صفحه 94 از 123 ... 44849293949596104 ...
نمایش نتایج: از 4,651 به 4,700 از 6148

موضوع: مشاعره

238053
  1. بالا | پست 4651


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما به خرمنگاه جان بازآمدیم

    جانب شه همچو شهباز آمدیم

    سیر گشتیم از غریبی و فراق

    سوی اصل و سوی آغاز آمدیم

    وارهیدیم از گدایی و نیاز

    پای کوبان جانب ناز آمدیم

    در کنار محرمان جان پروریم

    چونک اندر پرده راز آمدیم

    او کمند انداخت و ما را برکشید

    ما به دست صانع انگاز آمدیم

    پیش از آن کاین خانه ویران کرد اجل

    حمدلله خانه پرداز آمدیم

    نان ما پخته‌ست و بویش می رسد

    تا به بوی نان به خباز آمدیم

    هین خمش کن تا بگوید ترجمان

    کز مذلت سوی اعزاز آمدیم

  2. بالا | پست 4652


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر دم از شادی وگر از غم زنیم

    جمع بنشینیم و دم با هم زنیم

    یار ما افزون رود افزون رویم

    یار ما گر کم زند ما کم زنیم

    ما و یاران همدل و همدم شویم

    همچو آتش بر صف رستم زنیم

    گر چه مردانیم اگر تنها رویم

    چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم

    گر به تنهایی به راه حج رویم

    تو مکن باور که بر زمزم زنیم

    تارهای چنگ را مانیم ما

    چونک درسازیم زیر و بم زنیم

    ما همه در جمع آدم بوده‌ایم

    بار دیگر جمله بر آدم زنیم

    نکته پوشیده‌ست و آدم واسطه

    خیمه‌ها بر ساحل اعظم زنیم

    چون به تخت آید سلیمان بقا

    صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم

  3. بالا | پست 4653


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روز باران است و ما جو می کنیم

    بر امید وصل دستی می زنیم

    ابرها آبستن از دریای عشق

    ما ز ابر عشق هم آبستنیم

    تو مگو مطرب نیم دستی بزن

    تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم

    روشن است آن خانه گویی آن کیست

    ما غلام خانه‌های روشنیم

    ما حجاب آب حیوان خودیم

    بر سر آن آب ما چون روغنیم

  4. بالا | پست 4654


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امشب ای دلدار مهمان توییم

    شب چه باشد روز و شب آن توییم

    هر کجا باشیم و هر جا که رویم

    حاضران کاسه و خوان توییم

    نقش‌های صنعت دست توییم

    پروریده نعمت و نان توییم

    چون کبوترزاده برج توییم

    در سفر طواف ایوان توییم

    حیث ما کنتم فولوا شطره

    با زجاجه دل پری خوان توییم

    هر زمان نقشی کنی در مغز ما

    ما صحیفه خط و عنوان توییم

    همچو موسی کم خوریم از دایه شیر

    زانک مست شیر و پستان توییم

    ایمنیم از دزد و مکر راه زن

    زانک چون زر در حرمدان توییم

    زان چنین مست است و دلخوش جان ما

    که سبکسار و گران جان توییم

    گوی زرین فلک رقصان ماست

    چون نباشد چون که چوگان توییم

    خواه چوگان ساز ما را خواه گوی

    دولت این بس که به میدان توییم

    خواه ما را مار کن خواهی عصا

    معجز موسی و برهان توییم

    گر عصا سازیم بیفشانیم برگ

    وقت خشم و جنگ ثعبان توییم

    عشق ما را پشت داری می کند

    زانک خندان روی بستان توییم

    سایه ساز ماست نور سایه سوز

    زانک همچون مه به میزان توییم

    هم تو بگشا این دهان را هم تو بند

    بند آن توست و انبان توییم

  5. بالا | پست 4655


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما ز بالاییم و بالا می رویم

    ما ز دریاییم و دریا می رویم

    ما از آن جا و از این جا نیستیم

    ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

    لااله اندر پی الالله است

    همچو لا ما هم به الا می رویم

    قل تعالوا آیتیست از جذب حق

    ما به جذبه حق تعالی می رویم

    کشتی نوحیم در طوفان روح

    لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم

    همچو موج از خود برآوردیم سر

    باز هم در خود تماشا می رویم

    راه حق تنگ است چون سم الخیاط

    ما مثال رشته یکتا می رویم

    هین ز همراهان و منزل یاد کن

    پس بدانک هر دمی ما می رویم

    خوانده‌ای انا الیه راجعون

    تا بدانی که کجاها می رویم

    اختر ما نیست در دور قمر

    لاجرم فوق ثریا می رویم

    همت عالی است در سرهای ما

    از علی تا رب اعلا می رویم

    رو ز خرمنگاه ما ای کورموش

    گر نه کوری بین که بینا می رویم

    ای سخن خاموش کن با ما میا

    بین که ما از رشک بی‌ما می رویم

    ای که هستی ما ره را مبند

    ما به کوه قاف و عنقا می رویم

  6. بالا | پست 4656


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش عشق شمس دین می باختیم

    سوی رفعت روح می افراختیم

    در فراق روی آن معشوق جان

    ماحضر با عشق او می ساختیم

    در نثار عشق جان افزای او

    قالب از جان هر زمان پرداختیم

    عشق او صد جان دیگر می بداد

    ما در این داد و ستد پرداختیم

    همچو چنگ از حال خود خالی شدیم

    پرده عشاق را بنواختیم

    اندر آن پرده بده یک پردگی

    کز شعاعش پرده‌ها بشناختیم

    هر زمان خود را به سوی پرده‌ای

    حیله حیله پیشتر انداختیم

    برج برج و پرده پرده بعد از آن

    همچو ماه چارده می تاختیم

    رو نمود از سوی تبریز آفتاب

    تا دل از رخت طبیعت آختیم

  7. بالا | پست 4657


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عاقبت ای جان فزا نشکیفتم

    خشم رفتم بی‌شما نشکیفتم

    در جدایی خواستم تا خو کنم

    راستی گویم جدا نشکیفتم

    کی شکیبد خود کهی از کهربا

    کاهم و از کهربا نشکیفتم

    هر جفاکش طالب روز وفاست

    من جفاکش از وفا نشکیفتم

    نرم نرمک گویدم بازآمدی

    گویمش ای جان ما نشکیفتم

    ای دل و ای جان و چشم روشنم

    بی‌پناه توتیا نشکیفتم

    بر سرم می زد که دیدی تو سزا

    ناسزایم ناسزا نشکیفتم

    آزمودم مردگی و زندگی

    در فنا و در بقا نشکیفتم

    مطربا این پرده گو بهر خدا

    ای خدا و ای خدا نشکیفتم

  8. بالا | پست 4658


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یک دمی خوش چو گلستان کندم

    یک دمی همچو زمستان کندم

    یک دمم فاضل و استاد کند

    یک دمی طفل دبستان کندم

    یک دمی سنگ زند بشکندم

    یک دمی شاه درستان کندم

    یک دمم چشمه خورشید کند

    یک دمی جمله شبستان کندم

    دامنش را بگرفتم به دو دست

    تا ببینم که چه دستان کندم

    دردی درد خوشش را قدحم

    گر چه او ساقی مستان کندم

    زان ستانم شکر او شب و روز

    تا لقب هم شکرستان کندم

  9. بالا | پست 4659


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من اگر نالم اگر عذر آرم

    پنبه در گوش کند دلدارم

    هر جفایی که کند می رسدش

    هر جفایی که کند بردارم

    گر مرا او به عدم انگارد

    ستمش را به کرم انگارم

    داروی درد دلم درد وی است

    دل به دردش ز چه رو نسپارم

    عزت و حرمتم آنگه باشد

    که کند عشق عزیزش خوارم

    باده آنگه شود انگور تنم

    که بکوبد به لگد عصارم

    جان دهم زیر لگد چون انگور

    تا طرب ساز شود اسرارم

    گر چه انگور همه خون گرید

    که از این جور و جفا بیزارم

    پنبه در گوش کند کوبنده

    که من از جهل نمی‌افشارم

    تو گر انکار کنی معذوری

    لیک من بوالحکم این کارم

    چون ز سعی و قدمم سر کردی

    آنگهی شکر کنی بسیارم

  10. بالا | پست 4660


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من اگر مستم اگر هشیارم

    بنده چشم خوش آن یارم

    بی‌خیال رخ آن جان و جهان

    از خود و جان و جهان بیزارم

    بنده صورت آنم که از او

    روز و شب در گل و در گلزارم

    این چنین آینه‌ای می بینم

    چشم از این آینه چون بردارم

    دم فروبسته‌ام و تن زده‌ام

    دم مده تا علالا برنارم

    بت من گفت منم جان بتان

    گفتم این است بتا اقرارم

    گفت اگر در سر تو شور من است

    از تو من یک سر مو نگذارم

    منم آن شمع که در آتش خود

    هر چه پروانه بود بسپارم

    گفتمش هر چه بسوزی تو ز من

    دود عشق تو بود آثارم

    راست کن لاف مرا با دیده

    جز چنان راست نیاید کارم

    من ز پرگار شدم وین عجب است

    کاندر این دایره چون پرگارم

    ساقی آمد که حریفانه بده

    گفتم اینک به گرو دستارم

    غلطم سر بستان لیک دمی

    مددم ده قدری هشیارم

    آن جهان پنهان را بنما

    کاین جهان را به عدم انگارم

  11. بالا | پست 4661


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من اگر پرغم اگر شادانم

    عاشق دولت آن سلطانم

    تا که خاک قدمش تاج من است

    اگرم تاج دهی نستانم

    تا لب قند خوشش پندم داد

    قند روید بن هر دندانم

    گلم ار چند که خارم در پاست

    یوسفم گر چه در این زندانم

    هر کی یعقوب من است او را من

    مونس زاویه احزانم

    در وصال شب او همچو نیم

    قند می نوشم و در افغانم

    پای من گر چه در این گل مانده‌ست

    نه که من سرو چنین بستانم

    ز جهان گر پنهانم چه عجب

    که نهان باشد جان من جانم

    گر چه پرخارم سر تا به قدم

    کوری خار چو گل خندانم

    بوده‌ام مؤمن توحید کنون

    مؤمنان را پس از این ایمانم

    سایه شخصم و اندازه او

    قامتش چند بود چندانم

    هر کی او سایه ندارد چو فلک

    او بداند که ز خورشیدانم

    قیمتم نبود هر چند زرم

    که به بازار نیم در کانم

    من درون دل این سنگ دلان

    چون زر و خاک به کان یک سانم

    چونک از کان جهان بازرهم

    زان سوی ************ و مکان من دانم

  12. بالا | پست 4662


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من از این خانه به در می نروم

    من از این شهر سفر می نروم

    منم و این صنم و باقی عمر

    من از او جای دگر می نروم

    به خدا طوطی و طوطی بچه‌ام

    جز سوی تنگ شکر می نروم

    یک زمانی که ز من دور شود

    جز که در خون جگر می نروم

    گر جهان بحر شود موج زند

    من به جز سوی گهر می نروم

    بلبل مستم و در باغ طرب

    جز به سوی گل تر می نروم

    در سرم بوی میی افتاده‌ست

    تا چو می جز که به سر می نروم

    این چنین باغ و چنین سرو و چمن

    جای آن هست اگر می نروم

  13. بالا | پست 4663


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من اگر پرغم اگر خندانم

    عاشق دولت آن سلطانم

    هوس عشق ملک تاج من است

    اگرم تاج دهی نستانم

    رنگ شاخ گل او برگ من است

    زانک من بلبل آن بستانم

    جز که بر خاک درش ننشینم

    جز که در جان و دلش ننشانم

    روز و شب غرقه شیر و شکرم

    در گل و یاسمن و ریحانم

    گر خراب است جهان گر معمور

    من خراب ویم این می دانم

    نظری هست ملک را بر من

    گر چه با خاک زمین یک سانم

    زر با خاک درآمیخته‌ام

    باش در کوره روم در کانم

  14. بالا | پست 4664


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من که حیران ز ملاقات توام

    چون خیالی ز خیالات توام

    به مراعات کنی دلجویی

    اه که بی‌دل ز مراعات توام

    ذات من نقش صفات خوش توست

    من مگر خود صفت ذات توام

    گر کرامات ببخشد کرمت

    مو به مو لطف و کرامات توام

    نقش و اندیشه من از دم توست

    گویی الفاظ و عبارات توام

    گاه شه بودم و گاهت بنده

    این زمان هر دو نیم مات توام

    دل زجاج آمد و نورت مصباح

    من بی‌دل شده مشکات توام

    ای مهندس که تو را لوحم و خاک

    چون رقم محو تو و اثبات توام

    چه کنم ذکر که من ذکر توام

    چه کنم رای که رایات توام

    سنریهم شد و فی انفسهم

    هم توام خوان که ز آیات توام

  15. بالا | پست 4665


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من از این خانه به در می نروم

    من از این شهر سفر می نروم

    منم و این صنم و باقی عمر

    من از او جای دگر می نروم

    خاکیان رو به اثر آوردند

    من ز اثیرم به اثر می نروم

    ای دو دیده ز نظر دورم کن

    من چو دیده به نظر می نروم

    بخت من زیر و زبر کرد غمش

    چون فلک زیر و زبر می نروم

    خانه چرخ و زمین تاریک است

    من ز خرگاه قمر می نروم

    گر چو خورشید مرا تیغ زند

    من ز تیغش به سپر می نروم

    بس بود عشق شهم تاج و کمر

    من سوی تاج و کمر می نروم

    گم کنم خویش در اوصاف ملک

    من در اوصاف بشر می نروم

    عشق او چون شجر و من موسی

    من گزافه به شجر می نروم

    زان شجر خواند یکی نور مرا

    ور نه من بهر خضر می نروم

    چون شجر خوش بکشم آب حیات

    من چو هیزم به سفر می نروم

    شمس تبریز که نور سحر است

    جز به نورش به سحر می نروم

  16. بالا | پست 4666


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای مطرب این غزل گو کی یار توبه کردم

    از هر گلی بریدم وز خار توبه کردم

    گه مست کار بودم گه در خمار بودم

    زان کار دست شستم زین کار توبه کردم

    در جرم توبه کردن بودیم تا به گردن

    از توبه‌های کرده این بار توبه کردم

    ای می فروش این ده ساغر به دست من ده

    من ننگ را شکستم وز عار توبه کردم

    مانند مست صرعم بیرون ز چار طبعم

    از گرم و سرد و خشکی هر چار توبه کردم

    ای مطرب الله الله می بی‌رهم تو بر ره

    بردار چنگ می زن بر تار توبه کردم

    ز اندیشه‌های چاره دل بود پاره پاره

    بیچارگی است چاره ناچار توبه کردم

    بنمای روی مه را خوش کن شب سیه را

    کز ذوق آن گنه را بسیار توبه کردم

    گفتم که وقت توبه‌ست شوریده‌ای مرا گفت

    من تایب قدیمم من پار توبه کردم

    بهر صلاح دین را محروسه یقین را

    منکر به عشق گوید ز انکار توبه کردم

  17. بالا | پست 4667


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم

    گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم

    از خود برآمدم من در عشق عزم کردم

    تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم

    زنار نفس بد را من چون گلوش بستم

    از گفت وارهم من چون یک فغان برآرم

    والله کشانم او را چندان به گرد گردون

    کز جان دودرنگش آتش عیان برآرم

    ای بس عروس جان را روبند تن ربایم

    وز عشق سرکشان را از خان و مان برآرم

    این جمله جان‌ها را در عشق چنگ سازم

    وز چنگ بی‌زبان من سیصد زبان برآرم

    پر کرد شمس تبریز در عشق یک کمانی

    کز عشق زه برآید چون آن کمان برآرم

  18. بالا | پست 4668


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم

    گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم

    از خود برآمدم من در عشق عزم کردم

    تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم

    زنار نفس بد را من چون گلوش بستم

    از گفت وارهم من چون یک فغان برآرم

    والله کشانم او را چندان به گرد گردون

    کز جان دودرنگش آتش عیان برآرم

    ای بس عروس جان را روبند تن ربایم

    وز عشق سرکشان را از خان و مان برآرم

    این جمله جان‌ها را در عشق چنگ سازم

    وز چنگ بی‌زبان من سیصد زبان برآرم

    پر کرد شمس تبریز در عشق یک کمانی

    کز عشق زه برآید چون آن کمان برآرم

  19. بالا | پست 4669


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا رب چه یار دارم شیرین شکار دارم

    در سینه از نی او صد مرغزار دارم

    قاصد به خشم آید چون سوی من گراید

    گوید کجا گریزی من با تو کار دارم

    من دوش ماه نو را پرسیدم از مه خود

    گفتا پیش دوانم پا در غبار دارم

    خورشید چون برآمد گفتم چه زردرویی

    گفتا ز شرم رویش رنگ نضار دارم

    ای آب در سجودی بر روی و سر دوانی

    گفتا که از فسونش رفتار مار دارم

    ای میرداد آتش پیچان چنین چرایی

    گفتا ز برق رویش دل بی‌قرار دارم

    ای باد پیک عالم تو دل سبک چرایی

    گفتا بسوزد این دل گر اختیار دارم

    ای خاک در چه فکری خاموشی و مراقب

    گفتا که در درونه باغ و بهار دارم

    بگذر از این عناصر ما را خداست ناصر

    در سر خمار دارم در کف عقار دارم

    گر خواب ما ببستی بازست راه مستی

    می دردهد دودستی چون دستیار دارم

    خاموش باش تا دل بی‌این زبان بگوید

    چون گفت دل نیوشم زین گفت عار دارم

  20. بالا | پست 4670


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من پاکباز عشقم تخم غرض نکارم

    پشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم

    نی بند خلق باشم نی از کسی تراشم

    مرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم

    من ابر آب دارم چرخ گهرنثارم

    بر تشنگان خاکی آب حیات بارم

    موسی بدید آتش آن نور بود دلخوش

    من نیز نورم ای جان گر چه ز دور نارم

    شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن

    گر چه که بی‌قرارم در روح برقرارم

    من بوالعجب جهانم در مشت گل نهانم

    در هر شبی چو روزم در هر خزان بهارم

    با مرغ شب شبم من با مرغ روز روزم

    اما چو باخود آیم زین هر دو برکنارم

    آن لحظه باخود آیم کز محو بیخود آیم

    شش دانگ آن گهم که بیرون ز پنج و چارم

    جان بشر به ناحق دعویش اختیار است

    بی‌اختیار گردد در فر اختیارم

    آن عقل پرهنر را بادی است در سر او

    آن باد او نماند چون باده‌ای درآرم

  21. بالا | پست 4671


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بازآمدم خرامان تا پیش تو بمیرم

    ای بارها خریده از غصه و زحیرم

    من چون زمین خشکم لطف تو ابر و مشکم

    جز رعد تو نخواهم جز جعد تو نگیرم

    خوشتر اسیری تو صد بار از امیری

    خاصه دمی که گویی ای خسته دل اسیرم

    خاکی به تو رسیده به از زری رمیده

    خاصه دمی که گویی ای بی‌نوا فقیرم

    از ماجرا گذر کن گو عقل ماجرا را

    چنگ است ورد و ذکرم باده‌ست شیخ و پیرم

    ای جان جان مستان ای گنج تنگدستان

    در جنت جمالت من غرق شهد و شیرم

    من رستخیز دیدم وز خویش نابدیدم

    گر چون کمان خمیدم پرنده همچو تیرم

    خاکی بدم ز بادت بالا گرفت خاکم

    بی‌تو کجا روم من ای از تو ناگزیرم

    ای نور دیده و دین گفتی به عقل بنشین

    ای پرده‌ها دریده کی می هلی ستیزم

    من بنده الستم آن تو بوده استم

    آن خیره کش فراقت می راند خیر خیرم

    کی خندد این درختم بی‌نوبهار رویت

    کی دررسد فطیرم تا نسرشی خمیرم

    تا خوان تو بدیدم آزاد از ثریدم

    تا خویش تو بدیدم از خویش خود نفیرم

    از من گذر چو کردی از عقل و جان گذشتم

    در من اثر چو کردی بر گنبد اثیرم

    در قعده‌ام سلامی ای جان گزین من کن

    تا بی‌سلام نبود این قعده اخیرم

    من کف چرا نکوبم چون در کف است خوبم

    من پا چرا نکوبم چون بم شده‌ست زیرم

    تبریز شمس دین را از ما رسان تو خدمت

    خدمت به مشرقی به کز روش مستنیرم

  22. بالا | پست 4672


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیش چنین جمال جان بخش چون نمیرم

    دیوانه چون نگردم زنجیر چون نگیرم

    چون باده تو خوردم من محو چون نگردم

    تو چون میی من آبم تو شهد و من چو شیرم

    بگشا دهان خود را آن قند بی‌عدد را

    عذر ار نمی‌پذیری من عشوه می پذیرم

    دانی که از چه خندم از همت بلندم

    زیرا به شهر عشقت بر عاشقان امیرم

    با عشق لایزالی از یک شکم بزادم

    نوعشق می نمایم والله که سخت پیرم

    آن چشم اگر گشایی جز خویش را نشایی

    ور این نظر گشایی دانی که بی‌نظیرم

    اندر تنور سردان آتش زنم چو مردان

    و اندر تنور گرمان من پخته‌تر خمیرم

    در لطف همچو شیرم اندر گلو نگیرم

    تا در غلط نیفتی گر شور چون پنیرم

    در عشق شمس تبریز سلطان تاجدارم

    چون او به تخت آید من پیش او وزیرم

  23. بالا | پست 4673


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای چرخ عیب جویم وی سقف پرستیزم

    تا کی به گوشه گوشه از مکر تو گریزم

    ای چرخ همچو زنگی خون خواره خلایق

    من ابر همچو خونم بر تو چرا بریزم

    ای دل بسوز خوش خوش مگریز از این دوآتش

    کاین است بر تو واجب کیی به نار تیزم

    مقصود نور آمد عالم تنور آمد

    وین عشق همچو آتش وین خلق همچو هیزم

    همچون خلیل یزدان پروانه وار شادان

    در آتشش نشستم تا حشر برنخیزم

  24. بالا | پست 4674


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آری ستیزه می کن تا من همی‌ستیزم

    چندین زبون نیم که ز استیز تو گریزم

    از حیله خواب رفتی هر سوی می بیفتی

    والله که گر بخسپی این باده بر تو ریزم

    ای دولت مصور پیش من آر ساغر

    زودم به ره مکن جان من سخت دیرخیزم

    هر لحظه روت گوید من شمع شب فروزم

    هر لحظه موت گوید من ناف مشک بیزم

    نپذیرم ای سمن بر کمتر ز هجده ساغر

    نرمی کن و حلیمی ای یار تند و تیزم

    ای لطف بی‌کناره خوش گیر در کنارم

    چون در بر تو میرم نغز است رستخیزم

    ساغر بیار و کم کن این لاغ و این ندیمی

    من مست آن عروسم نی سخره جهیزم

    خواهم شراب ناری تو دیگ پیشم آری

    کی گرد دیگ گردم آخر نه کفچلیزم

    درده شراب رهبان ای همدم مسیحان

    نی چون خران عنگم نی عاشق کمیزم

    خامش ز عشق بشنو گوید تو گر مرایی

    من یار رستمانم نی یار مرد حیزم

  25. بالا | پست 4675


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای توبه‌ام شکسته از تو کجا گریزم

    ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم

    ای نور هر دو دیده بی‌تو چگونه بینم

    وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم

    ای شش جهت ز نورت چون آینه‌ست شش رو

    وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم

    دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته

    جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم

    گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را

    از دل نه‌ای گسسته از تو کجا گریزم

  26. بالا | پست 4676


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل را ز من بپوشی یعنی که من ندانم

    خط را کنی مسلسل یعنی که من نخوانم

    بر تخته خیالات آن را نه من نبشتم

    چون سر دل ندانم کاندر میان جانم

    از آفتاب بیشم ذرات روح پیشم

    رقصان و ذکرگویان سوی گهرفشانم

    گر نور خود نبودی ذرات کی نمودی

    ای ذره چون گریزی از جذبه عیانم

    پروانه وار عالم پران به گرد شمعم

    فریش می فرستم پریش می ستانم

    در خلوت است عشقی زین شرح شرحه شرحه

    گر شرح عشق خواهی پیش ویت نشانم

    ور زان که در گمانی نقش گمان ز من دان

    زان نقش منکران را در قعر می کشانم

    ور زان که در یقینی دام یقین ز من بین

    زان دام مقبلان را از کفر می رهانم

    ور درد و رنج داری در من نظر کن از وی

    کان تیر رنج نجهد الا که از کمانم

    ور رنج گشت راحت در من نگر همان دم

    می بین که آن نشانه‌ست از لطف بی‌نشانم

    هر جا که این جمال است داد و ستد حلال است

    وان جا که ذوالجلال است من دم زدن نتانم

  27. بالا | پست 4677


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عالم گرفت نورم بنگر به چشم‌هایم

    نامم بها نهادند گر چه که بی‌بهایم

    زان لقمه کس نخورده‌ست یک ذره زان نبرده‌ست

    بنگر به عزت من کان را همی‌بخایم

    گر چرخ و عرش و کرسی از خلق سخت دور است

    بیدار و خفته هر دم مستانه می برآیم

    آن جا جهان نور است هم حور و هم قصور است

    شادی و بزم و سور است با خود از آن نیایم

    جبریل پرده دار است مردان درون پرده

    در حلقه شان نگینم در حلقه چون درآیم

    عیسی حریف موسی یونس حریف یوسف

    احمد نشسته تنها یعنی که من جدایم

    عشق است بحر معنی هر یک چو ماهی در بحر

    احمد گهر به دریا اینک همی‌نمایم

  28. بالا | پست 4678


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آوازه جمالت از جان خود شنیدیم

    چون باد و آب و آتش در عشق تو دویدیم

    اندر جمال یوسف گر دست‌ها بریدند

    دستی به جان ما بر بنگر چه‌ها بریدیم

    رندان و مفلسان را پیداست تا چه باشد

    این دلق پاره پاره در پای تو کشیدیم

    در عشق جان سپاران مانند ما هزاران

    هستند لیک چون تو در خواب هم ندیدیم

    ماننده ستوران در آب وقت خوردن

    چون عکس خویش دیدیم از خویش می رمیدیم

  29. بالا | پست 4679


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    درده شراب یک سان تا جمله جمع باشیم

    تا نقش‌های خود را یک یک فروتراشیم

    از خویش خواب گردیم همرنگ آب گردیم

    ما شاخ یک درختیم ما جمله خواجه تاشیم

    ما طبع عشق داریم پنهان آشکاریم

    در شهر عشق پنهان در کوی عشق فاشیم

    خود را چو مرده بینیم بر گور خود نشینیم

    خود را چو زنده بینیم در نوحه رو خراشیم

    هر صورتی که روید بر آینه دل ما

    رنگ قلاش دارد زیرا که ما قلاشیم

    ما جمع ماهیانیم بر روی آب رانیم

    این خاک بوالهوس را بر روی خاک پاشیم

    تا ملک عشق دیدیم سرخیل مفلسانیم

    تا نقد عشق دیدیم تجار بی‌قماشیم

  30. بالا | پست 4680


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم

    من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم

    از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه

    کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم

    گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم

    هم آه برنیارم از آه خشم کردم

    گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر

    از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم

    ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان

    وز کهربای عالم من کاه خشم کردم

    ما ذره‌ایم سرکش از چار و پنج و از شش

    خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم

    این را تو برنتابی زیرا برون آبی

    گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم

  31. بالا | پست 4681


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اشکم دهل شده‌ست از این جام دم به دم

    می زن دهل به شکر دلا لم و لم و لم

    هین طبل شکر زن که می طبل یافتی

    گه زیر می زن ای دل و گه بم و بم و بم

    از بهر من بخر دهلی از دهلزنان

    تا برکنم ز باغ جهان شاخ و بیخ غم

    لشکر رسید و عشق سپهدار لشکرست

    صحرا و کوه پر شد از طبل و از علم

    ما پر شدیم تا به گلو ساقی از ستیز

    می ریزد آن شراب به اسراف همچو یم

    دانی که بحر موج چرا می زند به جوش

    از من شنو که بحریم و بحر اندرم

    تنگ آمده‌ست و می طلبد موضع فراخ

    بر می جهد به سوی هوا آب لاجرم

    کان آب از آسمان سفری خوی بوده‌ست

    اندر هوا و سیل و که و جوی ای صنم

    آب حیات ما کم از آن آب بحر نیست

    ما موج می زنیم ز هستی سوی عدم

    نی در جهان خاک قرار است روح را

    نی در هوای گنبد این چرخ خم به خم

    زان باغ کو شکفت همان جاست میل جان

    یعنی کنار صنع شهنشاه محتشم

    بس بس مکن هنوز تو را باده خوردنی است

    ما راضییم خواجه بدین ظلم و این ستم

    خاموش باش فتنه درافکنده‌ای به شهر

    خاموشیش مجوی که دریاست جان عم

  32. بالا | پست 4682


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم

    از رشک و غیرت است که در چادری شدیم

    روزی که افکنیم ز جان چادر بدن

    بینی که رشک و حسرت ماهیم و فرقدیم

    رو را بشو و پاک شو از بهر دید ما

    ور نی تو دور باش که ما شاهد خودیم

    آن شاهدی نه‌ایم که فردا شود عجوز

    ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم

    آن چادر ار خلق شد شاهد کهن نشد

    فانی است عمر چادر و ما عمر بی‌حدیم

    چادر چو دید از آدم ابلیس کرد رد

    آدم نداش کرد تو ردی نه ما ردیم

    باقی فرشتگان به سجود اندرآمدند

    گفتند در سجود که بر شاهدی زدیم

    در زیر چادر است بتی کز صفات او

    ما را ز عقل برد و سجود اندرآمدیم

    اشکال گنده پیر ز اشکال شاهدان

    گر عقل ما نداند در عشق مرتدیم

    چه جای شاهد است که شیر خداست او

    طفلانه دم زدیم که با طفل ابجدیم

    با جوز و با مویز فریبند طفل را

    ور نی که ما چه لایق جوزیم و کنجدیم

    در خود و در زره چو نهان شد عجوزه‌ای

    گوید که رستم صف پیکار امجدیم

    از کر و فر او همه دانند کو زن است

    ما چون غلط کنیم که در نور احمدیم

    مؤمن ممیز است چنین گفت مصطفی

    اکنون دهان ببند که بی‌گفت مرشدیم

    بشنو ز شمس مفخر تبریز باقیش

    زیرا تمام قصه از آن شاه نستدیم


    از ما مشو ملول که ما سخت شاهدیم

    از رشک و غیرت است که در چادری شدیم

    روزی که افکنیم ز جان چادر بدن

    بینی که رشک و حسرت ماهیم و فرقدیم

    رو را بشو و پاک شو از بهر دید ما

    ور نی تو دور باش که ما شاهد خودیم

    آن شاهدی نه‌ایم که فردا شود عجوز

    ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم

    آن چادر ار خلق شد شاهد کهن نشد

    فانی است عمر چادر و ما عمر بی‌حدیم

    چادر چو دید از آدم ابلیس کرد رد

    آدم نداش کرد تو ردی نه ما ردیم

    باقی فرشتگان به سجود اندرآمدند

    گفتند در سجود که بر شاهدی زدیم

    در زیر چادر است بتی کز صفات او

    ما را ز عقل برد و سجود اندرآمدیم

    اشکال گنده پیر ز اشکال شاهدان

    گر عقل ما نداند در عشق مرتدیم

    چه جای شاهد است که شیر خداست او

    طفلانه دم زدیم که با طفل ابجدیم

    با جوز و با مویز فریبند طفل را

    ور نی که ما چه لایق جوزیم و کنجدیم

    در خود و در زره چو نهان شد عجوزه‌ای

    گوید که رستم صف پیکار امجدیم

    از کر و فر او همه دانند کو زن است

    ما چون غلط کنیم که در نور احمدیم

    مؤمن ممیز است چنین گفت مصطفی

    اکنون دهان ببند که بی‌گفت مرشدیم

    بشنو ز شمس مفخر تبریز باقیش

    زیرا تمام قصه از آن شاه نستدیم

  33. بالا | پست 4683


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برخیز تا شراب به رطل و سبو خوریم

    بزم شهنشه‌ست نه ما باده می خریم

    بحری است شهریار و شرابی است خوشگوار

    درده شراب لعل ببین ما چه گوهریم

    خورشید جام نور چو برریخت بر زمین

    ما ذره وار مست بر این اوج برپریم

    خورشید لایزال چو ما را شراب داد

    از کبر در پیاله خورشید ننگریم

    پیش آر آن شراب خردسوز دلفروز

    تا همچو دل ز آب و گل خویش بگذریم

    پرخواره‌ایم کز کرم شاه واقفیم

    در شرب سابقیم و به خدمت مقصریم

    زیرا که سکر مانع خدمت بود یقین

    زین سو چو فربهیم بدان سوی لاغریم

    نوری که در زجاجه و مشکات تافته‌ست

    بر ما بزن که ما ز شعاعش منوریم

    بس گرم و سرد شد دل از این باده چون تنور

    درسوزمان چو هیزم تا هیچ نفسریم

    چون شیشه فلک پر از آتش شده‌ست جان

    چون کوره بهر ما که مس و قلب یا زریم

    ای گلعذار جام چو لاله به مجلس آر

    کز ساغر چو لاله چو گل یاسمین بریم

    خوش خوش بیا و اصل خوشی را به بزم آر

    با جمله ما خوشیم ولی با تو خوشتریم

    ای مطرب آن ترانه تر بازگو ببین

    تو تری و لطیفی و ما از تو ترتریم

    اندرفکن ز بانگ و خروش خوشت صدا

    در ما که در وفای تو چون کوه مرمریم

    آن دم که از مسیح تو میراث برده‌ای

    در گوش ما بدم که چو سرنای مضطریم

    گر چه دهان پر است ز گفتار لب ببند

    خاموش کن که پیش حسودان منکریم

  34. بالا | پست 4684


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چیزی مگو که گنج نهانی خریده‌ام

    جان داده‌ام ولیک جهانی خریده‌ام

    رویم چو زرگر است از او این سخن شنو

    دادم قراضه زر و کانی خریده‌ام

    از چشم ترک دوست چه تیری که خورده‌ام

    وز طاق ابروش چه کمانی خریده‌ام

    با خلق بسته بسته بگویم من این حدیث

    با کس نگویم این ز فلانی خریده‌ام

    هر چند بی‌زبان شده بودم چو ماهیی

    دیدم شکرلبی و زبانی خریده‌ام

    ناگاه چون درخت برستم میان باغ

    زان باغ بی‌نشانه نشانی خریده‌ام

    گفتم میان باغ خود آن را میانه نیست

    لیک از میان نیست میانی خریده‌ام

    کردم قران به مفخر تبریز شمس دین

    بیرون ز هر دو قرن قرانی خریده‌ام

  35. بالا | پست 4685


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای گوش من گرفته تویی چشم روشنم

    باغم چه می بری چو تویی باغ و گلشنم

    عمری است کز عطای تو من طبل می خورم

    در سایه لوای کرم طبل می زنم

    می مالم این دو چشم که خواب است یا خیال

    باور نمی‌کنم عجب ای دوست کاین منم

    آری منم ولیک برون رفته از منی

    چون ماه نو ز بدر تو باریک می تنم

    در تاج خسروان به حقارت نظر کنم

    تا شوق روی توست مها طوق گردنم

    با ماهیان ز بحر تو من نزل می خورم

    با خاکیان ز رشک تو چون آب و روغنم

    گر چه ز بحر صنعت من آب خوردنی است

    چون ماهیم نبیند کس آب خوردنم

    گر ناخن جفا بخراشد رگ مرا

    من خوش صدا چو چنگ ز آسیب ناخنم

    خود پی ببرده‌ای تو که رگ دار نیستم

    گر می جهد رگی بنما تاش برکنم

    گفتی چه کار داری بر نیست کار نیست

    گر نیست نیستم ز چه شد نیست مسکنم

    نفخ قیامتی تو و من شخص مرده‌ام

    تا جان نوبهاری و من سرو و سوسنم

    من نیم کاره گفتم باقیش تو بگو

    تو عقل عقل عقلی و من سخت کودنم

    من صورتی کشیدم جان بخشی آن توست

    تو جان جان جانی و من قالب تنم

  36. بالا | پست 4686


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما قحطیان تشنه و بسیارخواره‌ایم

    بیچاره نیستیم که درمان و چاره‌ایم

    در بزم چون عقار و گه رزم ذوالفقار

    در شکر همچو چشمه و در صبر خاره‌ایم

    ما پادشاه رشوت باره نبوده‌ایم

    بل پاره دوز خرقه دل‌های پاره‌ایم

    از ما مپوش راز که در سینه توایم

    وز ما مدزد دل که نه ما دل فشاره‌ایم

    ما آب قلزمیم نهان گشته زیر کاه

    یا آفتاب تن زده اندر ستاره‌ایم

    ما را ببین تو مست چنین بر کنار بام

    داند کنار بام که ما بی‌کناره‌ایم

    مهتاب را چه ترس بود از کنار بام

    پس ما چه غم خوریم که بر مه سواره‌ایم

    گر تیردوز گشت جگرهای ما ز عشق

    بی‌زحمت جگر تو ببین خون چه کاره‌ایم

    قصاب ده اگر چه که ما را بکشت زار

    هم می چریم در ده و هم بر قناره‌ایم

    ما مهره‌ایم و هم جهت مهره حقه‌ایم

    هنگامه گیر دل شده و هم نظاره‌ایم

    خاموش باش اگر چه به بشرای احمدی

    همچون مسیح ناطق طفل گواره‌ایم

    در عشق شمس مفخر تبریز روز و شب

    بر چرخ دیوکش چو شهاب و شراره‌ایم

  37. بالا | پست 4687


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم

    با چشم تو ز باده و خمار فارغیم

    خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم

    دکان خراب کرده و از کار فارغیم

    رختی که داشتیم به یغما ببرد عشق

    از سود و از زیان و ز بازار فارغیم

    دعوی عشق وانگه ناموس و نام و ننگ

    ما ننگ را خریده و از عار فارغیم

    غم را چه زهره باشد تا نام ما برد

    دستی بزن که از غم و غمخواره فارغیم

    ای روترش که کاله گران است چون خرم

    بگذر مخر که ما ز خریدار فارغیم

    ما را مسلم آمد شادی و خوشدلی

    کز باد و بود اندک و بسیار فارغیم

    بررفت و برگذشت سر ما ز آسمان

    کز ذوق عشق از سر و دستار فارغیم

    ما لاف می زنیم و تو انکار می کنی

    ز اقرار هر دو عالم و ز انکار فارغیم

    مشتی سگان نگر که به هم درفتاده‌اند

    ما سگ نزاده‌ایم و ز مردار فارغیم

    اسرار تو خدای همی‌داند و بس است

    ما از دغا و حیلت و مکار فارغیم

    درسی که عشق داد فراموش کی شود

    از بحث و از جدال و ز تکرار فارغیم

    پنهان تو هر چه کاری پیدا بروید آن

    هر تخم را که خواهی می کار فارغیم

    آهن ربای جذب رفیقان کشید حرف

    ور نی در این طریق ز گفتار فارغیم

    با نور روی مفخر تبریز شمس دین

    از شمس چرخ گنبد دوار فارغیم

  38. بالا | پست 4688


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگشای چشم خود که از آن چشم روشنیم

    حاشا که چشم خویش از آن روی برکنیم

    پروانه‌ای تو بهر تو بفروز سینه را

    تا خویش را ز عشق بر آن سینه برزنیم

    بفزای خوف عشق نخواهیم ایمنی

    زیرا ز خوف عشق تو ما سخت ایمنیم

    پروانه را ز شمع تو هر روز مژده‌ای است

    یعنی که مات شو که همی‌مات ضامنیم

    شادیم آن زمان که تو دعوی کنی که من

    بی‌من شویم از خود و ز عشق صد منیم

    تا باغ گلستان جمال تو دیده‌ایم

    چون سرو سربلند و زبانور چو سوسنیم

    بر گلشن زمانه برو آتشی بزن

    زیرا ز عشق روی تو زان سوی گلشنیم

    ای آنک سست دل شده‌ای در طریق عشق

    در ما گریز زود که ما برج آهنیم

    از ذوق آتش شه تبریز شمس دین

    داریم آب رو و همه محض روغنیم

  39. بالا | پست 4689


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما در جهان موافقت کس نمی‌کنیم

    ما خانه زیر گنبد اطلس نمی‌کنیم

    مخمور و مست و تشنه و بسیارخواره‌ایم

    بس کرده‌اند جمله و ما بس نمی‌کنیم

    این موج رحمت است و عدو چون کف و خس است

    ما ترک موج دل پی هر خس نمی‌کنیم

    ما قصر و چارطاق بر این عرصه فنا

    چون عاد و چون ثمود مقرنس نمی‌کنیم

    جز صدر قصر عشق در آن ساحت خلود

    چون نوح و چون خلیل مسس نمی‌کنیم

    ما را مطار زان سوی قاف است در شکار

    ما قصد صید مرده چو کرکس نمی‌کنیم

    دیو سیاه غرچه فریب پلید را

    بر جای حور پاک معرس نمی‌کنیم

    ما آن نهاله را که بر و میوه‌اش جفاست

    در تیره خاک حرص مغرس نمی‌کنیم

    از لذتی که هست نظر را ز قدس او

    ما خود نظر به جان مقدس نمی‌کنیم

    خاموش نظم و قافیه را ما از این سپس

    از رشک غیر جنس مجنس نمی‌کنیم

  40. بالا | پست 4690


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خیزید عاشقان که سوی آسمان رویم

    دیدیم این جهان را تا آن جهان رویم

    نی نی که این دو باغ اگر چه خوش است و خوب

    زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم

    سجده کنان رویم سوی بحر همچو سیل

    بر روی بحر زان پس ما کف زنان رویم

    زین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیم

    زین روی زعفران به رخ ارغوان رویم

    از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ

    دل‌ها همی‌طپند به دارالامان رویم

    از درد چاره نیست چو اندر غریبییم

    وز گرد چاره نیست چو در خاکدان رویم

    چون طوطیان سبز به پر و به بال نغز

    شکرستان شویم و به شکرستان رویم

    این نقش‌ها نشانه نقاش بی‌نشان

    پنهان ز چشم بد هله تا بی‌نشان رویم

    راهی پر از بلاست ولی عشق پیشواست

    تعلیممان دهد که در او بر چه سان رویم

    هر چند سایه کرم شاه حافظ است

    در ره همان به‌ست که با کاروان رویم

    ماییم همچو باران بر بام پرشکاف

    بجهیم از شکاف و بدان ناودان رویم

    همچون کمان کژیم که زه در گلوی ماست

    چون راست آمدیم چو تیر از کمان رویم

    در خانه مانده‌ایم چو موشان ز گربگان

    گر شیرزاده‌ایم بدان ارسلان رویم

    جان آینه کنیم به سودای یوسفی

    پیش جمال یوسف با ارمغان رویم

    خامش کنیم تا که سخن بخش گوید این

    او آن چنانک گوید ما آن چنان رویم

  41. بالا | پست 4691


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چند روی بی‌خبر آخر بنگر به بام

    بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام

    تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان

    صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام

    از هوس عشق او چرخ زند نه فلک

    وز می او جان و دل نوش کند جام جام

    چون به تجلی بتافت جانب جان‌ها شتافت

    باده جان شد مباح خوردن و خفتن حرام

    گفت جهان سلیم چیست خبر ای نسیم

    گفت ندارم ز بیم جز نفسی والسلام

  42. بالا | پست 4692


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر کی بمیرد شود دشمن او دوستکام

    دشمنم از مرگ من کور شود والسلام

    آن شکرستان مرا می کشد اندر شکر

    ای که چنین مرگ را جان و دل من غلام

    در غلط افکنده‌ست نام و نشان خلق را

    عمر شکربسته را مرگ نهادند نام

    از جهت این رسول گفت که الفقر کنز

    فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام

    وحی در ایشان بود گنج به ویران بود

    تا که زر پخته را ره نبرد هیچ خام

    گفتم ای جان ببین زین دلم سست تنگ

    گفت که زین پس ز جهل وامکش از پس لگام

    تا که سرانجام تو گردد بر کام تو

    توسن خنگ فلک باشد زیر تو رام

    گر تو بدانی که مرگ دارد صد باغ و برگ

    هست حیات ابد جوییش از جان مدام

    خامش کن لب ببند بی‌دهنی خای قند

    نیست شو از خود که تا هست شوی زو تمام

  43. بالا | پست 4693


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امشب جان را ببر از تن چاکر تمام

    تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام

    این دم مست توام رطل دگر دردهم

    تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام

    چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم

    گیرم جام عدم می کشمش جام جام

    جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو

    گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام

    این نفسم دم به دم درده باده عدم

    چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام

    چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود

    ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام

    باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص

    باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام

    موج برآر از عدم تا برباید مرا

    بر لب دریا به ترس چند روم گام گام

    دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد

    من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام

  44. بالا | پست 4694


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    لولیکان توییم در بگشا ای صنم

    لولیکان را دمی بار ده ای محتشم

    ای تو امان جهان ای تو جهان را چو جان

    ای شده خندان دهان از کرمت دم به دم

    امن دو عالم تویی گوهر آدم تویی

    هین که رسید از حبش بر سر کوی حشم

    چون برسد کوس تو کمتر جاسوس تو

    گردد هر لولیی صاحب طبل و علم

    رایت نصرت فرست لشکر عشرت فرست

    تا که ز شادی ما جان نبرد هیچ غم

    تیغ عرب برکنیم بر سر ترکان زنیم

    چون لطفت برکشد بر خط لولی رقم

    خوف مهل در میان بانگ بزن کالامان

    عشرت با خوف جان راست نیاید به هم

    مهر برآور به جوش وز دل چنگ آن خروش

    پر کن از عیش گوش پر کن از می شکم

    تا سوی تبریز جان جانب شمس الزمان

    آید صافی روان گوید ای من منم

  45. بالا | پست 4695


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیم

    بسته شکرخنده را تا که بگریانیم

    ترش نگردم از آنک از تو همه شکرم

    گریه نصیب تن است من گهر جانیم

    در دل آتش روم تازه و خندان شوم

    همچو زر سرخ از آنک جمله زر کانیم

    در دل آتش اگر غیر تو را بنگرم

    دار مرا سنگسار ز آنچ من ارزانیم

    هیچ نشینم به عیش هیچ نخیزم به پا

    جز تو که برداریم جز تو که بنشانیم

    این دل من صورتی گشت و به من بنگرید

    بوسه همی‌داد دل بر سر و پیشانیم

    گفتم ای دل بگو خیر بود حال چیست

    تو نه که نوری همه من نه که ظلمانیم

    ور تو منی من توام خیرگی از خود ز چیست

    مست بخندید و گفت دل که نمی‌دانیم

    رو مطلب تو محال نیست زبان را مجال

    سوره کهفم که تو خفته فروخوانیم

    زود بر او درفتاد صورت من پیش دل

    گفت بگو راست ای صادق ربانیم

    گفت که این حیرت از منظر شمس حق است

    مفخر تبریزیان آنک در او فانیم

  46. بالا | پست 4696


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیشتر آ می لبا تا همه شیدا شویم

    بیشتر آ گوهرا تا همه دریا رویم

    دست به هم وادهیم حلقه صفت جوق جوق

    جمع معلق زنان مست به دریا دویم

    بر لب دریای عشق تازه بروییم باز

    های که چون گلستان تا به ابد ما نویم

    وز جگر گلستان شعله دیگر زنیم

    چون ز رخ آتشین مایه صد پرتویم

    جوهر ما رو نمود لیک از آن سوی بحر

    آه که تو زین سوی آه که ما زان سویم

    شاه سوارا به سر تاج بجنبان چنین

    تاج تو را گوهریم اسپ تو را ما جویم

    بر سر دارش کنیم هر کی بگوید یکیم

    آتش اندرزنیم هر کی بگوید دویم

  47. بالا | پست 4697


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خوش سوی ما آ دمی ز آنچ که ما هم خوشیم

    آب حیات توایم گر چه به شکل آتشیم

    تو جو کبوتربچه زاده این لانه‌ای

    گر تو نیایی به خود مات از این سو کشیم

    حاضر ما شو که ما حاضر آن شاهدیم

    مست می اش می شویم باده از او می چشیم

    تیزروان همچو سیل گر چه چو که ساکنیم

    نعره زنان همچو رعد گر چه چنین خامشیم

    جان چو دریا تو راست بر کف خود نه بیا

    گر چه که ما همچو چرخ بی‌گنهی می کشیم

    زان سوی این پنج حس نوبت ما پنج کن

    کان سوی این شش جهت خسرو این هر ششیم

    در پی سرنای عشق تیزدم و دلنواز

    کز رگ جان همچو چنگ بهر تو در نالشیم

    صحت دعوی عشق مسند و بالش مجو

    ما نه چو رنجورکان عاشق آن بالشیم

    نور فلک شمس دین مفخر تبریز ما

    از رخ آن آفتاب چرخ درون مه وشیم

  48. بالا | پست 4698


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بدار دست ز ریشم که باده‌ای خوردم

    ز بیخودی سر و ریش و سبال گم کردم

    ز پیشگاه و ز درگاه نیستم آگاه

    به پیشگاه خرابات روی آوردم

    خرد که گرد برآورد از تک دریا

    هزار سال دود درنیابد او گردم

    فراختر ز فلک گشت سینه تنگم

    لطیفتر ز قمر گشت چهره زردم

    دکان جمله طبیبان خراب خواهم کرد

    که من سعادت بیمار و داروی دردم

    شرابخانه عالم شده‌ست سینه من

    هزار رحمت بر سینه جوامردم

    هزار حمد و ثنا مر خدای عالم را

    که دنگ عشقم و از ننگ خویشتن فردم

    چو خاک شاه شدم ارغوان ز من رویید

    چو مات شاه شدم جمله لعب را بردم

    چو دانه‌ای که بمیرد هزار خوشه شود

    شدم به فضل خدا صد هزار چون مردم

    منم بهشت خدا لیک نام من عشق است

    که از فشار رهد هر دلی کش افشردم

    رهد ز تیر فلک وز سنان مریخش

    هر آن مرید که او را به عشق پروردم

    چو آفتاب سعادت رسید سوی حمل

    دو صد تموز بجوشید از دی سردم

    خموش باش که گر نی ز خوف فتنه بدی

    هزار پرده دریدی زبان من هر دم

  49. بالا | پست 4699


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نیم ز کار تو فارغ همیشه در کارم

    که لحظه لحظه تو را من عزیزتر دارم

    به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم

    که من تو را نگذارم به لطف بردارم

    رخ تو را ز شعاعات خویش نور دهم

    سر تو را به ده انگشت مغفرت خارم

    هزار ابر عنایت بر آسمان رضاست

    اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم

    ببسته‌ست میان لطف من به تیمارت

    که دیده برکات وصال و تیمارم

    هزار شربت شافی به مهر می جوشد

    از آن شبی که بگفتی به من که بیمارم

    بیا به پیش که تا سرمه نوت بکشم

    که چشم روشن باشی به فهم اسرارم

    ز خاص خاص خودم لطف کی دریغ آید

    که از کمال کرم دستگیر اغیارم

    تو را که دزد گرفتم سپردمت به عوان

    که یافت شد به جوال تو صاع انبارم

    تو خیره در سبب قهر و گفت ممکن نی

    هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم

    نه ابن یامین زان زخم یافت یوسف خویش

    به چشم لطف نظر کن به جمله آثارم

    به خلوتش همه تأویل آن بیان فرمود

    که من گزاف کسی را به غم نیازارم

    خموش کردم تا وقت خلوت تو رسد

    ولی مبر تو گمان بد ای گرفتارم

  50. بالا | پست 4700


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    همه جمال تو بینم چو چشم باز کنم

    همه شراب تو نوشم چو لب فراز کنم

    حرام دارم با مردمان سخن گفتن

    و چون حدیث تو آید سخن دراز کنم

    هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند

    رهی که آن به سوی تو است ترک تاز کنم

    اگر به دست من آید چو خضر آب حیات

    ز خاک کوی تو آن آب را طراز کنم

    ز خارخار غم تو چو خارچین گردم

    ز نرگس و گل صدبرگ احتراز کنم

    ز آفتاب و ز مهتاب بگذرد نورم

    چو روی خود به شهنشاه دلنواز کنم

    چو پر و بال برآرم ز شوق چون بهرام

    به مسجد فلک هفتمین نماز کنم

    همه سعادت بینم چو سوی نحس روم

    همه حقیقت گردد اگر مجاز کنم

    مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود

    چو خویش را پی محمود خود ایاز کنم

    چو آفتاب شوم آتش و ز گرمی دل

    چو ذره‌ها همه را مست و عشقباز کنم

    پریر عشق مرا گفت من همه نازم

    همه نیاز شو آن لحظه‌ای که ناز کنم

    چو ناز را بگذاری همه نیاز شوی

    من از برای تو خود را همه نیاز کنم

    خموش باش زمانی بساز با خمشی

    که تا برای سماع تو چنگ ساز کنم

صفحه 94 از 123 ... 44849293949596104 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 7 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 7 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد