صفحه 92 از 123 ... 42829091929394102 ...
نمایش نتایج: از 4,551 به 4,600 از 6148

موضوع: مشاعره

274414
  1. بالا | پست 4551


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چرا شاید چو ما شه زادگانیم

    که جز صورت ز یک دیگر ندانیم

    چو مرغ خانه تا کی دانه چینیم

    چه شد دریا چو ما مرغابیانیم

    برو ای مرغ خانه تو چه دانی

    که ما مرغان در آن دریا چه سانیم

    مزن بر عاشقان عشق تشنیع

    تو را چه کاین چنینیم و چنانیم

    چنینیم و چنان و هر چه هستیم

    اسیر دام عشق بی‌امانیم

    چرا از جهل بر ما می دوانی

    نه گردون را چنین ما می دوانیم

    عجب نبود اگر ما را بخایند

    که آتش دیده و پخته چو نانیم

    وگر چون گرگ ما را می درانند

    چه چاره چون به حکم آن شبانیم

    چو چرخ اندر زبان‌ها اوفتادیم

    چو چرخ بی‌گناه و بی‌زبانیم

    حریف کهرباییم ار چو کاهیم

    نه در زندان چو کاه کاهدانیم

    نتاند باد کاه ما ربودن

    که ما زان کهربا اندر امانیم

    تو را باد و دم شهوت رباید

    نه ما که کهربای عقل و جانیم

    خمش کن کاه و کوه و کهربا چیست

    که آنچ از فهم بیرون است آنیم

  2. بالا | پست 4552


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بر آن بودم که فرهنگی بجویم

    که آن مه رو نهد رویی به رویم

    بگفتم یک سخن دارم به خاطر

    به پیش آ تا به گوش تو بگویم

    که خوابی دیده‌ام من دوش ای جان

    ز تو خواهم که تعبیرش بجویم

    ندارم محرم این خواب جز تو

    تو بشنو ای شه ستارخویم

    بجنبانید سر را و بخندید

    سری را که بداند مو به مویم

    که یعنی حیله با من می سکالی

    که من آیینه هر رنگ و بویم

    مثال لعبتی ام در کف او

    که نقش سوزن زردوز اویم

    نباشد بی‌حیات آن نقش کو کرد

    کمین نقشش منم درهای و هویم

  3. بالا | پست 4553


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مگردان روی خود ای دیده رویم

    به من بنگر که تا از تو برویم

    سبوی جسمم از چشمه‌ات پرآب است

    مکن ای سنگ دل مشکن سبویم

    تو جویایی و من جویانتر از تو

    که داند تو چه جویی من چه جویم

    همین دانم که از بوی گل تو

    مثال گل قبا در خون بشویم

    منم ضراب و عشقت چون ترازو

    از این خاموش گویا چند گویم

    زهی مشکل که تو خود سو نداری

    و من در جستن تو سو به سویم

    تو اندر هیچ کویی درنگنجی

    و من اندر پی تو کو به کویم

  4. بالا | پست 4554


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا با هم سخن از جان بگوییم

    ز گوش و چشم‌ها پنهان بگوییم

    چو گلشن بی‌لب و دندان بخندیم

    چو فکرت بی‌لب و دندان بگوییم

    به سان عقل اول سر عالم

    دهان بربسته تا پایان بگوییم

    سخندانان چو مشرف بر دهانند

    برون از خرگه ایشان بگوییم

    کسی با خود سخن پیدا نگوید

    اگر جمله یکیم آن سان بگوییم

    تو با دست تو چون گویی که برگیر

    چو همدستیم از آن دستان بگوییم

    بداند دست و پا از جنبش دل

    دهان ساکن دل جنبان بگوییم

    بداند ذره ذره امر تقدیر

    اگر خواهی مثال آن بگوییم

  5. بالا | پست 4555


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا خواندی ز در تو خستی از بام

    زهی بازی زهی بازی زهی دام

    از آن بازی که من می دانم و تو

    چه بازی‌ها تو پختستی و من خام

    تویی کز مکر و از افسوس و وعده

    چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام

    مها با این همه خوشی تو چونی

    ز زحمت‌های ما وز جور ایام

    چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی

    که در مجلس تو داری جام بر جام

    مرا در راه دی دشنام دادی

    چنین مستم ز شیرینی دشنام

  6. بالا | پست 4556


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چنان مستم چنان مستم من این دم

    که حوا را بنشناسم ز آدم

    ز شور من بشوریده‌ست دریا

    ز سرمستی من مست است عالم

    زهی سر ده که سر ببریده جلاد

    که تا دنیا نبیند هیچ ماتم

    حلال اندر حلال اندر حلال است

    می خنب خدا نبود محرم

    از این باده جوان گر خورده بودی

    نبودی پشت پیر چرخ را خم

    زمین ار خورده بودی فارغستی

    از آن که ابر تر بارد بر او نم

    دل بی‌عقل شرح این بگفتی

    اگر بودی به عالم نیم محرم

    ز آب و گل برون بردی شما را

    اگر بودی شما را پای محکم

  7. بالا | پست 4557


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کجایی ساقیا درده مدامم

    که من از جان غلامت را غلامم

    می اندرده تهی دستم چه داری

    که از خون جگر پر گشت جامم

    ز ننگ من نگوید نام من کس

    چو من مردی چه جای ننگ و نامم

    چو بر جانم زدی شمشیر عشقت

    تمامم کن که زنده ناتمامم

    گهم زاهد همی‌خوانند و گه رند

    من مسکین ندانم تا کدامم

    ز من چون شمع تا یک ذره باقی است

    نخواهد بود جز آتش مقامم

    مرا جز سوختن راه دگر نیست

    بیا تا خوش بسوزم زانک خامم

  8. بالا | پست 4558


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا گویی چه سانی من چه دانم

    کدامی وز کیانی من چه دانم

    مرا گویی چنین سرمست و مخمور

    ز چه رطل گرانی من چه دانم

    مرا گویی در آن لب او چه دارد

    کز او شیرین زبانی من چه دانم

    مرا گویی در این عمرت چه دیدی

    به از عمر و جوانی من چه دانم

    بدیدم آتشی اندر رخ او

    چو آب زندگانی من چه دانم

    اگر من خود توام پس تو کدامی

    تو اینی یا تو آنی من چه دانم

    چنین اندیشه‌ها را من کی باشم

    تو جان مهربانی من چه دانم

    مرا گویی که بر راهش مقیمی

    مگر تو راهبانی من چه دانم

    مرا گاهی کمان سازی گهی تیر

    تو تیری یا کمانی من چه دانم

    خنک آن دم که گویی جانت بخشم

    بگویم من تو دانی من چه دانم

    ز بی‌صبری بگویم شمس تبریز

    چنینی و چنانی من چه دانم

  9. بالا | پست 4559


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شراب شیره انگور خواهم

    حریف سرخوش مخمور خواهم

    مرا بویی رسید از بوی حلاج

    ز ساقی باده منصور خواهم

    ز مطرب ناله سرنای خواهم

    ز زهره زاری طنبور خواهم

    چو یارم در خرابات خراب است

    چرا من خانه معمور خواهم

    بیا نزدیکم ای ساقی که امروز

    من از خود خویشتن را دور خواهم

    اگر گویم مرا معذور می دار

    مرا گوید تو را معذور خواهم

    مرا در چشم خود ره ده که خود را

    ز چشم دیگران مستور خواهم

    یکی دم دست را از روی برگیر

    که در دنیا بهشت و حور خواهم

    اگر چشم و دلم غیر تو بیند

    در آن دم چشم‌ها را کور خواهم

    ببستم چشم خود از نور خورشید

    که من آن چهره پرنور خواهم

    چو رنجوران دل را تو طبیبی

    سزد گر خویش را رنجور خواهم

    چو تو مر مردگان را می دهی جان

    سزد گر خویش را در گور خواهم

  10. بالا | پست 4560


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رفتم تصدیع از جهان بردم

    بیرون شدم از زحیر و جان بردم

    کردم بدرود همنشینان را

    جان را به جهان بی‌نشان بردم

    زین خانه شش دری برون رفتم

    خوش رخت به سوی لامکان بردم

    چون میر شکار غیب را دیدم

    چون تیر پریدم و کمان بردم

    چوگان اجل چو سوی من آمد

    من گوی سعادت از میان بردم

    از روزن من مهی عجب درتافت

    رفتم سوی بام و نردبان بردم

    این بام فلک که مجمع جان‌هاست

    ز آن خوشتر بد که من گمان بردم

    شاخ گل من چو گشت پژمرده

    بازش سوی باغ و گلستان بردم

    چون مشتریی نبود نقدم را

    زودش سوی اصل اصل کان بردم

    زین قلب زنان قراضه جان را

    هم جانب زرگر ارمغان بردم

    در غیب جهان بی‌کران دیدم

    آلاجق خود بدان کران بردم

    بر من مگری که زین سفر شادم

    چون راه به خطه جنان بردم

    این نکته نویس بر سر گورم

    که سر ز بلا و امتحان بردم

    خوش خسپ تنا در این زمین که من

    پیغام تو سوی آسمان بردم

    بربند زنخ که من فغان‌ها را

    سرجمله به خالق فغان بردم

    زین بیش مگو غم دل ایرا من

    دل را به جناب غیب دان بردم

  11. بالا | پست 4561


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من با تو حدیث بی‌زبان گویم

    وز جمله حاضران نهان گویم

    جز گوش تو نشنود حدیث من

    هر چند میان مردمان گویم

    در خواب سخن نه بی‌زبان گویند

    در بیداری من آن چنان گویم

    جز در بن چاه می ننالم من

    اسرار غم تو بی‌مکان گویم

    بر روی زمین نشسته باشم خوش

    احوال زمین بر آسمان گویم

    معشوق همی‌شود نهان از من

    هر چند علامت نشان گویم

    جان‌های لطیف در فغان آیند

    آن دم که من از غمت فغان گویم

  12. بالا | پست 4562


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روی تو چو نوبهار دیدم

    گل را ز تو شرمسار دیدم

    تا در دل من قرار کردی

    دل را ز تو بی‌قرار دیدم

    من چشم شدم همه چو نرگس

    کان نرگس پرخمار دیدم

    در عشق روم که عشق را من

    از جمله بلا حصار دیدم

    از ملک جهان و عیش عالم

    من عشق تو اختیار دیدم

    خود ملک تویی و جان عالم

    یک بود و منش هزار دیدم

    من مردم و از تو زنده گشتم

    پس عالم را دو بار دیدم

    ای مطرب اگر تو یار مایی

    این پرده بزن که یار دیدم

    در شهر شما چه یار جویم

    چون یاری شهریار دیدم

    چون در بر خود خوشش فشردم

    آیین شکرفشار دیدم

    چون بستم من دهان ز گفتن

    بس گفتن بی‌شمار دیدم

    چون پای نماند اندر این ره

    من رفتن راهوار دیدم

    سر درنکشم ز ضر که بی‌سر

    سرهای کلاه دار دیدم

    بس کن که ملول گشت دلبر

    بر خاطر او غبار دیدم

  13. بالا | پست 4563


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زنهار مرا مگو که پیرم

    پیری و فنا کجا پذیرم

    من ماهی چشمه حیاتم

    من غرقه بحر شهد و شیرم

    جز از لب لعل جان ننوشم

    غیر سر زلف او نگیرم

    گر کژ نهدم کمان ابرو

    در حکم کمان او چو تیرم

    انداخته‌ای چو تیر دورم

    برگیر که از تو ناگزیرم

    پرم تو دهی چرا نپرم

    میرم چو تویی چرا بمیرم

  14. بالا | پست 4564


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر از غم عشق عار داریم

    پس ما به جهان چه کار داریم

    یا رب تو مده قرار ما را

    گر بی‌رخ تو قرار داریم

    ای یوسف یوسفان کجایی

    ما روی در آن دیار داریم

    هر صبح بر آن دو زلف مشکین

    چون باد صبا گذار داریم

    چون حلقه زلف خود شماری

    ما چشم در آن شمار داریم

    چشم تو شکار کرد جان را

    ما دیده در آن شکار داریم

    ای آب حیات در کنارت

    این آتش از آن کنار داریم

    زان لاله ستان چه زار گشتیم

    یا رب که چه لاله زار داریم

    گوییم ز رشک شمس تبریز

    نی سیم و نه زر نه یار داریم

  15. بالا | پست 4565


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا چهره آن یگانه دیدم

    دل در غم بی‌کرانه دیدم

    گفتی فرداست روز بازار

    بازار تو را بهانه دیدم

    دل را چو انار ترش و شیرین

    خون بسته و دانه دانه دیدم

    زهر عالم همه عسل شد

    تا شهد تو در میانه دیدم

    جان را چو وثاق و جای زنبور

    از شهد تو خانه خانه دیدم

    بر آتشم و هنوز در عشق

    زان دوزخ یک زبانه دیدم

    شطرنج که صد هزار خانه‌ست

    از جمله آن دو خانه دیدم

    یک خانه پر از خمار دیدم

    یک خانه می مغانه دیدم

    چون عشق چنین دو روی دارد

    سرگشتگی زمانه دیدم

    وانگه زین سر به سوی آن سر

    دزدیده ره و دهانه دیدم

    زان ره خرد دقیقه بین را

    اندیشه ابلهانه دیدم

    او بر سر گنج بی‌نشانی

    سرگشته که من نشانه دیدم

    او زیر پر همای دولت

    گوید که به خواب لانه دیدم

    جانی که ز غم ز پا درآمد

    در عالم دل روانه دیدم

    جانی که فسانه داند این را

    او را همگی فسانه دیدم

    نالنده و بی‌خبر ز نالش

    چون بربط و چون چغانه دیدم

    بس شانه مکن که طره عشق

    بیرون ز حدود شانه دیدم

    صد شب بر او ترانه گویی

    روزت گوید تو را ندیدم

    هر درد که آن دوا ندارد

    سوی دل خود دوانه دیدم

  16. بالا | پست 4566


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا چهره آن یگانه دیدم

    دل در غم بی‌کرانه دیدم

    گفتی فرداست روز بازار

    بازار تو را بهانه دیدم

    دل را چو انار ترش و شیرین

    خون بسته و دانه دانه دیدم

    زهر عالم همه عسل شد

    تا شهد تو در میانه دیدم

    جان را چو وثاق و جای زنبور

    از شهد تو خانه خانه دیدم

    بر آتشم و هنوز در عشق

    زان دوزخ یک زبانه دیدم

    شطرنج که صد هزار خانه‌ست

    از جمله آن دو خانه دیدم

    یک خانه پر از خمار دیدم

    یک خانه می مغانه دیدم

    چون عشق چنین دو روی دارد

    سرگشتگی زمانه دیدم

    وانگه زین سر به سوی آن سر

    دزدیده ره و دهانه دیدم

    زان ره خرد دقیقه بین را

    اندیشه ابلهانه دیدم

    او بر سر گنج بی‌نشانی

    سرگشته که من نشانه دیدم

    او زیر پر همای دولت

    گوید که به خواب لانه دیدم

    جانی که ز غم ز پا درآمد

    در عالم دل روانه دیدم

    جانی که فسانه داند این را

    او را همگی فسانه دیدم

    نالنده و بی‌خبر ز نالش

    چون بربط و چون چغانه دیدم

    بس شانه مکن که طره عشق

    بیرون ز حدود شانه دیدم

    صد شب بر او ترانه گویی

    روزت گوید تو را ندیدم

    هر درد که آن دوا ندارد

    سوی دل خود دوانه دیدم


    ۰

  17. بالا | پست 4567


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر ناز تو را به گفت نارم

    مهر تو درون سینه دارم

    بی‌مهر تو گر گلی ببویم

    در حال بسوز همچو خارم

    ماننده ماهی ار خموشم

    چون موج و چو بحر بی‌قرارم

    ای بر لب من نهاده مهری

    می کش تو به سوی خود مهارم

    مقصود تو چیست من چه دانم

    دانم که من اندر این قطارم

    نشخوار غمت زنم چو اشتر

    چون اشتر مست کف برآرم

    هر چند نهان کنم نگویم

    در حضرت عشق آشکارم

    ماننده دانه زیر خاکم

    موقوف اشارت بهارم

    تا بی‌دم خود زنم دمی خوش

    تا بی‌سر خود سری بخارم

  18. بالا | پست 4568


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من اشتر مست شهریارم

    آن خایم کز گلو برآرم

    چون گلبن روی اوست خویم

    اشکوفه من بود نثارم

    چون بحر اگر ترش کنم رو

    پرگوهر و در بود کنارم

    گر یار وصال ما نجوید

    با عشق وصال یار غارم

    خواری که به پیش خلق عار است

    آن عار شده‌ست افتخارم

    باد منطق برون کن از لنج

    کز باد نطق در این غبارم

  19. بالا | پست 4569


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روزی که گذر کنی به گورم

    یاد آور از این نفیر و شورم

    پرنور کن آن تک لحد را

    ای دیده و ای چراغ نورم

    تا از تو سجود شکر آرد

    اندر لحد این تن صبورم

    ای خرمن گل شتاب مگذار

    خوش کن نفسی بدان بخورم

    وان گاه که بگذری مینگار

    کز روزن و درگه تو دورم

    گر سنگ لحد ببست راهم

    از راه خیال بی‌فتورم

    گر صد کفنم بود ز اطلس

    بی‌خلعت صورت تو عورم

    از صحن سرای تو برآیم

    در نقب زنی مگر که مورم

    من مور توام تویی سلیمان

    یک دم مگذار بی‌حضورم

    خامش کردم بگو تو باقی

    کز گفت و شنود خود نفورم

    شمس تبریز دعوتم کن

    چون دعوت توست نفخ صورم

  20. بالا | پست 4570


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای دشمن روزه و نمازم

    وی عمر و سعادت درازم

    هر پرده که ساختم دریدی

    بگذشت از آنک پرده سازم

    ای من چو زمین و تو بهاری

    پیدا شده از تو جمله رازم

    چون صید شدم چگونه پرم

    چون مات توام دگر چه بازم

    پروانه من چو سوخت بر شمع

    دیگر ز چه باشد احترازم

    نزدیکتری به من ز عقلم

    پس سوی تو من چگونه یازم

    بگداز مرا که جمله قندم

    گر من فسرم وگر گدازم

    یک بارگی از وفا مشو دست

    یک بار دگر ببین نیازم

    یک بار دگر مرا فسون خوان

    وز روح مسیح کن طرازم

    بر قنطره بست باج دارم

    از بهر عبور ده جوازم

    خاموش که گفت حاجتش نیست

    در گفتن خویش یاوه تازم

    خاموش که عاقبت مرا کار

    محمود بود چو من ایازم


    ای دشمن روزه و نمازم

    وی عمر و سعادت درازم

    هر پرده که ساختم دریدی

    بگذشت از آنک پرده سازم

    ای من چو زمین و تو بهاری

    پیدا شده از تو جمله رازم

    چون صید شدم چگونه پرم

    چون مات توام دگر چه بازم

    پروانه من چو سوخت بر شمع

    دیگر ز چه باشد احترازم

    نزدیکتری به من ز عقلم

    پس سوی تو من چگونه یازم

    بگداز مرا که جمله قندم

    گر من فسرم وگر گدازم

    یک بارگی از وفا مشو دست

    یک بار دگر ببین نیازم

    یک بار دگر مرا فسون خوان

    وز روح مسیح کن طرازم

    بر قنطره بست باج دارم

    از بهر عبور ده جوازم

    خاموش که گفت حاجتش نیست

    در گفتن خویش یاوه تازم

    خاموش که عاقبت مرا کار

    محمود بود چو من ایازم

  21. بالا | پست 4571


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا با تو قرین شده‌ست جانم

    هر جا که روم به گلستانم

    تا صورت تو قرین دل شد

    بر خاک نیم بر آسمانم

    گر سایه من در این جهان است

    غم نیست که من در آن جهانم

    من عاریه‌ام در آن که خوش نیست

    چیزی که بدان خوشم من آنم

    در کشتی عشق خفته‌ام خوش

    در حالت خفتگی روانم

    امروز جمادها شکفته‌ست

    امروز میان زندگانم

    چون علم بالقلم رهم داد

    پس تخته نانبشته خوانم

    چون کان عقیق در گشاده‌ست

    چه غم که خراب شد دکانم

    زان رطل گران دلم سبک شد

    گر دل سبک است سرگرانم

    ای ساقی تاج بخش پیش آ

    تا بر سر و دیده‌ات نشانم

    جز شمع و شکر مگوی چیزی

    چیزی بمگو که من ندانم

  22. بالا | پست 4572


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز مرا چه شد چه دانم

    امروز من از سبک دلانم

    در دیده عقل بس مکینم

    در دیده عشق بی‌مکانم

    افسوس که ساکن زمینم

    انصاف که صارم زمانم

    این طرفه که با تن زمینی

    بر پشت فلک همی‌دوانم

    آن بار که چرخ برنتابد

    از قوت عشق می کشانم

    از سینه خویش آتشش را

    تا سینه سنگ می رسانم

    از لذت و از صفای قندش

    پرشهد شده‌ست این دهانم

    از مشکل شمس حق تبریز

    من نکته مشکل جهانم

  23. بالا | پست 4573


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای جان لطیف و ای جهانم

    از خواب گرانت برجهانم

    بی‌شرم و حیا کنم تقاضا

    دانی که غریم بی‌امانم

    گر بر دل تو غبار بینم

    از اشک خودش فرونشانم

    ای گلبن جان برای مجلس

    بگرفته امت که گل فشانم

    یک بوسه بده که اندر این راه

    من باج عقیق می ستانم

    بسیار شب است کاندر این دشت

    من از پی باج راهبانم

    شب نعره زنم چو پاسبانان

    چون طالب باج کاروانم

    همخانه گریخت از نفیرم

    همسایه گریست از فغانم

  24. بالا | پست 4574


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ناآمده سیل تر شدستیم

    نارفته به دام پای بستیم

    شطرنج ندیده‌ایم و ماتیم

    یک جرعه نخورده‌ایم و مستیم

    همچون شکن دو زلف خوبان

    نادیده مصاف ما شکستیم

    ما سایه آن بتیم گویی

    کز اصل وجود بت پرستیم

    سایه بنماید و نباشد

    ما نیز چو سایه نیست هستیم

  25. بالا | پست 4575


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن عشرت نو که برگرفتیم

    پا دار که ما ز سر گرفتیم

    آن دلبر خوب باخبر را

    مست و خوش و بی‌خبر گرفتیم

    هر لحظه ز حسن یوسف خود

    صد مصر پر از شکر گرفتیم

    در خانه حسن بود ماهی

    رفتیمش و بام و در گرفتیم

    آن آب حیات سرمدی را

    چون آب در این جگر گرفتیم

    چون گوشه تاج او بدیدیم

    مستانه‌اش از کمر گرفتیم

    هر نقش که بی‌وی است مرده‌ست

    از بهر تو جانور گرفتیم

    هر جانوری که آن ندارد

    او را علف سقر گرفتیم

    هر کس گهری گرفت از کان

    از کان همه سیمبر گرفتیم

    از تابش نور آفتابی

    چون ماه جمال و فر گرفتیم

    شمس تبریز چون سفر کرد

    چون ماه از آن سفر گرفتیم

  26. بالا | پست 4576


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در عشق قدیم سال خوردیم

    وز گفت حسود برنگردیم

    زین دمدمه‌ها زنان بترسند

    بر ما تو مخوان که مرد مردیم

    مردانه کنیم کار مردان

    پنهان نکنیم آنچ کردیم

    ما را تو به زرد و سرخ مفریب

    کز خنجر عشق روی زردیم

    بر درد هزار آفرین باد

    باقی بر ما که یار دردیم

  27. بالا | پست 4577


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر گمشدگان روزگاریم

    ره یافتگان کوی یاریم

    گم گردد روزگار چون ما

    گر آتش دل بر او گماریم

    نی سر ماند نه عقل او را

    گر ما سر فتنه را بخاریم

    این مرگ که خلق لقمه اوست

    یک لقمه کنیم و غم نداریم

    تو غرقه وام این قماری

    ما وام گزار این قماریم

    جانی مانده‌ست رهن این وام

    جان را بدهیم و برگزاریم

  28. بالا | پست 4578


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما عاشق و بی‌دل و فقیریم

    هم کودک و هم جوان و پیریم

    چون کبریتیم و هیزم خشک

    ما آتش عشق زو پذیریم

    از آتش عشق برفروزیم

    اما چون برق زو نمیریم

    ما خون جگر خوریم چون شیر

    چون یوز نه عاشق پنیریم

    گویند شما چه دست گیرید

    کو دست تو را که دست گیریم

    بر خویش پرست همچو خاریم

    بر دوست پرست چون حریریم

    عاشق که چو شمع می بسوزد

    او را چو فتیله ناگزیریم

    از ما مگریز زانک با تو

    آمیخته همچو شهد و شیریم

    تو میر شکار بی‌نظیری

    ما نیز شکار بی‌نظیریم

    در حسن تو را تنور گرم است

    ما را بربند ما خمیریم

    ما را به قدوم خویش درباف

    زیر قدم تو چون حصیریم

  29. بالا | پست 4579


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نی سیم و نه زر نه مال خواهیم

    از لطف تو پر و بال خواهیم

    نی حاکمی و نه حکم خواهیم

    بر حکم تو احتمال خواهیم

    ای عمر عزیز عمر ما باش

    نی هفته نه مه نه سال خواهیم

    ما بدر نی ایم و از پی بدر

    خود را چو قد هلال خواهیم

    از بهر مطالعه خیالت

    خود را به کم از خیال خواهیم

    چون دلو مسافران چاهیم

    کان یوسف خوش خصال خواهیم

    چون آینه نقش خود زدایم

    چون عکس چنان جمال خواهیم

    چون چشم نظر کند به جز تو

    جان را ز تو گوشمال خواهیم

    خاموش ز قال چند لافی

    چون حال آمد چه قال خواهیم

  30. بالا | پست 4580


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما شاخ گلیم نی گیاهیم

    ما شیوه تر و تازه خواهیم

    اشکوفه باغ آسمانیم

    نقل و می مجلس الهیم

    ما جوی نه‌ایم بلک آبیم

    ما ابر نه‌ایم بلک ماهیم

    لوح و قلمیم نی حروفیم

    تیغ و علمیم نی سپاهیم

    هم خسته غمزه چو تیریم

    هم بسته طره سیاهیم

  31. بالا | پست 4581


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما زنده به نور کبریاییم

    بیگانه و سخت آشناییم

    نفس است چو گرگ لیک در سر

    بر یوسف مصر برفزاییم

    مه توبه کند ز خویش بینی

    گر ما رخ خود به مه نماییم

    درسوزد پر و بال خورشید

    چون ما پر و بال برگشاییم

    این هیکل آدم است روپوش

    ما قبله جمله سجده‌هاییم

    آن دم بنگر مبین تو آدم

    تا جانت به لطف دررباییم

    ابلیس نظر جدا جدا داشت

    پنداشت که ما ز حق جداییم

    شمس تبریز خود بهانه‌ست

    ماییم به حسن لطف ماییم

    با خلق بگو برای روپوش

    کو شاه کریم و ما گداییم

    ما را چه ز شاهی و گدایی

    شادیم که شاه را سزاییم

    محویم به حسن شمس تبریز

    در محو نه او بود نه ماییم

  32. بالا | پست 4582


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز نیم ملول شادم

    غم را همه طاق برنهادم

    بر سبلت هر کجا ملولی است

    گر میر من است و اوستادم

    امروز میان به عیش بستم

    روبند ز روی مه گشادم

    امروز ظریفم و لطیفم

    گویی که مگر ز لطف زادم

    یاری که نداد بوسه از ناز

    او بوسه بجست و من ندادم

    من دوش عجب چه خواب دیدم

    کامروز عظیم بامرادم

    گفتی تو که رو که پادشاهی

    آری که خوش و خجسته بادم

    بی‌ساقی و بی‌شراب مستم

    بی‌تخت و کلاه کیقبادم

    در من ز کجا رسد گمان‌ها

    سبحان الله کجا فتادم

  33. بالا | پست 4583


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من جز احد صمد نخواهم

    من جز ملک ابد نخواهم

    جز رحمت او نبایدم نقل

    جز باده که او دهد نخواهم

    اندیشه عیش بی‌حضورش

    ترسم که بدو رسد نخواهم

    بی‌او ز برای عشرت من

    خورشید سبو کشد نخواهم

    من مایه باده‌ام چو انگور

    جز ضربت و جز لگد نخواهم

    از لذت زخم‌هاش جانم

    یک ساعت اگر رهد نخواهم

    وقت است که جان شویم خالص

    کاین زحمت کالبد نخواهم

    احمد گوید برای روپوش

    از احمد جز احد نخواهم

    مجموع همه است شمس تبریز

    حق است که من عدد نخواهم

  34. بالا | پست 4584


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما آب دریم ما چه دانیم

    چه شور و شریم ما چه دانیم

    هر دم ز شراب بی‌نشانی

    خود مستتریم ما چه دانیم

    تا گوهر حسن تو بدیدیم

    رخ همچو زریم ما چه دانیم

    تا عشق تو پای ما گرفته‌ست

    بی‌پا و سریم ما چه دانیم

    خشک و تر ما همه تویی تو

    خوش خشک و تریم ما چه دانیم

    سرحلقه زلف تو گرفتیم

    خوش می شمریم ما چه دانیم

    گر زیر و زبر شود دو عالم

    زیر و زبریم ما چه دانیم

    گر سبزه و باغ خشک گردد

    ما از تو چریم ما چه دانیم

    گلزار اگر همه بریزد

    گل از تو بریم ما چه دانیم

    گر چرخ هزار مه نماید

    در تو نگریم ما چه دانیم

    گر زانک شکر جهان بگیرد

    ما باده خوریم ما چه دانیم

    شمس تبریز ز آفتابت

    همچون قمریم ما چه دانیم

  35. بالا | پست 4585


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا دلبر خویش را نبینیم

    جز در تک خون دل نشینیم

    ما به نشویم از نصیحت

    چون گمره عشق آن بهینیم

    اندر دل درد خانه داریم

    درمان نبود چو همچنینیم

    در حلقه عاشقان قدسی

    سرحلقه چو گوهر نگینیم

    حاشا که ز عقل و روح لافیم

    آتش در ما اگر همینیم

    گر از عقبات روح جستی

    مستانه مرو که در کمینیم

    چون فتنه نشان آسمانیم

    چون است که فتنه زمینیم

    چون ساده‌تر از روان پاکیم

    پرنقش چرا مثال چینیم

    پژمرده شود هزار دولت

    ما تازه و تر چو یاسمینیم

    گر متهمیم پیش هستی

    اندر تتق فنا امینیم

    ما پشت بدین وجود داریم

    کاندر شکم فنا جنینیم

    تبریز ببین چه تاجداریم

    زان سر که غلام شمس دینیم

  36. بالا | پست 4586


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هرچ گویی از بهانه لا نسلم لا نسلم

    کار دارم من به خانه لا نسلم لا نسلم

    گفته‌ای فردا بیایم لطف و نیکویی نمایم

    وعده‌ست این بی‌نشانه لا نسلم لا نسلم

    گفته‌ای رنجور دارم دل ز غم پرشور دارم

    این فریب است و بهانه لا نسلم لا نسلم

    گفت مادر مادرانه چون ببینی دام و دانه

    این چنین گو ره روانه لا نسلم لا نسلم

    گوییم امروز زارم نیت حمام دارم

    می نمایی سنگ و شانه لا نسلم لا نسلم

    هر کجا خوانند ما را تا فریبانند ما را

    غیر این عالی ستانه لا نسلم لا نسلم

    بر سر مستان بیایی هر دمی زحمت نمایی

    کاین فلان است آن فلانه لا نسلم لا نسلم

    گوییم من خواجه تاشم عاقبت اندیش باشم

    تا درافتی در میانه لا نسلم لا نسلم

    رو ترش کرد آن مبرسم تا ز شکل او بترسم

    ای عجوزه بامثانه لا نسلم لا نسلم

    دست از خشمم گزیدی گویی از عشقت گزیدم

    مغلطه است این ای یگانه لا نسلم لا نسلم

    جمله را نتوان شمردن شرح یک یک حیله کردن

    نیست مکرت را کرانه لا نسلم لا نسلم

  37. بالا | پست 4587


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    می خرامد جان مجلس سوی مجلس گام گام

    در جبینش آفتاب و در یمینش جام جام

    می خرامد بخت ما کو هست نقد وقت ما

    مشنو ای پخته از این پس وعده‌های خام خام

    جاء نصر الله حقا مستجیبا داعیا

    ان تعالوا یا کرامی و ادخلوا بین الکرام

    قال ان الله یدعوا اخرجوا من ضیقکم

    ان عقبا ملتقانا مشعر البیت الحرام

    ترجمانش این بود کز خود برون آیید زود

    ور نه هر دم بند باشد هر دو گامی دام دام

    از خودی بیرون رویم آخر کجا در بیخودی

    بیخودی معنی است معنی باخودی‌ها نام نام

    ان تکن اسما فاسم بالمسمی مازج

    لا کاسم شبه غمد و المسمی کالحسام

    مجلس خاص اندرآ و عام را وادان ز خاص

    ای درونت خاص خاص و ای برونت عام عام

  38. بالا | پست 4588


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که گوید کان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام

    پیش من نه دیده‌اش را کامتحان دیده‌ام

    چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد

    من پس گوش از خجالت تا سحر خاریده‌ام

    گر چه او عیار و مکار است گرد خویشتن

    از میان رخت او من نقدها دزدیده‌ام

    پای از دزدی کشیدم چونک دست از کار شد

    زانک دزدی دزدتر از خویشتن بشنیده‌ام

    جمله مرغان به پر و بال خود پریده‌اند

    من ز بال و پر خود بی‌بال و پر پریده‌ام

    من به سنگ خود همیشه جام خود بشکسته‌ام

    من به چنگ خود همیشه پرده‌ام بدریده‌ام

    من به ناخن‌های خود هم اصل خود برکنده‌ام

    من ز ابر چشم خود بر کشت جان باریده‌ام

    ای سیه دل لاله بر کشتم چرا خندیده‌ای

    نوبهارت وانماید آنچ من کاریده‌ام

    چون بهارم از بهار شمس تبریزی خدیو

    از درونم جمله خنده وز برون زاریده‌ام

  39. بالا | پست 4589


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای جهان آب و گل تا من تو را بشناختم

    صد هزاران محنت و رنج و بلا بشناختم

    تو چراگاه خرانی نی مقام عیسیی

    این چراگاه خران را من چرا بشناختم

    آب شیرینم ندادی تا که خوان گسترده‌ای

    دست و پایم بسته‌ای تا دست و پا بشناختم

    دست و پا را چون نبندی گاهواره ت خواند حق

    دست و پا را برگشایم پاگشا بشناختم

    چون درخت از زیر خاکی دست‌ها بالا کنم

    در هوای آن کسی کز وی هوا بشناختم

    ای شکوفه تو به طفلی چون شدی پیر تمام

    گفت رستم از صبا تا من صبا بشناختم

    شاخ بالا زان رود زیرا ز بالا آمده‌ست

    سوی اصل خویش یازم کاصل را بشناختم

    زیر و بالا چند گویم لامکان اصل من است

    من نه از جایم کجا را از کجا بشناختم

    نی خمش کن در عدم رو در عدم ناچیز شو

    چیزها را بین که از ناچیزها بشناختم

  40. بالا | پست 4590


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خویش را چون خار دیدم سوی گل بگریختم

    خویش را چون سرکه دیدم در شکر آمیختم

    کاسه پرزهر بودم سوی تریاق آمدم

    ساغری دردی بدم در آب حیوان ریختم

    دیده پردرد بودم دست در عیسی زدم

    خام دیدم خویش را در پخته‌ای آویختم

    خاک کوی عشق را من سرمه جان یافتم

    شعر گشتم در لطافت سرمه را می بیختم

    عشق گوید راست می گویی ولی از خود مبین

    من چو بادم تو چو آتش من تو را انگیختم

  41. بالا | پست 4591


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشوه دادستی که من در بی‌وفایی نیستم

    بس کن آخر بس کن آخر روستایی نیستم

    چون جدا کردی به خنجر عاشقان را بند بند

    چون مرا گویی که دربند جدایی نیستم

    من یکی کوهم ز آهن در میان عاشقان

    من ز هر بادی نگردم من هوایی نیستم

    من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس

    زانک من جان غریبم این سرایی نیستم

    ای در اندیشه فرورفته که آوه چون کنم

    خود بگو من کدخدایم من خدایی نیستم

    من نگویم چون کنم دریا مرا تا چون برد

    غرقه‌ام در بحر و دربند سقایی نیستم

    در غم آنم که او خود را نماید بی‌حجاب

    هیچ اندربند خویش و خودنمایی نیستم

  42. بالا | پست 4592


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من سر خم را ببستم باز شد پهلوی خم

    آنک خم را ساخت هم او می شناسد خوی خم

    کوزه‌ها محتاج خم و خم‌ها محتاج جو

    در میان خم چه باشد آنچ دارد جوی خم

    مستیان بس پدید و خمشان را کس ندید

    عالمی زیر و زبر پیچان شده از بوی خم

    گر نبودی بوی آن خم در دماغ خاص و عام

    پس به هر محفل چرا دارند گفت و گوی خم

    بوی خمش خلق را در کوزه فقاع کرد

    شد هزاران ترک و رومی بنده و هندوی خم

    جادوی بر خم نشیند می دواند شهر شهر

    جادوان را ریش خندی می کند جادوی خم

    در سر خود پیچ ای دل مست و بیخود چون شراب

    همچنین می رو خراب از بوی خم تا روی خم

    تا ببینی ناگهان مستی رمیده از جهان

    نزد خم ای جان عمم که منم خالوی خم

    روی از آن سو کن کز این سو گفت و گو را راه نیست

    چون ز شش سو وارهیدی بازیابی سوی خم

  43. بالا | پست 4593


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چشم بگشا جان نگر کش سوی جانان می برم

    پیش آن عید ازل جان بهر قربان می برم

    چون کبوترخانه جان‌ها از او معمور گشت

    پس چرا این زیره را من سوی کرمان می برم

    زانک هر چیزی به اصلش شاد و خندان می رود

    سوی اصل خویش جان را شاد و خندان می برم

    زیر دندان تا نیاید قند شیرین کی بود

    جان همچون قند را من زیر دندان می برم

    تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی

    سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم

    دود آتش کفر باشد نور او ایمان بود

    شمع جان را من ورای کفر و ایمان می برم

    سوی هر ابری که او منکر شود خورشید را

    آفتابی زیر دامن بهر برهان می برم

    شمس تبریز ارمغانم گوهر بحر دل است

    من ز شرم جان پاکت همچو عمان می برم

  44. بالا | پست 4594


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون ز صورت برتر آمد آفتاب و اخترم

    از معانی در معانی تا روم من خوشترم

    در معانی گم شدستم همچنین شیرینتر است

    سوی صورت بازنایم در دو عالم ننگرم

    در معانی می گدازم تا شوم همرنگ او

    زانک معنی همچو آب و من در او چون شکرم

    دل نگیرد هیچ کس را از حیات جان خویش

    من از این معنی ز صورت یاد نارم لاجرم

    می خرامم من به باغ از باغ با روحانیان

    چون گل سرخ لطیف و تازه چون نیلوفرم

    کشتی تن را چو موجم تخته تخته بشکنم

    خویشتن را بسکلم چون خویشتن را لنگرم

    ور من از سختی دل در کار خود سستی کنم

    زود از دریا برآید شعله‌های آذرم

    همچو زر خندان خوشم اندر میان آتشش

    زانک گر ز آتش برآیم همچو زر من بفسرم

    من ز افسونی چو ماری سر نهادم بر خطش

    تا چه افتد ای برادر از خط او بر سرم

    من ز صورت سیر گشتم آمدم سوی صفات

    هر صفت گوید درآ این جا که بحر اخضرم

    چون سکندر ملک دارم شمس تبریزی ز لطف

    سوی لشکرهای معنی لاجرم سرلشکرم

  45. بالا | پست 4595


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    وقت آن آمد که من سوگندها را بشکنم

    بندها را بردرانم پندها را بشکنم

    چرخ بدپیوند را من برگشایم بند بند

    همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم

    پنبه‌ای از لاابالی در دو گوش دل نهم

    پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم

    مهر برگیرم ز قفل و در شکرخانه روم

    تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم

    تا به کی از چند و چون آخر ز عشقم شرم باد

    کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم

  46. بالا | پست 4596


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نی تو گفتی از جفای آن جفاگر نشکنم

    نی تو گفتی عالمی در عشق او برهم زنم

    نی تو دست او گرفتی عهد کردی دو به دو

    کز پی آن جان و دل این جان و دل را برکنم

    نور چشمت چون منم دورم مبین ای نور چشم

    سوی بالا بنگر آخر زانک من بر روزنم

    ای سررشته طرب‌ها عیسی دوران تویی

    سر از این روزن فروکن گر چه من چون سوزنم

    عشق را روز قیامت آتش و دودی بود

    نور آن آتش تو باشی دود آن آتش منم

    تا نبینم روی چون گلزار آن صد نوبهار

    همچو لاله من سیه دل صدزبان چون سوسنم

    شاه شمس الدین تبریزی منت عاشق بسم

    روز بزمت همچو مومم روز رزمت آهنم

  47. بالا | پست 4597


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روی نیکت بد کند من نیک را بر بد نهم

    عاشقی بس پخته‌ام این ننگ را بر خود نهم

    ننگ عاشق ننگ دارد از همه فخر جهان

    ننگ را من بر سر آن عشرت بی‌حد نهم

    علم چون چادر گشاید در برم گیرد به لطف

    حرف‌های علم را بر گردن ابجد نهم

    تاج زرین چون نهد از عاشقی بر فرق من

    تخت خود را من برآرم بر سر فرقد نهم

    چون در آب زندگانی صورتم پنهان شود

    صورت خود را به پیش صورت احمد نهم

    نام شمس الدین تبریزی چو بنویسم بدانک

    شکر دلخواه را در اشکم کاغذ نهم

  48. بالا | پست 4598


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ایها العشاق آتش گشته چون استاره‌ایم

    لاجرم رقصان همه شب گرد آن مه پاره‌ایم

    تا بود خورشید حاضر هست استاره ستیر

    بی‌رخ خورشید ما می دانک ما آواره‌ایم

    الصلا ای عاشقان‌هان الصلا این کاریان

    باده کاری است این جا زانک ما این کاره‌ایم

    هر سحر پیغام آن پیغامبر خوبان رسد

    کالصلا بیچارگان ما عاشقان را چاره‌ایم

    نعره لبیک لبیک از همه برخاسته

    مصحف معنی تویی ما هر یکی سی پاره‌ایم

    خونبهای کشتگان چون غمزه خونی اوست

    در میان خون خود چون طفلک خون خواره‌ایم

    کوه طور از باده‌اش بیخود شد و بدمست شد

    ما چه کوه آهنیم آخر چه سنگ خاره‌ایم

    یک جو از سرش نگوییم ار همه جو جو شویم

    گرد خرمنگاه چرخ ار چه که ما سیاره‌ایم

    همچو مریم حامله نور خدایی گشته‌ایم

    گر چو عیسی بسته این جسم چون گهواره‌ایم

    از درون باره این عقل خود ما را مجو

    زانک در صحرای عشقش ما برون باره‌ایم

    عشق دیوانه‌ست و ما دیوانه دیوانه‌ایم

    نفس اماره‌ست و ما اماره اماره‌ایم

    مفخر تبریز شمس الدین تو بازآ زین سفر

    بهر حق یک بارگی ما عاشق یک باره‌ایم

  49. بالا | پست 4599


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم

    عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم

    چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما

    گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم

    عالم چون را مثال ذره‌ها برهم زدیم

    تا به پیش تخت آن سلطان بی‌چون تاختیم

    فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت

    چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم

    چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم

    سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم

    نفس چون قارون ز سعی ما درون خاک شد

    بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم

    دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذره‌ای

    ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم

    بس صدف‌های چو گوهر زیر سنگی کوفتیم

    تا به سوی گنج‌های در مکنون تاختیم

    سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان

    بوده پروانه نپنداری که اکنون تاختیم

  50. بالا | پست 4600


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم

    یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم

    جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند

    ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم

    ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم

    ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم

    ساعتی می کرد بر ما شکر و گوهر نثار

    ساعتی از شکر او ما مگس می راندیم

    چون خیال او درآمد بر درش دربان شدیم

    چون خیال او برون شد ما در این درماندیم

صفحه 92 از 123 ... 42829091929394102 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد