ها شمس تبریز

    ازیرا شمس آمد جان عالم

  25. بالا | پست 4525


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا ای آنک بردی تو قرارم

    درآ چون تنگ شکر در کنارم

    دل سنگین خود را بر دلم نه

    نمی‌بینی که از غم سنگسارم

    بیا نزدیک و بر رویم نظر کن

    نشانی‌ها نگر کز عشق دارم

    بسوزم پرده هفت آسمان را

    اگر از سوز دل دودی برآرم

    خزان گر باغ و بستان را بسوزد

    بخنداند جهان را نوبهارم

    جهان گوید که بازآ ای بهاران

    که از ظلم خزان صد داغ دارم

    بگردان ساقیا جام خزانی

    که از عشق بهار اندر خمارم

    بده چیزی که پنهان است چون جان

    به جان تو مده بیش انتظارم

  26. بالا | پست 4526


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گهی در گیرم و گه بام گیرم

    چو بینم روی تو آرام گیرم

    زبون خاص و عامم در فراقت

    بیا تا ترک خاص و عام گیرم

    دلم از غم گریبان می دراند

    که کی دامان آن خوش نام گیرم

    نگیرم عیش و عشرت تا نیاید

    وگر گیرم در آن هنگام گیرم

    چو زلف انداز من ساقی درآید

    به دستی زلف و دستی جام گیرم

    اگر در خرقه زاهد درآید

    شوم حاجی و راه شام گیرم

    وگر خواهد که من دیوانه باشم

    شوم خام و حریف خام گیرم

    وگر چون مرغ اندر دل بپرد

    شوم صیاد مرغان دام گیرم

    چو گویم شب نخسپم او بگوید

    که من خواب از نماز شام گیرم

    وگر گویم عنایت کن بگوید

    که نی من جنگیم دشنام گیرم

    مراد خویش بگذارم همان دم

    مراد دلبر خودکام گیرم

  27. بالا | پست 4527


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر سرمست اگر مخمور باشم

    مهل کز مجلس تو دور باشم

    رخم از قبله جان نور گیرد

    چو با یاد تو اندر گور باشم

    قرارم کی بود خود در تک گور

    چو بر دمگاه نفخ صور باشم

    صد افسنتین و داروهای نافع

    تویی جان را چو من رنجور باشم

    شوم شیرین ز لطف گوهر تو

    اگر چون بحر تلخ و شور باشم

    اگر غم همچو شب عالم بگیرد

    برآ ای صبح تا منصور باشم

    تویی روز و منم استاره روز

    عجب نبود اگر مشهور باشم

    به من شادند جمله روزجویان

    چو پیش آهنگ چون تو نور باشم

    مرا مخمور می داری نه از بخل

    ولی تا ساکن و مستور باشم

    بدان مستور می داری چو حوتم

    که تا از عقربت مهجور باشم

    چه غم دارم ز نیش عقرب ای ماه

    چو غرق شهد چون زنبور باشم

    خمش کردم ولیکن عشق خواهد

    که پیش زخمه‌اش طنبور باشم

  28. بالا | پست 4528


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خداوندا مده آن یار را غم

    مبادا قامت آن سرو را خم

    تو می دانی که جان باغ ما اوست

    مبادا سرو جان از باغ ما کم

    همیشه تازه و سرسبز دارش

    بر او افشان کرامت‌ها دمادم

    معظم دارش اندر دین و دنیا

    به حق حرمت اسمای اعظم

    وجودش در بنی آدم غریب است

    بدو صد فخر دارد جان آدم

    مخلد دار او را همچو جنت

    که او جنات جنات است مبهم

    ز رنج اندرون و رنج بیرون

    معافش دار یا رب و مسلم

    جهان شاد است وز او صد شکر دارد

    که عیسی شکرها دارد ز مریم

    دعاهایی که آن در لب نیاید

    که بر اجزای روح است آن مقسم

    مجاب و مستجابش کن پی او

    که تو داناتری والله اعلم

  29. بالا | پست 4529


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه نزدیک است جان تو به جانم

    که هر چیزی که اندیشی بدانم

    از این نزدیکتر دارم نشانی

    بیا نزدیک و بنگر در نشانم

    به درویشی بیا اندر میانه

    مکن شوخی مگو کاندر میانم

    میان خانه‌ات همچون ستونم

    ز بامت سرفرو چون ناودانم

    منم همراز تو در حشر و در نشر

    نه چون یاران دنیا میزبانم

    میان بزم تو گردان چو خمرم

    گه رزم تو سابق چون سنانم

    اگر چون برق مردن پیشه سازم

    چو برق خوبی تو بی‌زبانم

    همیشه سرخوشم فرقی نباشد

    اگر من جان دهم یا جان ستانم

    به تو گر جان دهم باشد تجارت

    که بدهی به هر جانی صد جهانم

    در این خانه هزاران مرده بیش اند

    تو بنشسته که اینک خان و مانم

    یکی کف خاک گوید زلف بودم

    یکی کف خاک گوید استخوانم

    شوی حیران و ناگه عشق آید

    که پیشم آ که زنده جاودانم

    بکش در بر بر سیمین ما را

    که از خویشت همین دم وارهانم

    خمش کن خسروا هم گو ز شیرین

    ز شیرینی همی‌سوزد دهانم

  30. بالا | پست 4530


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه نزدیک است جان تو به جانم

    که هر چیزی که اندیشی بدانم

    ضمیر همدگر دانند یاران

    نباشم یار صادق گر ندانم

    چو آب صاف باشد یار با یار

    که بنماید در او عکس بنانم

    اگر چه عامه هم آیینه‌هااند

    که بنماید در او سود و زیانم

    ولیکن آن به هر دم تیره گردد

    که او را نیست صیقل‌های جانم

    ولی آیینه ای عارف نگردد

    اگر خاک جهان بر وی فشانم

    از این آیینه روی خود مگردان

    که می گوید که جانت را امانم

    من و گفت من آیینه‌ست جان را

    بیابد حال خویش اندر بیانم

    خمش کن تا به ابرو و به غمزه

    هزاران ماجرا بر وی بخوانم

  31. بالا | پست 4531


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا گویی که رایی من چه دانم

    چنین مجنون چرایی من چه دانم

    مرا گویی بدین زاری که هستی

    به عشقم چون برآیی من چه دانم

    منم در موج دریاهای عشقت

    مرا گویی کجایی من چه دانم

    مرا گویی به قربانگاه جان‌ها

    نمی‌ترسی که آیی من چه دانم

    مرا گویی اگر کشته خدایی

    چه داری از خدایی من چه دانم

    مرا گویی چه می جویی دگر تو

    ورای روشنایی من چه دانم

    مرا گویی تو را با این قفس چیست

    اگر مرغ هوایی من چه دانم

    مرا راه صوابی بود گم شد

    ار آن ترک ختایی من چه دانم

    بلا را از خوشی نشناسم ایرا

    به غایت خوش بلایی من چه دانم

    شبی بربود ناگه شمس تبریز

    ز من یکتا دو تایی من چه دانم

  32. بالا | پست 4532


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من آن ماهم که اندر لامکانم

    مجو بیرون مرا در عین جانم

    تو را هر کس به سوی خویش خواند

    تو را من جز به سوی تو نخوانم

    مرا هم تو به هر رنگی که خوانی

    اگر رنگین اگر ننگین ندانم

    گهی گویی خلاف و بی‌وفایی

    بلی تا تو چنینی من چنانم

    به پیش کور هیچم من چنانم

    به پیش گوش کر من بی‌زبانم

    گلابه چند ریزی بر سر چشم

    فروشو چشم از گل من عیانم

    لباس و لقمه‌ات گل‌های رنگین

    تو گل خواری نشایی میهمانم

    گل است این گل در او لطفی است بنگر

    چو لطف عاریت را واستانم

    من آب آب و باغ باغم ای جان

    هزاران ارغوان را ارغوانم

    سخن کشتی و معنی همچو دریا

    درآ زوتر که تا کشتی برانم

  33. بالا | پست 4533


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا کامروز بیرون از جهانم

    بیا کامروز من از خود نهانم

    گرفتم دشنه‌ای وز خود بریدم

    نه آن خود نه آن دیگرانم

    غلط کردم نبریدم من از خود

    که این تدبیر بی‌من کرد جانم

    ندانم کآتش دل بر چه سان است

    که دیگر شکل می سوزد زبانم

    به صد صورت بدیدم خویشتن را

    به هر صورت همی‌گفتم من آنم

    همی‌گفتم مرا صد صورت آمد

    و یا صورت نیم من بی‌نشانم

    که صورت‌های دل چون میهمانند

    که می آیند و من چون خانه بانم

  34. بالا | پست 4534


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا پرسی که چونی بین که چونم

    خرابم بیخودم مست جنونم

    مرا از کاف و نون آورد در دام

    از آن هیبت دوتا چون کاف و نونم

    پری زاده مرا دیوانه کرده‌ست

    مسلمانان که می داند فسونم

    پری را چهره‌ای چون ارغوان است

    بنالم کارغوان را ارغنونم

    مگر من خانه ماهم چو گردون

    که چون گردون ز عشقش بی‌س************م

    غلط گفتم مزاج عشق دارم

    ز دوران و س************ت‌ها برونم

    درون خرقه صدرنگ قالب

    خیال بادشکل آبگونم

    چه جای باد و آب است ای برادر

    که همچون عقل کلی ذوفنونم

    ولیک آنگه که جزو آید به کلش

    بخیزد تل مشک از موج خونم

    چه داند جزو راه کل خود را

    مگر هم کل فرستد رهنمونم

    بکش ای عشق کلی جزو خود را

    که این جا در کشاکش‌ها زبونم

    ز هجرت می کشم بار جهانی

    که گویی من جهانی را ستونم

    به صورت کمترم از نیم ذره

    ز روی عشق از عالم فزونم

    یکی قطره که هم قطره‌ست و دریا

    من این اشکال‌ها را آزمونم

    نمی‌گویم من این این گفت عشق است

    در این نکته من از لایعلمونم

    که این قصه هزاران سالگان است

    چه دانم من که من طفل از کنونم

    ولی طفلم طفیل آن قدیم است

    که می دارد قرانش در قرونم

    سخن مقلوب می گویم که کرده‌ست

    جهان بازگونه بازگونم

    سخن آنگه شنو از من که بجهد

    از این گرداب‌ها جان حرونم

    حدیث آب و گل جمله شجون است

    چه یک رنگی کنم چون در شجونم

    غلط گفتم که یک رنگم چو خورشید

    ولی در ابر این دنیای دونم

    خمش کن خاک آدم را مشوران

    که این جا چون پری من در کمونم

  35. بالا | پست 4535


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من از عالم تو را تنها گزینم

    روا داری که من غمگین نشینم

    دل من چون قلم اندر کف توست

    ز توست ار شادمان وگر حزینم

    بجز آنچ تو خواهی من چه باشم

    بجز آنچ نمایی من چه بینم

    گه از من خار رویانی گهی گل

    گهی گل بویم و گه خار چینم

    مرا تو چون چنان داری چنانم

    مرا تو چون چنین خواهی چنینم

    در آن خمی که دل را رنگ بخشی

    چه باشم من چه باشد مهر و کینم

    تو بودی اول و آخر تو باشی

    تو به کن آخرم از اولینم

    چو تو پنهان شوی از اهل کفرم

    چو تو پیدا شوی از اهل دینم

    بجز چیزی که دادی من چه دارم

    چه می جویی ز جیب و آستینم

  36. بالا | پست 4536


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ورا خواهم دگر یاری نخواهم

    چو گل را یافتم خاری نخواهم

    تو را گر غیر او یار دگر هست

    برو آن جا که من باری نخواهم

    بجز دیدار او بختی نجویم

    به غیر کار او کاری نخواهم

    چو بازان ساعد سلطان گزیدم

    چو کرکس بوی مرداری نخواهم

    میان اهل دل جز دل نگنجد

    جز این دلدار دلداری نخواهم

    ز من جزوی ستاند کل ببخشد

    از این به روز بازاری نخواهم

    نه آن جزوم که غیر کل بود آن

    نخواهم غیر را آری نخواهم

  37. بالا | پست 4537


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نه آن شیرم که با دشمن برآیم

    مرا این بس که من با من برآیم

    چو خاک پای عشقم تو یقین دان

    کز این گل چون گل و سوسن برآیم

    سیه پوشم چو شب من از غم عشق

    وزین شب چون مه روشن برآیم

    از این آتش چو دودم من سراسر

    که تا چون دود از این روزن برآیم

    منم طفلی که عشقم اوستاد است

    بنگذارد که من کودن برآیم

    شوم چون عشق دایم حی و قیوم

    چو من از خواب و از خوردن برآیم

    هلا تن زن چو بوبکر ربابی

    که تا من جان شوم وز تن برآیم

  38. بالا | پست 4538


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو آب آهسته زیر که درآیم

    به ناگه خرمن که درربایم

    چکم از ناودان من قطره قطره

    چو طوفان من خراب صد سرایم

    سرا چه بود فلک را برشکافم

    ز بی‌صبری قیامت را نپایم

    بلا را من علف بودم ز اول

    ولیک اکنون بلاها را بلایم

    ز حبس جا میابا دل رهایی

    اگر من واقفم که من کجایم

    سر نخلم ندانی کز چه سوی است

    در این آب ار نگونت می نمایم

    نه قلماشی است لیکن ماند آن را

    نه هجوی می کنم نی می ستایم

    دم عشق است و عشق از لطف پنهان

    ولی من از غلیظی‌های هایم

    مگو که را اگر آرد صدایی

    که‌ای که نامدی گفتی که آیم

    تو او را گو که بانگ که از او بود

    زهی گوینده بی‌منتهایم

  39. بالا | پست 4539


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز قند یار تا شاخی نخایم

    نماز شام روزه کی گشایم

    نمی‌دانم کجا می روید آن قند

    کز او خوردم نمی‌دانم کجایم

    عجایب آنک نقلش عقل من برد

    چو عقل نیست چونش می ستایم

    کی دارد روزه همچون روزه من

    کز او هر لحظه عیدی می ربایم

    ز صبح روی او دارم صبوحی

    نماز شام را هرگز نپایم

    چو گل در باغ حسنش خوش بخندم

    چو صبح از آفتابش خوش برآیم

    زبانم از شراب او شکسته‌ست

    ز دستانش شکسته دست و پایم

  40. بالا | پست 4540


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از آن باده ندانم چون فنایم

    از آن بی‌جا نمی‌دانم کجایم

    زمانی قعر دریایی درافتم

    دمی دیگر چو خورشیدی برآیم

    زمانی از من آبستن جهانی

    زمانی چون جهان خلقی بزایم

    چو طوطی جان شکر خاید به ناگه

    شوم سرمست و طوطی را بخایم

    به جایی درنگنجیدم به عالم

    بجز آن یار بی‌جا را نشایم

    منم آن رند مست سخت شیدا

    میان جمله رندان‌های هایم

    مرا گویی چرا با خود نیایی

    تو بنما خود که تا با خود بیایم

    مرا سایه هما چندان نوازد

    که گویی سایه او شد من همایم

    بدیدم حسن را سرمست می گفت

    بلایم من بلایم من بلایم

    جوابش آمد از هر سو ز صد جان

    ترایم من ترایم من ترایم

    تو آن نوری که با موسی همی‌گفت

    خدایم من خدایم من خدایم

    بگفتم شمس تبریزی کیی گفت

    شمایم من شمایم من شمایم

  41. بالا | پست 4541


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا کامروز گرد یار گردیم

    به سر گردیم و چون پرگار گردیم

    بیا کامروز گرد خود نگردیم

    به گرد خانه خمار گردیم

    مگو با ما که ما دیوانگانیم

    بر آتش‌های بی‌زنهار گردیم

    سبک گردیم چون باد بهاری

    حریف سبزه و گلزار گردیم

    چرا چون گوش جمله باد گیریم

    چرا چون موش در انبار گردیم

    در آن طبله شکر پر کرد عطار

    به گرد طبله عطار گردیم

    چو سرمه خدمت دیده گزینیم

    چو دیده جملگی دیدار گردیم

  42. بالا | پست 4542


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به پیش باد تو ما همچو گردیم

    بدان سو که تو گردی چون نگردیم

    ز نور نوبهارت سبز و گرمیم

    ز تأثیر خزانت سرد و زردیم

    ز عکس حلم تو تسلیم باشیم

    ز عکس خشم تو اندر نبردیم

    عدم را برگماری جمله هیچیم

    کرم را برفزایی جمله مردیم

    عدم را و کرم را چون شکستی

    جهان را و نهان را درنوردیم

    چو دیدیم آنچ از عالم فزون است

    دو عالم را شکستیم و بخوردیم

    به چشم عاشقان جان و جهانیم

    به چشم فاسقان مرگیم و دردیم

    زمستان و تموز از ما جدا شد

    نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم

    زمستان و تموز احوال جسم است

    نه جسمیم این زمان ما روح فردیم

    چو نطع عشق خود ما را نمودی

    به مهره مهر تو کاستاد نردیم

    چو گفتی بس بود خاموش کردیم

    اگر چه بلبل گلزار و وردیم

  43. بالا | پست 4543


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شب دوشینه ما بیدار بودیم

    همه خفتند و ما بر کار بودیم

    حریف غمزه غماز گشتیم

    ندیم طره طرار بودیم

    به گرد نقطه خوبی و مستی

    به سر گردنده چون پرگار بودیم

    تو چون دی زاده‌ای با تو چه گویم

    که با یار قدیمی یار بودیم

    مثال کاسه‌های لب شکسته

    به دکان شه جبار بودیم

    چرا چون جام شه زرین نباشیم

    چو اندر مخزن اسرار بودیم

    چرا خود کف ما دریا نباشد

    چو اندر قعر دریابار بودیم

    خمش باش و دو عالم را به گفت آر

    کز اول گفت بی‌گفتار بودیم

  44. بالا | پست 4544


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من و تو دوش شب بیدار بودیم

    همه خفتند و ما بر کار بودیم

    حریف غمزه غماز گشتیم

    به پیش طره طرار بودیم

    بیا تا ظاهر و پیدا بگوییم

    که با عشق نهانی یار بودیم

    اگر چه پیش و پس آن جا نگنجد

    به پیش صانع جبار بودیم

    عجب نبود اگر ما را ندیدند

    که ما در مخزن اسرار بودیم

    بیاوردیم درها ارمغانی

    که یعنی ما به دریابار بودیم

  45. بالا | پست 4545


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا کامروز شه را ما شکاریم

    سر خویش و سر عالم نداریم

    بیا کامروز چون موسی عمران

    به مردی گرد از دریا برآریم

    همه شب چون عصا افتاده بودیم

    چو روز آمد چو ثعبان بی‌قراریم

    چو گرد سینه خود طوف کردیم

    ید بیضا ز جیب جان برآریم

    بدان قدرت که ماری شد عصایی

    به هر شب چون عصا و روز ماریم

    پی فرعون سرکش اژدهاییم

    پی موسی عصا و بردباریم

    به همت خون نمرودان بریزیم

    تو این منگر که چون پشه نزاریم

    برافزاییم بر شیران و پیلان

    اگر چه در کف آن شیر زاریم

    اگر چه همچو اشتر کژنهادیم

    چو اشتر سوی کعبه راهواریم

    به اقبال دوروزه دل نبندیم

    که در اقبال باقی کامکاریم

    چو خورشید و قمر نزدیک و دوریم

    چو عشق و دل نهان و آشکاریم

    برای عشق خون آشام خون خوار

    سگانش را چو خون اندر تغاریم

    چو ماهی وقت خاموشی خموشیم

    به وقت گفت ماه بی‌غباریم

  46. بالا | پست 4546


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا تا عاشقی از سر بگیریم

    جهان خاک را در زر بگیریم

    بیا تا نوبهار عشق باشیم

    نسیم از مشک و از عنبر بگیریم

    زمین و کوه و دشت و باغ و جان را

    همه در حله اخضر بگیریم

    دکان نعمت از باطن گشاییم

    چنین خو از درخت تر بگیریم

    ز سر خوردن درخت این برگ و بر یافت

    ز سر خویش برگ و بر بگیریم

    در دل ره برده‌اند ایشان به دلبر

    ز دل ما هم ره دلبر بگیریم

    مسلمانی بیاموزیم از وی

    اگر آن طره کافر بگیریم

    دلی دارد غمش چون سنگ مرمر

    از آن مرمر دو صد گوهر بگیریم

    چو جوشد سنگ او هفتاد چشمه

    سبو و کوزه و ساغر بگیریم

    کمینه چشمه‌اش چشمی است روشن

    که ما از نور او صد فر بگیریم

  47. بالا | پست 4547


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا امروز ما مهمان میریم

    بیا تا پیش میر خود بمیریم

    ز مرگ ما جهانی زنده گردد

    ازیرا ما نه قربان حقیریم

    به مرغی جبرئیلی را ببندیم

    به جانی ما جهانی را بگیریم

    سبو بدهیم و دریایی ستانیم

    چرا ما از چنین سودی نفیریم

    غلام ماست ازرق پوش گردون

    غلام خویشتن را چون اسیریم

    چو ما شیریم و شیر شیر خوردیم

    چرا چون یوز مفتون پنیریم

    خمش کن نیست حاجت وانمودن

    به پیش تیر باشی گر چه تیریم

  48. بالا | پست 4548


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا ما چند کس با هم بسازیم

    چو شادی کم شود با غم بسازیم

    بیا تا با خدا خلوت گزینیم

    چو عیسی با چنین مریم بسازیم

    گر از فرزند آدم کس نماند

    چه غم داریم با آدم بسازیم

    ور آدم نیز از ما گوشه گیرد

    به جان تو که بی‌او هم بسازیم

    یکی جانی است ما را شادی انگیز

    که گر ویران شود عالم بسازیم

    اگر دریا شود آتش بنوشیم

    وگر زخمی رسد مرهم بسازیم

    به پیش کعبه رویش بمیریم

    بدان چاه و بدان زمزم بسازیم

  49. بالا | پست 4549


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

    که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

    چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد

    چرا با آینه ما روگرانیم

    کریمان جان فدای دوست کردند

    سگی بگذار ما هم مردمانیم

    فسون قل اعوذ و قل هو الله

    چرا در عشق همدیگر نخوانیم

    غرض‌ها تیره دارد دوستی را

    غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

    گهی خوشدل شوی از من که میرم

    چرا مرده پرست و خصم جانیم

    چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد

    همه عمر از غمت در امتحانیم

    کنون پندار مردم آشتی کن

    که در تسلیم ما چون مردگانیم

    چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

    رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

    خمش کن مرده وار ای دل ازیرا

    به هستی متهم ما زین زبانیم

  50. بالا | پست 4550


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میان ما درآ ما عاشقانیم

    که تا در باغ عشقت درکشانیم

    مقیم خانه ما شو چو سایه

    که ما خورشید را همسایگانیم

    چو جان اندر جهان گر ناپدیدیم

    چو عشق عاشقان گر بی‌نشانیم

    ولیک آثار ما پیوسته توست

    که ما چون جان نهانیم و عیانیم

    هر آن چیزی که تو گویی که آنید

    به بالاتر نگر بالای آنیم

    تو آبی لیک گردابی و محبوس

    درآ در ما که ما سیل روانیم

    چو ما در فقر مطلق پاکبازیم

    بجز تصنیف نادانی ندانیم

صفحه 91 از 123 ... 41818990919293101 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد