صفحه 97 از 123 ... 47879596979899107 ...
نمایش نتایج: از 4,801 به 4,850 از 6148

موضوع: مشاعره

238019
  1. بالا | پست 4801


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا هر دم همی‌گویی که برگو قطعه شیرین

    به هر بیتی یکی بوسه بده پهلوی من بنشین

    زهی بوسه زهی بوسه زهی حلوا و سنبوسه

    برآرد شیر از سنگی که عاجز گشت از او میتین

    تو بوسه عشق را دیدی مگر ای دل که پریدی

    که هر جزوت شده‌ست ای دل چو لب نالان و بوسه چین

    چو تلقین گفت پیغامبر شهیدان ره حق را

    تو هم مر کشته خود را بیا برخوان یکی تلقین

    به تلقین گر کنی نیت بپرد مرده در ساعت

    کفن گردد بر او اطلس ز گورش بردمد نسرین

    بکن پی مرکب تن را دلا چون تو نیاسایی

    چه آسایی از آن مرکب که لنگ است او ز علیین

    بکن پی اشتری را کو نیاید در پیت هرگز

    به خارستان همی‌گردد که خار افتاد او را تین

    چو او را پی کنی در دم چو کشتی ره رود بی‌پا

    ز موج بحر بی‌پایان نبرد بادبان دین

  2. بالا | پست 4802


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    توقع دارم از لطف تو ای صدر نکوآیین

    درون مدرسه حجره به پهلوی شهاب الدین

    پیاده قاضیم می خوان درون محکمه قاصد

    و یا خود داعی سلطان دعاها را کنم آمین

    بدین حیله بگنجانی در آن خانه ربابی را

    که نامم را بگردانی نهی نامم فلان الدین

    که خلقان صورت و نامند مثال میوه خامند

    کی از جانشان خبر باشد که آن تلخ است یا شیرین

    وگر حال آورد قاضی سماعش آرزو آید

    رباب خوب بنوازم سماعی آرمش شیرین

    ز آواز سماع من اقنجی هم شود زنده

    سر از تربت برون آرد بکوبد پا کند تحسین

    کفن را اندراندازد قوال انداز مستانه

    از آن پس مردگان یک یک برون آیند هم در حین

    عجب نبود که صورت‌ها بدین آواز برخیزند

    که صورت‌های عشق تو درونت زنده شد می بین

    ز مردم آن به کار آید کی زنده می شود در تو

    و باقی تن غباری دان که پیدا می شود از طین

    دلت را هر زمان نقشی تنت یک نقش افسرده

    از آن افسرده‌ای که تو بر آنی نه‌ای با این

    مرا گوید یکی صورت منم اصل غزل واگو

    خمش کردم نشاید داد این خاتم به هر گرگین

  3. بالا | پست 4803


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو افتم من ز عشق دل به پای دلربای من

    از آن شادی بیاید جان نهان افتد به پای من

    وگر روزی در آن خدمت کنم تقصیر چون خامان

    شود دل خصم جان من کند هجران سزای من

    سحرگاهان دعا کردم که این جان باد خاک او

    شنیدم نعره آمین ز جان اندر دعای من

    چگونه راه برد این دل به سوی دلبر پنهان

    چگونه بوی برد این جان که هست او جان فزای من

    یکی جامی به پیش آورد من از ناز گفتم نی

    بگفتا نی مگو بستان برای اقتضای من

    چو از صافش چشیدم من مرا درداد یک دردی

    یکی دردی گران خواری که کامل شد صفای من

  4. بالا | پست 4804


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    منم آن حلقه در گوش و نشسته گوش شمس الدین

    دلم پرنیش هجران است بهر نوش شمس الدین

    چو آتش‌های عشق او ز عرش و فرش بگذشته‌ست

    در این آتش ندانم کرد من روپوش شمس الدین

    در آغوشم ببینی تو ز آتش تنگ‌ها لیکن

    شود آن آب حیوان از پی آغوش شمس الدین

    چو دیکی پخت عقل من چشیدم بود ناپخته

    زدم آن دیک در رویش ز بهر جوش شمس الدین

    در این خانه تنم بینی یکی را دست بر سر زن

    یکی رنجور در نزع و یکی مدهوش شمس الدین

    زبان ذوالفقار عقل کاین دریا پر از در کرد

    زبانش بازبگرفت و شد او خاموش شمس الدین

  5. بالا | پست 4805


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    الا ای باد شبگیرم بیار اخبار شمس الدین

    خداوندم ولی دانی تو از اسرار شمس الدین

    کسی کز نام او بر بحر بی‌کشتی عبر یابی

    چو سامندر ز مهر او روی در نار شمس الدین

    کرامت‌ها که مردان از تفاخر یاد آن آرند

    به ذات حق کز آن دارد هماره عار شمس الدین

    یکی غاری است کاندر وی ز سر سرها وحی است

    برون غار حق حارس درون غار شمس الدین

    ز جسم و روح‌ها بگذر حجاب عشق هم بردر

    دو صد منزل از آن سوتر ببین بازار شمس الدین

    ایا روحی ترفرف فی فضاء العشق و استشرف

    و طرفی جنه الاسرار من انوار شمس الدین

    قلایدهای در دارد بناگوش ضمیر من

    از آن الفاظ وحی آسای شکربار شمس الدین

    ایا ای دل تو آن جایی که نوشت باد وصل او

    ولیکن زحمتش کم ده مکن آزار شمس الدین

    بصر در دیده بفزاید اگر در دیده ره یابد

    به جای توتیا و کحل ناگه خار شمس الدین

    به هر سویی چو تو ای دل هزاران زار دارد او

    مپندار از سر نخوت تویی بس زار شمس الدین

    به لطف خویش یک چندی مهار اشترش دادت

    وگر نه خود کی یارد آن که باشد یار شمس الدین

    زهی فرقی از آن روزی که پیشش سجده می کردم

    که آن روزی که می گفتم بد این جا پار شمس الدین

    خرابی دین و دنیا را نباشد هیچ اصلاحی

    مگر از لطف بی‌پایان وز هنجار شمس الدین

    شب تاریک تو ای دل نبیند روز را هرگز

    مگر از نور و از اشراق آن رخسار شمس الدین

    عجب باشد که روزی من بگیرم جام وصل او

    شوم مست و همی‌گویم که من خمار شمس الدین

    که بخت من چنان خفته‌ست که بیداری ندارد رو

    مگر از بخت و اقبال چنان بیدار شمس الدین

    نبودت پیش از این مثلش نباشد بعد از این دانم

    ز لوح سرها واقف و زان هشیار شمس الدین

    بزد خود بر در امکان که مانندش برون ناید

    ز اوصاف بدیع خویش خود مسمار شمس الدین

    یکی جوبار روحانی است که جان‌ها جان از او یابند

    شده حاکم به کلیه بر آن جوبار شمس الدین

    سمعت القوم کل القوم اعلاهم و اصفاهم

    علی تفضیله جدا علی الاخیار شمس الدین

    و ان کانت ایادیه و افضالا اتانیه

    و احیی الروح مجانا لمن ادرار شمس الدین

    فروحی خط اقرارا برق الف اقرار

    و ان کان قد استغنی من الاقرار شمس الدین

    هدی قلبی الی واد کثیر خصبه جدا

    علیه الغیث موصولا لمن مدرار شمس الدین

    ایا تبریز سلمنا علی نادیک تسلیما

    فبلغ صبوتی و الهجر بالاعذار شمس الدین

  6. بالا | پست 4806


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای قاعده مستان در همدگر افتادن

    استیزه گری کردن در شور و شر افتادن

    عاشق بتر از مست است عاشق هم از آن دست است

    گویم که چه باشد عشق در کان زر افتادن

    زر خود چه بود عاشق سلطان سلاطین است

    ایمن شدن از مردن وز تاج سر افتادن

    درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر

    او ننگ چرا دارد از در به در افتادن

    مست آمد دوش آن مه افکنده کمر در ره

    آگه نبد از مستی او از کمر افتادن

    گفتم که دلا برجه می بر کف جان برنه

    کافتاد چنین وقتی وقت است درافتادن

    با بلبل بستانی همدست شدن دستی

    با طوطی روحانی اندر شکر افتادن

    من بی‌دل و دل داده در راه تو افتاده

    والله که نمی‌دانم جای دگر افتادن

    گر جام تو بشکستم مستم صنما مستم

    مستم مهل از دستم و اندر خطر افتادن

    این قاعده نوزاد است وین رسم نو افتاده‌ست

    شیشه شکنی کردن در شیشه گر افتادن

  7. بالا | پست 4807


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا کن

    صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما کن

    عیسی چو تویی ما را همکاسه مریم کن

    طنبور دل ما را هم ناله سرنا کن

    دستی بنه ای چنگی بر نبض چنین پیری

    وان خون دل زر را در ساغر صهبا کن

    جمعیت رندان را بر شاهد نقدی زن

    ور زهد سخن گوید تو وعده به فردا کن

    دیوانه و مستی را خواهی که بشورانی

    زنجیر خودم بنما وز دور تماشا کن

    دیدم ز تو من نقشی بر کالبدی بسته

    جان گفت علی الله گو دل گفت علالا کن

    زان روز من مسکین بی‌عقل شدم بی‌دین

    زان زلف خوش مشکین ما را تو چلیپا کن

    زنار ببند ای دل در دیر بکن منزل

    زان راهب پرحاصل یک بوسه تقاضا کن

    در چهره مخدومی شمس الحق تبریزی

    گر رغبت ما بینی این قصه غرا کن

  8. بالا | پست 4808


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کس که تو را بیند وانگه نظرش بر تن

    ز آیینه ندیده‌ست او الا سیهی آهن

    از آب حیات تو دور است به ذات تو

    کز کبر برآید او بالا مثل روغن

    پای تو چو جان بوسد تا حشر لبان لیسد

    از لذت آن بوسه ای روت مه روشن

    گفتم به دلم چونی گفتا که در افزونی

    زیرا که خیالش را هستم به خدا مسکن

    در سینه خیال او وان گاه غم و غصه

    در آب حیات او وانگه خطر مردن

  9. بالا | پست 4809


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بی او نتوان رفتن بی‌او نتوان گفتن

    بی او نتوان شستن بی‌او نتوان خفتن

    ای حلقه زن این در در باز نتان کردن

    زیرا که تو هشیاری هر لحظه کشی گردن

    گردن ز طمع خیزد زر خواهد و خون ریزد

    او عاشق گل خوردن همچون زن آبستن

    کو عاشق شیرین خد زر بدهد و جان بدهد

    چون مرغ دل او پرد زین گنبد بی‌روزن

    این باید و آن باید از شرک خفی زاید

    آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن

    آن باید کو آرد او جمله گهر بارد

    یا رب که چه‌ها دارد آن ساقی شیرین فن

    دو خواجه به یک خانه شد خانه چو ویرانه

    او خواجه و من بنده پستی بود و روغن

  10. بالا | پست 4810


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن ساعد سیمین را در گردن ما افکن

    بر سینه ما بنشین ای جان منت مسکن

    سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان

    ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن

    ای ساقی هر نادر این می ز چه خم داری

    من بنده ظلم تو از بیخ و بنم برکن

    هم پرده من می در هم خون دلم می خور

    آخر نه تویی با من شاباش زهی ای من

    از دوست ستم نبود بر مست قلم نبود

    جز عفو و کرم نبود بر مست چنین مسکن

    از معدن خویش ای جان بخرام در این میدان

    رونق نبود زر را تا باشد در معدن

    با لعل چو تو کانی غمگین نشود جانی

    در گور و کفن ناید تا باشد جان در تن

  11. بالا | پست 4811


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای سرده صد سودا دستار چنین می کن

    خوب است همین شیوه ای دوست همین می کن

    فرمانده خوبانی ابرو چو بجنبانی

    این بنده تو را گوید آن می کن و این می کن

    از خون مسلمانان در ساغر رهبان کن

    وز کافر زلفینت ویرانی دین می کن

    مأمون امین را تو می ران که رو ای خاین

    وان غیرت رهزن را بر روح امین می کن

    آن حکم که از هیبت در عرش نمی‌گنجد

    بر پشت زمان می نه بر روی زمین می کن

    آن را که ندارد جان جان ده به دم عیسی

    وان را که ندارد زر ز اکسیر زرین می کن

    تا دور ابد شاها شمس الحق تبریزی

    حکمی است به دور تو آری هله هین می کن




    بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن

    اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن

    چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است

    شوم جان مجرد برون آیم از این تن

    مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت

    گر آن گوهر با توست صدف را هله بشکن

    پی بوسه گل را که فر بخشد مل را

    جهانی است زبان‌ها برون کرده چو سوسن

    غلط گر همه شاهید چو مریخ و چو ماهید

    هلا بوسه مخواهید از آن دلبر توسن

    درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم

    شبی بر رخ من تاب لبی بر لب من زن

    در گفت فروبند و گشا روزن دل را

    ز مه بوسه نیابید مگر از ره روزن

  12. بالا | پست 4812


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نی نی کم از این باید تقصیر و جفا کردن

    زخمی که زند دستت بر عاشق سرمستت

    نتواند غیر تو تدبیر دوا کردن

    مرغی که چشد یک دم از دانه دام تو

    در خاطر او ناید آهنگ هوا کردن

    ای کار دو چشم تو بی‌جرم و گنه کشتن

    وی کار دو لعل تو حاجات روا کردن

    خوش واقعه‌ای دارد دل با غم عشق تو

    نی روی فروخوردن نی رای رها کردن

    دعوی صفا کردن در عشق تو نیکو نیست

    با جان صفا چه بود تفسیر صفا کردن


    نی نی کم از این باید تقصیر و جفا کردن

    زخمی که زند دستت بر عاشق سرمستت

    نتواند غیر تو تدبیر دوا کردن

    مرغی که چشد یک دم از دانه دام تو

    در خاطر او ناید آهنگ هوا کردن

    ای کار دو چشم تو بی‌جرم و گنه کشتن

    وی کار دو لعل تو حاجات روا کردن

    خوش واقعه‌ای دارد دل با غم عشق تو

    نی روی فروخوردن نی رای رها کردن

    دعوی صفا کردن در عشق تو نیکو نیست

    با جان صفا چه بود تفسیر صفا کردن

  13. بالا | پست 4813


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گرت هست سر ما سر و ریش بجنبان

    وگر عاشق شاهی روان باش به میدان

    صلا روز وصال است همه جاه و جمال است

    همه لطف و کمال است زهی نادره سلطان

    کجایی تو کجایی نه از حلقه مایی

    وگر خود به بهشتی چه خوش باشد بی‌جان

    یکی چرب زبانی یکی جان و جهانی

    از او بوسه به جانی زهی کاله ارزان

    اگر شیر اگر پیل چنانش کند این عشق

    چو بینیش بگوییش زهی گربه در انبان

    چه تلخ است و چه شیرین پر از مهر و پر از کین

    زهی لذت نوشین زهی لقمه دندان

    بیا پیش و مپرهیز و زین فتنه بمگریز

    بمستیز بمستیز هلا ای شه مردان

    زهی روز زهی روز زهی عید دل افروز

    از آن چشم کرشمه وزان لب شکرافشان

    بجو باده گلگون از آن دلبر موزون

    که این دم مه گردون روان گشت به میزان

    بنوش از می بالا لب و ریش میالا

    شنو بانگ و علالا ز هر اختر و کیوان

    بیندیش و خمش باش چنین راز مگو فاش

    دریغ است بر اوباش چنین گوهر و مرجان

  14. بالا | پست 4814


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا بوسه به چند است از آن لعل مثمن

    اگر بوسه به جانی است فریضه است خریدن

    چو آن بوسه پاک است نه اندرخور خاک است

    شوم جان مجرد برون آیم از این تن

    مرا بحر صفا گفت که کامی نرسد مفت

    گر آن گوهر با توست صدف را هله بشکن

    پی بوسه گل را که فر بخشد مل را

    جهانی است زبان‌ها برون کرده چو سوسن

    غلط گر همه شاهید چو مریخ و چو ماهید

    هلا بوسه مخواهید از آن دلبر توسن

    درآ ای مه آفاق که روزن بگشادم

    شبی بر رخ من تاب لبی بر لب من زن

    در گفت فروبند و گشا روزن دل را

    ز مه بوسه نیابید مگر از ره روزن

  15. بالا | پست 4815


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل دل دل تو دل مرا مرنجان

    چرا چرا چه معنی مرا کنی پریشان

    بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه

    مرو مرو ز پیشم کتف چنین مجنبان

    تو صد شکرستانی ترش چه کردی ابرو

    سبکتر از صبایی چرا شوی گران جان

    منم کنون ز عشق رخ چو گلشن تو

    فراز سرو و گلشن چو صد هزاردستان

    بیا بیا دمم ده که دمدمه لطیفت

    حیات دل فزاید مرا چو آب حیوان

    بیار عشوه اینک بهای عشوه صد جان

    هزار جان به ارزد زهی متاع ارزان

    تو عقل عقل مایی چرا ز ما جدایی

    سری که عقل از او شد نه گیج ماند و حیران

    ستون این سرایی ز در برون چرایی

    سرا که بی‌ستون شد نه پست گشت ویران

    تو ماه آسمانی و ما شبیم تاری

    شبی که مه نباشد غلس بود فراوان

    تو پادشاه شهری و ما کنار شهری

    چو شهر ماند بی‌شه چه سر بود چه سامان

    مها تویی سلیمان فراق و غم چو دیوان

    چو دور شد سلیمان نه دست یافت شیطان

    تویی به جای موسی و ما تو را عصایی

    بجز به کف موسی عصا نیافت برهان

    مسیح خوش دمی تو و ما ز گل چو مرغی

    دمی بدم تو بر ما بر اوج بین تو جولان

    تو نوح روزگاری و ما چو اهل کشتی

    چو نوح رفت کشتی کجا رهد ز طوفان

    تویی خلیل ای جان همه جهان پرآتش

    که بی‌خلیل آتش نمی‌شود گلستان

    تو نور مصطفایی و کعبه پربتان شد

    هلا بیا برون کن بتان ز بیت رحمان

    تو یوسف جمالی و چشم خلق بسته

    نظر ز تو گشاید چو چشم پیر کنعان

    تو گوهر صفایی و ما صدف به گردت

    صدف چه قیمت آرد چو رفت گوهر کان

    تو جان آفتابی که او است جان عالم

    سزد گرت بگویم که جان جان کیهان

    به غیب باشد ایمان تو غیب را عیانی

    که عین عین عینی و اصل اصل ایمان

    خمش که تا قیامت اگر دهی علامت

    جوی نموده باشی به ما ز گنج پنهان

  16. بالا | پست 4816


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    با روی تو کفر است به معنی نگریدن

    یا باغ صفا را به یکی تره خریدن

    با پر تو مرغان ضمیر دل ما را

    در جنت فردوس حرام است پریدن

    اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد

    آن ابر تو است ای مه و فرض است دریدن

    دشتی که چراگاه شکاران تو باشد

    شیران بنیارند در آن دست چریدن

    هر عشق که از آتش حسن تو نخیزد

    آن عشق حرام است و صلای فسریدن

    در باطن من جان من از غیر تو ببرید

    محسوس شنیدم من آواز بریدن

    در خواب شود غافل از این دولت بیدار

    از پوست چه شیره بودت در فشریدن

    رنجور شقاوت چو بیفتاد به یاسین

    لاحول بود چاره و انگشت گزیدن

    جز عشق خداوندی شمس الحق تبریز

    آن موی بصر باشد باید ستریدن

  17. بالا | پست 4817


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما دست تو را خواجه بخواهیم کشیدن

    وز نیک و بدت پاک بخواهیم بریدن

    هر چند شب غفلت و مستیت دراز است

    ما بر همه چون صبح بخواهیم دمیدن

    در پرده ناموس و دغل چند گریزی

    نزدیک رسیده‌ست تو را پرده دریدن

    هر میوه که در باغ جهان بود همه پخت

    ای غوره چون سنگ نخواهی تو پزیدن

    رحم آر بر این جان که طپان است در این دام

    نشنود مگر گوش تو آواز طپیدن

    چشمی است تو را در دل و آن چشم به درد است

    پس چیست غم تو به جز آن چشم خلیدن

    چون می خلد آن چشم بجو دارو و درمان

    تا بازرهی از خلش و آب دویدن

    داروی دل و دیده نبوده‌ست و نباشد

    ای یوسف خوبان به جز از روی تو دیدن

    هین مخلص این را تو بفرما به تمامی

    که گفت تو و قول تو مزد است شنیدن


    بیا ای مونس جان‌های مستان

    ببین اندیشه و سودای مستان

    بیا ای میر خوبان و برافروز

    ز شمع روی خود سیمای مستان

    نمی‌آیی سر از طاقی برون کن

    ببین این غلغل و غوغای مستان

    بیا ای خواب مستان را ببسته

    گشا این بند را از پای مستان

    همه شب می رود تا روز ای مه

    به اهل آسمان هیهای مستان

    همی‌گویند ما هم زو خرابیم

    چنین است آسمان پس وای مستان

    فرشته و آدمی دیوان و پریان

    ز تو زیر و زبر چون رای مستان

    کلاه جمله هشیاران ربودند

    در این بازارگه چه جای مستان

    میفکن وعده مستان به فردا

    تویی فردا و پس فردای مستان

    چو مستان گرد چشمت حلقه کردند

    کی بنشیند دگر بالای مستان

    شنیدم چرخ گردون را که می گفت

    منم یک لقمه از حلوای مستان

    شنیدم از دهان عشق می گفت

    منم معشوقه زیبای مستان

    اگر گویند ماه روزه آمد

    نیابی جام جان افزای مستان

    بگو کان می ز دریاهای جان است

    که جان را می دهد سقای مستان

    همه مولای عقلند این غریب است

    که عقل آمد که من مولای مستان

    چو فرمان موقع داشت رویش

    کشید ابروی او طغرای مستان

    همه مستان نبشتند این غزل را

    به خون دل ز خون پالای مستان

  18. بالا | پست 4818


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر شب که بود قاعده سفره نهادن

    ما را ز خیال تو بود روزه گشادن

    ای لطف تو را قاعده بر روزه گشایان

    مانند مسیحا ز فلک مایده دادن

    چون قوت دل از مطبخ سودای تو باشد

    باید به میان رفتن و در لوت فتادن

    ما را هم از آن آتش دل آب حیات است

    بر آتش دل شاد بسوزیم چو لادن

    کار حیوان است نه کار دل و جان است

    در خاک بپوسیدن و از خاک بزادن

  19. بالا | پست 4819


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صد گوش نوم باز شد از راز شنودن

    بی بوددهنده نتوان زادن و بودن

    استودن تو باد بهار آمد و من باغ

    خوش حامله می گردد اجزا ز ستودن

    بر همدگر افتادن مستان چه لطیف است

    وز همدگر آن جام وفا را بربودن

    ای آنک به عشق رخ تو واجب و حق است

    آیینه دل را ز خرافات زدودن

    آواز صفیر تو شنیدیم و فریضه است

    این هدهد جان را گره از پای گشودن

    تا چند در این ابر نهان باشد آن ماه

    جان‌ها به لب آمد هله وقت است نمودن

    ای گلشن روی تو ز دی ایمن و فارغ

    وی سنبل ابروی تو ایمن ز درودن

    ساقی چو تویی کفر بود بودن هشیار

    وان شب که تویی ماه حرام است غنودن

    چون آمد پیراهن خوش بوی تو یوسف

    بس بارد و سرد است کنون لخلخه سودن

    گفتم که ببوسم کف پای تو مرا گفت

    آن جسم بود کش بتوانند بسودن

    پس تا شه ما گوید کو راست مسلم

    پر کردن افهام و بر افهام فزودن

  20. بالا | پست 4820


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر زانک ملولی ز من ای فتنه حوران

    این سلسله بگذار و کسی را بمشوران

    در کوچه کوران تو یکی روز گذشتی

    افتاد دو صد خارش در دیده کوران

    در خواب نمودی تو شبی قامت خود را

    بر سرو بیفزود ز تو قد قصوران

    ای آنک تو را جنبش این عشق نبوده‌ست

    حیران شده بر جای تو چون تازه حضوران

    از لحن عرابی چو شتر بادیه کوبد

    زین لحن چه بیگانه‌ای ای کم ز ستوران

    عشقا تو سلیمان و سماع است سپاهت

    رفتند به سوراخ خود از بیم تو موران

    شمس الحق تبریز چو خورشید برآید

    زیرا که ز خورشید بود جامه عوران

  21. بالا | پست 4821


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بفریفتیم دوش و پرندوش به دستان

    خوردم دغل گرم تو چون عشوه پرستان

    دی عهد نکردی بروم بازبیایم

    سوگند نخوردی که بجویم دل مستان

    گفتی که به بستان بر من چاشت بیایید

    رفتی تو سحرگاه و ببستی در بستان

    ای عشوه تو گرمتر از باد تموزی

    وی چهره تو خوبتر از روی گلستان

    دانی که دغل از چو تو یاری به چه ماند

    در عین تموزی بجهد برق زمستان

    گر زانک تو را عشوه دهد کس گله کم کن

    صد شعبده کردی تو یکی شعبده بستان

    بر وعده مکن صبر که گر صبر نبودی

    هرگز نرسیدی مدد از نیست بهستان

    ور نه بکنم غمز و بگویم که سبب چیست

    زان سان که تو اقرار کنی که سبب است آن

  22. بالا | پست 4822


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نشاید از تو چندین جور کردن

    نشاید خون مظلومان به گردن

    مرا بهر تو باید زندگانی

    وگر نی سهل دارم جان سپردن

    از آن روزی که نام تو شنیدم

    شدم عاجز من از شب‌ها شمردن

    روا باشد که از چون تو کریمی

    نصیب من بود افسوس خوردن

    خداوندا از آن خوشتر چه باشد

    بدیدن روی تو پیش تو مردن

    مثال شمع شد خونم در آتش

    ز دل جوشیدن و بر رخ فسردن

    در این زندان مرا کند است دندان

    از این صبر و از این دندان فشردن

    از این خانه شدم من سیر وقت است

    به بام آسمان‌ها رخت بردن

  23. بالا | پست 4823


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در این دم همدمی آمد خمش کن

    که او ناگفته می داند خمش کن

    ز جام باده خاموش گویا

    تو را بی‌خویش بنشاند خمش کن

    مزن تشنیع بر سلطان عشقش

    که او کس را نرنجاند خمش کن

    اگر در آینه دم را بگیری

    تو را از گفت برهاند خمش کن

    ز گردش‌های تو می داند آن کس

    که گردون را بگرداند خمش کن

    هر اندیشه که در دل دفن کردی

    یکایک بر تو برخواند خمش کن

    ز هر اندیشه مرغی آفریند

    در آن عالم بپراند خمش کن

    یکی جغد و یکی باز و یکی زاغ

    که یک یک را نمی‌ماند خمش کن

    گر آن مه را نمی‌بینی ببینی

    چو چشمت را بپیچاند خمش کن

    از این عالم و زان عالم مگو زانک

    به یک رنگیت می راند خمش کن

  24. بالا | پست 4824


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ندا آمد به جان از چرخ پروین

    که بالا رو چو دردی پست منشین

    کسی اندر سفر چندین نماند

    جدا از شهر و از یاران پیشین

    ندای ارجعی آخر شنیدی

    از آن سلطان و شاهنشاه شیرین

    در این ویرانه جغدانند ساکن

    چه مسکن ساختی ای باز مسکین

    چه آساید به هر پهلو که گردد

    کسی کز خار سازد او نهالین

    چه پیوندی کند صراف و قلاب

    چه نسبت زاغ را با باز و شاهین

    چه آرایی به گچ ویرانه‌ای را

    که بالا نقش دارد زیر سجین

    چرا جان را نیارایی به حکمت

    که ارزد هر دمش صد چین و ماچین

    نه آن حکمت که مایه گفت و گوی است

    از آن حکمت که گردد جان خدابین

    تو گوهر شو که خواهند و نخواهند

    نشانندت همه بر تاج زرین

    رها کن پس روی چون پای کژمژ

    الف می باش فرد و راست بنشین

    چو معنی اسب آمد حرف چون زین

    بگو تا کی کشی بی‌اسب این زین

    کلوخ انداز کن در عشق مردان

    تو هم مردی ولی مرد کلوخین

    عروسی کلوخی با کلوخی

    کلوخ آرد نثار و سنگ کابین

    به گورستان به زیر خشت بنگر

    که نشناسی تو سارانشان ز پایین

    خدایا دررسان جان را به جان‌ها

    بدان راهی که رفتند آل یاسین

    دعای ما و ایشان را درآمیز

    چنان کز ما دعای و از تو آمین

    عنایت آن چنان فرما که باشد

    ز ما احسان اندک وز تو تحسین

    ز شهوانی به عقلانی رسانمان

    بر اوج فوق بر زین لوح زیرین

  25. بالا | پست 4825


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل خون خواره را یک باره بستان

    ز غم صدپاره شد یک پاره بستان

    بکن جان مرا امروز چاره

    وگر نی جان از این بیچاره بستان

    همه شب دوش می گفتم خدایا

    که داد من از آن خون خواره بستان

    دل سنگین او چون ریخت خونم

    تو خون من ز سنگ خاره بستان

    به دست دل فرستادم دو سه خط

    یکی خط را از آن آواره بستان

    در آن خط صورت و اشکال عشق است

    برای عبرت و نظاره بستان

    دلم با عشق هم استاره افتاد

    نخواهی جرم از استاره بستان

  26. بالا | پست 4826


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا ای مونس جان‌های مستان

    ببین اندیشه و سودای مستان

    بیا ای میر خوبان و برافروز

    ز شمع روی خود سیمای مستان

    نمی‌آیی سر از طاقی برون کن

    ببین این غلغل و غوغای مستان

    بیا ای خواب مستان را ببسته

    گشا این بند را از پای مستان

    همه شب می رود تا روز ای مه

    به اهل آسمان هیهای مستان

    همی‌گویند ما هم زو خرابیم

    چنین است آسمان پس وای مستان

    فرشته و آدمی دیوان و پریان

    ز تو زیر و زبر چون رای مستان

    کلاه جمله هشیاران ربودند

    در این بازارگه چه جای مستان

    میفکن وعده مستان به فردا

    تویی فردا و پس فردای مستان

    چو مستان گرد چشمت حلقه کردند

    کی بنشیند دگر بالای مستان

    شنیدم چرخ گردون را که می گفت

    منم یک لقمه از حلوای مستان

    شنیدم از دهان عشق می گفت

    منم معشوقه زیبای مستان

    اگر گویند ماه روزه آمد

    نیابی جام جان افزای مستان

    بگو کان می ز دریاهای جان است

    که جان را می دهد سقای مستان

    همه مولای عقلند این غریب است

    که عقل آمد که من مولای مستان

    چو فرمان موقع داشت رویش

    کشید ابروی او طغرای مستان

    همه مستان نبشتند این غزل را

    به خون دل ز خون پالای مستان

  27. بالا | پست 4827


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز زخم دف کفم بدرید ای جان

    چه بستی کیسه را دستی بجنبان

    گشادی کن بجنب آخر نه سنگی

    نه سنگی هم گشاید آب حیوان

    مروت را مگر سیلاب برده‌ست

    که پیدا نیست گرد او به میدان

    درافکن کهنه‌ای گر زر نداری

    تو را جز ریش کهنه نیست درمان

    چو دستت بسته و ریشت گشاده‌ست

    بجنبان ریش را ای ریش جنبان

    گلو بگرفت و آوازم ز نعره

    مگر بسته است راه گوش اخوان

    اگر راه است آبی را در این ناو

    چرا چرخی و سنگی نیست گردان

    وگر این سنگ گردان است کو آرد

    زهی مهمانی بی‌آب و بی‌نان

    به طیبت گفتم این نکته مرنجید

    مدارید از مزح خاطر پریشان

    گلو مخراش و زیر لب بخوانش

    دهانت پر کند از در و مرجان

    مسلم دان خدا را خوان نهادن

    خمش کن این کرم را نیست پایان

  28. بالا | پست 4828


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چرا منکر شدی ای میر کوران

    نمی‌گویم که مجنون را مشوران

    تو می گویی که بنما غیبیان را

    ستیران را چه نسبت با ستوران

    در این دریا چه کشتی و چه تخته

    در این بخشش چه نزدیکان چه دوران

    عدم دریاست وین عالم یکی کف

    سلیمانی است وین خلقان چو موران

    ز جوش بحر آید کف به هستی

    دو پاره کف بود ایران و توران

    در آن جوشش بگو کوشش چه باشد

    چه می لافند از صبر این صبوران

    از این بحرند زشتان گشته نغزان

    از این موجند شیرین گشته شوران

    نپردازی به من ای شمس تبریز

    که در عشقت همی‌سوزند حوران

  29. بالا | پست 4829


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شنیدی تو که خط آمد ز خاقان

    که از پرده برون آیند خوبان

    چنین فرموده است خاقان که امسال

    شکر خواهم که باشد سخت ارزان

    زهی سال و زهی روز مبارک

    زهی خاقان زهی اقبال خندان

    درون خانه بنشستن حرام است

    که سلطان می خرامد سوی میدان

    بیا با ما به میدان تا ببینی

    یکی بزم خوش پیدای پنهان

    نهاده خوان و نعمت‌های بسیار

    ز حلواها و از مرغان بریان

    غلامان چو مه در پیش ساقی

    نوای مطربان خوشتر از جان

    ولیک از عشق شه جان‌های مستان

    فراغت دارد از ساقی و از خوان

    تو گویی این کجا باشد همان جا

    که اندیشه کجا گشته‌ست جویان

  30. بالا | پست 4830


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کجا خواهی ز چنگ ما پریدن

    کی داند دام قدرت را دریدن

    چو پایت نیست تا از ما گریزی

    بنه گردن رها کن سر کشیدن

    دوان شو سوی شیرینی چو غوره

    به باطن گر نمی‌دانی دویدن

    رسن را می گزی ای صید بسته

    نبرد این رسن هیچ از گزیدن

    نمی‌بینی سرت اندر زه ماست

    کمانی بایدت از زه خمیدن

    چه جفته می زنی کز بار رستم

    یکی دم هشتمت بهر چریدن

    دل دریا ز بیم و هیبت ما

    همی‌جوشد ز موج و از طپیدن

    که سنگین اگر آن زخم یابد

    ز بند ما نیارد برجهیدن

    فلک را تا نگوید امر ما بس

    به گرد خاک ما باید تنیدن

    هوا شیری است از پستان شیطان

    بود عقل تو شیر خر مکیدن

    دهان خاک خشک از حسرت ماست

    نیارد جرعه‌ای بی‌ما چشیدن

    کی یارد صید ما را قصد کردن

    کی یارد بنده ما را خریدن

    کسی را که ربودیم و گزیدیم

    که را خواهد به غیر ما گزیدن

    امانی نیست جان را در جز عشق

    میان عاشقان باید خزیدن

    امان هر دو عالم عاشقان راست

    چنین بودند وقت آفریدن

    نشاید بره را از جور چوپان

    ز چوپان جانب گرگان رمیدن

    که این چوپان نریزد خون بره

    که او جاوید داند پروریدن

    بدان کاصحاب تن اصحاب فیلند

    به کعبه کی تواند بررسیدن

    که کعبه ناف عالم پیل بینی است

    نتان بینی بر نافی کشیدن

    ابابیلی شو و از پیل مگریز

    ابابیل است دل در دانه چیدن

    بچینند دشمنان را همچو دانه

    پیام کعبه را داند شنیدن

    ز دل خواهی شدن بر آسمان‌ها

    ز دل خواهد گل دولت دمیدن

    ز دل خواهی به دلبر راه بردن

    ز دل خواهی ز ننگ تن رهیدن

    دل از بهر تو یک دیکی بپخته‌ست

    زمانی صبر می کن تا پزیدن

    دل دل‌هاست شمس الدین تبریز

    نتاند شمس را خفاش دیدن




    کجا خواهی ز چنگ ما پریدن

    کی داند دام قدرت را دریدن

    چو پایت نیست تا از ما گریزی

    بنه گردن رها کن سر کشیدن

    دوان شو سوی شیرینی چو غوره

    به باطن گر نمی‌دانی دویدن

    رسن را می گزی ای صید بسته

    نبرد این رسن هیچ از گزیدن

    نمی‌بینی سرت اندر زه ماست

    کمانی بایدت از زه خمیدن

    چه جفته می زنی کز بار رستم

    یکی دم هشتمت بهر چریدن

    دل دریا ز بیم و هیبت ما

    همی‌جوشد ز موج و از طپیدن

    که سنگین اگر آن زخم یابد

    ز بند ما نیارد برجهیدن

    فلک را تا نگوید امر ما بس

    به گرد خاک ما باید تنیدن

    هوا شیری است از پستان شیطان

    بود عقل تو شیر خر مکیدن

    دهان خاک خشک از حسرت ماست

    نیارد جرعه‌ای بی‌ما چشیدن

    کی یارد صید ما را قصد کردن

    کی یارد بنده ما را خریدن

    کسی را که ربودیم و گزیدیم

    که را خواهد به غیر ما گزیدن

    امانی نیست جان را در جز عشق

    میان عاشقان باید خزیدن

    امان هر دو عالم عاشقان راست

    چنین بودند وقت آفریدن

    نشاید بره را از جور چوپان

    ز چوپان جانب گرگان رمیدن

    که این چوپان نریزد خون بره

    که او جاوید داند پروریدن

    بدان کاصحاب تن اصحاب فیلند

    به کعبه کی تواند بررسیدن

    که کعبه ناف عالم پیل بینی است

    نتان بینی بر نافی کشیدن

    ابابیلی شو و از پیل مگریز

    ابابیل است دل در دانه چیدن

    بچینند دشمنان را همچو دانه

    پیام کعبه را داند شنیدن

    ز دل خواهی شدن بر آسمان‌ها

    ز دل خواهد گل دولت دمیدن

    ز دل خواهی به دلبر راه بردن

    ز دل خواهی ز ننگ تن رهیدن

    دل از بهر تو یک دیکی بپخته‌ست

    زمانی صبر می کن تا پزیدن

    دل دل‌هاست شمس الدین تبریز

    نتاند شمس را خفاش دیدن

  31. بالا | پست 4831


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر تو عاشقی غم را رها کن

    عروسی بین و ماتم را رها کن

    تو دریا باش و کشتی را برانداز

    تو عالم باش و عالم را رها کن

    چو آدم توبه کن وارو به جنت

    چه و زندان آدم را رها کن

    برآ بر چرخ چون عیسی مریم

    خر عیسی مریم را رها کن

    وگر در عشق یوسف کف بریدی

    همو را گیر و مرهم را رها کن

    وگر بیدار کردت زلف درهم

    خیال و خواب درهم را رها کن

    نفخت فیه من روحی رسیده‌ست

    غم بیش و غم کم را رها کن

    مسلم کن دل از هستی مسلم

    امید نامسلم را رها کن

    بگیر ای شیرزاده خوی شیران

    سگان نامعلم را رها کن

    حریصان را جگرخون بین و گرگین

    گر و ناسور محکم را رها کن

    بر آن آرد تو را حرص چو آزر

    که ابراهیم ادهم را رها کن

    خمش زان نوع کوته کن سخن را

    که الله گو اعلم را رها کن

    چو طالع گشت شمس الدین تبریز

    جهان تنگ مظلم را رها کن

  32. بالا | پست 4832


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو نقد قلب را از زر برون کن

    وگر گوید زرم زوتر برون کن

    که بیگانه چو سیلاب است دشمن

    ز بامش تو بران وز در برون کن

    مگس‌ها را ز غیرت ای برادر

    از این بزم پر از شکر برون کن

    دو چشم خاین نامحرمان را

    از آن زیب و جمال فر برون کن

    اگر کر نشنود آواز آن چنگ

    اگر تانی کری از کر برون کن

    چو مستان شیشه اندر دست دارند

    دلی کو هست چون مرمر برون کن

    نران راه معنی عاشقانند

    نر شهوت بود چون خر برون کن

    بر یزید است شهوت پر و بالش

    از این مرغان نیکو پر برون کن

    چو بنده شمس تبریزی نباشد

    تو او را آدمی مشمر برون کن

  33. بالا | پست 4833


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر این جا حاضری سر همچنین کن

    چو کردی بار دیگر همچنین کن

    مرا دی تنگ اندر بر کشیدی

    بیا ای تنگ شکر همچنین کن

    در و بام مرا دی می شکستی

    درآ امروز از در همچنین کن

    میان جان چاکر کار کردی

    به پیش چشم چاکر همچنین کن

    چه خوش کردی مها آن شیوه را دی

    رها کن ناز و خوشتر همچنین کن

  34. بالا | پست 4834


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نتانی آمدن این راه با من

    کجا دارد هریسه پای روغن

    ولی همراهی و با تو بسازم

    که چشم من به روی توست روشن

    چو از راهت ببردم شرط نبود

    میان راه ترک دوست کردن

    بغل‌هایت بگیرم همچو پیران

    چو طفلانت نهم گاهی به گردن

    چو آدم توبه کن از خوشه چینی

    چو کشتی بذر آن توست خرمن

    دهان بربند گوش فهم بسته‌ست

    مگو چیزی که می ناید به گفتن

  35. بالا | پست 4835


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل معشوق سوزیده است بر من

    وزان سوزش جهان را سوخت خرمن

    بزد آتش به جان بنده شمعی

    کز او شد موم جان سنگ و آهن

    بدید آمد از آن آتش به ناگه

    میان شب هزاران صبح روشن

    به کوی عشق آوازه درافتاد

    که شد در خانه دل شکل روزن

    چه روزن کآفتاب نو برآمد

    که سایه نیست آن جا قدر سوزن

    از آن نوری که از لطفش برسته‌ست

    ز آتش گلبن و نسرین و سوسن

    از آن سو بازگرد ای یار بدخو

    بدین سو آ که این سوی است مؤمن

    به سوی بی‌سوی جمله بهار است

    به هر سو غیر این سرمای بهمن

    چو شمس الدین جان آمد ز تبریز

    تو جان کندن همی‌خواهی همی‌کن

  36. بالا | پست 4836


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو هر جزو جهان را بر گذر بین

    تو هر یک را رسیده از سفر بین

    تو هر یک را به طمع روزی خود

    به پیش شاه خود بنهاده سر بین

    مثال اختران از بهر تابش

    فتاده عاجز اندر پای خور بین

    مثال سیل‌ها در جستن آب

    به سوی بحرشان زیر و زبر بین

    برای هر یکی از مطبخ شاه

    به قدر او تو خوان معتبر بین

    به پیش جام بحرآشام ایشان

    تو دریای جهان را مختصر بین

    وان‌ها را که روزی روی شاه است

    ز حسن شه دهانش پرشکر بین

    به چشم شمس تبریزی تو بنگر

    یکی دریای دیگر پرگهر بین

  37. بالا | پست 4837


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو را پندی دهم ای طالب دین

    یکی پندی دلاویزی خوش آیین

    مشین غافل به پهلوی حریصان

    که جان گرگین شود از جان گرگین

    ز خارش‌های دل ار پاک گردی

    ز دل یابی حلاوت‌های والتین

    بجوشند از درون دل عروسان

    چو مرد حق شوی ای مرد عنین

    ز چشمه چشم پریان سر برآرند

    چو ماه و زهره و خورشید و پروین

    بنوش این را که تلقین‌های عشق است

    که سودت کم کند در گور تلقین

    به احسان زر به خوبان آن چنان ده

    که نفریبند زشتانت به تحسین

    نمی‌خواهند خوبان جز ممیز

    بمفریبان تو ایشان را به کابین

    ز تو آن گلرخان را ننگ آید

    چو بفروشی تو سرگی را به سرگین

    ز سنگ آسیا زیرین حمول است

    نه قیمت بیش دارد سنگ زیرین

    میان سنگ‌ها آن بیش ارزد

    که افزون خورده باشد زخم میتین

    ز اشکست تجلی فضل دارد

    میان کوه‌ها آن طور سینین

    خمش کن صبر کن تمکین تو کو

    که را ماند ز دست عشق تمکین

  38. بالا | پست 4838


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا ساقی می ما را بگردان

    بدان می این قضاها را بگردان

    قضا خواهی که از بالا بگردد

    شراب پاک بالا را بگردان

    زمینی خود که باشد با غبارش

    زمین و چرخ و دریا را بگردان

    نیندیشم دگر زین خورده سودا

    بیا دریای سودا را بگردان

    اگر من محرم ساغر نباشم

    مرا لا گیر و الا را بگردان

    اگر کژ رفت این دل‌ها ز مستی

    دل بی‌دست و بی‌پا را بگردان

    شرابی ده که اندر جا نگنجم

    چو فرمودی مرا جا را بگردان

  39. بالا | پست 4839


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به باغ آییم فردا جمله یاران

    همه یاران همدل همچو باران

    صلا گفتیم فردا روز باغ است

    صلای عاشقان و حق گزاران

    در آن باغ بتان و بت پرستان

    هزاران در هزاران در هزاران

    همه شادان و دست انداز و خندان

    همه شاهان عشق و تاجداران

    به زیر هر درختی ماه رویی

    زهی خوبان زهی سیمین عذاران

    یکی جوقی پیاده همچو سبزه

    دگر جوقی چو شاخ گل سواران

    نبینی سبزه را با گل حسودی

    نباشد مست آن می را خماران

  40. بالا | پست 4840


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر خواهی مرا می در هوا کن

    وگر سیری ز من رفتم رها کن

    نیم قانع به یک جام و به صد جام

    دوساله پیش تو دارم قضا کن

    بده می گر ننوشم بر سرم ریز

    وگر نیکو نگفتم ماجرا کن

    من از قندم مرا گویی ترش شو

    تو ماشی را بگیر و لوبیا کن

    سر خم را به کهگل هین مبندا

    دل خم را برآور دلگشا کن

    مرا چون نی درآوردی به ناله

    چو چنگم خوش بساز و بانوا کن

    اگر چه می زنی سیلیم چون دف

    که آوازی خوشی داری صدا کن

    چو دف تسلیم کردم روی خود را

    بزن سیلی و رویم را قفا کن

    همی‌زاید ز دف و کف یک آواز

    اگر یک نیست از همشان جدا کن

    حریف آن لبی ای نی شب و روز

    یکی بوسه پی ما اقتضا کن

    تو بوسه باره‌ای و جمله خواری

    نگیری پند اگر گویم سخا کن

    شدی ای نی شکر ز افسون آن لب

    ز لب ای نیشکر رو شکرها کن

    نه شکر است این نوای خوش که داری

    نوای شکرین داری ادا کن

    خموش از ذکر نی می باش یکتا

    که نی گوید که یکتا را دو تا کن

  41. بالا | پست 4841


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برو ای دل به سوی دلبر من

    بدان خورشید شرق و شمع روشن

    مرو هر سو به سوی بی‌سویی رو

    که هر مسکین بدان سو یافت مسکن

    بنه سر چون قلم بر خط امرش

    که هر بی‌سر از او افراشت گردن

    که جز در ظل آن سلطان خوبان

    دل ترسندگان را نیست مؤمن

    به دستت او دهد سرمایه زر

    ز پایت او گشاید بند آهن

    ور از انبوهی از در ره نیابی

    چو گنجشکان درآ از راه روزن

    وگر زان خرمن گل بو نیابی

    چه سود عنبرینه و مشک و لادن

    وگر سبلت ز شیرش تر نکردی

    برو ای قلتبان و ریش می کن

    چو دیدی روی او در دل بروید

    گل و نسرین و بید و سرو و سوسن

    درآمیزد دلت با آب حسنش

    چو آتش که درآویزد به روغن

    درآ در آتشش زیرا خلیلی

    مرم ز آتش نه‌ای نمرود بدظن

    درآ در بحر او تا همچو ماهی

    بروید مر تو را از خویش جوشن

    ز کاه غم جدا کن حب شادی

    که آن مه را برای ماست خرمن

    بهار آمد برون آ همچو سبزه

    به کوری دی و بر رغم بهمن

    نخمی چون کمان گر تیر اویی

    به قاب قوس رستستی ز مکمن

    زهی بر کار و ساکن تو به ظاهر

    مثال مرهمی در کار کردن

    خمش کن شد خموشی چون بلادر

    بلادر گر ننوشی باش کودن

  42. بالا | پست 4842


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برو ای دل به سوی دلبر من

    بدان خورشید شرق و شمع روشن

    مرو هر سو به سوی بی‌سویی رو

    که هر مسکین بدان سو یافت مسکن

    بنه سر چون قلم بر خط امرش

    که هر بی‌سر از او افراشت گردن

    که جز در ظل آن سلطان خوبان

    دل ترسندگان را نیست مؤمن

    به دستت او دهد سرمایه زر

    ز پایت او گشاید بند آهن

    ور از انبوهی از در ره نیابی

    چو گنجشکان درآ از راه روزن

    وگر زان خرمن گل بو نیابی

    چه سود عنبرینه و مشک و لادن

    وگر سبلت ز شیرش تر نکردی

    برو ای قلتبان و ریش می کن

    چو دیدی روی او در دل بروید

    گل و نسرین و بید و سرو و سوسن

    درآمیزد دلت با آب حسنش

    چو آتش که درآویزد به روغن

    درآ در آتشش زیرا خلیلی

    مرم ز آتش نه‌ای نمرود بدظن

    درآ در بحر او تا همچو ماهی

    بروید مر تو را از خویش جوشن

    ز کاه غم جدا کن حب شادی

    که آن مه را برای ماست خرمن

    بهار آمد برون آ همچو سبزه

    به کوری دی و بر رغم بهمن

    نخمی چون کمان گر تیر اویی

    به قاب قوس رستستی ز مکمن

    زهی بر کار و ساکن تو به ظاهر

    مثال مرهمی در کار کردن

    خمش کن شد خموشی چون بلادر

    بلادر گر ننوشی باش کودن
    .

  43. بالا | پست 4843


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما شادتریم یا تو ای جان

    ما صافتریم یا دل کان

    در عشق خودیم جمله بی‌دل

    در روی خودیم مست و حیران

    ما مستتریم یا پیاله

    ما پاکتریم یا دل و جان

    در ما نگرید و در رخ عشق

    ما خواجه عجبتریم یا آن

    ایمان عشق است و کفر ماییم

    در کفر نگه کن و در ایمان

    ایمان با کفر شد هم آواز

    از یک پرده زنند الحان

    دانا چو نداند این سخن را

    پس کی رسد این سخن به نادان

  44. بالا | پست 4844


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای روی مه تو شاد خندان

    آن روی همیشه باد خندان

    آن ماه ز هیچ کس نزاده‌ست

    ور زانک بزاد زاد خندان

    ای یوسف یوسفان نشستی

    در مسند عدل و داد خندان

    آن در که همیشه بسته بودی

    وا شد ز تو با گشاد خندان

    ای آب حیات چون رسیدی

    شد آتش و خاک و باد خندان

  45. بالا | پست 4845


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای روی تو نوبهار خندان

    احسنت زهی نگار خندان

    می بینمت ای نگار در خلد

    بر شاخ درخت انار خندان

    یک لحظه جدا مباش از من

    ای یار نکوعذار خندان

    ای شهر جهان خراب بی‌تو

    ای خسرو و شهریار خندان

    ای صد گل سرخ عاشق تو

    بر چشمه و سبزه زار خندان

    در بیشه دل خیال رویت

    شیر است کند شکار خندان

    هر روز ز جانبی برآیی

    چون دولت بی‌قرار خندان

    بحری است صفات شمس تبریز

    پر از در شاهوار خندان

  46. بالا | پست 4846


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بازآمد آستین فشانان

    آن دشمن جان و عقل و ایمان

    غارتگر صد هزار خانه

    ویران کن صد هزار دکان

    شورنده صد هزار فتنه

    حیرتگه صد هزار حیران

    آن دایه عقل و آفت عقل

    آن مونس جان و دشمن جان

    او عقل سبک کجا رباید

    عقلی خواهد چو عقل لقمان

    او جان خسیس کی پذیرد

    جانی خواهد چو بحر عمان

    آمد که خراج ده بیاور

    گفتم که چه ده دهی است ویران

    طوفان تو شهرها شکست است

    یک ده چه زند میان طوفان

    گفتا ویران مقام گنج است

    ویرانه ماست ای مسلمان

    ویرانه به ما ده و برون رو

    تشنیع مزن مگو پریشان

    ویرانه ز توست چون تو رفتی

    معمور شود به عدل سلطان

    حیلت مکن و مگو که رفتم

    اندر پس در مباش پنهان

    چون مرده بساز خویشتن را

    تا زنده شوی به روح انسان

    گفتی که تو در میان نباشی

    آن گفت تو هست عین قرآن

    کاری که کنی تو در میان نی

    آن کرده حق بود یقین دان

    باقی غزل به سر بگوییم

    نتوان گفتن به پیش خامان

    خاموش که صد هزار فرق است

    از گفت زبان و نور فرقان

  47. بالا | پست 4847


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مال است و زر است مکسب تن

    کسب دل دوستی فزودن

    بستان بی‌دوست هست زندان

    زندان با دوست هست گلشن

    گر لذت دوستی نبودی

    نی مرد شدی پدید نی زن

    خاری که به باغ دوست روید

    خوشتر ز هزار سرو و سوسن

    بر هم دوزید عشق ما را

    بی منت ریسمان و سوزن

    گر خانه عالم است تاریک

    بگشاید عشق شصت روزن

    ور می ترسی ز تیر و شمشیر

    جوشن گر عشق ساخت جوشن

    هم عشق کمال خود بگوید

    دم درکش و باش مرد الکن

  48. بالا | پست 4848


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    وقت آمد توبه را شکستن

    وز دام هزار توبه جستن

    دست دل و جان‌ها گشادن

    دست غم را ز پس ببستن

    معشوقه روح را بدیدن

    لعل لب او به بوسه خستن

    در آب حیات غسل کردن

    در وی تن خویش را بشستن

    برخاست قیامت وصالش

    تا کی به امید درنشستن

    گر بسکلد آن نگار بنگر

    صد پیوست است در آن ************تن

    مخدومی شمس دین تبریز

    ای جان تو رمیده‌ای ز بستن

  49. بالا | پست 4849


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای دوست عتاب را رها کن

    تدبیر دوای درد ما کن

    ای دوست جدا مشو تو از ما

    ما را ز بلا و غم جدا کن

    اندیشه چو دزد در دل افتاد

    مستم کن و دزد را فنا کن

    شادی ز میان غم برانگیز

    در عالم بی‌وفا وفا کن

  50. بالا | پست 4850


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای عربده کرده دوش با من

    می خورده و کرده جوش با من

    ای جان به حق وصال دوشین

    در خشم چنین مکوش با من

    گر با تو ز من بدی بگفتید

    با بنده بگو مپوش با من

صفحه 97 از 123 ... 47879596979899107 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد